امروز اول شهریور سالگرد تولد حکیم ابوعلی سینا است که به پاس تالیفات و خدمات او به علم پزشکی، در ایران روز پزشک نامگذاری شده است. روزچین به مناسبت این روز به شرح بخشی از زندگی و سرگذشت بوعلی سینا میپردازد.
تولد
ابوعلی سینا، حسین بن عبدالله معروف به ابوعلی یا ابن سینا، ملقب به شیخالرئیس، رئیسالعُقلا و شرفالملک در قرن پنجم هجری، در روستایی به نام افشانه و در نزدیک بخارا متولد شد. بخارا در آن زمان پایتخت سامانیان بود. اکنون، شهری در جمهوری ازبکستان است. زبان مادری ابوعلی سینا فارسی بود.
اگر ابوعلی سینا امروز زنده بود، باید کیکی با شمعی به عدد 1068 را فوت میکرد و با یاران و شاگردانش این روز را جشن میگرفت.
یادگیری علوم
ابوعلی سینا در هفت سالگی قرآن و بسیاری از مباحث ادبی و پس از آن منطق، فلسفه و طب را فرا گرفت. او در این رشتهها کاملا مسلط بود. سپس به الهیات رو آورد و در این رشته هم مانند رشتههای دیگر، متبحر شد. گفته میشود تا پانصد کتاب، رساله و مقاله به او نسبت میدهند و اینها همه نتیجهی هوش سرشار اوست.
ابن سینا هوش و حافظهای خارقالعاده داشت، سرعت یادگیریاش برای همه شگفتانگیز بود، به گونهای که بسیاری از علوم را بدون داشتن استاد آموخت. او گاهی بر استادان خویش خرده میگرفت و به آنان از دانشش میآموخت.
ابن سینا در معالجه و درمان بیماران بسیار ماهر و دارای سرعت عملی باورنکردنی بود. او در همان سنین جوانی شهرتی عالم گیر پیدا کرد. بسیاری از دانشمندان برای حل مشکلاتشان به او مراجعه میکردند و او با درایت و تسلط کامل به آنان پاسخ میداد.
آثار ابوعلی سینا
از ابن سینا 456 کتاب و رساله به جای مانده است. این آثار در رشته های طب، فلسفه، حکمت، منطق، فقه، بیان، علوم طبیعی و ماوراءالطبیعه، نجوم و هیأت و ریاضیات، گیاهشناسی، لغت، عروض، شعر و موسیقی به جای مانده است. از مهمترین آثار او القانون فی الطب است. این کتاب به بیشتر زبانهای دنیا ترجمه شده و حاشیههای بسیار بر آن نوشته شده است و معروفترین کتاب او در رشته پزشکی است.
بخشی از زندگی بوعلی سینا به زبان خودش
من در ماه صفر سال 370 متولد شدم. نام مرا حسین گذاشتند. پدرم عبدالله اهل بلخ بود. در زمان نوح پسر منصور سامانی به بخارا رفت. بخارا در آن زمان از شهرهای بزرگ بود. پدرم در روستای خرمیثن شروع به کار کرد. در نزدیکی آن روستا، روستای افشانه بود. در آنجا پدر من، مادرم را به همسری برگزید. نام مادرم ستاره بود. مدتی بعد از تولد من پدرم به بخارا نقل مکان کرد.
شروع یادگیری و آموزش
در بخارا پدرم مرا به آموزگاران سپرد تا قرآن و ادب بیاموزم. در پایان ده سالگی در قرآن و ادب تبحر پیدا کردم. آنچنان که آموزگارانم از اطلاعات من تعجب میکردند. در آن روزها مردی به نام ابوعبدالله ناتلی به بخارا آمد. او مردی دانشمند بود. پدرم او را به خانه آورد تا شاید بتوانم از وی دانش بیشتری بیاموزم. زمانی که ناتلی به خانهٔ ما آمد، من نزد آموزگاری به نام اسماعیل زاهد، فقه میآموختم و بهترین شاگرد او بودم. من در بحث و جدل که شیوهٔ دانشمندان آن زمان بود، تخصص داشتم.
اگر ابوعلی سینا امروز زنده بود، باید کیکی با شمعی به عدد 1068 را فوت میکرد!
منطق و هندسه
ناتلی به من منطق و هندسه آموخت. چون مرا در دانشاندوزی بسیار توانا دید به پدرم و خودم سفارش کرد که جز به کسب علم به کاری دیگر نپردازم. من به حرف ابوعبدالله ناتلی خیلی فکر کردم و آن را بررسی کردم. تا اینکه منطق را نزد او به پایان رسانیدم و در این فن بر ناتلی برتری یافتم. چون ناتلی از بخارا رفت من به پژوهش و مطالعه در علم الهی و طبیعی پرداختم.
پزشکی و طب
اندکی بعد به فراگرفتن علم طب علاقهمند شدم. آنچه را پزشکان در گذشته نوشته بودند همه را به دقت خواندم. چون علم طب از علوم مشکل به شمار نمیرفت، در کوتاهترین زمان در این رشته موفقیتهای بزرگ به دست آوردم. تا آنجا که دانشمندان بزرگ علم طب به من روی آوردند و در نزد من به تحصیل اشتغال ورزیدند.
من بیماران را درمان میکردم و در همان حال از علوم دیگر نیز غافل نبودم. دوباره شروع به مطالعهی منطق و فلسفه کردم. به فلسفه بیشتر پرداختم و یک سال و نیم در این کار زمان صرف کردم. در این زمان کمتر شبی سپری شد که به بیداری نگذرانده باشم و کمتر روزی گذشت که جز به مطالعه به کار دیگری دست زده باشم.
