بالاخره بعد از افتوخیزهای فراوان و حدس و گمانهای بسیار، «نفس» آخرین ساخته نرگس آبیار برای معرفی به آکادمی اسکار انتخاب شد. حقیقت این است که امسال پیدا کردن یک فیلم مناسب برای چنین رقابت نفسگیری در سینمای ایران سخت بود. نه ازآنجهت که گزینههای زیادی در مقابل هیئت انتخاب قرار داشت، بلکه برعکس، تعداد فیلمهایی که شایسته شرکت در چنین رقابتی باشند و در عمل شانسی هم داشته باشند بسیار کم بود و آنهایی هم که این ویژگیها را داشتند هنوز به نمایش درنیامدهاند. پس به نظر میرسد، از بین این گزینههای محدود، «نفس» انتخاب خوب و قابل قبولی باشد. همین موضوع باعث شد تا بار دیگر این فیلم را مرور کنیم و با نزدیک شدن به زمان اعلام نهایی اسامی نامزدهای اسکار برای نرگس آبیار و فیلمش و سینمای ایران آرزوی موفقیت کنیم.
نوشتن درباره بعضی فیلمها سخت است. بعضی فیلمها که بیشتر شبیه درد و دل میمانند را نمیشود تحلیل کرد. مگر میشود دردها و آرزوهای یک نفر را تحلیل کرد؟ «نفس» از آن دسته فیلمهاست. نفس داستان و قصه ندارد. روایت منسجمی ندارد. ساختارش شبیه یک داستان یا خاطرات شخصی یک آدم است. در خلاصه فیلم نفس آمده: «نفس» روایت زندگی چهار کودک به نامهای بهار، نادر، کمال و مریم است که به همراه پدرشان غفور و مادربزرگ خود در دهه 50 خورشیدی نفس میکشند!
دنیای این کودکان، دنیایی پر از رؤیاهای زیبای کودکانه است و قرار است رنگ حقیقت به خود بگیرد. اما «نفس» بیشتر زندگی بهار، دخترک هفت، هشتسالهای است که مثل هر کودک دیگری رؤیاپرداز است و دنیایی به زیبایی رؤیاهایش دارد. نرگس آبیار در دومین تجربه کارگردانیاش به سراغ ریشههای خود رفته است و آنهم دنیای کودک و نوجوان است. آبیار که فعالیت هنری خود را با نگارش داستانهای کودک و نوجوان شروع کرده است در فیلم نفس به بازسازی یکی از آخرین داستانهای خود میپردازد. اما «نفس» واقعاً داستان نیست. خرده روایتهایی است که دنیای کودکانه بهار را میسازد. «نفس» درواقع قابی است در مقابل دنیا، از دید یک کودک. دنیایی که در عین پیچیدگی، در ورای این قاب ساده و بیآلایش به نظر میرسد. دنیایی که هر چیزی در آن میتواند تبدیل به یک رؤیای جذاب کودکانه شود. فیلمساز برای به تصویر کشیدن زیبایی این رؤیاها از انیمیشنهای کوتاه و سادهای استفاده کرده است که جذابترین قسمت فیلم را شکل میدهد. انیمیشنهایی که گویی از دل نقاشیهای یک کودک و ذهن خلاق او آمده است. درست انگار با این نقاشیها بیننده به ذهن نه تنها بهار بلکه هر کودک هفت- هشتسالهای پای میگذارد. این روایت نامنسجم از روزهای یک دخترک بیشتر همراه با مونولوگ درونی این دختر است که در نقش راوی همهچیز را شرح میدهد. ارتباط وی با بزرگسالان دور و برش و بازنمایی آن در برداشتها و رؤیاهای بهار یکی از نقاط مثبت فیلم است. اینکه چیزهایی خیلی ساده و پیشپاافتاده برای ما، چه تأثیری بر کودکان میگذارد و چه واکنشی در ذهن آنها برمیانگیزد قابلتأمل است.
اساساً دنیای بهار از مراوده و همنشینی با بزرگترهایش شکل میگیرد و کمتر با هم سن و سالانش رابطه دارد. کتابهای داییاش که در حوزه علمیه طلبه است را میخواند و داستانهای این کتابها را در ذهن خودش حلاجی میکند. ماجراهای پدرش را تبدیل به قصه و افسانه میکند و بین همهچیز ارتباط برقرار میکند. نفس از این شیوه داستانگویی در بستری تاریخی استفاده میکند تا اتفاقات مهم پایان دهه 50 و اوایل دهه 60 را به تصویر بکشد. اما در این راه چندان موفق نیست. شاید تلاش آبیار برای صرفاً نمایش اتفاقات و دوری از پیشداوری یکی از دلایل نچسب بودن این رویکرد است. اگر در همه فیلم واکنش و تحلیل ذهنی بهار را به حوادث پیرامونش میبینیم در این بعد ذهن بهار به طرز عجیبی ساکت میشود و صرفاً به بیان اتفاقات روی پرده قناعت میکند. از روایت و شیوه قصهگویی آبیار که بگذریم میرسیم به خود فیلم و تدابیر فیلمساز برای پیشبرد داستان. فیلمنامه که به قلم خود آبیار است و بقیه عناصر فیلم هرکدام ساز خود را میزنند و در جهت روایت نیستند. استفاده مکرر از هلی شات و دوربین روی دست و متحرک بیننده را کلافه میکند. اولین هلی شات که در فیلم میبینیم در اوایل ماجراست که بهار خود و خانوادهاش را معرفی میکند و وقتی از مدرسهاش و راه دورش میگوید، نمای گرفتهشده از هلی شات جذاب است. این نما نشان میدهد این فاصله نه تنها از دید یک کودک دبستانی طولانی است بلکه واقعاً مسافت زیادی است. اما استفاده مکرر از این نما بهویژه در هنگام نمایش مراسم عزاداری و یا تظاهرات انقلابی در تهران این احساس را در بیننده ایجاد میکند که در حال تماشای اخبار شبانگاهی است.

