زهرا احمدیپور که به حکم رئیس جمهوری مدتی است سکان هدایت سازمان میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی کشور را بر عهده دارد این روزها در اندیشه هر یک شغلی است که اگر در بازار گرم گردشگری ایجاد شود، میتواند درآمدی برای یک خانوار فراهم کند؛ اما او در ابتدای راه است و تکیه زدن بر صندلی ریاست سازمان میراث فرهنگی کشور سبب شده است تا حساسیتهای زیادی پیرامون نوع مدیریت این سازمان وجود داشته باشد.
صندلی که رسم بود نزدیکترین یاران رئیس جمهوری به آن تکیه بزنند در اختیار بانویی است که هنوز کمتر درباره مسیری که طی کرده، سخنی گفته است. ایران بانو این بار پای صحبتهای معاون رئیس جمهوری نشست تا با او درباره مسیری که پیمود سخن گوید؛ مسیری که بسیاری از دختران سرزمین ایران علاقه دارند تا آن را طی کنند و بتوانند در بالاترین سطوح ممکن به مملکت خدمت کنند.آبان ماه سال گذشته بود که رئیسجمهوری در حکمی دکتر زهرا احمدیپور را بهعنوان معاون رئیسجمهوری و رئیس سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری منصوب کرد تا او بهعنوان یازدهمین رئیس این سازمان تخصصی بر صندلی ریاست عمارت آزادی تکیه بزند و چهارمین زنی شناخته شود که وارد کابینه دکتر روحانی شد. نخستین سؤال این بود که چرا رئیس جمهوری وی را انتخاب کرد؟
احمدیپور برای پاسخ به این سؤال، صنعت گردشگری را تحلیل میکند و میگوید: خودم را بهعنوان مدیری جدی در کار و بهعنوان فردی که هیچ وقت با هیچ لابی بالا نیامده است میشناسم و بر این باورم که تلاشم در جریان زندگی بر آن بوده تا با توانمندی و شایستگی ارتقا کسب کنم تا آنجا که امروز، خودم را مدیری میدانم که اگر تصمیمی میگیرم، به تردیدها فکر نمیکنم و به آن عمل میکنم. از سختیها نمیترسم و در شرایط سخت اهل تصمیمگرفتن هستم. او معتقد است اگر صنعت گردشگری را صنعت پیشرو در نظر بگیریم که رابطه بین جامعه میزبان و میهمان را فراهم کرده و با مدیریت و برنامهریزی، بستری برای ورود گردشگر فراهم کند، پس به طور حتم در این صنعت، چینش این عناصر و خلق این روابط، نقش مهمی دارد و در این میان دقت و ظرافت زنانه میتواند در دلزدگی یا سرزندگی این صنعت نقش ایفا کند. او تحلیل جالبی درباره انتخاب خود دارد و میگوید: عرصه گردشگری نیاز به این داشت که اقتداری زنانه در آن عمل کند. شاید به این جهت که زنان ظرافتهایی را در حوزه گردشگری میبینند و برنامهریزی میکنند که از نگاه کلی مردانه دور است. اما من پای تصمیماتم هستم و آنها را عملیاتی میکنم.
ثبت ربنا علی رغم ترکشها
ثبت ملی ربنای شجریان از دیگر اتفاقاتی است که نمیتوان به آن بیاعتنا بود؛ میگوید: این ثبت یک تصمیم مدیریتی بود که به آن عمل کردم و پای تصمیمم هم ایستادهام.
