جسم برای روح ابزار و وسیله است و هر دو در حیات دنیوی مکمل دیگری می باشند، روح بدون جسم قدرت زندگی مادّی و انجام امور مربوط به آن را ندارد، همچنین جسم بدون روح دوام و بقایی نمی تواند داشته باشد.
دو واژه اعتقاد و عمل مربوط به این دو بخش از وجود انسان می باشند. اعتقاد مربوط به روان است و عمل گاهی با اعضا و جوارح صورت می پذیرد. هماهنگی و عدم هماهنگی این دو، چهار گروه متفاوت از انسانها را به وجود می آورد.
1- گروهی از انسانها حسن فاعلی و حسن فعلی دارند، هم دارای اعتقادات پسندیده عقلائی هستند و هم اعمال شایسته دارند.
2- گروهی دیگر حسن فاعلی دارند و عقیده مند می باشند، ولی حسن فعلی نداشته و به تعبیری صاحب عمل صالح نیستند. مصداق این گروه مسلمانانی هستند که هر کدام با گناهان و خطاهایی وارد صحنه قیامت می شوند.
3- گروه سوم قبح فاعلی و حسن فعلی دارند، اعتقادات آنان صحیح نیست، راه ضلالت و گمراهی را پیموده اند ولی اعمال نیکی چون تعاون و همکاری، کمک به همنوع، دستگیری از مستمندان و نیز کارهای عام المنفعه دیگر در زندگی آنان مشاهده می شود.
4- گروه چهارم کسانی هستند که نه حسن فاعلی دارند و نه حسن فعلی، نه صاحب عقیده ای سالم هستند و نه اعمال شایسته و مطابق فطرت انجام می دهند، اینان قبح فاعلی و فعلی دارند.
گروه چهارم قطعاً اهل آتشند.
لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ.[1]
جهنم را از همه عاصیان جنی و انسی پر خواهیم نمود.
و اما اعمال گروه سوم نیز به واسطه اعتقاد فاسدشان قابل پذیرش نیست، زیرا عمل در پرتو اعتقاد ارزش دارد و عمل بدون اعتقاد حرکاتی بی روح و خشکیده است.
إِنَّما یتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ.[2]
خداوند تنها اعمال را از پرهیزکاران می پذیرد.
وَ مَنْ یکفُرْ بِالْإِیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ.[3]
کسی که انکار کند آنچه را که باید به او ایمان آورد، عملش تباه می شود.
عمل صالح تنها از متقین و پرواپیشگان پذیرفته می شود، و آن کس که کافر بوده ولی اعمال شایسته دارد، این اعمال حبط می شوند. بنابر آنچه در تفسیر آیه شریفه 217 سوره بقره پیرامون حبط مشاهده می شود، اعمال صالح هر چند گسترده ممکن است به واسطه برخی سیئات و گناهان کبیره نابود شوند و اثری از آن اعمال صالحه باقی نماند.
پیامبر مکرّم اسلام صلی الله علیه و آله در این باره می فرماید:
ایاکمْ وَالْحَسَدَ فَانَّ الحَسَدَ یأکلُ الحَسَناتِ کما تَأکلُ النَّارُ الْحَطَبَ.[4]
از حسد بپرهیز که اعمال نیک را چنانچه آتش هیزم را می خورد، از بین می برد.
حال وقتی گناه بتواند عمل را از میان بردارد، اعتقاد فاسد به طریق اولی می تواند عمل را از بین ببرد.
... وَ مَنْ یرْتَدِدْ مِنْکمْ عَنْ دِینِهِ فَیمُتْ وَ هُوَ کافِرٌ فَأُولئِک حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِک أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ.[5]
کسی که از آیین خود برگردد و در حال کفر بمیرد، تمام اعمال نیک او در دنیا و آخرت از بین می رود، و آنان اهل دوزخ بوده و همیشه در آنجا خواهند بود.
البته می توان از مجموع آیات و اخبار در ارتباط با این گروه بدست آورد که اعمال این دسته به نیاتشان بستگی دارد. اگر آنان نیت دنیا نموده اند در دنیا به نتیجه مطلوب خود می رسند و اگر نیتی فراتر از دنیا داشته باشند، نزد خداوند بی پاسخ نخواهد ماند.
در برخی روایات شرایطی بین بهشت و دوزخ برای برخی از مصادیق این دسته پیش بینی شده است. هر چند مطابق برخی روایات دیگر در صورتی که کفر آنان انکاری و عنادی نبوده باشد، شرایط بهتری خواهند یافت.
به هر حال بحث از این گروه مقوله ای دیگر را می طلبد.
گروه اوّل اهل نجات هستند و هیچ مشکلی نخواهند داشت، امّا گروه دوم با اینکه مثل گروه اول بهشت خواهند رفت، ولی برای از بین رفتن گناهانشان بایستی مدّتی صبر نمایند. البته چه بسا این عده در دنیا به واسطه مصائبی که چشیده اند و بلاهایی که دیده اند و یا اعمال صالح عمده ای که بتواند کفّاره گناه باشد انجام داده اند، گناهان آنان نابود شده باشد. و اگر باز هم لغزش هایی باقی مانده باشد، به واسطه سختی جان دادن و یا عذاب قبر و برزخ، آن گناهان محو شده باشد. و اگر وسعت گناهان بیش از اینها بوده یا در برزخ حکمت الهی اقتضای عذاب نکرده است، هر چند این دسته با گناه وارد صحنه محشر می شوند، ولی گاهی به واسطه داشتن استعداد شفاعت، به این ریسمان محکم چنگ می زنند، و به این وسیله از قید خطاها می رهند. و در غیر این صورت مدّتی در جهنم کفّاره کردار خود را خواهند دید و آن گاه خارج خواهند گشت.
پس از بررسی اجمالی این چهار گروه، روایتی که در همین رابطه در ابتدای بحث آمده است توضیح می دهیم، این روایت که با همین مضمون از حضرت امام رضا علیه السلام وارد شده است، برای ایمان سه رکن رکین و سه شرط مهم معین می کند.
اعتقاد قلبی
شرط اوّل ایمان، اعتقاد قلبی است.
ایمان بر دو گونه است:
1- ایمان عاریه ای، و آن ایمانی است که نزد شخص به ودیعت گذاشته شده است. وی از ظاهر آن استفاده می برد و خود را مؤمن می شمارد و در لحظه ای حساس از او گرفته می شود.
چنین ایمانی ذاتی انسان نیست و لذا با یک نهیب شیطان در آخرین لحظات زندگی فرو می ریزد.
کمَثَلِ الشَّیطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکفُرْ فَلَمَّا کفَرَ قالَ إِنِّی بَرِی ءٌ مِنْک إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبِّ الْعالَمِینَ.[6]
مثل آنان مثل شیطان است که به انسان گفت کافر شو، وقتی انسان کافر گشت به وی گفت من از تو بیزارم، من از پروردگار جهانیان در هراسم.
یکی از ادعیه ای که مناجات به آن سفارش شده است دعای «عدیله» است. قرائت این دعا و تدبر در آن که در مفاتیح الجنان آورده شده موجب می شود، وساوس شیطان در واپسین لحظات حیات برای گرفتن ایمان، مؤثر واقع نشود.
2- ایمان ثابت و راسخ به اصول، و آن ایمانی است که همانند کوه استوار بوده و گردبادها در وی تأثیر نمی کند.
قال علی علیه السلام: کنتَ کالْجَبَلِ الرَّاسِخِ لا تُحَرِّکک الْعَواصِفُ.[7]
چنین ایمانی باگوشت وخون ممزوج شده است وجداشدن آن به سادگی امکان پذیر نیست.
عشقت نه سرسریست که از دل بدر شود
مهرت نه عارضیست که جای دگر شود
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم
با شیر اندر آمد و با جان به در شود
چنین عشقی با روان انسانی عجین شده است، و حتی اگر روح از بدن مفارقت کند باز از روان جدا نمی شود.
اقرار زبانی
شرط دوم ایمان، صدور ایمان از زبان است.
اعتقاد که کامل شد بایستی زبان نیز هم نوا با اعتقاد شود، حق بر لبان جاری نماید و در این راه از هیچ چیزی هراس بخود راه ندهد.
ابوذر و بلال رضی اللَّه عنهما، آن هنگام که قلبشان مملو از عشق الهی می گشت، بانگ توحید و صدای اذان آنان بلند می شد.
زبان مؤمن همانند شمشیرش بایستی برّان باشد، از گفتن حقایق خودداری نکند و هیچ مصلحتی را بر مصالح اسلام ترجیح ندهد و بداند تقیه در موارد خاصی وارد شده است و استفاده از آن در غیر مورد خود، وسوسه شیطان است.
بعد از فتح مکه، پیامبر و عده ای از اصحاب به سوی طائف حرکت کردند، پیرمردی از اهل طائف به مکه آمد تا اخبار مکه را به طائف ببرد، وقتی متوجّه جریان مکه و حرکت پیامبر به طرف طائف شد بازگشت و اهل طائف را خبر داد.
