این فرقه ها بسیار زیادند تا آن جا که شیخ جلیل سعد بن عبدالله اشعری قمی در کتاب مقالات و فرق تا 120 فرقه ی بدعت گذار را بر می شمرد.(1)
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در خطبه ای راز این مطلب را گشوده، می فرماید: « ای مردم، آغاز هر فتنه ای هواپرستی و بدعت گذاری احکامی است که مخالف کتاب خداست که عده ای آن را پی می گیرند و اگر تنها باطل بود، باکی نبود، چنانچه در حق خالص نیز اختلافی نیست؛ اما اهل بدعت مقداری از حق و مقداری از باطل را بر می گزینند و در هم می آمیزند در این جاست که شیطان بر دوستانش مسلط می شود و تنها کسانی نجات می یابند که در راه خدا نیک کردار بوده اند. »(2)
امام صادق (علیه السلام) از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) چنین نقل می کنند: « هر بدعتی گمراهی است و هر گمراهی در آتش جهنم است. »(3) امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می فرماید: « در مورد من دو دسته هلاک می گردند: دوست دار غلو کننده و دشمنان افراطی.(4)
فرقه خطابیه
یکی از فرقه های دروغین، فرقه خطابیه است که پیرو ابی الخطاب محمد بن ابی زینب اسدی بوده اند. آنان در ابتدا محرمات را حلال می پنداشتند و اباحه گری در پیش گرفته بودند و کار بدان جا رسید که ادعای نبوت کردند و مخفیانه عده ای از مردم را دعوت به دین خود می کردند. خبر آن ها به حاکم کوفه- در زمان منصور عباسی- رسید و او عده ای را به جنگ با آنان فرستاد. جنگ سختی در گرفت. عده ای از آنان با سنگ و چاقو می جنگیدند و به جای نیزه از نی استفاده می کردند، زیرا ابوالخطاب به آن ها می گفت: بکشیدشان که چوب نی شما مانند سر نیزه و شمشیر عمل می کند؛ اما نیزه و شمشیر آن ها در شما کارگر نیست و به شما آسیبی وارد نمی سازد و با این حقه ده ها نفر از آن ها را به جنگ فرستاد.
بعد از کشته شدن حدود سی نفرشان، ناله زدند که ای آقای ما، آیا نمی بینی که این قوم با ما چه می کنند؟ نی های ما بر آنان اثری نمی کند و همه نی ها شکسته شده است اما سلاح های آنان در ما مؤثر است و عده ای از ما به قتل رسیده اند. ابوالخطاب در جواب گفت: ای مردم، از جانب خداوند تغییری حاصل شده و من تقصیری ندارم و شما در معرض امتحانید و باید شهید شوید. گفتند: همه بر دین تو هستیم. بعد همگی حتی ابوالخطاب کشته شدند و او به صلیب کشیده شد. بعضی از یاران ابوالخطاب گفتند که او کشته نشده و به اسارت نیز گرفته نشده و هیچ کدام از یارانش نیز به قتل نرسیده اند و اشتباه صورت گرفته و ابوالخطاب بعد از این قضیه از فرشتگان شده است.(5)
افراد این فرقه معتقد بودند که باید در هر زمانی دو رسول باشد و زمین از آن دو هیچ گاه خالی نمی شود؛ یکی از آن ها ناطق و دیگری صامت است. محمد (صلّی الله علیه و آله و سلم) ناطق بود و علی (علیه السلام) صامت. آنان این کلام خداوند: ( ثُمَّ أَرسَلنا رُسُلَنا تَترا) را به تأویل می بردند. بعد از آن، حتی برخی معتقد شدند که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) دو آله بوده اند، تا این که حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) ابوالخطاب و پیروانش را لعن فرمود و از آن ها بیزاری جست.
ابوالخطاب حتی ادعا می کرد که امام صادق (علیه السلام) او را قیم و وصی پس از خودش قرار داده است و اسم اعظم خدا را به او آموخته است و بعد ادعای نبوت و رسالت نمود و پس از آن ادعا کرد، یکی از فرشتگان خداست که به سوی اهل زمین فرستاده شده و حجت بر آن هاست و قبل از این هم ادعا کرده بود که امام صادق (علیه السلام) است و به هر صورتی که بخواهد در می آید.
در روایت دیگری علی بن عقبه از پدرش نقل می کند: به حضور ابوعبدالله ( امام صادق (علیه السلام)) رسیدم، سلام کردم و نشستم. ایشان به من فرمود: « ابوالخطاب و هفتاد نفر از پیروانش مدتی قبل این جا بودند به آن ها گفتم: آیا می خواهید از فضایل یک شخص مسلمان بگویم؟ همگی گفتند: آری فدایت شوم. گفتم: فضیلت مسلمان این است که بگویند: فلانی قاری کتاب خداست و یا بهره ای از ورع دارد و یا در عبادت پروردگارش کوشاست. این ها فضایل یک مسلمان است. از ریاست طلبی برحذر باشید که همه مسلمانان بسان یک رأس واحدند... من از پدرم (امام باقر (علیه السلام)) شنیدم که می فرمود: شیطانی به نام مذهب وجود دارد که به هر صورتی در می آید مگر صورت نبی خدا یا وصی او و گمان می کنم که برای رئیس شما ( ابوالخطاب) نمایان شده است از او دوری کنید. بعد امام فرمود: به من خبر رسیده که همگی به همراه او (ابوالخطاب) کشته شده اند و خدا آن ها را خوار و ذلیل کرده است... »(6)
از امام کاظم (علیه السلام) روایت شده که فرمود:« ابوالخطاب فاسدترینِ اهالی کوفه است ».(7)
مصادق می گوید: موقعی که غلات و خطابیه آمدند به ابوعبدالله ( امام صادق (علیه السلام)) خبر دادم. به سجده افتاد و سینه اش را به زمین چسبانید و گریه کرد و چندین بار فرمود: بنده ذلیل خداوندم. سپس سر مبارکش را بلند کرد، در حالی که باران اشک از محاسنش سرازیر بود. از خبری که دادم پشیمان شدم. گفتم: فدایت شوم! مگر غلات چه می گویند؟ فرمود:« ای مصادق، اگر عیسی (علیه السلام) در مقابل گفتار مسیحیان ( که او را خداوند می نامیدند) ساکت بود خداوند حق داشت که کور و کرش گرداند و اگر من نیز در مقابل گفتار ابوالخطاب در مورد خودم سکوت کنم، خداوند حق دارد که کور و کرم کند. » به همین دلیل موقعی که اسم ابوالخطاب نزد امام برده می شد می فرمود:« ای خدا، ابوالخطاب را لعنت فرست که مرا در همه حالات به ترس واداشته است. خدایا، داغیِ آهن را به او بچشان »(8) و می فرمود:« به خدا قسم، می بینم که ابلیس در حصار مدینه و مسجد برای او ظاهر شده است و به او می گوید به زودی پیروز می شوی، به زودی پیروز می شوی ».(9)
حارثیه
یکی دیگر از این فرقه های گمراه، یاران عبدالله بن حارث هستند. پدر او شخصی بی دین و از اهالی مدائن بوده است. او داخل یاران عبدالله بن معاویه (10) شد و آنان را به غلو و قول به تناسخ ارواح متمایل نمود. او این عقاید را به جابربن عبدالله انصاری و جابربن یزید جعفی نسبت داد و آن ها را فریب داد تا این که آنان منکر همه واجبات و احکام دینی و سنن مذهبی شدند. او مدعی بود این مذهب جابربن عبدالله و جابربن یزید است در حالی که دامن آن دو بزرگوار از این عقاید باطل منزه بود.
کیسانیه و عباسیه و خرمدینان
آن ها نیز در ابتدا جانب غلو را گرفتند و حتی به خدایی ائمه (علیهم السلام) معتقد شدند و یا می گفتند: آن ها پیامبر الهی اند یا فرشته اند و قائل به تناسخ ارواح نیز بودند. یکی دیگر از عقاید باطل آن ها عقیده به « دور » در همین دنیا است. آنان اعتقادی به قیامت نداشتند و منکر بعث و حساب بودند و گمان می کردند همه چیز در همین دنیاست و قیامت عبارت است از خروج روح از یک بدن و حلول در بدن دیگر که اگر انسان خوبی بوده در بدن خوبی قرار می گیرد و اگر بد بوده در بدنی بد قرار خواهد گرفت.
به عقیده آنان مردم در بدن های جدید سعادتمند و یا شقاوت مند و بدبخت می گردند و بهشت و جهنم چیزی غیر از این نیست. روح عده ای از مردم به بدن های زیبا و مرفه منتقل می گردد و روح عده ای دیگر، جهت عذاب، به بدن هایی پست مانند سگ و میمون و خوک و مار و عقرب انتقال پیدا می کند و تا ابد هماره از بدنی به بدن دیگر سیر می کند و این همان بهشت و جهنم است. پس قیامت و رستاخیزی در بین نیست غیر از چنین مسیری که به اندازه ی اعمال، و خوبی و بدی آن و دشمنی با بزرگان و گناهان مختلف، متفاوت است و فقط جسم انسان متلاشی می شود و این را رجعت نیز برشمرده اند.(11)
منصوریه
آنان پیروان ابومنصور عجلی بودند. او کسی بود که امام صادق (علیه السلام) سه مرتبه بر او لعنت فرستاد و ادعایش این بود که خداوند- عزوجلّ- او را به معراج برده است و به خود نزدیک نمود و با او تکلم کرده، دستش را بر سر او کشیده است و به زبان سریانی به او فرموده است: ای پسرم! و او را نبی و رسول و خلیل قرار داده است.
منصور از اهالی کوفه از بنی عبدالقیس بود که در آن جا خاندانی نیز داشت. البته اصل او از بادیه نشینان بدوی است و هیچ گونه دانشی نداشته است. او بعد از وفات امام محمد باقر (علیه السلام) ادعا کرد، همه ی امور به او تفویض شده و او وصی امام است. بعد از آن، ادعای بزرگ تری کرد و گفت: امام علی بن ابی طالب نبی و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) است و هم چنین حسنین و علی بن الحسین و امام محمد باقر (علیه السلام) و خود را نیز نبی و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) معرفی کرد و گفت نبوت در شش نفر بعد از خودش می باشد که آخرین آن ها قائم است.
او پیروانش را به قتل و غارت مخالفان فرمان می داد و می گفت: « هر کس با شما مخالفت کند، کافر و مشرک است. پس مخالفان را بکشید که این جهاد مخفیانه شماست » و ادعا می کرد که جبرئیل برای او از جانب خداوند وحی می آورد و خداوند محمد (صلّی الله علیه و آله و سلم) را برای تنزیل و او را برای تأویل مبعوث فرموده است.
در نهایت، پسر ابومنصور که حسین نام داشت ادعای نبوت و مراتب پدرش را نمود و اموالی جمع کرد. تعداد زیادی نیز به او گرویدند که مهدی عباسی او را دستگیر نمود و به قتل رساند و بعد نیز بدنش را به صلیب کشانید و ثروت هنگفتی از او به دست آمد. عده ای از پیروانش نیز دستگیر شده، به هلاکت رسیدند.(12)
اصحاب السری
آنان نیز معتقد بودند که السری مانند ابوالخطاب فرستاده ی امام جعفر صادق (علیه السلام) است و امام صادق (علیه السلام) مانند حضرت موسی (علیه السلام) قوی امین است که در او آن روح دمیده شد و جعفر بن محمد همان اسلام است و اسلام همان سلام است و سلام همان خداوند- عزوجل- است و ما فرزندان اسلامیم، چنان که یهود خود را فرزندان خداوند می دانستند.
بیانیون
آنان یاران و پیروان بیان بن سمعان نهدی می باشند. او ابتدا در کوفه علوفه ی حیوانات می فروخت که پس از مدتی ادعای وصایت امام محمد باقر (علیه السلام) را نمود. حاکم کوفه او را دستگیر کرد و به قتل رساند و جنازه اش مدتی بر دار بود تا این که آن را به آتش انداختند و نفت روی آن ریختند تا آتش برافرخته تر شود. یکی از آنان توانست از آتش بیرون آید، اما وقتی دوستانش را در آن حال دید مجدداً خود را به آتش انداخت و هلاک شد.
بیان و پیروانش معتقد بودند که خداوند – عزوجل- شبیه انسان است که همه اعضا و جوارحش نابود می شود مگر صورتش و این را تأویل آیه کریمه: ( کُلُّ شَیءٍ هالِکٌ إِلاّ وَجهَهُ)؛(13)می دانستند.
آنان گمان می کردند: عبدالله بن محمد بن حنفیه بعد از غیبت محمد حنفیه وصی اوست؛ همان طور که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم)، علی (علیه السلام) را در زمان حیات خویش و موقع غزوات در مدینه، جانشین خود می کرد، البته نه جانشینی برای پس از مرگ. هم چنین معتقد بودند عبدالله بن محمد حجت بر مردم است و همه باید از او تبعیت کنند.
پیروان او می گفتند که اباهاشم عبدالله بن محمد گفته است من وصی بر بنی هاشم و سایر مردم هستم و اطاعت من بر همه واجب است. پس عده ای قصد جانش کردند؛ لذا گفت: خدایا، اگر راست گویم زهره را در دست من قرار بده. سیّاره ی در این هنگام، بی درنگ سیاره ی زهره در یک ظرف نورانی فرو می افتد و جای آن در آسمان خالی می شود!
پیروان حمزة بن عماره زبیدی بربری
حمزة بن عماره در ابتدا کیسانی مذهب و معتقد به امامت محمد بن حنفیه پس از امام حسین (علیه السلام) بود، اما از آن ها جدا شد و ادعای نبوت کرد و قائل به الوهیت محمد بن حنفیه شد و می گفت که به وسیله هفت سبب در آسمان که بر او نازل شده است بر زمین تسلط دارد. عده ای از اهالی مدینه و کوفه بدو گرویدند. امام محمد باقر (علیه السلام) او را لعن کردند و از او تبری جستند و او را تکذیب کردند. شیعیان نیز از او تبری جستند؛ اما بیان بن سمعان و صائد از یاران نزدیک او شدند.
حمزة بن عماره با دختر خود ازدواج نمود! و همه محرمات الهی را حلال کرد و گفت: هر کس امام را بشناسد هر گناهی برایش جایز است و در واقع گناهی مرتکب نشده است. پیروان صائد و بیان بن سمعان و ابی کرب منتظر رجعت آنان و اسلاف آنان هستند و گمان می کنند که محمد بن حنفیه پس از مخفی شدن ظاهر خواهد شد و میان مؤمنان خواهد بود و این را آخرت می پندارند.(14)
مغیریه
اینان اصحاب مغیرة بن سعید عجلی هستند؛ همان کسی که در زمان حکومت خالد بن عبدالله قسری بر کوفه خروج کرد و توسط حاکم شکست خورد و خود و یارانش در آتش سوزانده شدند. این وقایع در سال 119 هجری قمری اتفاق افتاده است.
مغیریه یکی از فرقه هایی هستند که به امام باقر (علیه السلام) دروغ بستند و به وسیله امام صادق (علیه السلام) مورد لعن و نفرین قرار گرفتند. آن ها قائل به امامت محمد بن عبدالله بن حسن بودند و پس از قتل محمد بن عبدالله بن حسن از آن جا که وصیتی نکرده بود، به همراه عده ای از اصحاب مغیره، مغیره را امام دانستند. مغیره بدین مقام نیز اکتفا نکرد و خود را پیامبر خدا خواند که از سوی جبرئیل وحی به سویش نازل می گردد و بعد مدعی شد که حضرت یحیی نبی (علیه السلام) است و قائل به تناسخ ارواح گردید.(15)
پیروان بزیع بن موسی الحائک
بزیع بن موسی فردی است که امام صادق (علیه السلام) او را لعنت کرده است. پیروان او معتقد بودند، بزیع مانند ابوالخطاب فرستاده امام صادق (علیه السلام) است و بزیع شهادت به رسالت ابوالخطاب داده بود اما او و یارانش از بزیع دوری می جستند.(16)
بشریه
آنان یاران محمد بن بشیر از اهالی کوفه و یکی از فرقه های جدا شده از واقفی ها (17) هستند. بشیریون معتقد بودند که محمد بن بشیر جانشین امام غائب ( موسی بن جعفر ) است و خاتم خود را به او اعطا فرموده و او را وصی خود قرار داده است و هر آنچه که شیعیان بدان نیازمند هستند، به او آموخته است و تمامی امور را به او تفویض کرده است و محمد بن بشیر امام بعد از امام موسی بن جعفر (علیه السلام) است.
محمد بن بشیر شعبده بازی و کارهای محیرالعقول بلد بود و بدان شهرت داشت و برای اثبات نبوت برای خودش و ربوبیت امام موسی بن جعفر از این ابزار استفاده می کرد که همین کار سبب قتلش گردید.(18)
پیروان معمر بن خیثم
معمربن خیثم از اشخاصی است که مورد لعن امام صادق (علیه السلام) قرار گرفته است. او معتقد به الوهیت امام صادق (علیه السلام) بود و خداوند را نوری می دانست که در کالبد اوصیا حلول نموده است. بنابر اعتقاد او خداوند مدتی در کالبد امام صادق (علیه السلام) بوده و سپس از آن جا خارج شده، در کالبد ابوالخطاب داخل شده است و امام صادق (علیه السلام) به فرشته تبدیل شده است، سپس از کالبد ابوالخطاب نیز خارج شده و داخل در جسم معمر شده و ابوالخطاب تبدیل به فرشته شده است.
در روایتی که کشی در کتاب رجال خود نقل می کند، امام صادق (علیه السلام) ذیل آیه کریمه ی : ( هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلَى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیَاطِینُ * تَنَزَّلُ عَلَى کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ )؛(19)
می فرماید: « ایشان هفت نفرند مغیره بن سعید و بیان و صائد نهدی و حارث شامی و عبدالله بن حارث و حمزة بن عماره بربری و ابوالخطاب. »(20)
بیزاری جستن ائمه اطهار (علیهم السلام) از غلات
حفص بن عمرو نخعی می گوید: نزد امام صادق (علیه السلام) بودم. مردی به آن حضرت گفت: فدایت شوم، ابومنصور به من گفته است به سوی پروردگار عروج کرده است و خداوند بر سرش دست کشیده و به فارسی به او گفته است: « ای پسر ». امام صادق به او فرمود: پدرم از جدم روایت کرده که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ابلیس جایگاهی بین زمین و آسمان و به تعداد فرشتگان نیز نگهبان دارد. هر گاه کسی از او کمک بخواهد جوابش را می دهد ... برای ابومنصور نیز ابلیس نمایان شده و او را به سوی خودش بالا برده است و ابو منصور فرستاده ابلیس است. خدا ابومنصور را لعنت کند- حضرت سه بار ابومنصور را لعنت کردند.(21)
مفضل بن عمر می گوید: امام صادق (علیه السلام) فرمود: « شیعه جعفر کسی است که شکم خود را نگه دارد و پاک دامن و سخت کوش باشد و برای خالقش عمل نیکو انجام دهد، و امید ثواب و ترس از عقاب او داشته باشد. »(22)
هم چنین از امام صادق (علیه السلام) در مورد تناسخ سؤال شد، حضرت فرمود: « فمن نسخ الأوّل »؛ در جسد اول چه روحی حلول کرد؟(23)
فیلسوف گران قدر محقق داماد در شرح این حدیث می گوید: کلام امام (علیه السلام) (فمن نسخ الأوّل) اشاره به بطلان تناسخ، بنابر قوانین عقلی و برهانی دارد؛ به این بیان که نظریه تناسخ در صورتی صحیح است که معتقد شویم: نفس، اداره کننده اجساد گوناگون ازلی است و از بدنی به بدن دیگر جا به جا می شود و از طرفی دیگر نیز باید به غیرمتناهی بودن آن اجساد در ازل، ملتزم شویم... و برهان هایی که بی نهایت بودن عددی را محال می انگارد ( یعنی ادله ای که تسلسل را در اشیایی که رابطه علت و معلولی دارند باطل می کند) در این جا وجود دارد .... بنابراین باید بگوییم که سلسله اجساد از یک بدن و جسد ابتدایی شروع شده است که استعداد تعلق به نفس مجرد را ممکن می گرداند و این، علتِ حدوث فیضان آن نفس و روح مجرد از سوی فیاض یعنی حق تعالی است.(24)
حاصل کلام محقق داماد این است که بعد از اقامه دلیل بر باطل بودن تسلسل در اموری که رابطه ی علّی و معلولی دارند، ناچاریم بگوییم: بدن ابتدایی وجود دارد که قابلیت افاضه ی روح و نفس مجرد را دارد که آن را خداوند آفریده است. و اگر جسد اول چنین قابلیتی دارد، پس تمامی اجساد نیز چنین اند و اهلیت و قابلیت افاضه را دارند و امکان خلق روح به تعداد آن اجساد نیز وجود دارد؛ بنابراین نظریه تناسخ که ارواح اموات در اجساد موجودات زنده مانند کودکان و بزرگسالان و حیوانات حلول می کنند، باطل می شود و کلام امام (علیه السلام) در واقع، نقض آن نظریه و برهانی بر ابطال آن است.(25)
در پایان، روایتی را از امام صادق (علیه السلام) که ثقة الاسلام کلینی در کتاب کافی، باب بدعت ها و مقاییس آورده است، ذکر می کنیم. حضرت فرمود: خداوند – عزوجلّ- نسبت به دو نفر بسیار خشمگین است:
1.کسی که خدا او را به خودش واگذار کرده و او از میانه روی به دور است و شیفته ی بدعت هاست. اگر چه از نماز و روزه سخن می گوید، چنین کسی برای دیگران فتنه است و موجب انحراف مردم در زندگی و پس از مرگ می شود. او گناهان دیگران را به دوش می کشد و گرفتار اشتباهاتش می شود.
2.کسی که از جنس مردم نادان است، اما در تاریکی فتنه ها، مردنماها او را دانشمند می نامند و هیچ روزی از او در راحتی نیستند.... و هرچه این گونه افراد کمتر باشند بهتر است. چنین فردی از آب آلوده سیراب می شود و آنچه دارد گنج می پندارد با آن که در آن ها نفعی نیست. میان مردم برای قضاوت می نشیند تا مردم را از اشتباه خارج سازد. اگر چه نظری متفاوت با قاضی قبلی دارد، اما معلوم نیست حکمش توسط دیگری نقض نشود مانند کاری که او با قاضی قبلی نمود و اگر برای حل مشکلات و مبهمات از او کمک بخواهند با نظر و رأی خود آماده رفع آن می شود سپس به طور قطعی حکم می کند، اما او [ در حل مشکلات ] مانند تار عنکبوت در شبهات در هم می پیچد و نمی داند درست گفته یا نه! هر آنچه را انکار کرده علم می پندارد و هیچ عقیده ای را قبول ندارد. اگر قیاسی کند نظرش را درست می داند و اگر چیزی را نداند مخفی می دارد که نادانی اش آشکار نشود و نگویند: نمی دانست. پس جسارت به خرج می دهد و قضاوت می کند.
و کلید تاریکی ها و سوار بر شهوات و نادانی هاست. از هر آنچه نمی داند عذر نمی خواهد و در هیچ موضوعی علم ندارد تا فایده ای رساند. روایت را مانند باد به کنار می نهد و وارثان از [ از حکم ناعادلانه اش ] به گریه می افتند و خون ها ریخته می شود و به قضاوتش ناموس های حرام، حلال می شوند و حلال، حرام می گردند.(26)
پی نوشت ها :
1.سعدبن عبدالله اشعری، المقالات و الفرق، مقدمه کتاب
2.کلینی، کافی، ج1، ص 54
3.کلینی، کافی، ج1، ص 57
4.نهج البلاغه، قصار الحکم، ص 117
5. سعد بن عبدالله اشعری، المقالات و الفرق، ص 81
6.همان، ج2، ص 581
7.اختیار معرفة الرجال، ج2، ص 582
8.همان، ص 576
9.همان، ص 591
10.عبدالله بن معاویه رهبر یکی از فرقه های کیسانیه بود که عده کمی از شیعیان به او متمایل گردیدند و سرانجام به دست ابومسلم خراسانی کشته شد.
11.نوبختی، فرق الشیعه، ص 36
12.همان، ص 38
13.قصص، آیه 88
14.سعد بن عبدالله اشعری، المقالات و الفرق، ص 32 و 34
15.نوبختی، فرق الشیعه، ص 59 و 62
16.همان، ص 43
17.واقفی ها گروهی بودند که پس از شهادت امام موسی کاظم (علیه السلام) بر امامت آن حضرت توقف نمودند و امامت امام رضا (علیه السلام) را نپذیرفتند و می گفتند: امام کاظم از دنیا نرفته و او مهدی موعود است که غایب شده است.
18.کشی در مورد محمد بن بشیر آورده است: او مجسمه ای به صورت انسان درست کرده و لباسی از جنس حریر بدان پوشانده و تزیین نموده و مدعی بود موسی بن جعفر (علیه السلام) است و با شعبده آن را به حرکت وا می داشت و می گفت: ابوالحسن (امام هفتم) نزد من است. اگر می خواهید او را ببینید و بدانید که من نبی خدایم. من او را به شما عرضه خواهم داشت. پیروانش داخل منزل او می شدند و می گفت: آیا در این جا کسی غیر از من و شما وجود دارد؟ می گفتند: نه کسی این جا نیست. می گفت: خارج شوید سپس آن ها را فرا می خواند و پرده ای را که آن جا بود می انداخت. شخصی که انگار خود موسی بن جعفر (علیه السلام) بود را می دیدند که ایستاده است و با آن ها تکلم می نمود. سپس با شعبده کاری می کرد او ناپدید شود ( اختیار معرفه الرجال، ج2، ص 776).
19.شعراء، آیات، 221 و 222
20.کشی، اختیار معرفه الرجال، ج2، ص 577
21.همان، ص 578
22.کلینی، کافی، ج2، ص 233
23.این سوال ، استفهام انکاری است؛ یعنی امام با این سؤال، این عقیده را رد کردند. (کشی، اختیار معرفة الرجال، ج2، ص 578).
24.به نقل از: علامه مجلسی، بحارالأنوار، ج25، ص 324
25.البته می توان حدیث مذکور را به گونه ای دیگر تفسیر نمود تا شبهه تناسخ در معاد جسمانی دفع شود، زیرا اگر استعداد و قابلیت، موجب استحقاق ( ثواب و عقاب ) در نفس جدید ( در بدن جدیدی که حلول کرده ) باشد، در مورد معاد چه باید گفت؟ زیرا قدرت خداوند تعالی که نامحدود است، در دایره امورِ ممکنه است و شامل محالات نمی شود و واقع شدن، دلیل بر امکان است چنان که در جسد اول اتفاق می افتد، زیرا در بدن اول نمی توان تناسخی فرض نمود؛ بنابراین خداوند تعالی بر خلق ارواح جدید برای اجساد جدید قادر است و این مربوط به این دنیاست. هم چنین او قادر بر برگرداندن ارواح در اجساد قبلی، در روز قیامت است؛ به بیان دیگر هر استعداد و قوه ای مستحق و مخصوص به روحی خاص است و هنگام بازگشت به آن بدن، برای هم سنخ استعداد سابق همان روح و نفس قبلی حاصل می گردد.
26.کلینی، اصول کافی، ج1، ص 107
منبع مقاله :
سند، شیخ محمد؛ (1391) نیابت امام زمان (عج) در دوران غیبت، ترجمه احمد خوانساری، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول