پیش از صنعتی شدن، بیشتر خانواده ها واحدهای تولید نیز بودند، و به کشاورزی یا صنایع دستی اشتغال داشتند. حتی افرادی که خانواده های فرزندزایی خود را ایجاد نمی کردند معمولاً در محیطهای خانوادگی دیگران زندگی و کار می کردند. در انتخاب الگوهای ازدواج معمولاً عشق یا محبت نقش تعیین کننده نداشت، بلکه منافع اجتماعی و اقتصادی مربوط به تداوم نقش اقتصادی خانواده و نگهداری و مراقبت از وابستگان اهمیت اساسی داشت. مالکان اغلب به طور غیرمستقیم بر انتخاب شرکای ازدواج مستأجرین خود تأثیر می گذاردند، زیرا علاقه مند بودند کشت مؤثر املاک خود را تأمین کنند. (Mitterauer & Sider, 1982) در اکثر نقاط اروپای مرکزی، شخصی که می خواست ازدواج کند ناچار بود اجازه ی مالک را کسب کند. فقرای بی زمین، که چندان امیدی نداشتند که صاحب کلبه ای یا مزرعه ای بشوند، گاهی به کلی ازدواج برایشان ممنوع می شد.
روابط جنسی پیش از ازدواج و خارج از زناشویی در بسیاری از نواحی اروپای قرون وسطی در میان مردم فقیر و ثروتمند معمول بود. در بعضی مناطق مرد مجاز بود توانایی فرزندزایی همسر آینده اش را با باردار کردن او پیش از ازدواج امتحان کند. اگر زن باردار می شد ازدواج سر می گرفت، اما اگر چنین نتیجه ای حاصل نمی شد، زن غیرمتأهل باقی می ماند. میزان روابط نامشروع در بسیاری از نقاط اروپا (به ویژه اروپای مرکزی) بر حسب استانداردهای امروزی فوق العاده زیاد بود. روابط جنسی نامشروع چندان شرم آور تلقی نمی گردید، و کودکانی که در نتیجه روابط خارج از زناشویی به وجود می آمدند اغلب در خانواده پذیرفته شده و در کنار فرزندان مشروع پرورش می یافتند. شور و هیجان جنسی در روابط زناشویی ظاهراً در میان اکثر گروههای جمعیت نادر بوده است. در طبقات اشراف و اعیان، روابط نامشروع عاشقانه شناخته شده بود، اما این گونه روابط تقریباً همیشه خارج از چارچوب زناشویی قرار داشتند.
بسیاری از جامعه شناسان تصور می کردند که شکل رایج خانواده در اروپای قرون وسطی از نوع خانواده ی گسترده بوده، اما تحقیقات جدیدتر نشان می دهد که دست کم، در قسمتهای غربی قاره ی اروپا خانواده ی هسته ای شکل متداول خانواده بوده است. خانوارها بزرگتر از امروز بودند، اما این تفاوت به واسطه ی وجود خدمتکاران خانگی بود و نه خویشاوندان. در انگلستان در سراسر قرنهای هفدهم، هجدهم و نوزدهم بعد متوسط خانوار 4/75 نفر بود. (Anderson, 1981) متوسط کنونی 3/04 است. گروههای خانواده ی گسترده، ظاهراً در اروپای شرقی و روسیه مهمتر بودند.
در خانواده ی امروزی، کودکان در خانواده بزرگ می شوند و در طول مدتی که به مدرسه می روند به زندگی در خانواده ادامه می دهند. به دست آوردن شغل نشانه ی موقعیت بزرگسالی است، و معمولاً به زودی با ازدواج و تشکیل خانواده ای جداگانه همراه می شود. این توالی در اروپای قرون وسطی متداول نبود. کودکان معمولاً از حدود سن هفت یا هشت سالگی شروع به کمک به پدر و مادرشان در مزرعه یا در حرفه ی آنها می کردند. کودکانی که به تولید خانگی کمک نمی کردند غالباً در سن پایین خانه ی پدری را ترک می کردند تا در خانه های دیگران به کارهای خانگی پرداخته یا دوره های شاگردی را دنبال کنند. کودکانی که برای کار در خانواده های دیگر خانه ی خود را ترک می کردند کمتر احتمال داشت که دوباره پدر و مادر خود را ببینند و یا حتی ممکن بود هرگز آنها را نبینند.
در اروپای قرون وسطی، یک چهارم یا بیشتر مجموع کودکان در همان نخستین سال زندگی می مردند (در مقایسه با کمتر از یک درصد کودکان امروز). به رغم میزان زیاد طلاق در دوران کنونی عوامل دیگر نیز گروههای خانوادگی را بسیار ناپایدارتر از آنچه اکنون هستند می ساخت. بیماری یک عامل مهلک عمده بود، و زنان اغلب در هنگام زایمان می مردند. میزان مرگ و میر (تعداد مرگ در هر هزار نفر جمعیت در هر سال) بسیار بالاتر از میزان مرگ و میر امروز بود، و مرگ کودکان یا یک همسر یا هر دو، اغلب روابط خانوادگی را برهم می زد یا از هم می پاشید. ازدواجهای مجدد، با روابط ناتنی همراه با آن، معمول بودند.