طائفی ها دروازه را بستند و بر پشت بامها سنگ مهیا نمودند به طوری که به محض ورود مسلمانان باران سنگ سرازیر گشت دختر عالمه ای که به مصاحف زبور و توارت و انجیل آگاه بود و همه او را می شناختند گفت: من نزد او می روم اگر نشانه های پیامبر آخرالزمان را در وی دیدم و بشارت انبیا در او بود، من ایمان می آورم و شما نیز چنین کنید، دروازه را باز کردند دختر بیرون رفت، همین که وارد بر مسلمین شد پیامبر مکرّم اسلام صلی الله علیه و آله از نام پدر و مادر و نیز معلمینی که نزد آنان تعلیم دیده و سفرهایی که برای کسب علم کرده بود خبر داد، و حتی بحث هایی که بین او و استادش در موردی خاص مطرح شده بود ذکر نمود.
به یکباره دختر صدا زد گمشده پیدا شده و شهادتین بر زبان جاری نمود. وی بازگشت و خبر را نقل نمود، پدر به او عتاب کرد که تو را سحر کرده اند، اما دختر اصرار بر دین جدید کرد مدّتی شکنجه کردند بی فایده بود، پدر دستور داد دخترش را روی زمین خوابانیدند، آنگاه میخ آهنی بزرگی آورد و روی چشم راست دختر گذاشت و فشار داد ولی زبان دختر به گفتن «محمد رسول اللَّه» قطع نمی شد، میخ دیگری در چشم چپ وی فرو کردند، امّا زبانش همان شعار را تکرار می کرد، میخ سوم بر سینه دختر فرو بردند و دختر را شهید نمودند و حتی جسدش را به بیرون دروازه پرتاب کردند.
پیامبر خدا عبایش را به روی او انداخت و دستور فرمود همسرش صفیه را از مکه آوردند، پیامبر آب می ریخت و او غسل می داد، سپس جسد را از ترس اینکه مبادا نبش کنند و بسوزانند در مکه دفن نمودند. این معنای نطق به لسان است.
مسلمانی که شعار محافظه کاری را سر لوحه زندگی خود قرار داده است، از ترغیب و تشویق مردم علیه ظلم و بیداد خودداری می کند، از امر و نهی به معروف و منکر پرهیز دارد و.. .، چنین مسلمانی از شرط دوم ایمان، چیزی کسب نکرده است.
عمل به ارکان
شرط سوم ایمان، عمل به ارکان و جوارح است.
مؤمن نبایستی به صرف شعار بسنده کند، بلکه باید در کنار گفتارش عمل صالح هم داشته باشد. در قرآن کریم هرگاه سخن از ایمان آمده است و خواسته است ثوابی بر ایمان مترتب کند، عمل صالح را نیز بیان نموده است.
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ....[8]
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ....[9]
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ....[10]
وَ أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ....[11]
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ....[12]
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ....[13]
لَیسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ....[14]
... لِیجْزِی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ....[15]
إِنَّ اللَّهَ یدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ....[16]
فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ....[17]
زبان بی عمل نوعی نفاق است و در نقطه مخالف ایمان قرار گرفته است. ایمان آن است که نیک بگوید و به همان عمل کند.
بر مؤمن لازم است از انجام فرایض و واجبات کوتاهی نکند، نماز و روزه را به نحو مطلوب شارع به جا آورد، از پرداخت حقوق شرعیه چون خمس و زکات هراس به خود راه ندهد، در مقابل معاصی وگناهان در اجتماع و نیز ترک واجبات، فریضه امر به معروف و نهی از منکر را فراموش ننماید. همچنین بایستی از محرماتی چون ربا، رشوه و هر نوع حرام خواری دیگر، شراب و هر قسم نوشیدنی مضرّ و هرگونه تفریح حرام چون غِنا و انواع قمار بپرهیزد.
مؤمن لازم است خود را به اخلاق الهی چون حلم، صبر، سخاوت، عفت، حجاب، پوشش چشم از نامحرم و همچنین صله ارحام، وفای به نذر و عهد و قسم، زینت دهد؛ و سعی کند از رذایل اخلاقی مانند غیبت، تهمت، دروغ، دست یازی به مال دیگران و حقوق ایتام، اسراف، کبر، نمّامی، احتکار، حسد و غیر آن مصون و محفوظ ماند؛ و دریک نگاه خود را همیشه در منظر و مرآی خداوند متعال ملاحظه کند و نامه عمل هفتگی خود را هر عصر پنجشنبه ای در محضر حضرت حجت عجل اللَّه تعالی فی فرجه ببیند. و البته زیور اعمال انسان، صبر وی در مقابل مشکلات و مصائب است، و همان موجب ترقی و سعادت او می شود.
