اشاره
پیش از ورود به مباحث اصلی این مقاله و طرح یکایک کلمه های قرآنی ای که اصل آنها فارسی انگاشته می شود، به اطلاع خوانندگان گرامی می رساند که نگارنده ی این مقاله از بضاعت علمی کافی، از جمله دانش زبان شناسی، مخصوصاً شاخه ی ریشه شناسی، برخوردار نیست، لذا عمدتاً و محتاطانه آراء و انظار صاحب نظران قدیم و جدید را با ذکر منابع هر یک منعکس می کند؛ و تازه معلوم نیست که آراء آن صاحب نظران هم از اتقان نهایی برخوردار باشد.
فقط زبان شناسان ریشه شناس ماهر و کاردان می توانند با درجه ی اطمینانی نسبتاً بیشتر درباره ی اصل این کلمات داوری کنند و اطلاعات بالنسبه متقن تری به دست دهند، نه ذوق ورزانی چون راقم این سطور که به صرف شوق بسیار به اغلب مسائل قرآنی و مباحث قرآنی پژوهی، به این وادی کشیده شده است.
به وضوح می توان دید که بر سر این راه و برای هر سالکی، موانع و معضلاتی وجود دارد. نخست معضل اعتقادی است؛ یعنی چون و چند همین مسأله سهل و ممتنع که چگونه واژگان فارسی یا غیر عربی در حریم وحی الهی راه یافته است، که بسیاری کسان مخصوصاً از قدما را به تعصب ورزی در این عقیده ی جزمی کشانده است که قائل شوند در قرآن مجید حتی یک کلمه که عربی فصحی نباشد نیست. یعنی مسأله ای که امروزه کاملاً علمی و قابل تحقیق به نظر می رسد، در قدیم غیر قابل تحقیق و کاملاً اعتقادی می نموده است. مسأله یا مشکل دوم ملاحظه ی ساخت قدسی و غیبی قرآن مجید است که درباره ی آن نسنجیده و بی تحقیق عمیق، نمی توان و نباید سخن گفت. و چه بسا نتیجه ی هر تحقیق آزادی را نتوان آزادانه به قرآن کریم اطلاق کرد. به عنوان مثال عرض می شود که اگر نقد روان شناسانه و روانکاوانه اعتبار و اتقان علمی هم داشته باشد، فرهنگ مسلمانی اجازه نمی دهد که آن را درباره ی قرآن مجید بکار گیرند. سوم مسأله احتیاط علمی است که در کارهای قرآن پژوهی به شیوه ی مضاعف باید اعمال گردد. یعنی فی المثل با همان سیرت و سانی که حافظ پژوهی می کنیم، نمی توانیم قرآن پژوهی کنیم.
راقم این سطور حتی اگر تخصص و مدرک دانشگاهی در رشته ی اصلی زبان شناسی و فرعی ریشه شناسی داشت، باز هر فقره از تحقیق ریشه شناختی خود را درباره ی هر کلمه ی قرآنی، زیر چتر احتیاط و احتمال نگه می داشت، و هرگز قطعی و بتّی اظهار نظر نمی کرد، و همه ی نتایج به دست آمده را مقید به قید ظن و ظنی و حدس و حدسی - ولو ظنّ معقول و حدس مقبول - می ساخت. در نهایت مقاله ی حاضر را فقط فتح بابی نیم گشوده و محتاطانه می توان به حساب آورد، به امید آنکه صاحب نظران زبان شناس و قرآن پژوه این باب را دلیرانه تر و عالمانه تر بر روی مشتاقان این گونه معارف بگشایند؛ و بش از همه امید می برم دوست دانشورم جناب آقای دکتر علی اشرف صادقی، استاد زبان شناسی دانشگاه تهران، که از فرهیخته ترین و نکته سنج ترین زبان شناسان امروز ایران هستند، این مقاله را با کیمیای انتقاد و ویرایش عالمانه ی خود اصلاح فرمایند تا طبع دیگر آن به این اندازه مقدماتی و غیر قطعی نباشد، و اعتماد خوانندگان و پژوهندگان را برانگیزد. نام منابع اساس کار که هفت اثر مرجع است در سراسر همین مقاله آمده است.
عده ای از محققان اعم از قرآن شناسان و لغویان قدیم، منکر اشتمال قرآن بر لغات غیر عربی بوده اند. سیوطی در نوع سی و هشتم از اتقان و مقدمه ی المهذب، امام شافعی، طبری، ابوعبیده معمربن مثنی و قاضی ابوبکر باقلانی، و ابن فارس لغوی را طرفدار خلو قرآن مجید از لغات غیر عربی معرفی می کند. مبنا و مستند اینان، تصریح خداوند است در قرآن کریم به اینکه قرآن به زبان عربی ( عربی مبین ) است ( یوسف، 2؛ نحل 103؛ شعراء، 195؛ فصلت، 44 ) ( -المهذب، صص 22-23).
اما مجوزان و قائلان به وجود لغات غیر عربی در قرآن بر آنند که بودن چند فقره لغت غیر عربی، قرآن را از صفت عربی نمی اندازد، چنان که قصیده و غزل فارسی هم با آنکه لغات عربی بسیاری دارد، ولی این واژگان عربی اش، آن را غیر فارسی یا عربین نمی گرداند. و امروزه زبان شناسان همه پیرو این نظریه اند و برآنند که هیچ زبانی از زبانهای زنده و حتی مهجور جهان نیست که در آن کم یا بیش لغات دخیل از زبان دیگر وجود نداشته باشد. سیوطی در المهذب 140 واژه ی قرآنی را معرب - یعنی غیر عربی الاصل که سپس عربی شده است - شمرده است.
