«کوه» با مرگ دختر آغاز میشود. دختر خانوادهای که در دهکدهای در دل کوهستان زندگی میکنند؛ اما سایه کوههای اطراف، دهکده را (که قالب جمعیت آن در قبرهایشان خوابیدهاند) در آغوش خود نگه میدارد. آغوشی بیمحبت و بی نوازش که مردم دهکده آن را نحس و شوم میدانند.
آگوستینو و خانوادهاش آخرین خانواده بازمانده در دهکده هستند و ازآنجاییکه او مسؤولیت نگهداری از قبرستان را دارد، خانه خود را ترک نمیکند؛ اما حضور شبانه ارواح و سایه کوهی که بر زمینهای زراعتی میافتد و آنها را غیرقابل کشت میکند باعث شده بقیه اعضای دهکده ازآنجا خارج شوند و به سرزمینهایی بروند که کسی آنها را نشناسند؛ زیرا مردمان شهرها و روستاهای مجاور، آنها را انسانهایی کافر و طاعونزده میدانند که به خداباور ندارند و همین مسئله موجب بیچارگی دهکده شده است و موجب بیچارگی هرکس دیگری که با آنها ارتباط برقرار کند نیز خواهد شد.
«کوه» فیلی کم کاراکتر، کم دیالوگ است و ریتمی بسیار کند دارد. برای دیدن آن باید صبر و تحملی شبیه به آنچه مردمان دهکده دارند، از خدا طلب کرد! تنها شخصیتهایی که در طول فیلم با آنها مواجهیم اعضای خانواده آگوستینو هستند و این آگوستینو است که داستان کمرنگ این فیلم را پیش میبرد. فیلم و آگوستینو هر دو در مواجه با مسائل دچار تناقض و بلاتکلیفی میشوند. مثلاً مذهب یکی از نمونههای بارز این بلاتکلیفی ست. برخلاف تفکر مردمان بیگانه نسبت به دهکده، آنها خداباورند. همسر آگوستینو بسیار دعا میکند و خود آگوستینو هم باورهایی دارد که او را از انجام برخی کارها بازمیدارد؛ اما دریکی از لحظههای مهم فیلم که آگوستینو در درمانده¬ترین وضعیت خود است، مقابل شمایل مریم و مسیح میایستد و قصد دعا میکند؛ اما پشیمان شده و در عوض شمعی را که جلوی شمایل قرار دارد، وارونه و خاموش میکند. فیلم نیز ابتدا به ما تصویر خوشی از مذهب نشان میدهد؛ پیرزنی به آگوستینوی درمانده و گشنه، گردنبندی مقدس میبخشد تا او را از شر شیاطین دور نگاه دارد و در پی آن، آگوستینو پس از روزها انتظار موفق میشود کاری پیدا کند و از گرسنگی نجات یابد. همینطور پسازاین است که تعدادی از خویشاوندان خانواده آگوستینو مهمان آنها میشوند و در آن لحظات، آفتابی که همیشه بر فراز آسمان غایب است محفلشان را گرم میکند و کودکان زیر نورش میدوند و میخندند؛ اما بعدتر آگوستینو خشمگین آن گردنبند را با پتکش میشکند، با همان پتکی که قرار است با شکستن کوه آفتاب را به دهکدهاش بازگرداند. در انتهای فیلم دیگر نشانی از دعا و مذهب دیده نمیشود. فیلم باوجود آنکه بههیچعنوان بر زمان و مکان مشخصی تأکید ندارد و جدال بیزمان و بیمکان هر شخصیتی را با سایههایی که بر زندگی او و اجتماعش افتاده است نشان میدهد، تداعیگر اروپای قرونوسطی است که قدرت کلیسا، مخالفان خود را از سر راه برمیداشت. این کلیسا است که با انتقال همسر و فرزند آگوستینو، خانواده آنها را برای سالها از هم میپاشد. این نکات کنار یکدیگر نشان میدهند که فیلم در مورد مذهب بیان ناواضح و متناقضی دارد.آگوستینو شخصیتی سرسخت و پرتلاش است که برای تغییر وضعیت خود و خانوادهاش زندگی میکند. او کشاورزی، دستفروشی، باربری و کارگری میکند تا بتواند درآمدی داشته باشد؛ اما درعینحال خشمگین، دورافتاده و تنهاست. او حاضر نیست دهکده و قبر دختر و اجدادش را ترک کند اما بهجایش میخواهد سنجاق موی همسرش را که شاید تنها ابزاری است که برای حفظ زیباییاش استفاده میکند بفروشد.
سایه سرد و تاریک کوه، صدای شیاطین و ارواح، منفور واقعشدن از طرف دیگر مردمان، فقر و بیچارگی و مفقود شدن خانواده آگوستینو، او را به گرفتن تصمیمی جدید ترغیب میکند؛ او مصمم قصد دارد کوهی را که موجب بدبختیهایشان شده است با پتک و تیشه از میان بردارد. همسر او دوباره به دهکده بازمیگردد و آگوستینو را زخمی در دل کوه پیدا میکند و به همراه او بهدوراز هر نیازی جز خوردن و نوشیدن و خوابیدن، به خرد کردن کوه مشغول میشود. آنها سالهای خود را دل کوهستان پی چنین کاری میگذرانند تا یک روز فرزند گمگشته آنها نیز بهشان ملحق میشود و با نیروی جوانی خود یاریشان میکند. درنهایت آنها کوه را از میان برمیدارند و آفتاب، زندگی و شادی را صاحب میشوند.
شخصیتهای فیلم محل زندگی خود را ترک نمیکنند؛ به خواست دیگر مردمان شیوه زندگیشان را تغییر نمیدهند؛ آنها میایستند و مقاومت میکنند؛ با وحدت و صبر عامل مصیبتهایشان را خرد میکنند حتی اگر یک کوه باشد.واکاوی این اثر امیر نادری پیچیده نیست و اجزای اصلی فیلم بهدرستی سر جایشان قرارگرفتهاند اما تماشای «کوه» به شکلی غریب خستهکننده و ملالآور است؛ فیلم از جزئیات تهی ست و تماشاگر باید صحنههای فراوانی را ببیند که پوچاند و یا مدتها پیش کارکردشان را انتقال دادهاند و حالا در دام تکرار افتادهاند؛ تکراری که فیلمساز تعمداً و برای آزار روح مخاطب خود طراحی کرده تا تنها افرادی که آزار میبینند شخصیتهای داستان او نباشند! اما آیا این آزار هدفی هم دارد و اگر دارد آیا به تاروپود تفکر فیلم گرهخورده است؟ هیچ دور نیست اگر تصور کنید که فیلمساز این مسئله را با روشن گذاشتن دوربین و ضبط تصاویر اشتباه گرفته است. جدای از سادگی بیشازحد و داستانهای بارها تکرار شده و دیدهشده در نیمه اول فیلم؛ نیمه دوم فیلم تعجببرانگیز است. چهلوپنج دقیقه دوم بهتمامی صحنههایی را شامل میشود که سه شخصیت اصلی با پتکهایشان کوه را میکوبند و فریاد میکشند و هرچه در نیمه دوم و پایانی فیلم یافت میشود تنها کوبیدن کوه و دادوفریاد است و تمام. اگر مانند من تماشای «کوه» بر شما هم سخت آمده جا دارد از خود بپرسید که منظور امیر نادری از ساخت چنین فیلمی چیست؟ این نیست که تماشاگر برای رهایی از سایه صحنههای تاریک «کوه» که برجانش افتاده، به جان پرده سینما بیفتد؟!؟!
Post Views:
3