علی بن حسن مثلث شهرت در عبادت داشت وی با عموی خود «عبداللَّه بن حسن مثنی» در زندان تاریک منصور دوانیقی بودند، آنان اوقات نماز را با پایان کار خود از عبادات و قرائت قرآن معین می نمودند، روزی عبداللَّه بن حسن از سختی زندان شکوه نمود و زبان به گلایه گشود، علی به وی گفت: برای ما در بهشت درجه ای است که به آن نمی رسیم مگر با صبر، اگر بخواهیم صبر می کنیم و البته مرگ ما نزدیک است و بزودی راحت می شویم، و اگر بخواهیم دعا می کنیم ولی منصور به آن حد از عذاب نمی رسد، عبداللَّه گفت صبر می کنیم.
سه روز نگذشت که علی در حال سجده جان داد.
امام صادق علیه السلام به عبداللَّه نامه نوشت که من هم مانند شما محزون هستم. تو صبر کن و مانند حضرت یونس علی نبینا و آله و علیه السلام بی صبری نشان مده، که در پیشگاه خداوند چیزی محبوب تر از ناراحتی یا صبر نیست. اگر چنین نبود دشمنان خدا، دوستان او را نمی کشتند، یحیی و زکریا به ستم کشته نمی شدند. خدا نمی فرمود اگر موجب تمایل همه مردم به کفر نمی شد برای کفّار خانه هایی که سقف آنها از طلا باشد می ساختم و اگر موجب ناراحتی مؤمن نمی شد عمامه ای از آهن برای کافر قرار می دادم تا هیچ گاه چیزی سر وی را آزار ندهد و به اندازه پر مگسی از دنیا به مؤمن نمی دادم. بدان که محبوبتر از این دو نزد خدا نیست. اندوهی که مخفی بماند و اندوهی که بر او صبر شود.
حضرت اسماعیل ذبیح اللَّه علی نبینا و آله و علیه السلام، هنگامی که پدر مشغول ذبح او می شد به وی سفارش کرد که: 1- دست و پایم را محکم ببند تا اضطراب نکنم، 2- لباسم را بشوی تا مادرم از دیدن خون آن نارحت نشود، 3- پیراهنت را بر من بپوشان، تا بوی تو مرا سرمست عشق خدای کرده، مرگ بر من آسان باشد، 4- کارد را به صورتی بر گلویم بگذار تا براحتی جان دهم، 5- امشب نزد مادرم مرو تا فراموش کند، 6- به مادرم سلام برسان.
ابراهیم علیه السلام که این شکیبایی را از پسر دید فرمود: تو نیک یاوری هستی برای انجام فرمان حق «نعم العون انت علی امراللَّه».
مردی به حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام التماس کرد تا دعا نماید بلکه خداوند حاجتش را برآورده سازد. موسی به درگاه خداوند استغاثه کرد چیزی نگذشت که حیوانی او را بلعید. حضرت به خدا عرضه داشت این چه بود و سِرّ کار کجاست؟ خطاب آمد وی مقامی از مقامات را درخواست کرد که با اعمالش بدان نمی رسید، آن بلا وسیله ای برای رسیدن او به حاجتش می باشد.
عبداللَّه بن جعفر به واسطه بیماری نتوانست در کربلا حاضر شود. محمد و عون را همراه حضرت زینب علیها السلام روانه کرد، وقتی خبر شهادت آنان به مدینه رسید، غلام عبداللَّه بی تابی کرد و گفت اگر نمی رفتند کشته نمی شدند، عبداللَّه خشمگین شد و گفت حمد و سپاس خدای را که فرزندانم در رکاب حسین علیه السلام شهید شده اند، به خدا سوگند از آنان چشم پوشیدم که در راه حسین جانبازی کنند، شهادت آنان مایه آرامش من در مصیبت حسین علیه السلام است.
پی نوشت ها
[1] سوره هود، آیه 119
[2] سوره مائده، آیه 27
[3] سوره مائده، آیه 5
[4] بحارالأنوار، ج 73، ص 255.
[5] سوره بقره، آیه 217
[6] سوره حشر، آیه 16
[7] همانند کوه استوار باش، که تندبادها در تو تأثیر نکنند( مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 347).
[8] سوره بقره، آیه 25.
[9] سوره بقره، آیه 82.
[10] سوره بقره، آیه 277.
[11] سوره آل عمران، آیه 57.
[12] سوره نساء، آیه 173.
[13] سوره مائده، آیه 9.
[14] سوره مائده، آیه 93.
[15] سوره یونس، آیه 4.
[16] سوره حج، آیات 14 و 23.
[17] سوره حج، آیه 50.