الهیات
پس از آن به مطالعه الهیات روی آوردم. به مطالعه کتاب «مابعدالطبیعه» ارسطو مشغول شدم. ولی چیزی از آن نمیفهمیدم و منظور نویسنده را از آن سخنان درنمییافتم از این رو دوباره از سر خواندم و چهل بار تکرار کردم. چنانکه مطالب آن را حفظ کرده بودم اما به حقیقتِ آن پی نبرده بودم. چهرهٔ مقصود در حجاب ابهام بود و من از خود ناامید شده بودم. با خودم میگفتم نمیتوانم به این دانش دست یابم.
آغاز هفده سالگی و فهم مابعدالطبیعیه
یک روز عصر از بازار کتابفروشان میگذشتم کتابفروش دوره گردی کتابی را در دست داشت و به دنبال خریدار میگشت. از من درخواست کرد که آن را بخرم من آن را خریدم. نام کتاب اغراض «مابعدالطبیعه» و نوشته ابونصر فارابی بود.
هنگامی که به خانه رسیدم، بیدرنگ به خواندن آن پرداختم و به حقیقت مابعدالطبیعه که همه آن را حفظ بودم پی بردم. از توفیق بزرگی که نصیبم شده بود بسیار شادمان شدم. فردای آن روز برای سپاسِ خداوند که در حل این مشکل مرا یاری فرمود، صدقه فراوان به درماندگان دادم. در این هنگام سال 387 بود و تازه 17 سالگی را پشت سر نهاده بودم.
بیماری نوح پسر منصور
زمانی من وارد سال 18 زندگی خود میشدم نوح پسر منصور سخت بیمار شد. اطباء از درمان وی درماندند و چون من در پزشکی آوازه و نام یافته بودم، مرا نزدش بردند. من نوح را درمان کردم و اجازه یافتم تا در کتابخانه او به مطالعه پردازم. کتابهای بسیاری در آنجا دیدم که بیشتر مردم حتی نام آنها را نمیدانستند و من هم تا آن روز ندیده بودم. از مطالعه آنها بسیار سود جستم.
«القانون فی الطب» معروفترین کتاب ابن سینا است که در بسیاری از دانشگاههای علوم پزشکی دنیا تدریس میشد.
مرگ پدر
چندی بعد پدرم درگذشت و روزگار احوال مرا دگرگون ساخت. من از بخارا به گرگانج خوارزم رفتم. روزگاری در آن دیار با سربلندی روزگار گذراندم. به فرمانروای آنجا نزدیک شدم. همچنین موفق به تألیف چند کتاب در آن شهر شدم. قبل از آن در بخارا نیز کتابهایی نوشته بودم.
مهاجرت به جرجان
اوضاع جهان دگرگون شده بود. ناچار من از گرگانج بیرون آمدم مدتی همچون آوارهای در شهرها میگشتم تا به جرجان (شهری در محل گنبد کاووس کنونی) رسیدم. مدتی در آن شهر ماندم و کتابهایی تصنیف کردم. ابوعبید جوزجانی در جرجان به نزدم آمد.
ادامه زندگی ابوعلی سینا به روایت ابو عبید جوزجانی
هنگامی که من به خدمت او پیوستم تا پایان زندگی با او بودم. بسیار چیزها از او فرا گرفتم و بسیاری از کتابهای او را تحریر کردم. استادم پس از مدتی به ری رفت و به خدمت مجدالدوله از فرمانروایان دیلمی درآمد. او را که به بیماری سودا دچار شده بود درمان کرد. از آنجا به قزوین و از قزوین به همدان رفت. مدتی طولانی در این شهر ماند و در همین شهر بود که استادم به وزارت شمسالدوله دیلمی فرمانروای همدان رسید.
تالیف کتاب قانون
در همین زمانها ابوعلی سینا کتاب قانون را نوشت. تألیف کتاب بزرگ شفا را به خواهش من آغاز کرد. چون شمس الدوله از جهان رفت و پسرش جانشین او گردید؛ استاد وزارت او را نپذیرفت. چندی بعد به او اتهام بستند که با فرمانروای اصفهان مکاتبه دارد. به همین دلیل به زندان گرفتار شد. چهار ماه در زندان به سر برد و در زندان سه کتاب به رشته تحریر درآورد.
رفتن به اصفهان و تکمیل کتاب شفا
پس از رهایی از زندان مدتی در همدان بود تا با جامه درویشان پنهانی از همدان بیرون رفت. به سوی اصفهان رهسپار گردید. من و برادرش و دو تنِ دیگر با وی همراه بودیم. پس از آنکه سختیهای بسیار کشیدیم به اصفهان رسیدیم. علاءالدوله فرمانروای اصفهان استادم را به گرمی پذیرفت و مقدم او را بسیار گرامی داشت. او در سَفَروحَضَر و به هنگام جنگ و صلح، استاد را همراه و همنشینِ خود ساخت. استاد در این شهر کتاب شفاء را تکمیل کرد.
مرگ ابوعلی سینا
در سال 428 در سفری که به همراهی علاءالدوله به همدان میرفت، بیمار شد و در آن شهر درگذشت و به خاک سپرده شد.
داستان زندگی این حکیم بزرگ ایرانی و جهان اسلام دستمایه سریال تلویزیونی با عنوان «» شده است که در سال 1364 از شبکه یک تلویزیون پخش شد. در این سریال که به نویسندگی و کارگردانی کیهان رهگذر تهیه شد، ، با هنرمندی نقش بوعلی سینا را بازی کرده است. این سریال در سالهای گذشته بارها در شبکههای مختلف تلویزیون پخش شده است.