نفس فیلمی است درباره کودکان اما مناسب کودک نیست. اگر کودک خود را به سالن سینما ببرید احتمالاً حوصلهاش سر میرود و شروع به سروصدا میکند یا شاید خوابش ببرد. نفس برای بزرگسالانی است تا از طریق بهار دوباره کودکی کنند و طعم شیرین رؤیاهای کودکی را بچشند.
جذابترین نمای فیلم سکانس افتتاحیه است که بهار روی تاپ نشسته و دور خودش میچرخد و غرق در رؤیاهای خود آزادانه قهقهه میزند. این سکانس در پایان فیلم هم تکرار میشود اما ایکاش با همین سکانس فیلم تمام میشد و آن پایان کلیشهای و مضحک را بهعنوان پایان دنیای کودکانه بهار نمیدیدیم. تدوین هم تعریفی ندارد و هیچ بعدی از زمان ارائه نمیدهد. شاید آبیار میخواسته با این تدبیر به عدم وجود زمان به معنای آن نزد بزرگسالان در دنیای کودکان اشاره کند اما در این راه موفق نبوده است. اینکه در تمام مدت فیلم بهار بزرگ نمیشود و گذر سالیان تأثیری روی او و خانوادهاش نمیگذارد کافی بود تا این فقدان موضوع زمان در ذهن او نشان داده شود. اما تدوین فیلم مثل موهای بهار، در هم گوریده و شلخته است و نه تنها بعد زمان را از بیننده میگیرد، بعد مکانی را هم تحت تأثیر قرار میدهد. جابهجایی این خانواده بین تهران و کرج و یزد آنقدر تکرار میشود و این تکرار آنقدر بینظم چیده شده که فقط به مدد لوکیشن های آشنا میتوان فهمید داستان در کجا میگذرد. وقتی بهار را در خیابان میبینیم که از مدرسه برمیگردد آنهم درست بعد از اشاره مستقیم وی به سفر یزد، تا به گاراژ غربیها نرسد نمیفهمیم که خانواده بار دیگر به تهران کوچ کرده است. انگار هرکدام از عناصر سینمایی راه خودش را میرود و بهنوبه خود خودنمایی میکند و هیچکدام در خدمت کلیت فیلم نیستند. این موضوع در مورد فیلمنامه هم صادق است. فیلمنامهای که بار اصلی فیلم را به دوش میکشد اما پر است از شاخ و برگهای اضافی. درست است که فیلم روایت منسجمی ندارد و بیشتر خرده روایت است، اما همین خرده روایتها وقتی زیاد میشوند و بهجایی ختم نمیشود، بیننده را بیشازپیش سردرگم میسازد. مثل بیماری بهار یا شخصیت جمشید هاشمپور و گاراژ غربیها. این خرده روایتها را با ماجرای طاهر، پسرخاله بهار مقایسه کنید تا متوجه تفاوت آنها بشوید. طاهر در طول داستان گهگاهی پیدایش میشود و از خلال مونولوگ های بهار میفهمیم که علاقهای کودکانه بین آنها شکلگرفته است. اینکه این ماجرا بهجایی نمیرسد درست، اما همین نتیجهگیری معقول برای بیننده به او کمک میکند تا اینهمه اطلاعات را در ذهنش طبقهبندی کند. بازیها اما خوب و حسابشده است.
پانتهآ پناهیها در نقش ننه آقا بسیار زیبا ظاهرشده است و واکنشش نسبت به دنیای در حال تغییر در عین مقاومت برای حفظ تفکر سنتیاش بسیار خوب از آب درآمده است. مهران احمدی در نقش پدر سادگی مردی روستایی را به تصویر میکشد که در عین بیماری با همه وجودش برای خانوادهاش تلاش میکند. پدری که مهمترین شخصیت در زندگی بهار است و بیشتر شبیه کودکی میماند که فقط اندامش بزرگشده است. پدر آنقدر معصومیت کودکانه دارد که مثل بهار باور دارد که اگر موهای بهار گوریده در هم گرهخورده نباشد بیماریاش خوب میشود. اما بهترین بازی مربوط به کودکی است که نقش بهار را بازی میکند. ساره نور موسوی که برخی منتقدان بازیاش را اعجابآور توصیف کردهاند باعث میشود فراموش کنید نظارهگر یک فیلم هستید. دخترکی که در میان آنهمه تخیلها و رؤیاپردازیهای فیلم رئالیستیترین بازی را ارائه میدهد و همه را شگفتزده میکند. نفس فیلمی است درباره کودکان اما مناسب کودک نیست. اگر کودک خود را به سالن سینما ببرید احتمالاً حوصلهاش سر میرود و شروع به سروصدا میکند یا شاید خوابش ببرد. نفس برای بزرگسالانی است تا از طریق بهار دوباره کودکی کنند و طعم شیرین رؤیاهای کودکی را بچشند. نفس از جنس درد و دل است. نه سر دارد و نه ته؛ از جنس رؤیاپردازی است. نفس شاید کمی طولانی باشد اما شیرین است و دوستداشتنی.
Post Views:
178