تحول زندگی خانوادگی
یکی از مورخین به نام لارنس استون برخی از تغییراتی را که به تحول شکلهای خانواده ی قرون وسطایی به شکلهای زندگی خانوادگی امروزی منجر گردیده اند ترسیم کرده است. (Stone, 1977) او در طول یک دوره ی سیصد ساله از دهه ی 1500 تا دهه ی 1800، سه مرحله ی اصلی در تحول خانواده تشخیص می دهد. شکل مسلط خانواده در اوایل این دوره، و صدها سال پیش از آن، چیزی است که استون آن را خانواده ی دودمانی باز می نامد. این خانواده نوعی خانواده ی هسته ای بود، که در خانه ی نسبتاً کوچکی زندگی می کرد، اما عمیقاً با روابط اجتماعی محلی، از جمله روابط با خویشاوندان دیگر احاطه گردیده بود. خانواده به وضوح از اجتماع محلی جدا نبود. به گفته ی استون (اگرچه مورخان دیگر این موضوع را نپذیرفته اند.)، در آن زمان خانواده کانون اصلی دلبستگی عاطفی یا وابستگی برای اعضایش نبود. افراد آن از صمیمیتهای عاطفی که ما امروز جزءِ زندگی خانوادگی می دانیم بهره مند نبودند و یا در جستجوی آن نبودند. رابطه ی جنسی در زندگی زناشویی به عنوان یک منبع لذت تلقی نمی گردید، بلکه به عنوان امری لازم برای به دنیا آوردن فرزندان در نظر گرفته می شد.
آزادی انتخاب فردی، در بستن پیمان ازدواج و در جنبه های دیگر زندگی خانوادگی، تابع علایق دیگران، مانند پدر و مادر، خویشاوندان نزدیک یا اجتماع محلی بود. خارج از محافل اشرافی، علمای اخلاق و عالمان مذهبی عشق جنسی یا رمانتیک را بیماری می دانستند. آن گونه که استون می گوید، خانواده در طی این دوره "در برابر حمایت، راهنمایی، تحقیق و مداخله از خارج از جانب همسایگان و خویشاوندان باز بود، و هیچ مطلب خصوصی و محرمانه داخلی وجود نداشت. بنابراین، خانواده نهادی باز، رام شده و مطیع، غیرعاطفی و اقتدارگر بود... همچنین بسیار زودگذر و بی دوام بوده، غالباً با مرگ شوهر یا زن یا مرگ کودکان یا عزیمت بسیار زود هنگام آنها از خانه از هم می پاشید..." (Stone, 1977, p.6)
خانواده ی دودمانی باز با آنچه استون خانواده ی پدرسالاری محدود می نامد جانشین گردید، که از اوایل قرن شانزدهم تا آغاز قرن هجدهم دوام یافت. این شکل خانواده که تا اندازه ی زیادی به طبقات بالای جامعه محدود می گردید، نوعی خانواده ی انتقالی است. با وجود این، از اهمیت زیادی برخوردار است زیرا نگرشهایی که از آن زمان تاکنون کم و بیش جهانی شده اند منبعث از آن هستند. خانواده ی هسته ای به صورت واحدی مجزاتر، جدا از پیوندهایش با خویشاوندان دیگر و با اجتماع محلی درآمد. این مرحله از تحول خانواده با تأکید فزاینده ای بر اهمیت عشق در روابط زناشویی و پدر و مادری همراه بود، اگرچه قدرت اقتدارگرایانه ی پدران نیز افزایش یافت.
بنا به گفته ی استون، خانواده ی پدرسالاری محدود به تدریج با خانواده ی هسته ای محدود جانشین شد، گروهی که با رشته های عاطفی نزدیک پیوند یافته، به میزان زیادی از خلوت خصوصی خانگی برخوردار است، و تمام توجه خود را به پرورش کودکان معطوف می سازد. این نوع سازمان خانواده است که در قرن بیستم وجود دارد. خانواده ی هسته ای محدود با ظهور فردگرایی عاطفی، تشکیل پیوندهای زناشویی بر پایه ی گزینش شخصی که هنجارهای مهرورزی یا عشق رمانتیک هدایت کننده ی آن است، مشخص می گردد. جنبه های جنسی عشق به جای این که تنها در روابط خارج از زناشویی تحسین گردد در درون روابط زناشویی تحسین می شود.
