ماهان شبکه ایرانیان

راه های مقابله با عوامل انحراف در جامعه اسلامی

تحقیق و بررسی انحراف جامعه و عوامل آن در عصر امام حسین علیه السلام، و نیز چگونگی تاثیر پذیری مسلمانان در برابر این پدیده، نوبت به کشف راه های مقابله با انفعال در برابر شگردهای شیاطینی چون معاویه می رسد

راه های مقابله با عوامل انحراف در جامعه اسلامی

مقدمه

تحقیق و بررسی انحراف جامعه و عوامل آن در عصر امام حسین علیه السلام، و نیز چگونگی تاثیر پذیری مسلمانان در برابر این پدیده، نوبت به کشف راه های مقابله با انفعال در برابر شگردهای شیاطینی چون معاویه می رسد. اگر بخواهیم ضعف مردم آن زمان - که زمینه را برای تسلط امویان فراهم کرد - در جامعه ما پدید نیاید، یا اگر چنین ضعفی در جامعه امروز رخ داده باشد، برطرف گردد، چه اقداماتی باید صورت گیرد؟ برای نیل به این مقصود باید ابزارهای سه گانه تبلیغ، تهدید و تطمیع را بی اثر ساخت.

1.بالا بردن سطح شناخت

برای مقابله با شگردهای تبلیغاتی، بهترین عامل، افزایش سطح آگاهی درباره اسلام، تشیع و راه امام حسین علیه السلام - که امروزه در راه امام خمینی رحمه الله تبلور یافته - است؛ از این روی، باید معرفت خود را در این زمینه تقویت کنیم تا دشمنان نتوانند افکار ضد اسلام و امام را به نام خط امام رحمه الله مطرح سازند؛ همان گونه که معاویه چنین می کرد. از جمله مواردی که امام رحمه الله با آن مخافت می کرد و امروزه به دروغ جزو اهداف مبارزاتی او مطرح می شود مفهوم آزادی است. آنان، آزادی ای را که امام خواستار آن بود به بی بند و باری تفسیر می کنند، و می گویند مگر امام رحمه الله نمی فرمود: آزادی، استقلال! این مغالطه ای آشکار است؛ زیرا امام رحمه الله به دنبال آزادی از سلطه دشمنان اسلام بود نه آزادی از خدا، دین و اررش ها. امام خمینی رحمه الله تمام عمر خویش را صرف حفظ ارزش های اسلامی می کرد. امام رحمه الله برای حفظ ارزشها قیام کرد، نه برای آزادی مردم از ارزشها.[1] امروزه اگر از برخی مسئولان پرسیده شود چرا در امور فرهنگی ارزشها را رعایت نمی کنید، در پاسخ می گویند ما به مردم آزادی داده ایم و این بالاترین ارزش است؛ این همان است که امام رحمه الله می خواست. اما در حقیقت این سخن همانند سخن معاویه است به امام حسین علیه السلام: تو اکنون از یزید بدگویی می کنی؛ پس تو گناهکار هستی و یزید از تو بهتر است؛ زیرا او از تو بدگویی نمی کند.

این مغالطه ای بسیار زیرکانه است، و در صورتی می توان از تاثیر این گونه مغالطه ها برکنار ماند که درباره دین و مسائل آن شناختی جامع و عمیق داشت. جوان مسلمان و مؤمن باید در شبانه روز، مدت زمانی را به مطالعه معارف دینی اختصاص دهد. مطالعه مسائل دینی در این عصر بسیار ضروری است؛[2] زیرا تبلیغات دشمنان علیه دین و ارزشهای آن، از طریق ابزارها و وسایلی چون رادیو، تلویزیون، ویدئو، روزنامه، اینترنت و ماهواره به سرعت گسترش یافته است. اگر دین برای کسی عزیز باشد، باید برای آن سرمایه گذاری کند. جوانان مسلمان باید برای مطالعات دینی، بیشتر از ورزش و تحرکات جسمی اهمیت قایل شوند. این علم و آگاهی غذای روح و ایمان است و موجب رشد و تعالی آن می شود. امروز که اکثر عوامل اجتماعی، ایمان زداست، نه ایمان آفرین - به ویژه با توجه به ارتباطات فرهنگی که امروزه برقرار شده است و سیاستهای فرهنگی غلطی که اعمال می شود - فرهنگ جامعه به سوی بی دینی سوق داده می شود.

2.افزایش سطح ایمان و معنویت

تقویت ایمان، عامل دیگری است که باید از آن برای مقابله با تهدید و تطمیع دشمنان دین سود جست. انفعال در مقابل این عوامل و ترس از تهدید از نشانه های ضعف ایمان است.