آنانکه منکر وجود لغات و کلمات غیر عربی در قرآن مجید بوده اند، این نظر را صرفاً از روی تحقیق زبانی و لغوی نداشته اند، بلکه جنبه ی اعتقادی و ایدئولوژیک داشته است. کلام قدیم الهی - به زعم آنان - چگونه ممکن است در بردارنده ی لغتی باشد که در زمان و مکان معین - ولو آنکه بر ما معلوم نباشد - از فرس به عرب رسیده است، یا از یونانی و حبشی، و قبطی و سریانی و عبرانی و زبانهای دیگر. در پاسخ می توان گفت این خود از عیبها و خللهای نظریه ی قدیم انگاری کلام الله است. و مشکل قدیم انگاری کلام ربانی، با نفی لغات دخیل و غیر اصیل هم حل نمی شود. چیزی که مسلم است زبان عربی یا هیچ زبان دیگری یا اصولاً هیچ پدیده ی انسانی قدیم و ازلی نیست، و این معمای بغرنج را باید طرفداران قول به قدم و نامخلوق بودن قرآن مجید پاسخ بدهند. خوشبختانه شیعه ی امامیه در سراسر تاریخ فرهنگش تا به امروز معتقد به حدوث قرآن مجید است. و این قول یا عقیده با مسأله وجود لغات دخیل در قرآن - که یک واقعیت زبان شناسی تاریخی است - همسو و سازگار است. به این شرح که خداوند برای وحی خود لسان قوم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و زبان همروزگار با او یعنی لهجه ی قریش از زبان عربی عربستان سده ی هفتم میلادی را با همه ی اسباب و لوازم، یعنی با دستگاه صرفی و نحوی و معنایی و بلاغی و ادبی و واژگانی ( از جمله طبعاً لغات دخیل و معرّب ) عیناً برگرفته است؛ یعنی زبانی که در هنگام نزول وحی از سال اول بعثت تا آخر عمر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) زبان روز و زنده به حساب می آمده است، نه اینکه فی المثل از نظر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یا صحابه و معاصرانش باستانی و مهجور به نظر آید و در آن لغات یا تعبیرات ناآشنا یا ناشناختنی وجود داشته باشد. شاید به قید احتیاط بتوان گفت خداوند برای ابلاغ وحی نه فقط زبان بلکه فرهنگ آن روزگار را - که فی المثل شامل هیأت بطلمیوسی و طب بقراطی و نظایر آن بوده است - انتخاب فرموده است. کافیست توجه داشته باشیم که مسأله اسباب [ = شأن ] نزول که بخش عمده اش سؤالها و مسائل مطروحه ی روز بوده، به قرآن جنبه ی روز آمد ( آنروزی و آنروزگاری ) بسیاری می بخشیده است. از همین است که بسیاری از وجوه فرهنگ مادی و معنوی و اخلاق و آداب نیک و بد عصر جاهلی ( مانند حنیفیت، حج، ربا، بیع و بیعت و تجارت و ایلاء و ظهار و لعان و مسائل بسیار دیگر که البته وحی الهی در احکام آنها تغییر و تحول عظیم و انسانی به بار آورده است ) در قرآن مجید بازتاب دارد.
آری بدین ترتیب چون خداوند فرهنگ و زبان آن روزگاران را مبنای نزول وحی انتخاب فرموده است، لذا لغات دخیل یا معرب یا وام واژه های موجود در زبان عربی آن مقطع زمانی - مکانی ( یا تاریخی - جغرافیایی - فرهنگی ) نیز در بافت وحی بازتاب یافته است.
امیدوارم این مقدمه ها باعث سوء تفاهم نشود. این نظریه های موقت و محتمل، واقع بینانه پیش نهاده شده است، نه آرمان گرایانه یا ایدئولوژی وار. و شاید کمی از مشکلات در پرتو آنها حل شود. فی المثل اگر گفته شود که چشم زخم و جادو که در قرآن دارای اثر و تأثیر تلقی شده است، مبنای علمی ندارد، پاسخش این خواهد بود که خداوند فرهنگ معینی را ( همچنانکه زبان دوره ای معین را ). برگرفته و بازتافته است. این امر با وجود حقایق عظیم ازلی و ابدی و غیبی و قدسی که قرآن کریم سرشار از آنهاست منافات ندارد. و راقم این سطور، به این اعتقاد ضروری اسلامی - شیعی پایبند است که قرآن مجید به عین الفاظ آن وحی الهی است که حق تعالی آن را - که اصلش در لوح محفوظ است - به توسطِ فرشته ی امین وحی یعنی جبرئیل، هم یکباره و هم به تفاریق بر قلب [ قوای دراکه ی پیامبر اسلام ] فرو فرستاده است و نزول آن در حدود بیست و سه سال بطول انجامیده و سپس با نظر و نظارت اکید حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) کاتبان وحی آن را نوشته اند و جمع و تدوین و ترتیب و مصحف ساختن آن از عصر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) تا زمان عثمان به طول انجامیده، و مجموعه ی وحی الهی بدون هیچ افزود و کاست، البته بدون نقطه و نشانها و اعراب، به دستور عثمان و بر مبنای جمع اصلی زمان حیات رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و جمع دیگر در زمان ابوبکر؛ جمع نهایی یافته و به صورت مدون بین الدفتین و مصحف [ = کتاب به صورت اوراق شیرازه بسته ی مجلد ] درآمده است ( تا پیش از سال 28 ق ) ( ـــ مقاله ی « قرآن و قرآن پژوهی » در همین کتاب ) و آن همین قرآن مقدسی است که امروزه در دست داریم و هیچ گونه تحریفی نیز در آن رخ نداده است ( ـــ مقاله ی « تحریف ناپذیری قرآن» در همین کتاب ).
نگارنده ی این سطور، اعتقاد خود را که درست برابر با اعتقاد رسمی اسلامی و شیعی است از آن روی بیان کرد تا تصور نشود مانند بعضی از مستشرقان که قرآن کریم را - العیاذبالله - معروض و تابع هرگونه تحقیق تاریخی و متن شناسی و معنا شناسی قرار می دهند، عمل می کند. حاصل آنکه، هر تحقیق آزاد و آزاداندیشانه ای را درباره ی این وحی نامه ی قدسی مجاز نمی دانیم، ولی با همین معیارها، بحث حاضر را در بررسی چون و چند کلمات معرب فارسی الاصل قرآنی بلااشکال و حتی قابل توجه محققان و قرآن پژوهان و فرهنگ دوستان می دانیم. هرچه هست این گام لرزان اول است، نه حرف محکم آخر. و برای تسهیل مراجعه، کلمات را به ترتیب الفبایی درج می کنیم:
1) اباریق [ واقعه، 18 ).
سیوطی در المتوکلی ( ص 7 )، والمهذب ( ص 33 )، و اتقان ( 2 / 129 )، و آرتور جفری ( واژه های دخیل در قرآن مجید، ترجمه ی فارسی، صص 101-102 ) و ادی شیر در الالفاظ الفارسیة المعربة ( ص 6 ) آن را فارسی می دانند و دو منبع اخیر تصریح دارند که معرب « آبریز » است. ویدن گرن آن را معرب « آبریغ » می داند ( واژه های دخیل. ..، ص 34 ).
2) ابد
[ 28 بار در قرآن به کار رفته است، به صورت ابداً، از جمله: بقره، 95؛ نساء، 57 ].
