حجم انبوه حاضران در خیابان جمهوری تهران و مقابل ساختمان آتشگرفته و فروریخته «پلاسکو» بهعنوان مانع در ساعات اولیه حادثه که ارزش حضور نیروهای امدادی، حفظ جان انسانها بود، شگفتیبرانگیز بود. قبلتر، این حضور در نمایشهای اعدام خیابانی به چشم آمده بود و اکنون در مقابل پلاسکو. چرا چنین است؟ چرا در هر حادثه اینچنینی، مردم حضوری حداکثری دارند؟ چرا چنین هجومی به قلب حوادث میآوریم؟
از منظر علم روانشناسی، دو دلیل عمده برای این پدیده وجود دارد:
1. ناهماهنگی شناختی: «الیوت ارونسون»، روانشناس اجتماعی برجسته امریکایی، در کتابش با عنوان «روانشناسی اجتماعی»، بحران «جزیره سه میلی» در سال 1979 را به عنوان شاهد مثالی مطرح میکند که در آن حادثهای فجیع برای یک نیروگاه هستهای رخ میدهد؛ اما صدها هزار نفر که در معرض آلودگی زیستمحیطی قرار داشتند، خطر را کمبرآورد میکنند و زندگیشان در محیط اطراف نیروگاه را ترک نمیکنند. چرا؟ زیرا این افراد امکان خروج فوری از منطقه را نداشتند و بنابراین برایشان یک ارزش و واقعیت با هم سر ناسازگاری داشت: ارزشِ جان و واقعیتِ نداشتنِ امکانِ یک زندگی خوب در بیرون از این منطقه. ناهماهنگی آنها باعث شد ارزش به نفع واقعیت تغییر کند: خطری ما را تهدید نمیکند. امروز در تهران، غیر از ساختمان پلاسکو، دهها ساختمان بزرگ در حال ریزش وجود دارد که جان بسیاری از افراد را تهدید میکند. آن هم تهرانی که بر چهار گسل فعال زلزلهخیز واقع شده است و این یعنی استیصال شهروندان. سالهاست که گفته میشود تهران وضعیت نامناسبی در صورت وقوع یک بحران مثل زلزله یا سیل خواهد داشت. این استیصال، به هر بحران کوچکتری در این شهر تعمیم مییابد. در خبرها آمده بود که ساکنان ساختمان پلاسکو حاضر به ترک ساختمان نمیشدند. آنها به دلیل همین ناهماهنگی شناختی نمیتوانستند باور کنند که دقایقی دیگر تمام زندگیشان به زیر آوار میرود. همین بود که مکان را ترک نمیکردند. مردمِ هجومآورده به جلوی ساختمان پلاسکو نیز مانند این ساکنان باور نمیکردند که حضور آنها میتواند مانعی جدی برای امدادگران باشد و جان انسانی را بگیرد. آنها همان هستند که چندروز قبل با گلولههای پدافندهای هوایی و کوادکوپترِ هدفقرارگرفته در آسمان سلفی میگیرند. یادمان نرفته که در سالهای دهه شصت که هواپیماهای رژیم بعث عراق تهران را هدف قرار میدادند، بسیاری از مردم به کوچهها و خیابانها ریخته و با دست هواپیمای دشمن را نشان میدادند. این مردم برای کمبرآوردکردن خطر زلزله و تهدیدات دیگری که تهران را تهدید میکند چارهای ندارند جز اینکه با خطر سلفی بگیرند.
2. فخرِ انعکاسیافته: «رابرت سیالدینی»، روانشناس نظریهپرداز و همکارانش از سال 1976 اقدام به تحقیقات گستردهای کردند که نتایج آن به ارائه نظریهای با عنوان «فخر انعکاسیافته» منجر شد. براساس این نظریه، فخر انعکاسیافته یک شناخت در خدمت خود است که به وسیله آن، فرد خودش را به موفقیت یا شهرت دیگران یا پدیدهها ارتباط میدهد. به گفته «سیالدینی»، انسانها اغلب تلاش میکنند تا عزت نفسشان را افزایش دهند؛ بنابراین پیوسته در جستوجوی برخوردارشدن از فخر انعکاسیافته هستند. آنها برای افزایش عزت نفس شان دربارهٔ یک خویشاوند مشهورشان صحبت میکنند، «پدربزرگِ پدربزرگِ من پسرعموی فلان فرد مشهور صدوپنجاه سال پیش بوده است»، لباس تیم ورزشی محبوبشان را بعد از برد آن تیم میپوشند و به یک برند خاص که در نظر اغلب افراد محبوب وموفق است، علاقه شدید نشان میدهند. فخر انعکاسیافته با نظریه هویت اجتماعی نیز ارتباط دارد. هویت اجتماعی خودپنداره فرد است که از عضویت در گروههای اجتماعی یا وابستگی به آنها نشأت میگیرد و موجب عزتنفس بالای افراد با درک از خویشتن بهعنوان فردی جذاب، لایق، دوستداشتنی و از لحاظ اخلاقی خوب، میشود. درکِ داشتن این ویژگیها به شخص این احساس را میدهد که برای دنیای بیرون، فردِ جذابی است و بنابراین برای دیگران در یک رابطه اجتماعی، فردِ مقبولی است.
مردم گردآمده در اطراف ساختمان پلاسکو به دنبال آن هستند که در یک خبر پراهمیت سهیم شوند. قرارگرفتن در کنار ساختمان آتشگرفته و فروریخته پلاسکو به آنها احساسی از مهمبودن میدهد؛ چراکه این ساختمان مهم بوده است. وجود خیل افراد ناظر نیز به آنها هویتی اجتماعی میدهد که از قافله ناظران فروریختن ساختمان قدیمی شهر جا نماندهاند. در حقیقت، همه افراد ناظر در کنار پلاسکو مثل آقای دوربینی مشهور هستند، با این فرق که او به دنبال یافتن فخر و شهرت از طریق دوربینهای تلویزیونی است و آنها به دنبال ارضای نیاز به فخر و شهرت از طریق سلفیگرفتن و بودن در حاشیهٔ متن یک خبر مهم. هر چقدر که تعداد این افراد بیشتر شود، نشان داده میشود که عزتنفس ساکنان بیشتری از پایتخت پایین است.