این نوع خانواده که در آغاز در میان گروههای مرفه تر پدید آمد، به تدریج با گسترش صنعتی شدن در کشورهای غربی کم و بیش عمومیت پیدا کرد. انتخاب همسر بر پایه ی تمایل به رابطه ای که محبت یا عشق ارائه کند، نهاده شد. در این مرحله، ازدواج و خانواده ی غربی شکل کلی را به خود گرفت که امروز هنوز دارای آن است.
منشأ تغییرات
در دوران قرون وسطی، همان گونه که دیده ایم، خانواده و اجتماع محلی کانون اصلی تولید کالاها و خدمات بودند. خانواده بیشتر منابع مورد نیاز زندگی روزبه روز اعضایش را تولید می کرد و گاهی کالاهای معدودی را در بازار روستا یا شهر می خرید و می فروخت. گروه خانوادگی معمولاً یک واحد تولید یکپارچه بود، و همه ی اعضای خانواده- زن، شوهر و کودکان- در فرایند تولید همکاری می کردند. اگرچه زنان مسئولیت اصلی پرورش کودک را عهده دار بودند، نقش اقتصادی مهمی نیز در خانواده داشتند، و تولید نوعی مشارکت اقتصادی بود (وضعیتی که در نواحی روستایی بسیاری از کشورهای جهان سوم باقی مانده است).
از حدود قرن هفدهم در اروپا، و اندکی دیرتر در آمریکا، که کشاورزی تجاری در واحدهای تولیدی بزرگ رو به توسعه گذاشت، خانواده های کشاورز کوچکتر از زمینهای خود جابه جا گردیدند. این فرایند جابه جایی بعدها که صنعتی شدن پیشرفت کرد، شتاب بیشتری یافت، و تولید کالاها و خدمات در کارگاهها، کارخانه ها و ادارات انجام گرفت. مردم (به ویژه مردان و، در آغاز، کودکان) خانه را برای "رفتن به دنبال کار" ترک گفتند. خانواده دیگر یک واحد تولید نبود، و "محل کار" از "خانه" جدا شده بود.
این تغییرات "خانواده ی دودمانی باز" را در میان همه ی طبقات از هم پاشید. اما بعضی از این تغییرات نخست گروههای دارای منزلت بالاتر را تحت تأثیر قرار داد. نخستین کشاورزان تجاری، بازرگانان و صاحبان صنایع خود را از بندهای مداخله ی سنتها و اجتماع محلی که ویژه دوره های پیشین بود رهانیدند. آنها پیشاهنگان "خانواده ی پدرسالاری محدود" بودند، که ویژگیهای آن بعداً به گروههای طبقه ی پایین گسترش یافت، و سرانجام وضعیتی را پدید آورد که در آن "خانواده ی هسته ای محدود" کم و بیش جهانی شد.
نقشهای مردان، زنان و کودکان در خانواده همه از این تغییرات تأثیر پذیرفتند. از نخستین سالهای صنعتی شدن، بسیاری از زنان علاوه بر مراقبت از کودکان در داخل خانه برای کار به بیرون از خانه رفته اند. اما در میان گروههای مرفه تر این باور که "جای زن در خانه است"، و مرد باید "نان آور" باشد، به گونه ای فراگیر وجود داشت. بسیاری از زنان متأهل به صورت "زنان خانه دار"، کارگران بی مزد در خانه، در آمدند که نقششان مراقبت از شوهر و کودکان بود. وضعیت کودکان نیز با تصویب قوانینی که استخدام آنها را محدود می کرد، و قوانین و مقررات دیگری که حضور آنها را در مدرسه اجباری می نمود، تغییر کرد.
تغییر در ماهیت عشق و رابطه ی آن با تمایلات جنسی با این تحولات در هم تنیده بود. آرمانهای عشق رمانتیک در همان زمانی پدیدار گردیدند که ازدواج اساس اقتصادیش را از دست داد. در خانواده ی پدرسالاری، آرمانهای جدید عشق و محبت خانوادگی برجسته گردیدند، اما هنوز این آرمانها بیشتر بر وظیفه تأکید می کردند تا بر دلبستگی رمانتیک. به علاوه با جدایی خانه از محل کار، روابط "شخصی" در خانواده آشکارا از روابط در حوزه ی کار متمایز گردید. فردگرایی عاطفی پدیدار گردیده، شالوده ی اصلی ازدواج را تشکیل داد و روابط زنان و مردان را دگرگون ساخت. با آغاز قرن بیستم، این اعتقاد به طورکلی به وجود آمد که خانواده یک قلمروِ ارضای شخصی است- یا باید باشد- که در آن نزدیکی و صمیمیت عاطفی و جنسی میان زن و شوهر در درجه ی اول اهمیت دارد. (Cancian, 1987)
منبع مقاله :
گیدنز، آنتونی، (1376)، جامعه شناسی، ترجمه ی منوچهر صبوری، تهران: نشر نی، چاپ بیست و هفتم: 1391