منابع اساس کار ما درباره ی این کلمه خاموشند. فقط ادی شیر به اشتباه آباد را که جمع این کلمه است، از آباد فارسی به معنای معمور و آبادان می گیرد ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 6 ). راغب نیز در مفردات آن را کلمه ای مولد ( غیر عربی اصیل، به نوعی معرب ) می داند. احتمال دارد که ابد، متخذ از پَت [ = پد ] فارسی میانه ی مانوی باشد به معنای زوال، پایان، تمام شدن و نظایر آن ( ـــ فرهنگ پهلوی مکنزی )، که بر سر آن حرف نفی « اَ » درآمده است. در هر حال این مسأله شایان تحقیق و بررسی بیشتری است.
3) الأریکة
[ که فقط جمع آن به صورت الارائک، 5 بار در قرآن به کار رفته است: از جمله در کهف، 31 ].
ادی شیر ( در الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 9 ) آن را معرب « اورنگ » فارسی می داند، که خود تلفظی از « اورند » است. جفری می نویسد که به نظر نمی آید این سخن درست باشد. اما قائل به اصلیت ایرانی آن است.
4) استبرق
[ چهار بار در قرآن به کار رفته است، از جمله در کهف، 31 ].
جوالیقی ( در المعرب، ص 15)، سیوطی در المتوکلی ( ص7 ) و اتقان (2 / 130 ) و المهذب ( ص 39 ) همچنین ادی شیر ( در الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 10 ) همه آن را فارسی معرب و به معنای « الدیباج الغلیظ » دانسته اند. ادی شیر آن را معرب « استبر » [ = ستبر ] می داند. آرتور جفری در واژه های دخیل (صص 116-118) این نظر را تأیید و آن را از صورت « استبرک » پهلوی می داند ( نیز ـــ تعلیقه ی ویدن گرن درباره ی این کلمه در آغاز کتاب واژه های دخیل، ص 35 ).
5 ) اسوة
[ 3 بار در قرآن به کار رفته است، از جمله در احزاب، 21 ].
از میان همه ی منابع، فقط ادی شیر آن را مأخوذ از « آسا »ی فارسی می داند. در اعتبار این قول، جای تردید هست.
6) برزخ
[ 3 بار در قرآن بکار رفته است، از جمله در المؤمنون، 100 ].
ادی شیر، آن را معرب « پرزک » فارسی می داند، و آرتور جفری نظر او را رد می کند و خود معتقد است که « برزخ » ( یعنی مانع و حائل یا فاصله ی میان دو چیز ) صورتی از « فرسخ » است که همان « پر سنگ » یا « فرسنگ » فارسی است ( واژه های دخیل، ص 139 ). اما ویدن گرن در تعلیقه ای که بر این کلمه نوشته است رأی و نظر جفری را به دلایل زبان شناختی رد کرده است و این واژه را مرکب از برز + اخو می داند « که جزء اولش به معنای بلند و رفیع و جزء دومش از ریشه ی « اَهو » به معنای هستی است. لذا برزخ مجموعاً به معنای « هستی برتر » است در مقابل دوزخ که به معنای « هستی بد » می باشد، و « بهشت » به معنای « هستی برین ». .. » ( واژه های دخیل، ص 36 )
7) برهان
[ 8 بار در قرآن به کار رفته است، از جمله در نساء، 174 ].
ادی شیر « برهان » را که به معنای حجت و دلیل است، معرب کلمه ی « پروهان » فارسی ( روشن و آشکار و معروف ) می داند ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 21 ). اما آرتور جفری می نویسد: « این امر تا حدی بعید می نماید » ( واژه های دخیل، ص 140 ) و به پیروی از نولدکه آن را متخذ از اصل حبشی برهان می داند ( به معنای روشن و روشنایی ). دکتر فریدون بدره ای در تعلیقه ای که بر این کلمه نوشته است، می نویسد که معلوم نیست قول نولدکه بر قول ادی شیر ترجیح داشته باشد ( واژه های دخیل، ص 37 ).
8) تَنُّور
[ 2 بار در قرآن به کار رفته است، از جمله: هود، 40 ].
جوالیقی آن را « فارسی معرب » می داند ( المعرب، ص 184 ). سیوطی هم می نویسد که جوالیقی و ثعالبی [ در فقه اللغة، ص 316 ] برآنند که فارسی معرب است ( اتقان، 2 / 131؛ المهذب، ص 50).
ادی شیر چنین مدخلی در کتابش ندارد. آرتور جفری از قول مزهر سیوطی و معرب جوالیقی برمی آورد که اصمعی و ابن درید هم آن را فارسی معرب می دانسته اند. و بر آن است که این کلمه هم در زبانهای سامی ( آرامی و اکدی و غیره ) سابقه دارد، و هم در زبانهای ایرانی ( از جمله اوستایی ) ( واژه های دخیل، ص 160 ).
9) جُناح
[ 25 بار در قرآن به کار رفته است. از جمله بقره، 158 ].
ادی شیر آن را معرب « گناه » فارسی می داند ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 45 ). آرتور جفری هم همین نظر را تأیید می کند (واژه های دخیل، صص 169-170).
10) جُند
[ 29 بار به صورت مفرد و جمع ( جنود ) در قرآن به کار رفته است. از جمله: یس، 38 ].
آرتور جفری می نویسد: « امکان دارد که این واژه از اصل ایرانی خود [ « گند » در پهلوی ] مستقیماً به زبان عربی رفته باشد. اما احتمال بیشتر آن است که این کار از طریق زبان آرامی انجام گرفته باشد » ( واژه های دخیل، صص 171-172 ).
11 ) دین
[ در حدود 91 بار در قرآن به کار رفته است، از جمله: بقره، 132 ].
ادی شیر آن را متخذ از دین فارسی می داند ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 69 ). آرتور فجری پس از ذکر معنای حکم و داوری و دین، و بیان اینکه دین و مدین و تداین هم با آن ارتباط دارد می نویسد: « در حقیقت ما در اینجا با دو واژه ی مختلف از دو ریشه ی مختلف سروکار داریم: 1) در معنای دین و مذهب، واژه از ریشه ی ایرانی گرفته شده است. در زبان پهلوی ما واژه ی دین به معنای مذهب و دین را داریم، که از دینک به معنای قانون دینی، همدین به معنای همدین و هم مذهب و دینان به معنای آدم مذهبی و متدین و مؤمن آمده است. واژه ی پهلوی، خود از واژه ی اوستایی دئنا به معنای دین آمده است ( هر چند احتمال دارد که خود این واژه از واژه ی عیلامی دئن گرفته شده باشد ). گذشته از آن واژه ی دین در فارسی جدید از آن گرفته شده است. .. 2) دین به معنای واوری و حکم گرفته شده از آرامی است. .. » ( واژه های دخیل، صص 207-208). مترجم برای این واژه، تعلیقه ای آورده است. « ویدن گرن می گوید: جای تعجب است که مؤلف ( یعنی جفری ) می گوید که واژه ی اوستایی دئنا، خود احتمالاً از واژه ی عیلامی دین گرفته شده است. در حقیقت واژه ی دئنا همان واژه ی سانسکریت دهیناست. .. باری صورت صحیح واژه در پهلوی دین است. .. » ( واژه های دخیل، صص 39-40 ).