برای مقاومت در مقابل تهدیدها و تطمیع ها باید ایمان را تقویت کرد، و برای تقویت ایمان، تنها مطالعه کافی نیست، بلکه عمل نیز لازم است. البته معرفت و آگاهی قدم اول است، ولی ایمان با عمل رشد می کند. انسان هر قدر درباره نماز مطالعه کند، ولی نماز نخواند، ایمانش رشد نمی کند؛ عمل نوعی جنبه تلقینی نیز دارد که موجب تقویت ایمان است. باید به خود تلقین کرد که اگر اسلام از من بخواهد، من آماده مرگ هستم. امام حسین علیه السلام در روز عاشورا به اصحابش فرمود: صبرا بنی الکرام فما الموت الا قنطرة تعبر بکم عن البوس و الضراء إ لی الجنان الواسعة و النعیم الدائمة؛[3] ای بزرگ زادگان، اندکی صبر کنید. این مرگ شما را از سختی، گرفتاری و پستی نجات داده، به بهشت پهناور و نعمت های جاویدان می رساند. آیا این امر نامطلوب است؟ چرا باید از چنین مرگی هراسید؟ آیا اگر کسی انسان را از زندان نجات دهد و در قصر زیبایی وارد سازد، از او تشکر می کنند یا از او دلگیر می شوند؟ مرگ، انسان مؤمن را از زندان دنیا رها می سازد و به قصرهای بهشتی می رساند. چنین چیزی دوست داشتنی است یا ترسناک؟! اما مرگ برای کافران چنین نیست؛ آنان را از بهشت بیرون می برد و در جهنم فرو می اندازد؛ چون همان دنیایی که برای مؤمن در مقایسه با مقامات اخروی، زندان است، برای کافر، با تمام بدبختی ها و گرفتاری ها، بهشت است؛ چون کافر در آخرت به اندازه ای عذاب دارد که هرچه سختی در این دنیا تحمل کند، در مقایسه با عذاب های آن جهان بهشت است.

مرگ، کافران را از بهشتشان خارج کرده، به جهنم می برد؛ ولی شما را از زندان نجات داده به باغی پهناور که پهنای آن آسمان ها و زمین را فرا می گیرد، می برد: جنة عرضها السماوات و الارض.[4] آیا چنین مرگی بد و نفرت انگیز است و باید از آن ترسید؟ چنین بود که نوجوانی سیزده ساله گفت: الموت احلی عندی من العسل.[5]آن نوجوان، حضرت قاسم بود که تحت نظارت عمویش، سیدالشهدا علیه السلام تربیت شده بود. ما نیز اگر حسینی باشیم، باید با استفاده از همین تعلیمات، ایمان خود را تقویت کنیم. با ادامه راه حسین علیه السلام مرگ برای ما بهترین نجات دهنده است. امام حسین علیه السلام خود نیز چنین روحیه ای داشت؛ چنان که می فرمود: و ما اولهنی إلی اسلافی اشتیاق یعقوب إلی یوسف.[6] اشتیاق من به وصال جدم و پدرم و برادرم به اندازه اشتیاق یعقوب به دیدن یوسف است. حضرت با این سخنان، اصحاب خود را تربیت کرد و در نتیجه، آنان آماده شهادت بودند.

در دوران انقلاب، جوانانی که پیش تر، تحت تاثیر فرهنگ منحط شاهنشاهی قرار گرفته بودند، با بیانات امام خمینی قدس سره مشتاق شهادت شدند و حماسه هایی به یاد ماندنی در جبهه هایی جنگ آفریدند. سخنان حیات بخش امام قدس سره از عمق جان او برمی خاست و در جانها می نشست. بنابر این اگر از روش پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله ائمه اطهار علیهم السلام درس بگیریم و روحیه شهادت طلبی و آمادگی برای مرگ در راه خدا را به صورت یک آرمان ترویج دهیم، هیچ کس بر ما مسلط نخواهد شد.

فعالیت مخفیانه امام حسین علیه السلام در زمان معاویه

امام حسین علیه السلام از زمان شهادت امام حسن علیه السلام تا مرگ معاویه و روی کار آمدن یزید، کوشید افرادی را تربیت کند به کمک آنان در جامعه موج بیافریند. آن حضرت ده سال مخفیانه فعالیت کرد. او در گوشه و کنار و به صورت محرمانه، افراد معدودی را می یافت و آنان را راهنمایی می کرد؛ به خصوص در ایام حج که بسیاری از مردم کشورهای مختلف جمع می شدند، آن حضرت می کوشید تا در مسجدالحرام، منی یا عرفات با آنان به گفت وگو بنشیند و ایشان را راهنمایی کند. امام حسین علیه السلام در منی و در میان جمعی که احتمال می داد سخنش در دل آنان مؤ ثر افتد، به دور از چشم معاویه و ماءمورانش فرمود: اسمعوا مقالتی و اکتموا قولی؛[7] حرف مرا بشنوید، اما رازدار باشید (سخن مرا پنهان دارید و افشا نکنید).