انتخاب کردن اتفاق پیچیدهای است؛ جریانی که منجر به یک تصمیم میشود، آنقدر پیچیدگیهای عجیبی دارد و نگاههای چندبعدی بر آن حاکم است که به سختی میتوان مدعی شد که میشود یک انتخاب را تحلیلی واقعی کرد. انتخاب زهرا احمدیپور در مسند ریاست سازمان میراث فرهنگی جمهوری اسلامی ایران هم یکی از همان اتفاقهاست؛ مدیری که فارغ از همه ترکشهایی که به سمتش رها میشود با اقتدار ربنای شجریان را ثبت ملی میکند و پای این میایستد که برخی از بخشهای درون سازمانی را که صرفاً بواسطه روابط، بودجه میگیرند، قیچی کند. احمدیپور دغدغههای جدی دارد؛ مهمترینش اشتغال است؛ در یک سو، گره کوری که این روزها گلوی اقتصاد خانواده را فشار میدهد و در سوی دیگر، سایه تصمیمات و راهکارهایی است که بخش عمده آنها ریشه در صنعت توریسم دارد و میتواند میلیونها دلار به درآمد کشور بیفزاید. فکر کردن به هموار کردن مسیر اشتغال بیشتر در گردشگری بزرگترین دغدغه او را تشکیل میدهد. پرسش اینجاست که چرا رئیس جمهوری به این نتیجه رسید که او میتواند سایه تدبیر و امید را بر صنعت گردشگری کشور بیندازد و قفل را باز کند؟ روایت راهی که زهرا احمدیپور طی کرده است شاید بتواند پاسخی برای این پرسشها باشد.
همه زندگیام را مدیون مادرم هستم
روایت زندگیاش با مادر گره خورده است؛ احمدیپور از مادری میگوید که توانسته بود در زندگی از پیچ و خمها عبور کند؛ زنی که مدیریت محیط پیرامون را با چنان توان و پشتکاری پیش برد که به الگوی زندگی دخترش بدل شد. او که حالا معاون رئیس جمهوری است و در جمع مدیران اصلی کشور خدمت میکند برای نخستین بار به زبان میآورد که مثل خیلی از دخترهای دیگر «دلم میخواست شبیه مادرم باشم»؛ او میگوید: «پدر کارمند دولت بود و در مأموریت از خانه دور بود اما عمده زندگی پنج فرزند خانواده با مادر بود و او در اداره امور بشدت قدرتمند ظاهر میشد.» از مادر یاد گرفت همه مسائل را در کنار هم مدیریت کند و از همه مهمتر اقتدار مادر بود؛ میگوید: شاید مهمترین تأثیر مادرم اثری بود که در پذیرش حرفهایش در من بر جا گذاشت؛ نوع رفتار، تصمیمگیریها و عمل او باعث شد تا هیچ کس به خود اجازه ندهد در برابر تصمیماتش اعتراض کند و حرف مادر، حرف آخر بود؛ او که حالا رئیس سازمان میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی ایران است، آغاز راه مسیری را که انتخاب کرده بود از نخستین روز مدرسه عنوان کرد. روزی که برای او گواهی بر تفاوت او از دیگران بود، همان روز اول، از اینکه یک شاگرد سال بالایی به همسن و سالها دستور بدهد را نمی پذیرد و نه تنها مبصر را از کلاس بیرون میکند بلکه زمانی که معلم سؤال میکند چه کسی مبصر است، بدون آنکه دقیقاً بداند که مبصر یعنی چه، این مسئولیت را میپذیرد تا از همان لحظه تکیه گاه کلاس باشد؛ این آغازی بود برای زنی ماجراجو که این روزها برای پیشبرد یکی از عالیترین اهداف دولت، مسئولیت سنگینی را بر دوش دارد تا بتواند کشتی طوفان زده سازمان میراث فرهنگی را به مقصد برساند.
از ملایر تا تهران
قبولی در رشته جغرافیای دانشگاه تربیت معلم پای احمدیپور را از ملایر به تهران باز میکند؛ روز اول پدر آمده بود برای همراهی اما او که میدانست باید برای رسیدن به اهدافش، راهی طولانی را طی کند، از همان ابتدای راه از پدر میخواهد که برگردد. میگوید: نیامده بودم که فقط در دانشگاه درس بخوانم و برای همین دنبال کار بودم و به رغم اینکه مشکل مالی نداشتم، در جستوجوی کار، توانستم بهعنوان دانشجو در مجموعهای که مشغول تدوین روزشمار جنگ بود، مشغول به کار شوم.این آغاز یک راه سخت بود؛ راهی که در آن سختی کار را پذیرفت. درباره آن روزها میگوید: شاید بزرگترین سختی که در ترم اول دانشگاه افتاد برخورد استادان با دانشجویان دختری بود که از شهرستانهای دور آمده بودند اما از آن جا نمیخوردم و از آنجا که یادگرفته بودم از حقم دفاع کنم، در همه آن سالها از حق همکلاسیهایم که در معرض این رفتارها بودند دفاع کردم. خاطره «گل خانم» یکی از همکلاسیهای دانشگاه را میگوید. دختری که از یکی از روستاهای دره گز به دانشگاه آمده بود و استاد در جلسه اول به خاطر اینکه چطور باید نام او را صدا بزند، او را مورد خطاب قرار داد و فضایی آزار دهنده رقم خورد. در تعریف آنچه اتفاق افتاد، میگوید: آن روز کوتاه نیامدم و به رفتار استاد اعتراض کردم. این را از مادرم یاد گرفتم که هیچ وقت، هیچ جا به خودم اجازه ندهم از جایی که میبینم حقی ضایع میشود و رفتاری ناشایست اتفاق میافتد، بیتفاوت از کنار آن رد شوم.