12) رزق
[ در قرآن بارها به صورت اسم و فعل و با مشتقات دیگری چون رازق و رزاق به کار رفته است ].
ادی شیر می نویسد: « تعریب « روزی » است که خود منسوب به روز است » ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 72 ). آرتور جفری می نویسد: « دانشمندان غربی از خیلی پیش، این واژه را، واژه ای دخیل و قرضی دانسته اند که از اصلی ایرانی گرفته شده و از طریق زبان آرامی وارد زبان عربی شده است. در پهلوی « روچیک » به معنای روزی و نان روزانه است... » ( واژه های دخیل، ص 223 ).
13) روضة
[ این کلمه به همین صورت یک بار ( روم، 15 )، و به صورت روضات یک بار ( شوری، 22 ) در قرآن بکار رفته است].
آرتور جفری بر آن است که این کلمه از « رود » فارسی گرفته شده است. و نظر ادی شیر را که روضه را « ریز » فارسی می گیرد، رد می کند ( واژه های دخیل، صص 226-227 و ذیل صفحه ی اخیر ).
14) زبانیة
[ فقط یک بار در سوره ی علق، آیه ی 18 بکار رفته است ].
ادی شیر می نویسد: « به نظر من واحد آن زبانی است و معنای آن جهنمی است و منسوب به زبانه ی فارسی به معنای لهیب است » ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 77 ). آرتور جفری نظر ادی شیر را نقل می کند و می افزاید که زبانه خود از واژه ی پهلوی « زُبان » به معنی زبان گرفته شده است. اما نهایتاً نظر او را تأیید نمی کند، و این کلمه را سریانی می داند ( واژه های دخیل، ص 230 ).
15) زرابی
[ در قرآن فقط یک بار در سوره ی غاشیه، آیه ی 16، به کار رفته است ].
یعنی فرشهای مجلل. ادی شیر آن را تعریب « زرآب » فارسی می داند و می نویسد که فرانکل آن را معرب از زیرپا می داند ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 77 ). آرتور جفری می نویسد که فرانکل آن را سریانی می داند ولی از قول « هوفمان آن را گرفته شده از « زیر پا »ی فارسی می داند که احتمال صحت بیشتری دارد. و هوروویتس آن را ممکن می انگارد. .. هر چند اگر آن را فارسی بینگاریم محتمل تر آن است که واژه با صورتی از واژه ی پهلوی زرین. .. ربط داشته باشد ». سپس حدس نولدکه را که آن را از منشأ حبشی می داند تضعیف می کند و سرانجام می نویسد: « و در نتیجه این تمایل در انسان پدید می آید که احتمالاً هم واژه ی عربی و هم واژه ی حبشی ( زربیه ) از یک منبع ایرانی گرفته شده باشند که متأسفانه در حال حاضر ما شواهد کافی برای اثبات آن در دست نداریم » ( واژه های دخیل، ص 233 ). مترجم محترم واژه های دخیل در تعلیقه ای بر این کلمه آورده است: « شوشتری در فرهنگ واژه های فارسی در زبان عربی ( ص 306 ) آن را جمع « زربی » و معرب « زرباف » فارسی گرفته است. نظر او محتمل تر از « زیرپا »ی ادی شیر است. در این صورت باید پنداشت که تصحیفی در واژه رخ داده است » ( واژه های دخیل، ص 42 ).
16) زمهریر
[ در قرآن فقط یک بار، در سوره ی انسان، آیه ی 13 به کار رفته است ].
ادی شیر می نویسد: « زمهریر یعنی شدةالبرد [ شدت سرما، سرمای سوزان ] مرکب از « زم » یعنی سرما، و « هریر » یعنی موجب [ مثلاً= زا ]، و در همین زمینه گویند از مهر الیوم، یعنی سرمای امروز بالا گرفت » ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 79 ). محمد علی امام شوشتری نیز این رأی را تأیید می کند و در شرح آن می نویسد: « لغت زم به معنی سرما در ترکیبات فارسی بسیار آمده است. از جمله در لفظ: زمستان و سمیرم و سمیران ( نام کوهی بوده در شمال بندر سیراب قدیم ) و شمیران و دیگرها دیده می شود. درباره ی جزء دوم کلمه که نویسنده ی برهان قاطع آن را کننده معنی کرده است، نتوانستیم گواهی به دست آوریم » ( فرهنگ واژه های فارسی در زبان عربی، ص 320 ).
17) زُور
[ این کلمه چهار بار در قرآن به کار رفته است. از جمله: حج، 30 ].
جوالیقی آن را به معنای قوه و معرب از فارسی می داند ( المعرب، ص 165 ). ادی شیر نیز بر همین قول است ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 82 ). ولی زور از جمله قول الزور، به معنای قوت نیست بلکه قول الزور به نحو شگرفی با « حرف زور » فارسی امروز تطبیق دارد، یعنی ناحق و نادرست و نظایر آن. آرتور جفری می نویسد: « به نظر می رسد که این واژه از یک ریشه ی ایرانی گرفته شده باشد. در فارسی « زور » به معنای دروغ و باطل آمده است... واژه ی زور نه تنها در پهلوی به صورت بسیط زور به معنای دروغ و باطل و افسانه آمده، بلکه در ترکیبهایی مانند زورگوکاسیه به معنای گواهی دروغ، شهادت دروغ، و در پازند به معنای زور و به معنای دروغ نیز به کار رفته است. و گذشته از آن، در فارسی باستان، در سنگ نبشته ی بیستون هم آمده است. .. احتمال دارد که این واژه مستقیماً از فارسی میانه وارد زبان عربی شده باشد » ( واژه های دخیل، ص 240 ). گفتنی است که در قرآن مجید، زور یک بار هم در مورد شهادت به کار رفته است: وَ الَّذِینَ لاَ یشْهَدُونَ الزُّورَ. .. ( فرقان، 72 ) ( و کسانی که شهادت ناحق نمی دهند. ..).
18) سِجیل
[ 3 بار در قرآن به کار رفته است. از جمله: هود، 82 ].
