اشاره:
امسال هم تمام شد و مثل همیشه، روسیاهی زمستانش به زغال ماند. باز هم ما ماندیم و چشم انتظاری بهار، اما راستی بهار و تحویل فصل و سال و تقویم، بی حضور بهار آفرین موعودمان، صفا و اصلاً معنایی دارد؟ به همین مناسبت، چند بهاریه از شاعران قدیم و معاصر کشورمان انتخاب کرده ایم که هم در حال و هوای بهار است و هم، دلهای بیقرار ما را به نشانه موعود دوست داشتنی مان قرار و امید می دهد:
قرارهای بیقرار
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار ابر بهاری! ببار، کافی نیست
چنین که یخ زده تقویم ها هر روز
هزار بار بیاید بهار کافی نیست
به جرم عشق تو بگذار آتشم بزنند
برای کشتن حلاج، دار کافی نیست
خودت بخواه که این روزگار سربرسد
دعای این همه چشم انتظار کافی نیست؟
فاضل نظری
صبحدمی که برکنم، دیده به روشناییت
بردر آسمان زنم، حلقه آشناییت
سربه سریر سلطنت، بنده فرو نیاورد
گر به توانگری رسد، نوبتی از گداییت
پرده اگر برافکنی، وه که چه فتنه ها رود
چون پس پرده می رود این همه دلرباییت!
گوشه ی چشم مرحمت، برصف عاشقان فکن
تا شب رهروان شود، روزبه روشناییت
وقتی اگر برانیم، بندی دوزخم بکن
کاتش آن فرو کشد، گریه ام از جداییت
راه تو نیست سعدیا! کمزنی و مجردی
تا به خیال دربود، پیری و پارساییت
سعدی شیرازی
هرصبح با سلام تو بیدار می شویم
از آفتاب چشم تو سرشار می شویم
در چشمهای آبی ات ای تا افق وسیع
یک آسمان ستاره سیّار می شویم
یک آسمان ستاره و یک کهکشان شهاب
بر روی شانه های شب آوار می شویم
روزی هزار مرتبه تا مرگ می رویم
روزی هزار مرتبه تکرار می شویم
فردا دوباره صبح می آید از این مسیر
چشم انتظار لحظه دیدار می شویم
سلمان هراتی
سیرتقویم جلالی به جمال تو خوش است
بیتو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها- هجری و شمسی- همه بی خورشیدند
از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشم های نگران، آینه ی تردیدند
نشد از سایه خود هم بگریزند دمی
هرچه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند
چون بجز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند
غرق دریای تو بودند، ولی ماهی وار
باز هم نام و نشان تو ز هم پرسیدند
در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه، به خود خندیدند
سیرتقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصل ها را همه با فاصله ات سنجیدند
توبیایی، همه ساعت ها، ثانیه ها
از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند..
از: قیصر امین پور
منظومه اهل دل
پوزش: در شماره قبلی نشریه، دو شعر در حال و هوای پیروزی انقلاب درج کردیم و براثر یک اشتباه، به جای زنده یاد دکتر سیدحسن حسینی، آنها را به دوست صمیمی اش، مرحوم قیصرامین پور منتسب کردیم که ضمن تصحیح، از خوانندگان گرامی پوزش می طلبیم و برای هر دو این عزیزان علو درجه و رحمت الهی مسئلت می کنیم.
غرور جوانی
خارکش پیری که با دلق درشت
پشته خار همی برد به پشت .
لنگلنگان قدمی بر می داشت
هر قدم دانی شکری می کاشت
کای فرازنده این چرخ بلند
وی نوازنده دل های نژند
کنز دولت به رخم بگشادی
تاج عزت به سرم بنهادی
حد من نیست ثنایت گفتن
گوهرشکر عطایت سفتن
نوجوانی به جوانی مغرور
رخش پندار همی راند ز دور
آمد آن شکر گزاریش بگوش
گفت کای پیرخرف گشته خموش
عمر در خارکشی باخته ای
عزت از خواری نشناخته ای
پیرگفتا که چه عزت زان به
که نیم بردر تو بالین نه
شکر گویم که مرا خوار نساخت
به در چون تو گرفتار نساخت
همره حرص شتابنده نکرد
بر در شاه و گدا بنده نکرد
داد با این همه آزادگیم
عزّ آزادی و آزادگیم
جامی
مهر مادر
مادری پیر و پریشان احوال
عمر او بود فزون از پنجاه
زن بی شوهر از حاصل عمر
یک پسر داشت شرور و خودخواه
روز و شب در پی اوباشی خویش
بی خبر از شرف و عزت و جاه
دیده بود او به بر مادر پیر
یک گره بسته زر گاه به گاه
شبی آمد که ستاند آن زر
بکند صرف عمل های تباه
مادر از دادن زر کرد ابا
گفت رو رو که گناه است گناه
این ذخیره است مرا ای فرزند
بهر دامادیت ان شاء الله
حمله آورد پسر تا گیرد
آن گره بسته زر خواه نخواه
مادر از جور پسر شیون کرد
بود از چاره چو دستش کوتاه
پسر افشرد گلوی مادر
سخت چندانکه رخش گشت سیاه
نیمه جان پیکر مادر بگرفت
بر سر دوش بیفتاد به راه
برد و در چاه عمیقی افکند
کز جنایت نشود کس آگاه
شد سرازیر پس از واقعه او
تا نماید به ته چاه نگاه
از ته چال به گوشش آمد
ناله زار و حزینی ناگاه
آخرین گفته مادر این بود
آه فرزند نیفتی در چاه
یحیی دولت آبادی
منبع:نشریه پاسدار اسلام، شماره 352-351.