درس مادر…
سالهای دانشجویی با تجربههای گرانبهایی پر شد؛گرانبهاترین تجربه خبر شهادت مسعود برادرش بود؛ او میدانست مسعود راهی جبهه شده و برادرش با او همکلام شده بود؛ حالا برادر رفته بود و دوستان، اقوام و حتی خود او که از علاقه مادر به مسعود خبر داشتند جرأت نمیکردند خبر شهادت را به مادر بگویند؛ یک هفته پیکر پاک شهید بر جا بود تا مادر خبر را شنید. نمیتواند روایتش را بگوید؛ در لابه لای بغضهایش از اقتدار مادر میگوید که امتحان الهی است که پاره تنم شهید شده است؛ مادر ورای همه ترسها عمل میکند و این همان اقتداری است که میگوید: دلم میخواهد شبیه مادرم باشم.سالهای تحصیل تا کارشناسی ارشد پیش رفت. دانشگاه تربیت مدرس دانشجویان بورسیه را جایابی میکرد. او در رشته جغرافیا به دانشگاه الزهرا معرفی شد که این رشته در آن نبود؛ حاضر به پذیرش این شرایط نمیشود. در همین حال، دکتر شکویی استادی که به دانشجویی مثل احمدیپور افتخار میکرد و میگفت اگر عمرم یک نتیجه داشته باشد تربیت دانشجویی مثل احمدیپور بوده است از احمدیپور میخواهد به دانشگاه تربیت مدرس نامه بنویسد. میگوید: در خیالم باور نداشتم با این شرایط به آنجا بروم. هنگام امتحان جامع به دستور استاد نامه را نوشتم و کمتر از یک ماه بعد زمانی که در آستانه آزمون شفاهی بودم در اتفاقی عجیب، در دانشگاه تربیت مدرس جایابی شده بودم. می دانستم برخی برای اینکه به این دانشگاه بیایند چه کارها که نمیکنند. درست مثل این روزها که برخی برای رسیدن به قدرت و جایگاه چه کارها که نمیکنند. این اتفاق حسابش جدا بود. انتخابهایی در گذشته داشتم که حالا جوابش را میگرفتم. من جواب توکلم را گرفته بود.
6 سال افتخارآمیز در وزارت کشور
به دنبال برگزاری یک همایش به نام امنیت و مرز از سوی وزارت کشور، مقالهای ارائه میدهد. درباره آن روز میگوید: گزارش بر خلاف سایر مقالهها با استقبال کم نظیری از سوی مخاطبان همایش مواجه شد. در آن زمان مرحوم دکتر حبیبی که ریاست همایش را بر عهده داشت از این گفت که تشویقها به خاطر این است که این روزها بیشتر خانمها فنهایی شبیه سفره آرایی و خیاطی انجام میدهند و در این زمانه عجیب است که خانمی در این جمع ارائه دهنده گزارشی تا این حد جامع در خصوص تهدیدات مرزی است.
آن روز نه تنها مقاله احمدیپور مقام برتر را کسب کرد بلکه از طرف وزیر کشور برای کار به وزارت کشور دعوت شد. پس از برگزاری انتخابات، وزارت کشور بهدنبال مدیران میانی شایسته بود و نام او این بار در انتهای فهرستی 13 نفره در کنار 12 مرد قرار داشت. به او گفته شد او بهعنوان نخستین گزینه برای پست مدیریت تقسیمات کشوری است. شغلی بسیار حساس و اثرگذار در تعاملات استانی؛ از روزهایی گفت که حتی مجموعه همکار عنوان دکتر را برای او نپذیرفتند و برای اثبات ادعایش در نخستین جلسه شورای مدیران مدرک گواهی دکترای خود را ارائه داد؛ در تشریح آن روزها میگوید: کاری سخت پیش رو بود که به قول بعضیها سرقفلی داشت. برخی در انتظار لغزش و اشتباه بودند. شش سال کاری در حالی رقم خورد که حالا با افتخار از آن دفاع میکنم.احمدیپور در سال 82 تصمیم گرفت به دانشگاه بازگردد و در این میان به دعوت مهرعلیزاده به سازمان ورزش رفت.
مدیریت زنانه در ورزش
ورزش برای او علاقهمندی به ورزش بخصوص والیبال بود. آن زمان به او گفته شد که سازمان ورزش به مدیری احتیاج دارد که تجربه تنظیم برنامه داشته باشد و او تجربهای ملی در این زمینه را داشت. نقش زنان در میدان ورزش ایران در حد 36 انجمن بود؛ جایگاهی در فضای ملی یا حتی میان فدراسیونهای جهانی وجود نداشت؛ زنان ناشناخته بودند و سهمشان ناچیز؛ او همه عمرش به دنبال حق تضییع شده زنان بود. سال 82، 800 میلیون تومان بودجه فدراسیون فوتبال بود و کل 35 انجمن ورزشی زنان بودجهای 800 میلیون تومانی داشت و این به اندازه تنها یک فدراسیون بود. تعبیر آن روزم این بود که اتوبانی درست شده است که در آن ورزش آقایان با سرعت حرکت میکند و در کنار آن تنها جادهای خاکی وجود دارد که ورزش بانوان با تمام توان و ستارههایش در آن حرکت میکند. میگوید: تلاش برای تغییر این مدل کار آسانی نبود. برخی از رؤسای فدراسیونها حتی حاضر نبودند با یک خانم حرف بزنند چه برسد به آنکه سهم و حقی بدهند اما نتیجه این تلاشها الزام همه فدراسیونها به پذیرش یک نایب رئیس زن بود تا از سال 1382 با مصوب شدن طرح جامع ورزش، این حق قانونی بهدست بیاید. این عضویت منجر به سهم خواهی در اعتبارات، تصمیم گیریها و تقویمهای ورزشی بود. هر چند بعدها هجمهای اتفاق افتاد که چرا بانوان ریاست انجمن را با نایب رئیسی فدراسیون عوض کردند اما مسیر درستی طی شده بود. خاطرات تلخی تا نخستین اعزامها رقم خورد. او میگوید: حالا حاصل آن روزها که تمام سالن تکواندو را روزنامه میکردم و از مربی مرد دعوت میکردم تا اشکالات بچههای تکواندو را شناسایی کند، میبینم؛ حاصل آن روزها اعزامهای المپیک و مدال آوریهای سالهای بعد بود. دو سال فعالیت را در حوزه ورزش ادامه داد.احمدیپور دانشگاه را رها نکرد. او به دانشگاه بازگشت. این بار تمرکز در مسیر کسب دانش توانست با همه سختی و مصائبی که پیش رویش قرار داشت تا از گردونه فعالیت خارج شود، مدارج علمی را تا استادیاری طی کرد: «سال 92 در بهت و حیرت دوستان مخالف استاد تمامی را کسب کردم. در حالی که میدانم چگونه پرونده کاریام را برای پیدا کردن حتی یک اتهام، شخم زدند اما نتوانستند وجاهت قانونی و نه جایگاه علمی و نه سلامت کاریام را زیر سؤال ببرند چرا که تمام دقتم را کرده بودم تا خارج از حدود قانون کاری نکنم.»
آفتی که باید از آن ترسید
احمدیپور این روزها بهعنوان معاون رئیس جمهوری فعالیت میکند؛ سالها تجربه کاری، او را نسبت به یک آفت حساس کرده؛ او نگاه بخشی را یکی از بزرگترین و خطرناکترین آفتها برای هر سیستم و سازمانی میداند. او با این تجربه در حوزه ورزش آشنا شده و میگوید:«تفاوتی در موضوع نگاه بخشی نیست. نگاه بخشی آفت جدی و اصلی سیستمی است که متأسفانه در سازمان میراث فرهنگی هم وجود دارد و امروز بخش بزرگی از این مشکل به آن بر میگردد.»او در تشریح این وضعیت میگوید: «متأسفانه هیچ کدام از بدنه سازمان نمیتوانند بهعنوان یک نماینده در فضایی فرا بخشی، مسائل را به جایی برسانند. این بدان معناست که هیچ وقت یکپارچگی و جامعیت در سازمان موفق نشده است و سازمان میراث نیز همانطور در یک جاده خاکی حرکت میکند و در این میان هرکسی تلاش کرده است از این جاده خاکی حرکت کند و حرکتی برای ایجاد فضایی که همه در آن در مسیر رشد حرکت کنند.»
رئیس سازمان میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی کشور میگوید: «در دهه 70 و 80 آییننامهها و دستورالعملهایی تهیه شده که از پشتوانههای نظری و قانونی خوبی برخوردار است که میتوانسته سازمان میراث را در منابع سایر سازمانها سهیم کند تا حفاظت از میراث فرهنگی را تبدیل به دغدغه ملی و گردشگری را تبدیل به یک ثروت ملی کند و حتی صنایع دستی تبدیل به یک منبع اصلی تولید ثروت برای کشور شود.» او با حسرت میگوید: متأسفانه این اصول محقق نشده است، چرا که بخش زیادی از اینها مغفول مانده و خاک میخورند. او با اراده از این میگوید که باید سندهای خاک خورده را از صندوق زوال بیرون کشید.
اعجاب یک مدیر بین الملل از تصمیم یک زن ایرانی
ایران را گشته است؛ سفرهای خارجی زیادی رفته است؛ کارهایی کرده که تحسین مدیران بالادستی و چهرههای بینالمللی را برانگیخته است؛ در همین مدت چند ماه از کسانی دستمریزاد شنیده که انتظارش را نداشته و به او گفتهاند که توانسته در دل رانت بازهایی که به جان صنعت نوپای توریسم افتادهاند، احساس خطر ایجاد کند. وقتی دکتر روحانی را راضی کرده است که در کنوانسیون جهانی راهنمایان گردشگری حضور داشته باشد، دبیرکل سازمان جهانی گردشگری نتوانست اعجاب خود را از چنین اقدامی پنهان کند. او در تعریف این ماجرا میگوید: «مایه تعجبم بود که طالب رفاعی در جلسه عمومی وزیران راه ابریشم در برلین از عملکرد سازمان گردشگری ایران در برپایی کنوانسیون جهانی با حضور رئیس جمهوری ایران قدردانی کرد و گفت که گردشگری ایران یک مدیر مقتدر میخواهد و آن اتفاقی است که این روزها در صنعت گردشگری ایران رخ داده است. حالا آرزوهای زیادی برای گردشگری ایران دارد» احمدیپور میگوید: این کشور شایستگی این را دارد که به مقصد اصلی و جدی گردشگری تبدیل شود و از دل گردشگری داخلی و رفت و آمد بینالمللی گردشگران، چرخش مالی فوقالعادهای در کشور ایجاد شود.
احمدیپور خاطره تماشای زایندهرود را در روستای هوره در استان چهارمحال و بختیاری دارد و برنامه اشتغال در 500 روستای کشور را که ظرفیت گردشگری دارند، روی میز کارش گذاشته است. او حتی بیهراس از همه انگها، زیباترین خاطره سفرش را تماشای اهرام مصر میداند و از آرزویش برای فراهم شدن فرصت تماشای مصر و اردن با طالب رفاعی سخن گفته است. اولویتها، ظرفیتهای داخلی، دستورالعملهای خاک خورده همه در انتظار تصمیماتی است که میتواند به توسعه گردشگری داخلی و بینالمللی ایران بینجامد و همه آنها در انتظار مدیری است که مقتدرانه پای حرفهایش ایستاده است.
منبع : ایران بانو