سیوطی در المتوکلی ( ص 7 )، و اتقان (2 / 134 ) و المهذب ( ص 69 ) گفته است که ای کلمه معرب از فارسی و مرکب از « سنگ » و « گل » است. جوالیقی نیز همین را می گوید ( المعرب، ص 181 ). آرتور جفری می نویسد: « از دیر باز دانشمندان به بیگانه بودن این واژه پی برده اند و عموماً آن را از اصلی فارسی شمرده اند. طبری تا آنجا پیش رفته که اظهار داشته است: و هو بالفارسیة سنگ و گل. .. این واژه از فارسی میانه مستقیماً وارد زبان عربی شده است. .. » ( واژه های دخیل، ص 252 ). دکتر علی اشرف صادقی بر آن است که این کلمه مرکب از سگ و گل و سگ تلفظی از سنگ است و به همان معنی. نیز ـــ مقاله ی « سجیل » نوشته ی دکتر محمدتقی راشد محصل، نشریه ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی تبریز، سال دوم، شماره ی دوم، تابستان 1363.
19) سراب
[ 2 بار در قرآن به کار رفته است. از جمله: نور، 39 ].
معلوم نیست این کلمه عربی است یا فارسی، در حاشیه ی برهان آمده است که این کلمه مشترک فارسی و عربی است ( شاید کمابیش مثل دین ). در المعرب جوالیقی نیامده است. ادی شیر می نویسد که این کلمه مرکب از سر به معنای فوق، و آب به معنای ماء است، اما می افزاید که مرجح آن است که آن را گرفته شده از سریانی ( به معنای خشک شد ) بگیریم ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 88 ). آرتور جفری آن را در واژه های دخیل در قرآن مجید نیاورده است و با این حساب آن را عربی اصیل شمرده است. محمدعلی امام شوشتری در فرهنگ واژه های فارسی در عربی این کلمه را جز کلمات فارسی که خیلی قدیم وارد زبان عربی شده شمرده است ( ص 355 ).
20) سرابیل
[ 3 بار در قرآن به کار رفته است. از جمله: نحل، 81 ].
مفرد این کلمه سربال است. و گاه به جای سرابیل، تلفظ سراویل هم دیده می شود. ادی شیر می نویسد: « سربال » مرکب از سر، یعنی فوق، و بال یعنی قامت [ شاید مخفف بالا؟ ] ( الالفاظ الفرسیة المعربة، ص 88 ). آرتور جفری پس از آنکه توضیح می دهد که معنای سربال، پیراهن [ = قمیص ] - به ویژه پیراهن مردانه - است می نویسد: « فریتاک گمان می برد که این واژه همان « شلوار » فارسی است که اصل و منشأ « سروله » نیز دانسته شده، و سربال هم از آن گرفته شده است. بسیاری از دانشمندان با این نظر موافق اند، اما دوزی خاطر نشان می سازد که شلوار فارسی به معنای تبیان است، نه تن پوش و پیراهن، و آن مرکب از « شل » به معنی ران، و وار. .. » سپس توضیح می دهد که معادل آرامی و سریانی آن هم از فارسی گرفته شده است و « احتمال » می رود که در زبان عربی یک واژه ی قرضی قدیمی از زبان آرامی باشد » ( واژه های دخیل، ص 256).
21) سراج
[ 4 بار در قرآن به کار رفته است. از جمله: فرقان، 61 ].
این کلمه در المعرب جوالیقی وارد نشده است. ابن منظور در لسان العرب، و فیروزآبادی در قاموس اشاره ای به معرب بودن آن نکرده اند. ادی شیر آن را معرب « چراغ » فارسی می داند که خود گرفته شده از آرامی است ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 89 ). آرتور جفری می نویسد: « فرانکل خاطر نشان ساخته است که این واژه از آرامی و سریانی گرفته شده است. .. »
اما این صورتها خود از واژه ی فارسی چراغ آمده اند؛ و از این رو، هم او در کتاب دیگرش حدس زده است که این واژه احتمالاً از یک منبع ایرانی مستقیماً وارد زبان عربی شده است. .. و بی تردید حق با فولوس است که واژه ی عربی سراج را برگرفته از [ معادل سریانی ] آن می داند [ که سریانی خود گرفته شده از چراغ فارسی است]» ( واژه های دخیل، ص 254 ).
22 ) سُرادق
[ فقط یک بار در قرآن به کار رفته است؛ کهف، 29 ].
جوالیقی آن را فارسی معرب می داند و اصل فارسی آن را « سرادر » می شمارد ( المعرب، ص 200 ). سیوطی نیز در المتوکلی ( ص 7 ) و المهذب ( ص 71 ) و اتقان ( ص 2 / 134 ) اصل فارسی آن را سردار یعنی سترالدار می داند. محمد ابوالفضل ابراهیم، در حاشیه ی مربوط به این کلمه نوشته است: « در طبع شیخ عثمان عبدالرزاق، ص 15 به جای سرِدار، سرابرده [ = سراپرده ] آمده است ».
ادی شیر متعرض این کلمه نشده است. آرتور جفری می نویسد که بعضی از محققان آن را متخذ از سردار، بعضی متخذ از سراپرده، و بعضی از سراطاق، و بعضی برگرفته از سراچه می دانند و می افزاید: « سراپرده ی فارسی، صورتی است که واژه ی سرادق می بایست از آن گرفته باشد. .. این یک لغت قرضی قدیمی است، اما آیا مستقیماً از زبان فارسی یا از طریق زبان آرامی وارد عربی شده است، پرسشی است که اکنون نمی توان بدان پاسخ داد » ( واژه های دخیل، ص 255 ).
23 ) سَرد
[ فقط یک بار در قرآن به کار رفته است: سبأ، 11 ].
این کلمه در المعرب جوالیقی نیامده است. ابن منظور و فیروزآبادی هم به معرب بودن این کلمه اشاره نکرده اند. ادی شیر نیز متعرض آن نشده است. سرد یعنی زره. آرتور جفری می نویسد: « به نظر می رسد که سرد، صورت و گونه ای از « زرد » [ فارسی ] است که مانند « مزرد » در میان اعراب شیوع داشته است. اما واژه ی زرد چنان که فرانکل یادآور شده است. .. از منابع ایرانی گرفته شده است. در اوستایی « زراده » به معنای « زره » است. .. که پهلوی « زریه » و در فارسی جدید زره. .. شده است. .. این واژه ی قرضی قدیمی است که دوره ی پیش از اسلام وارد زبان عربی شده و احتمالاً بی واسطه از فارسی یا از طریق سریانی وارد آن زبان شده است » ( واژه های دخیل، ص 257 ).
گفتنی است که در عربی به زره ساز یا زره باف، زراد می گویند. چنان که سراد نیز می گویند ( ـــ لسان العرب).
24) سرمد
[ 2 بار در قرآن به کار رفته است. از جمله: قصص، 71 ].
جوالیقی در المعرب، و نیز ابن منظور در لسان العرب، و فیروز آبادی در قاموس به فارسی معرب بودن این کلمه اشاره ای ندارند. ادی شیر آن را فارسی و مرکب از سر + آمد یعنی زمان، می داند ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 90 ). محمدعلی امام شوشتری نیز قائل به فارسی بودن سرمد و سرمدی است ( فرهنگ واژه های فارسی در عربی، ص 359- 260 ).
25) سُندُس
[ 3 بار در قرآن به کار رفته است. از جمله: کهف، 31 ].
جوالیقی می نویسد که معنای آن دیبای نازک است. و اهل لغت در معرب بودن آن اختلاف نظری ندارند. اما تصریح یا حتی اشاره ای به فارسی بودن آن نکرده است. ادی شیر متعرض این کلمه نشده است.
محمدعلی امام شوشتری این واژه را با معنای پرند در فرهنگ واژه های فارسی در زبان عربی ( ص 376 ) آورده است، بدون هیچ توضیحی. آرتور جفری نوشته است: « ابریشم ظریف، دیبای تُنُک. تنها در ترکیب با استبرق در توصیف جامه های زیبا و فاخر ساکنان بهشت به کار رفته است، و از این رو احتمال می رود که یک واژه ی ایرانی باشد. .. فریتاگ در واژه نامه اش آن را از زبان فارسی دانسته. .. اما فرانکل در این مورد اظهار تردید می کند. .. [ جفری نهایتاً این کلمه را اکدی می داند ] ( واژه های دخیل، ص 270 ).
26) شیء
[ بیش از دویست بار به همین صورت مفرد و چند بار به صورت جمعش اشیاء به کار رفته است ].
از میان همه منابع فقط ادی شیر ادعا می کند که شیء تعریب « چی » و آن هم مخفف چیز فارسی است ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 105 ). این رأی نیازمند بررسی بیشتری است، و باید با احتیاط تلقی شود.
27) صلیب
[ توضیح آنکه کلمه ی صلیب در قرآن به کار نرفته است ولی مشتقات فعلی آن مانند صلبوه، لأصلبنکم، و یصَلَّبُوا جمعاً 6 بار به کار رفته است ].
ادی شیر متعرض این کلمه نشده است. امام شوشتری آن را معرب چلیپای فارسی می داند ( فرهنگ واژه های فارسی در زبان عربی، ص 435 ). آرتور جفری با آنکه صلیب را در عربی، متخذ از آرامی و سریانی می داند، ولی صورت آرامی آن را اصیل نمی داند و احتمالاً متخذ از چلیپای فارسی می داند ( واژه های دخیل، ص 293 ).
28 ) صِهر
[ فقط یک بار در قرآن به کار رفته است: فرقان، 54 ].
ادی شیر آن را که به معنای داماد، یعنی شوهر خواهر و شوهر دختر است، معرب شوهر فارسی می داند ( الالفاظ الفارسیة المعربة، 109 ). امام شوشتری نیز همین نظر را از ادی شیر، با نظر قبول، نقل کرده است ( فرهنگ واژه های فارسی در زبان عربی، ص 440 ). جفری به این کلمه نپرداخته است.
29) ضَنک
[ فقط یک بار در قرآن به کار رفته است: طه، 124 ].
جوالیقی به این کلمه نپرداخته است. ادی شیر آن را معرب « دنگ » به معنای حیران و سرگشته می داند ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 110 ). اما گویا معرب « تنگ » فارسی است. این کلمه در قرآن مجید به صورت صفت برای معیشت به کار رفته است: فان له معیشة ضنکا ( طه، 124 ) و در فارسی هم معیشت یا زندگانی تنگ گفته می شود. جفری و امام شوشتری به این کلمه نپرداخته اند.
30) عَبقَری
[در قرآن فقط یک بار به کار رفته است: الرحمن، 76 ].
جوالیقی به این کلمه نپرداخته است، ادی شیر بر آن است که این کلمه معرب « آبِکار » فارسی به معنای رونق و عزت و کمال است ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 114 ). امام شوشتری هم همین نظر ادی شیر را به تأیید نقل کرده است. آرتور جفری آن را « نوعی فرش گرانبها » معنی می کند و می نویسد که به نظر می آید که این واژه ایرانی باشد. سپس نظر ادی شیر را نقل می کند و می افزاید: « در این صورت آبکار پهلوی می بایست به معنای اثر و دست ساخته ای باشکوه، یا مجلل و پرزرق و برق باشد. اما بر روی هم باید تصدیق کرد که این وجه اشتیاق بسیار ساختگی می نماید » ( واژه های دخیل، ص 311 ).
31 ) عفریت
[ فقط یک بار در قرآن به کار رفته است: نمل، 39 ].
جوالیقی و ادی شیر و امام شوشتری به این کلمه نپرداخته اند. آرتور جفری با استناد به قول هس و فولرس آن را از « آفرید » ( آفریدن ) فارسی می داند ( واژه ای دخیل، ص 316 ).
32 ) غمز / غمزه
[ البته در قرآن فقط یک بار مشتق یتغامزون به کار رفته است: مطففین، 30 ].
جوالیقی از این کلمه یاد نکرده است. ادی شیر آن را اشاره ی خاص به چشم و ابرو و معرب از « غمزه »ی فارسی می داند ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 116). امام شوشتری با استناد به ادی شیر و برهان قاطع آن را فارسی دانسته است ( واژه های فارسی در زبان عربی، ص 481).
33) فردوس
[ 2 بار در قرآن به کار رفته است. از جمله: کهف، 107 ].
سیوطی در اتقان ( 2 / 137) و مهذب ( ص 100-102) و جوالیقی آن را معرب، و بر وفق منابع مختلف رومی [ یعنی یونانی ] و سریانی می شمارد ( المعرب، صص 240-241). ادی شیر به این کلمه نپرداخته است. محمدعلی امام شوشتری می نویسد: « فردوس، ج: فرادیس: باغ، باغ وحش ».
« این واژه در قرآن کریم به کار رفته است. شکل فارسی واژه پردیس است که به معنی باغی بوده است که جانوران را در آن نگه می داشته اند » ( فرهنگ واژه های فارسی در زبان عربی، ص 492). آرتور جفری می نویسد: « فردوس نمایاننده ی پارادئی سوس یونانی است. هوفمان بر شالوده ی جمع آن، فرادیس، واژه را مستقیماً گرفته شده از یونانی می داند. .. اصل واژه، ایرانی است. در اوستایی « پاییزیدئزا » در حالت جمع به معنای جای گرد دوربسته است. گزنفون این واژه را وارد زبان یونانی کرد و برای باغها و گردشگاههای شاهنشاهان ایران به کار برد. .. فولرس گمان می برد که صورت قرضی واژه، فرادیس است و فردوس بعداً از روی آن ساخته شده است. .. » ( واژه های دخیل، صص 327-328).
34 ) فیل
[ فقط یک بار در قرآن به کار رفته است: سوره ی فیل، 1 ].
جوالیقی به این کلمه نپرداخته است. ادی شیر می نویسد که گویند معرب از فارسی است ولی به نظر من اصل آرامی دارد ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 123). امام شوشتری نیز آن را معرب پیل فارسی می داند ( فرهنگ واژه های فارسی در زبان عربی، صص 510-511). آرتور جفری می نویسد: « واژه ی فیل صورت ایرانی دارد. .. و به گونه ی مستقیم از فارسی میانه، یا به گونه ی غیر مستقیم از طریق زبان آرامی وارد زبان عربی شده است. .. » (واژه های دخیل، ص 336).
35 ) قَسوَرة
[ فقط یک بار در قرآن به کار رفته است: مدثر، 51 ].
جوالیقی به این کلمه نپرداخته است. ادی شیر می نویسد: قسوره یعنی اسد [ = شیر ] و عزیز و شجاع. قیسری یعنی مرد نیرومند. و اینها معرب کلمه ی « کِشورز » فارسی است یعنی عظیم و عزیز (الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 126). آرتور جفری به این کلمه نپرداخته است. امام شوشتری می نویسد: « به نظر ادی شیر این واژه ی فارسی عربی شده است و شکل فارسی آن کشورز است که به معنی بزرگ و استوار در فارسی است. نویسنده ی برهان قاطع لغت کشورز را به معنی بزرگ و کشورزیان را به معنی بزرگان آورده است » ( فرهنگ واژه های فارسی در زبان عربی، ص 531).
36 ) کأس
[ 6 بار در قرآن به کار رفته است. از جمله: صافات، 45 ].
جوالیقی به این کلمه نپرداخته است. ادی شیر می نویسد: « یعنی قدح و از فارسی کاسه است » ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 131). آرتور جفری می نویسد: « کمترین شکی وجود ندارد که اصلش آرامی است. .. به نظر می آید که منشأ کاسه ی فارسی سریانی باشد. .. » ( واژه های دخیل، ص 355 ). مترجم این اثر، دکتر فریدون بدره ای، در تعلیقه مربوط به این کلمه می نویسد: « وجود واژه ی « کاسوک » در پهلوی به معنای لاک پشت، و کاسه ( کاس + ه پسوند) می تواند نشان آن باشد که واژه از فارسی گرفته شده، نه از سریانی » (پیشین، ص 47).
37 ) کافور
[ فقط یک بار در قرآن به کار رفته است: انسان، 5 ].
سیوطی می نویسد که « جوایقی جز او آن را فارسی معرب یاد کرده اند » ( اتقان، 2 / 138). اما جوالیقی در المعرب فقط می گوید که گمان می کنم عربی محض نیست، و اشاره به فارسی بودنش ندارد ( المعرب، صص 582-586 ). ادی شیر آن را فارسی می داند ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 136). آرتور جفری بر آن است که اصلش هندی است و وارد زبانهای ایرانی شده و در پهلوی به صورت کاپور وجود دارد، و واژه ی کافور فارسی از آنجاست. .. بسیار محتمل است که واژه ی سریانی مانند واژه ی یونانی. .. از ایرانی گرفته شده باشد. ادی شیر واژه ی عربی را هم مأخوذ از فارسی می داند. اما احتمال آن هست که صورت عربی مانند حبشی. .. از سریانی اخذ شده باشد. .. ( واژه های دخیل، صص 356-357 ).
38 ) کنز
[ 4 بار به همین صورت، دو بار به صورت کنوز و سه بار به صورت فعل در قرآن به کار رفته است. از جمله: هود، 12 ].
جوالیقی آن را فارسی معرب می داند ( المعرب، ص 297). سیوطی نیز قول او را با تأیید نقل می کند ( اتقان، 2 / 138؛ مهذب، ص 116). ادی شیر به این کلمه نپرداخته است. آرتور جفری می نویسد که جوالیقی در معرب، ثعالبی در فقه اللغة و خفاجی و شفاءالغلیل « همگی آن را مأخوذ از واژه ی گنج فارسی دانسته اند. .. در اینکه واژه اصلاً ایرانی است، جای تردیدی نیست. پازند آن گنز و پهلوی اش گنج است. .. بسیار احتمال دارد که این واژه مستقیماً از فارسی میانه به عربی رفته باشد. .. » ( واژه های دخیل، صص 362-363؛ نیز ــ تعلیقه ی مفصل مترجم در تأیید قول جفری، پیشین، ص 48).
39 ) کُورَت
[ یک بار به همین صورت: تکویر، 1، و دوبار به صورت یکّوُر به کار رفته است ].
جوالیقی در المعرب ( ص 287 ) نوشته است و آن به فارسی کور بود [ گور پور؟ ] است. سیوطی نیز در اتقان ( ص 2 / 138) مهذب ( ص 116) فارسی شمرده است. ادی شیر به این کلمه نپرداخته است. امام شوشتری شرح نسبتاً مفصلی درباره ی آن دارد: « ابوهلال فعل کورت را در آیه ی إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ، از ریشه ی واژه ی کور در فارسی گرفته است. معنی آن چنین است: آنگاه که خورشید تار شد. کور شدن به معنی خاموش شدن روشنی و آتش در فارسی خیلی رواج دارد. ریشه ی ک.و.ر در عربی با معنی فعلی که در این آیه بکار رفته است سازگاری ندارد. .. در شوشتر واژه « روزکور » به معنی تیره بخت و نیز آساره کور- ستاره کور- به همین معنی به کار می رود و همگی اینها نظر ابوهلال را استوار می سازد » ( فرهنگ واژه های فارسی در زبان عربی، صص 599-600 ).
40) مجوس
[ فقط یک بار در قرآن به کار رفته است: حج، 17 ].
جوالیقی این کلمه را اعجمی ( فارسی؟) می داند ( المعرب، ص 320). سیوطی هم همین نکته را با تأیید از او نقل کرده است ( المتوکلی، ص 7؛ اتقان، 2 / 139؛ مهذب، ص 120). محمد علی امام شوشتری می نویسد: « مجوسی: زردشتی. از این واژه فعل نیز در عربی ساخته اند. مانند « مجسمه » یعنی او را زردشتی خواند. و « تمجّس » یعنی زردشتی شد. آرتور جفری می نویسد: « روشن است که این واژه ی مگوش فارسی باستان است. از صورت اوستایی آن واژه ی ارمنی و عبری و همچنین فارسی جدید مغ آمده است. .. » (واژه های دخیل، ص 374).
41) مرجان
[ 2 بار در قرآن به کار رفته است: الرحمن، 22، 58 ].
جوالیقی می نویسد: « بعضی از اهل لغت گفته اند که این لغت اعجمی [ فارسی؟ ] معرب است » ( المعرب، ص 329). سیوطی هم همین نظر را با تأیید نقل می کند: المتوکلی، ص 7؛ اتقان، 2 / 139؛ المهذب، ص 120. ادی شیر آن را احتمالاً فارسی و همخانواده با مروارید، اما نهایتاً و با احتمال بیشتری اصل آن را آرامی می داند ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 144 ). آرتور جفری آن را « مروارید خُرد » معنی می کند و می نویسد: « از قدیم آن را گرفته شده و از فارسی می دانستند، اما مسلم است که این واژه مستقیماً از منابع ایرانی وارد زبان عربی نشده است. .. [ بلکه ] از یکی از صورتهای آرامی به زبان عربی وارد شده است » ( واژه های دخیل، ص 377 ).
42) مِشک
[ فقط یک بار در قرآن به کار رفته است: مطففین، 21 ].
جوالیقی نوشته است: « [ نوعی ] عطر: فارسی معرب است » (المعرب، ص 325). ادی شیر به این کلمه نپرداخته است. امام شوشتری آن را معرب مشک فارسی می داند ( فرهنگ واژه های فارسی در عربی، ص 639). آرتور جفری می نویسد: « [ این ] واژه در میان اعراب در پیش از اسلام، کاربردی وسیع داشته است، و دانشمندان عموماً می دانسته اند که واژه ای است قرضی از زبان فارسی. گمان می رود که واژه ی « مشک » پهلوی نهایتاً از واژه ی سانسکریت آمده باشد [ اما از صورت فارسی است که به ارمنی، یونانی، آرامی، سریانی، و حبشی رفته است ]. بیشتر احتمال دارد که مستقیماً از فارسی میانه به عربی رفته باشد. .. » ( واژه های دخیل، صص 380-381).
43 ) نمارق
[ فقط یک بار در قرآن به کار رفته است: غاشیه، 15 ].
ابن منظور نوشته است [ که مفرد نمارق ] نُمارُق و نُمرُقة و نمرِقة است یعنی بالش، نازبالش ( لسان العرب ). باید گفت که در این کلمه که معرب از فارسی است، قلب و تصحیحی رخ داده است زیرا از نرم / نرمک / نرماک فارسی تعریب شده است. چنان که جوالیقی این کلمه را به صورت « نَرمَق » وارد کرده و از نرم فارسی دانسته است ( المعرب، ص 333). امام شوشتری نیز آن را زیر « نرمق » وارد کرده و به پارچه ای نرم و لطیف، یا سفید نرم معنی کرده است ( فرهنگ واژه های فارسی در عربی، ص 668 ). ادی شیر آن را مأخوذ از « نرماک » فارسی به معنای هر چیز نرم و لطیف می داند ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 154 ). آرتور جفری می نویسد: « کندی در رسالة، ص 85، آن را واژه ای قرضی دانسته که از فارسی گرفته شده است. .. لاگارد یادآور شده است که این واژه از کلمه ی ایرانی « نَمر » به معنای نرم گرفته شده است [ با این حساب در تعریب آن قلب و تصحیحی رخ نداده است ]. .. در ایرانی قدیم ما به واژه ی « نَمرَه » بر می خوریم که اوستایی آن [ هم ] « نَمرَه »،. .. و پهلوی نرم از آن آمده است. و از یک صورت فارسی میانه ای نرم + پسوندک، به زبان آرامی و به گونه ی « نَمرَق » به زبان عربی رفته و سپس از آن صیغه ی جمع نمارق ساخته شده است » ( واژه های دخیل، ص 403).
44 ) هاروت و ماروت
[ فقط یک بار در قرآن به کار رفته است: بقره، 102 ].
جوالیقی این هر دو نام را « اسم اعجمی » دانسته است ( المعرب، صص 317، 346 ). جفری از قول لاگارد با موافقت نقل می کند که هاروت و ماروت از « هئوروتات و امرتات » اوستایی است که بعدها در فارسی به صورت خرداد و مرداد درآمده است ( واژه های دخیل، ص 407 ) ( نیز ـــ مقاله ی « هاروت و ماروت » در دایرة المعارف اسلام ( به انگلیسی، طبع لیدن )).
45) وردة
[ فقط یک بار در قرآن به کار رفته است: الرحمن، 37 ].
جوالیقی می نویسد: گویند اصل این کلمه، عربی نیست ( المعرب، ص 344 ). ادی شیر به این کلمه نپرداخته است. امام شوشتری آن را به معنای گل سرخ و فارسی دانسته است ( فرهنگ واژه های فارسی در عربی، ص 690 ). آرتور جفری نوشته است: « دانشمندان عموماً برآنند که واژه قرضی است، اما عجیب است که لغویان درباره ی اصل آن چیزی نگفته اند و حال آنکه این واژه از فارسی گرفته شده است. .. » ( واژه های دخیل، ص 406 ) ( نیز ـــ تعلیقه ی مترجم بر همین کلمه در کتاب پیشین، ص 51).
46) وَرَق
[ 2 بار به همین صورت در اعراف، 22 و طه، 121، و یک بار به صورت ورقة، در انعام، 59 به کار رفته است ].
متأسفانه هیچ یک از منابع اساس کار ما و نیز برهان قاطع و حواشی دکتر معین بر آن، و فرهنگ معین و لغت نامه ی دهخدا، به این توضیح ریشه شناسی نپرداخته اند که ورق، معرب « برگ » فارسی است. لذا این ریشه شناسی را که راقم این سطور، سی سال پیش، هنگام تحصیل در دانشکده ی ادبیات دانشگاه تهران، از استادان خود شادروانان ابراهیم پورداود و بهرام فره وشی و پرویز ناتل خانلری شنیده است، در حال حاضر بر اثر کمبود منابع نمی تواند مستند کند.
47 ) وزیر
[ 2 بار در قرآن به کار رفته است: طه، 29؛ فرقان، 35 ].
جوالیقی و ادی شیر و امام شوشتری به این کلمه نپرداخته اند. آرتور جفری تصریح دارد که وزیر که وزن فعیل دارد، مشتق از وزر ( یعنی بردن و حمل کردن ) نیست، بلکه از ویچیرای اوستایی و ویچیر پهلوی گرفته شده است. برای تفصیل بیشتر ـــ واژه های دخیل، صص 406 و 407. و نیز تعلیقه ی مترجم بر آن ( ص 51 ).