خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: پی یر بوالو و توماس نارسژاک از جمله نویسندگان موفق ادبیات جنایی هستند که ژانری به نام ادبیات پلیسی را با نام آنها میشناسند و گفته میشود که سنگ بنای این نوع ادبیات توسط این دو نویسنده گذاشته شده است. ویژگی عمومیآثار این دو و کار جدیدی که ارائه دادند این بود که شخصیتهای اصلی داستانها، خودشان پلیس یا بازرس نبودند و در جایگاه مشاغل مختلف اجتماعی، شرایط طوری به آنها تحمیل میشد که ناچار میشدند مانند یک کارآگاه قدم به قدم پیش رفته و از حقایق و مدارک رمزگشایی کنند.
وجه تمایز و تفاوت «مهندسی که دلباخته اعداد بود» با دیگر رمانهایی که تا به حال از بوالو _ نارسژاک خوانده ایم این است که شخصیت اصلی و محوری آن سربازرس پلیس است.
«چشم زخم»، «زنی که دیگر نبود»، «آخر خط»، «مردان بدون زنان»، «ماده گرگها»، «سرگیجه»، «با دلباختگی»، «اعضای یک پیکر»، «مرغان شب»، «کارت منزلت»، «قرارداد»، «نجسها» همه عناوین رمانهایی هستند که به غیر از این کتاب به قلم بوالو _ نارسژاک نوشته و با ترجمه عباس آگاهی در قالب مجموعه نگاه چاپ شده اند و در هیچ کدام از آنها، یک سربازرس و یا پلیس، شخصیت اصلی و پیش برنده داستان نیست. شاید در این کتابها، سربازرسها و پلیسها به عنوان شخصیت فرعی حضور داشته باشند اما قهرمان داستان یا شخصیت پیشران نیستند.
«مهندسی که دلباخته اعداد بود» شصت و هفتمین عنوان مجموعه نقاب است که نسخه اصلی آن در سال 1959 منتشر شده و یک اقتباس تلویزیونی هم از آن ساخته شده است.
همان طور که اشاره شد شخصیت اصلی این رمان یک سربازرس پلیس است که با پرونده ای گیج کننده و پیچیده روبرو شده است. البته یک وجه تشابه این کتاب با همه رمانهایی که از آنها نام بردیم این است که پس از ایجاد گره و سردرگمیبرای مخاطب، در صفحات اندک پایانی کتاب گره گشایی کرده و حقیقت ماجرا عیان میشود. به این ترتیب مشخص میشود، پرونده پیچیده مورد نظر، آن قدرها هم که به نظر میرسید، پیچیده و دشوار نبوده است. البته این ویژگی رمانهای بوالو _ نارسژاک موید همان ضرب المثل است که «معما چو حل گشت، آسان شود!»
این رمان خلاف رمانهای دیگری که نام بردیم، روان شناسی چندانی از شخصیتها و انگیزه قاتل و متهم پرونده ارائه نمیکند. در حالی که در رمانهای دیگر، درون و افکار شخصیت اصلی که به دنبال کشف حقیقت بود، به طور کامل حلاجی و ارائه میشد. اما در این رمان، این کار در حق سربازرس ماروی آن هم در حدی اندک انجام میشود. تنها در همان چند صفحه پایانی است که انگیزه قاتل و دلیلش برای ارتکاب قتلها برملا میشود.
یکی از جملات خوب و تحلیلی که راوی دانای کل رمان در توصیف ذهنیات و افکار سربازرس ماروی، بیان میکند، به این ترتیب است: «بعد از بیست سال تحقیق پلیسی، جست و جو و مشاهده گری میدانست که معمولا آن کسی که فکر میکنیم بهتر از همه میشناسیم، اسرار زیادتری را پنهان میکند.»
تشابه دیگر این رمان با آثار دیگر بوالو _ نارسژاک، سوژه متفاوت آن است. گردونه مشاغل مختلفی که آنها در رمانهای پلیسی شان به سراغشان میروند، این بار به یک کارخانه تحقیقات هسته ای میرسد و ظاهر ماجرا گواه این است که پای یک خرابکاری تروریستی در میان است چون استوانه حاوی مواد رادیواکتیو ضمن قتل سرمهندس کارخانه دزدیده میشود. اما در نهایت، سربازرس ماروی پس از فراز و فرودهای زیاد و رفتن تا مرز استعفا متوجه میشود که موضوع استوانه سربی، به طور اتفاقی در این پرونده قرار گرفته است. برای خواننده هم مشخص میشود که قتلهای اتفاق افتاده در داستان، مربوط به وجهه منفی و زیاده خواهی بشر بوده است. اینجا هم عشق ممنوع و دردسرساز باعث وقوع قتل و فاجعه میشود و از این جاست که باید بحثهای روانشناسانه و انگیزه شناسانه مردان و زنان را برای وقوع قتل و رسیدن به خواستههای دور و درازشان مطرح کرد که البته در حوصله این مطلب نمیگنجد. اما به طور خلاصه اگر بنا باشد بحث روانشناسی شخصیتها را مطرح کنیم، این شخصیت مهندس مقتول است که باید تشریح شود.
به هر حال، مطالعه این رمان جذاب و گیرای بوالو_نارسژاک تجربه ای دیگر و متفاوت به تجربیات علاقه مندان این دو نویسنده و پیشینه ادبیات پلیسی میافزاید و میتواند تجربه تعلیق، گره افکنی، گره بازکنی و الگو عناصر دیگری که برای نوشتن رمان پلیسی لازم هستند، ارائه دهد.