در این دوره، امام حسین علیه السلام نمی توانست به طور علنی مبارزه کند؛ چرا که در این صورت او را ترور می کردند و نتیجه ای نیز از این کار به دست نمی آمد. بر این اساس، حضرت سعی داشت تا ابتدا شرایط فرهنگی مناسبی را در جامعه پدید آورد. از این روی، ایشان با افراد مورد اعتماد به صورت انفرادی، یا گاه جمعی به گفت وگو می نشست و آنان را به حق سفارش می کرد و می فرمود: ترس من از این است که حق در روی زمین، به کلی کهنه و فراموش شود و کسی نداند که حق چیست.

اگر مردم حق را بشناسند، ولی هوا و هوس و دنیاپرستی و مقام پرستی مانع شود که بدان عمل کنند، کار بر علما آسان می شود؛ چون حجت بر مردم تمام شده است، و عالمان دین حجت دارند که مردم حق را می شناسند، و با این حال بدان عمل نمی کنند. اما جایی که حق در حال فراموش شدن است، وظیفه عالم سنگین تر می شود. در چنین وضعیتی اگر بتواند علنا فعالیت کند، رسالتش را به انجام رسانده است، و در نهایت اینکه، همچون شیخ فضل الله نوری، در راه ادای تکلیف خود، بر دار می رود و به شهادت می رسد. اما زمانی که گوینده حق، آماج تهمت ها و افتراها قرار گیرد، دیگر سخن گفتن، اثری نخواهد داشت. در این صورت، گفتن و نگفتن مساوی است و این امر باعث رنج و عذاب روحی بسیار است. امام حسین علیه السلام نیز در چنین موقعیتی بود. او در مدینه، زادگاه خود، و جایی که مردم او را بارها بر دوش پیامبر صلی الله علیه و اله دیده بودند، نمی توانست سخن بگوید، و باید در ایام حج در منی، گروهی را جمع می کرد و با آنان به طور خصوصی سخن می گفت.

اقدام دیگر امام، سخنان ایشان با جمعی از نخبگان در سفر حج است. حضرت در این سفر فرصتی به دست آورد و از دوستان و یارانش، افرادی را شناسایی کرد. آن گاه اجتماع محرمانه ای تشکیل داد و برای ایشان سخن گفت. حضرت ابتدا آنان را سرزنش کرد که چرا به وظیفه خود عمل نمی کنند، امر به معروف و نهی از منکر نمی کنند و از مال و جان خود می ترسند. سپس فرمود: اللهم انک تعلم انه لم یکن ما کان منا تنافسا فی سلطان و لا التماسا من فضول الحطام؛ خدایا تو می دانی آنچه ما در این مدت، از زمان پدرم تا به حال، انجام داده ایم، برای آن نبوده که بر سر جیفه دنیا با دیگران رقابت کنیم؛ ما در پی حکومت و مقام نبوده ایم و نخواسته ایم از حطام و خار و خس دنیا برای خود چیز اضافه ای به دست آوریم.

ولکن لنری المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فی بلادک؛[8] این همه، در درجه نخست، برای این بود که ما آثار، نشانه ها و ارزشهای دین را به مردم نشان دهیم و به وظیفه هدایتگری خویش عمل کنیم تا مردم حق را از باطل بشناسند و حق لابه لای ابرهای تیره و آبهای گِل آلود گم نشود؛ و نیز کوشیدیم تا حد توانمان کارهای فاسد را اصلاح کنیم و مانع کارهای غلطی شویم که در جامعه صورت می گیرد. هدف ما این بود که در سایه این انجام وظیفه، مردم ستم دیده به امنیت برسند.

معاویه به امام حسین علیه السلام می گوید: اگر تو با یزید بیعت کنی، امنیت جامعه حفظ می شود. امام حسین علیه السلام نیز در مقابل می فرماید: امنیت مردم را تو از بین برده ای؛ به جان و مال و ناموس مردم تجاوز کرده ای؛ و زمانی که بُسر بن ارطاة، از سوی معاویه و به هدف قتل و غارت شیعیان امیر مؤمنان علیه السلام به مدینه آمد، به دختران مهاجرین و انصار تجاوز کرد.[9]

و یعمل بفرائضک و سننک و احکامک؛ هدف ما این است که واجبات، مستحبات و احکام خدا در جامعه اجرا شود. ما برای مال و مقام، قیام نکردیم و مقصودمان از به خطر انداختن جانمان، فراهم کردن زمینه عیش و عشرت نیست.

فانکم الا تنصرونا و تنصوفانا قوی الظلمة علیکم؛ اگر شما به ما کمک نکنید و با ما انصاف نورزید، ظالمان بر شما پیروز می شوند.

و عملوا فی اطفاء نور نبیکم؛ و می کوشند تا نور پیامبرتان را خاموش کنند.

امام حسین علیه السلام بیست سال در مدینه این گونه رفتار می کرد. او نمی توانست در خطبه نماز جمعه سخنرانی کند؛ چرا که خطیب از جانب معاویه انتخاب می شد و علی علیه السلام را لعن می کرد.

اگر امام حسین علیه السلام در چنین موقعیتی قیام می کرد، بیشترین نتیجه این قیام آن بود که عده ای از مردم به دلیل از دست رفتن فرزند رسول خدا صلی الله علیه و اله تاءسف می خوردند، و بعد از مدتی نام او فراموش می شد؛ زیر از سویی معاویه با تبلیغات و شگردهای شیطانی خود هدف قیام حضرت را تعریف می کرد و به این ترتیب، امام و قیامش در تاریخ گم می شد.[10] از سوی دیگر، مردم عراق که مهم ترین طرفداران خاندان پیامبر صلی الله علیه و اله بودند پس از جنگ های دوران حکومت امیر مؤمنان علیه السلام خسته شده بودند و در جنگ و جهاد شرکت نمی کردند. اما در زمان یزید، شرایط به گونه ای بود که امام می توانست چنین قیام حساب شده ای ترتیب دهد.

امام حسین علیه السلام بارها از شهادت خود خبر داده بود،[11] ولی به هر حال، قیام الاهی حضرت، راهی بود که به شهادت ختم می شد، و از این روی، نام سیدالشهدا و آرمان او تا ابد، همچون چراغ فروزانی در همه زمانها روشن خواهد ماند.

پی نوشت ها

[1] روزی من در سخنرانی پیش از خطبه ها گفتم: «اینها دنبال چه می گردند؟» دهها مقاله علیه من نوشتند که این آقا دروغ می گوید؛ ما فقط آزادی سیاسی می خواهیم. اما در ماجرای چهارشنبه سوری معلوم شد که آنان چه آزادیهایی می خواستند؛ کسانی که مردم را به برگزاری جشنهای چهارشنبه سوری تشویق کردند، می خواستند جشن تخت جمشید را نیز برپا کنند؛ بودجه کلانی هم برای این کار کنار گذاشته بودند.

[2] در این زمینه، کتابهای استاد شهید مطهری توصیه می شود. لازم است جوانان این کتابها را سطر به سطر مطالعه و مانند طلبه ها با همدیگر مباحثه کنند و اگر ابهامی باقی ماند، از افراد مطلع بخواهند که برای آنان توضیح دهد.

[3] شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص 288.

[4] آل عمران (3)، 133.

[5] سید هاشم بحرانی، مدینة المعاجز، ج 4، ص 214، حدیث 295.

[6] سید بن طاووس، اللهوف، ص 26.

[7] ابی منصور احمد بن علی طبرسی، الارشاد، ج 2، ص 296.

[8] حسن بن علی بن شعبه، تحف العقول، ص 237 - 239.

[9] ر. ک: ابن واضح، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 100.

[10] در اوایل نهضت، وقتی امام خمینی قدس سره درباره شاه بدگویی می کردند، بعضی می گفتند: ما نمی دانیم شنیدن این غیبتها جایز است یا نه!

[11] ابن قولویه قمی در کتاب کامل الزیارات بابی را به اخبار امام حسین علیه السلام از شهادتش اختصاص داده است. برای مثال امام باقر 7 نقل می کند: «[امام] حسین علیه السلام یک روز پیش از روز ترویه، از مکه بیرون آمد. عبدالله بن زبیر آن حضرت را بدرقه کرد و گفت: یا ابا عبدالله، موسم حج است و تو حج را رها می کنی و به سوی عراق می روی؟ امام علیه السلام فرمود: ای ابن زبیر، برای من دفن شدن در ساحل فرات بهتر است از دفن شدن در پشت کعبه ».

همچنین امام صادق علیه السلام می فرماید: «[امام ] حسین علیه السلام فرمود: سوگند به کسی که جان حسین در دست اوست، بنی امیه حکومت خود را به پایان نخواهند برد مگر اینکه مرا بکشند و آنان قاتلان من هستند...»

امام صادق علیه السلام می فرماید: «وقتی که [امام] حسین علیه السلام به محل عقبه بطن رسید، فرمود: می بینم که کشته خواهم شد؟ پرسیدند: این چه سخنی است که می فرمایید؟ فرمود: به جهت رؤ یایی که در این باره دیده ام. پرسیدند: رؤیا چه بوده است؟ فرمود: [در خواب] دیدم که سگهایی مرا می درند که از همه شدیدتر سگی سیاه و سفید بود» (ص 70 - 76).

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان