قم، شهری کوچک با آسمانی بزرگ و دل هایی لبریز از عطر محبت اهل بیت (ع)، به آقا شیخ می بالد. در میان مردم، نامش همراه با احترام برده می شود. در هر سرا و محله ای که پا می گذارد، بوی سلام و صلوات بال می گیرد.
مردم دست بوس آقا شیخ علی بن بابویه قمی هستند، دانش مندی که یگانه زمانه است و هم ساده و نجیب و مهربان با همه مردم.
او دکانی کوچک در بازار قم دارد. کارش کسب و کار است. بیش تر ساعت ها، زندگی او به تدریس و تبلیغ دین می گذرد. آقا شیخ، راوی احادیث ائمه (ع) است. او در میان دانشمندان شیعه نیز زبانزد است.
نامه ای پر معنا و آسمانی، معطر به بوی بهشت، از آفتاب یازدهم امام حسن عسگری (ع) به دست او می رسد. امام او را «شیخ من»، «فقیه مورد اعتماد من» خطاب می کند. چه سعادتی! جمله های پیچیده در عطر نور امام، پر از سفارش و تذکر است: «به تو وصیت می کنم که رعایت تقوا کنی، نماز را به پا داری و زکات بپردازی، زیرا آن که زکات نپردازد، نمازش قبول نیست و نیز به تو وصیت می کنم، به بخشش گناه دیگران، خویشتن داری در هنگام خشم و غضب، ارتباط با خویشاوندان، تعاون و همکاری با برادران دینی و کوشش در رفع نیازهای آنان. در کارها ثابت قدم باش و با قرآن هم پیمان. اخلاق خود را نیکو گردان و دیگران را به کارهای شایسته امر کن. از پلیدی ها بازشان دار و از گناهان دور باش! نماز شب را ترک مکن که پیامبر در وصیت خود به علی (ع) فرمود: مواظب نماز شبت باش. هر کس نسبت به نماز شب بی اعتنا باشد، از ما نیست! سلام و درود و رحمت حق بر تو و بر همه شیعیان ما».
بیش از پنجاه سال از عمر با برکت ابن بابویه می گذرد و او هنوز فرزندی ندارد. آرزوی داشتن فرزندی نیکو، در دلش هست و هیچ گاه به زبان نمی آورد. ناشکر نیست و صبوری، پیشه همیشگی اوست، هیچ گاه خسته و ناامید نمی شود. اکنون زمانه امامت امام زمان (عج) است و ایشان در غیبت صغرا به سر می برند.
- خدایا نعمت فرزند صالح را به من ارزانی دار!
به زودی کاروانی از شیعیان به بغداد می رود تا با نایب امام دوازدهم (ع) دیدار داشته باشد. یکی از خواسته های او از امام این است: «دعا کنید و از خداوند بخواهید که در خانه ما نور فرزندی صالح بتابد. شما را در نزد خداوند، شأن والا و بی همتایی است».
ماجرا چنین بود که آقا شیخ علی بن بابویه، نامه ای به ابوجعفر بن علی الاسود نوشت و خواسته اش را گفت که: ای ابوجعفر، این نامه را به حسین بن روح، سومین نایب امام مان بده، تا او آن را به مولایمان برساند.
بعد از سه روز، امام پاسخ گفت: «به زودی خداوند به او فرزند مبارکی عطا می کند که باعث خیر و برکت خواهد بود».
نقاره های مهر را به صدا درآورید
تا رودها زمزمه ای نو بسرایند
و باد
عطری تازه بپراکند
گفته امام به علی بن بابویه به زودی تعبیر می شود.
- تو از این همسرت صاحب فرزند نمی شوی، ولی به زودی کنیزی دیلیمه نصیب تو می شود که از او دارای دو پسر فقیه خواهی شد.
محمد به دنیا می آید و حسین نیز به زودی بزرگ و نام آور می شود. شیعیان او را محمد بن علی بابویه یا شیخ صدوق می خوانند و قصه تولدش را معطر به دعای امام زمان (عج) می دانند.
هر بار ابوجعفر، محمد را در حال کسب علم می بیند، می گوید: «محمد! این میل و اشتیاق به علم و دانشی که در وجود داری، مایه شگفتی نیست، چرا که تو به دعای امام زمان (عج) متولد شده ای!».
دیری نمی پاید که آسمان قم به هم می پیچد. طوفان، باد و ناله در هم می آمیزند. خاک تیره بر بال درختان می نشیند و خانه های قد و نیم قد شهر در غبار گم می شوند. آخرین سال غیبت صغرای امام زمان (عج)، یعنی سال 329 قمری است که خبری تلخ، دل شیعیان را می لرزاند.
- آقا علی بن بابویه از دنیا رفت.
دل ها مویه کنان به بارگاه قدسی بانوی آب و آینه، حضرت معصومه (س) پناه می آورند و اشک ها در آستان زلالش، پرپر می شوند.
محمد، تنها و غمگین است. پدر نیست، کتاب هایش هست. صدای دل نوازش نیست، جای خالی سجاده اش که همیشه در اتاق کوچک پهن است، او را به خود می خواند.
جمعی از شیعیان در خدمت علی بن محمد سمری هستند. او دانش مندی بزرگ، پارسا و پاک است. آخرین نایب امام زمان (عج) در بغداد زندگی می کند. میهمانان لحظاتی را به سکوت سپری می کنند. ناگهان چهره نایب امام را گرفته و غمگین می بینند. او با افسوس به آن ها می گوید:
- خداوند ابن بابویه را رحمت کند.
حاضران با تعجب به هم خیره می شوند!
- اما آقا او زنده است. ما از قم خبر موثق داریم!
- او امروز در همین ساعت از دنیا رفت. انا لله و انا الیه راجعون!
حاضران تاریخ آن روز را یادداشت می کنند.
بعد از هفت روز، خبر رحلت آقا علی بن بابویه به بغداد می رسد. شگفتا که حضرت علی بن محمد سمری، آن خبر مهم را در آن ساعت چگونه دریافت کرد!
بیش از دویست سال، محمد از پدر و دیگر علمای قم دانش آموخت. 22 یا 32 ساله بود که پدرش از دنیا رفت و او جانشین پدر شد، عالم نامی آل محمد (ص)! بارها به سفر رفت. حتی به سرزمین ماوراء النهر رفت و کتاب نوشت.
شیخ صدوق در همه علوم زمانه، سرآمد بود، اما یک فکر شیرین دایم در خیال پاکش بود و هیچ وقت از خاطرش دور نمی شد. او همیشه با افتخار و شوق می گفت: «من به دعای امام زمان (عج) به دنیا آمدم!».
شیخ صدوق در میان عالمان و بزرگان شیعه به «رییس المحدثین» مشهور شد. از وی حدود سی صد کتاب در زمینه احادیث پیامبر اسلام (ص) و ائمه (ع) به یادگار مانده است. کتاب هایی چون عیون اخبارالرضا، امالی، خصال، من لا یحضره الفقیه و... .
او در شهر ری ساکن شد. بعد از گذشت هفتاد سال تلاش و تألیف و تبلیغ دین، شیخ صدوق، آماده سفری همیشگی و بی بازگشت شد. دیدار با خدا! فرشتگان کجاوه ای از نور آورده بودند. ملک الموت، به دیدارش آمد و به احترام، خواسته اش را گفت. شیخ صدوق جامه ای سفید بر تن کرد و بر آن کجاوه نشست. وقت پرواز، از آسمان ستاره نور می بارید.
سال 381 قمری، سال رحلت محمد بن علی بن بابویه قمی، معروف به شیخ صدوق است. مردم دردمند، تابوت عالمی بزرگ را بعد از تشییع باشکوه و بی نظیری، در نزدیکی حرم حضرت عبدالعظیم (ع) به خاک می سپارند. اکنون آن مکان مقدس، زیارت گاه مؤمنان و عاشقان است و به نام «ابن بابویه» مشهور.
منبع: نشریه انتظار نوجوان-ش56.