بسان جمله معروف "هنر نزد ایرانیان است و بس" در حوزه اخلاق نیز ما خود را جامعهای غنی از پیشفرضها و انگارههای اخلاقی و کمتر خود را محتاج به تفکر و تدبّر در باب اخلاقیات میدانیم. واقع امر آن است که نه تنها جلوه مطلقانگارانه هنر نزد ایرانیان به معنای اخص آن نیست بلکه در حوزه اخلاق نیز در شمار ملتهای برجسته قرار نداریم. اما چرا چنین شرایطی بر ساحت اخلاقیات در جامعه ما سایه افکنده است:
![اخلاق](/Upload/Public/Content/Images/1395/10/16/110731333.jpg)
1. تناقض های تاریخی
تجربه قرنها زندگی با پادشاهان خودکامه و مستبد و زیستن در کنار اقوام مهاجم، از حیث پایبندی به موازین اخلاقی میراثی نامیمون را برای جامعه ایرانی به همراه داشته است. خصوصیاتی مانند ریاکاری، تملق و چاپلوسی در جامعه ما قدمتی به درازای تمدن کهن این مرز و بوم دارد. گراهام فولر از جمله ایرانشناسان برجسته در کتاب "قبله عالم" مینویسد: ایرانیان از نوعی بیماری شیزوفرنی رنج میبرند. آنان از یک سو با یادآوری تاریخ شکوهمند امپراطوری و تمدن خویش دچار غرور و افتخار فزاینده نسبت به گذشته خویشاند و از سوی دیگر زمانی که هجوم و اشغال ایران را توسط اقوامی مانند رومیان، مغولها و اعراب به یاد میآورند دچار سرخوردگی میشوند. به زعم وی برایند این دو حالت در خلقیات ایرانیان به وضوح مشاهده میشود و همین امر سبب شده است تا ساختار روانی یک ایرانی پر از رمز و راز و پیچیدگی باشد. وی قالی زیبای ایرانی را مصداق بارز چنین تفسیری میداند. فولر میگوید زمانی که از دور به یک قالیچه ایرانی خیره میشوید ناخودآگاه زبان به تحسین چنین هنری باز میکنید و زمانی که از نزدیک به خطوط مختلف قالی توجه میکنید پیچیدگی ذهن ایرانی را در تار و پود آن حس میکنید.
دم فروبستن در برابر شاه خودکامه برای صیانت از زندگی، زبان به تملق و چاپلوسی باز کردن به منظور حفظ وضع موجود و دور شدن از اتهامات منجر به عقوبتهای سنگین، تشدید ریاکاری و دورویی و تزویر به جای صراحت، صداقت و شهامت از بدیهیترین جلوههای چنین دیدگاهی است.
هنگامی که در گذشته شاهان به مردم دروغ میگفتند و در برخورد با شهروندان استفاده از زور را اصل قرار میدادند، غیرمترقبه نیست که جامعه ایرانی در تنظیم روابط اجتماعی خویش در چارچوب انگارههای اخلاقی با مشکلات فراوان روبهرو باشد. به عبارت دیگر مردم طی سلطنت طولانی پادشاهان خلق و خوی شاهان را بروز میدهند و اوامر و دستورهای وی را واجبالاطاعه میشمارند. بیمناسبت نیست که نفوذ کلمه "شاه" در ادبیات فارسی جایگاه خاصی داشته است: شاه دانه، شاهکلید، شاهرخ، شاهتوت، شاهبلوط، شاهکار، شاهرگ، شاهرود، شهمیر و شاهپسند ...
به هر تقدیر لایههای متراکم شده اخلاقگریزی در فراز و فرود تاریخِ این مرز و بوم، جامعه را به درک این تعبیر سوق داده است که "زبان سرخ سرِ سبز میدهد بر باد".
2. دروغ گویی
دروغگویی در جامعه ما به کالایی رایج در تنظیم روابط اجتماعی تبدیل شده است. تا جایی که به جرئت میتوان ادعا کرد که دستکم هر یک از ما در طول شبانهروز چندین بار سهوی یا عمدی با کتمان حقایق درصدد تأمین منافع خویشایم. چنین عارضهای به شهادت تاریخ در، ادوار تاریخی جامعه ما ریشه دارد. بیجهت نیست که نیاکان ما زدودن دروغ از ساحت جامعه را به آرمانی بلند تعبیر میکردند. از سوی دیگر در باورهای دینی ما و کلام معصومین(ع) نیز دروغ ریشه همه گناهان معرفی شده است. رسول خدا(ص) میفرماید: دروغ ریشههای شر را آبیاری میکند همانگونه که آب ریشههای درختان را سیراب میکند. در این خصوص امام محمد باقر(ع) نیز میفرماید: از دروغ چه کوچک و چه بزرگ در شوخی و جدی بپرهیزید، چرا که هرگاه آدمی در امورکوچک دروغ گفت، بر دروغ بزرگ دلیر میشود.
دلیر شدن جامعه ما بر دروغ متأسفانه موضوعی انکارناپذیر است. خاصه آنکه افراد با پیوند دادن دروغ خود به امور مصلحتی درصدد رهایی خود از قید و بندهای اخلاقی و دینیاند. طبیعی است در جامعهای که دروغ جلوهای بهنجار مییاید اصلاح امور به خطر میافتد. در چنین جامعهای بیاعتمادی دامنگیر میشود، هدف وسیله را توجیه میکند، شیرازه وفاق اجتماعی سست و منافع افراد در فرایندی ناثواب و مشحون از بدیلهای غیراخلاقی مطرح میشود.
تجربه جالب برخی مدارس در کشور ژاپن مؤید این نکته مهم است که دیگر ملل جهان تا چه اندازه به مقوله راستگویی و راستکرداری اهمیت میدهند. در برخی مدارس ژاپن زمانی که آزمون ریاضی برگزار میشود، به همراه دفترچه سؤالات پاسخ آنها نیز در اختیار دانشآموز قرار میگیرد، اما در پایان دفترچه آزمون، سؤالی با این مضمون گنجانده شده است که آیا خود شما میتوانستید با استدلالهایتان به پاسخ صحیح برسید یا خیر ؟ هدف از این کار نهادینه کردن امکان راستسنجی و سوق دادن جامعه به سمت اخلاقمداری است.
3. نیازهای اولیه
بر اساس ارزیابیهای نهضت سوم "روانشناسی انسانگرایانه" نیازهای آدمی در قالب چند طبقه تعریف میشود. نیازهای اولیه، ثانویه، رده سوم و چهارم و .... حال بر طبق نظریه این طیف از روانشناسان چنانچه نیازهای اولیه هر کس برآورده نشود، نیازهای دوم و سوم نیز پدید نمیآیند. معنای این سخن به زبان ساده این است که مادامی که در امر خوراک، پوشاک، مسکن، خواب، استراحت، و .... هنوز نیازمندیم و نیازهای این رده ما برآورده نشدهاند نیازهای ردههای بالاتر مثل نیازهای مربوط به ایمنی، محبت و احساس تعلق قلبی و باطنی، نیازهای مربوط به احترام و حیثیت اجتماعی و رشد اخلاقی و معنوی در ما پدید نمیآیند و این یکی از آفات مهم اخلاقی نزیستن جامعه ما است. به بیان دیگر تا زمانی که مهمترین دغدغه ذهنی شهروندان یک جامعه فراهم نکردن نیازهای اولیه و بدیهیشان باشد جدالهای رفتاری به سمت طیف وسیعی از عناصر غیراخلاقی مانند دروغ، غیبت، ریاکاری، چاپلوسی، .... سوق داده میشود و از این رهگذر دورنمای اخلاقی زیستن در هالهای از ابهام قرار میگیرد.
4. نیروهای موثر
سه طیف از نیروها در هر جامعه وجود دارد که نوع کارکرد و تنظیم روابط آنها در ساختار اخلاقی جامعه تأثیر بهسزایی دارد: نیروهای باوراننده، انگیزاننده، و بازدارنده.
نکته حائز اهمیت در نهادینه کردن اخلاق در جامعه رعایت سلسلهمراتب این سه نیرو است و چنانچه در تقدم و تأخر آنها خللی وارد شود نتیجه عکس به بار خواهد آورد.
بر این اساس وظیفه نیروهای باوراننده ارائه استدلالهای منطقی در خصوص امور اخلاقی است که چه کاری خوب و چه کاری بد است. چنانچه این نیرو بتواند به مردم بباوراند که کدام کار فضیلت و کدام کار رذیلت است بیشتر مردم جامعه به سمت پذیرش معیارهای اخلاقی سوق داده میشوند. اما بیتردید در این میان عدهای از پذیرش چنین معیارهایی سرباز خواهند زد. در چنین شرایطی است که دومین نیرو، که همان نیروی انگیزاننده است وارد میدان میشود. این نیرو با تعریف مشوّقها و نظام پاداشها تلاش میکند تا به آن عده از افراد که هنوز خوب و بد بودن را باور نکردهاند با ارائه پاداشها زمینه را برای جذب آنان فراهم آورد. در نهایت باز چنانچه عده معدودی به رغم ارائه پاداشها زیر بار قواعد اخلاقی نرفتند، نیروهای بازدارنده وارد میدان میشوند و با اتخاذ جریمههای قانونی مانند جریمه و زندان، جامعه را به سمت اخلاقی شدن هدایت میکنند.
با الهام از شرایط مطرح شده به نظر میرسد در جامعه ما این سه مرحله از آخر شروع شده است. اول نیروهای بازدارنده با ابزار سختافزاری قوانین و مجازات، وارد میدان میشوند و سپس اگر فرصتی باقی ماند نیروهای انگیزاننده و نهایتاً چنانچه روزنهای وجود داشته باشد نیروهای باوراننده وارد عمل میشوند که البته در جامعه ما ظاهراً هیچگاه نوبت به نیروهای باوراننده نمیرسد.
فرجام
در حوزه نیروهای باوراننده، جامعه ما گنجینههای ارزشمندی را به منظور پالایش و پیرایش جامعه از آفات اخلاقی در اختیار دارد، اما مهم آن است که این الگوها با چه مکانیزمی به ساختار اجتماعی و فرهنگی جامعه تزریق شود.
امام علی(ع) در نامهای بسیار حکمتآموز به فرزندش امام حسن(ع) مینویسد: "فرزندم خود را میان خویش و دیگری میزانی بشمار، پس آنچه برای خود دوست میداری برای جز خود دوست بدار و آنچه تو را خوش نیاید برای او ناخوش بشمار و ستم مکن چنانکه دوست نداری بر تو ستم رود و نیکی کن چنانکه دوست میداری به تو نیکی کنند و آنچه از جز خود زشت میداری برای خود زشت بدان و از مردم برای خود آن را بپسند که از خود میپسندی در حق آنان و مگوی به دیگران آنچه خوش نداری شنیدن آن، مگو آنچه را ندانی، هرچند اندک بود آنچه میدانی و مگو آنچه را دوست نداری به تو گویند" (نهجالبلاغه، نامه 31).
با چنین الگوها و آموزههای اسلامی که در اوج معرفت و بالندگی است رسالت متولیان فرهنگی جامعه امری خطیر و بسیار مهم است. به بیان دیگر برای هدایت جامعه به سمت اخلاقمدار شدن چارهای جز کاستن از حجم نیروی بازدارنده و افزودن وزن نیروهای باوراننده نیست. در جامعهای که بیش از حد بر بایدها و نبایدها اصرار میشود (تز)، نیروها و عناصری (آنتیتز) ظهور میکنند که اشتیاق فراوانی برای دورزدن و بیتوجهی به قانون دارند. یک جامعه خوب لزوماً یک جامعه قانونمدار نیست، بلکه جامعهای است که قانون و اخلاق در فرایندی تعاملی در میان لایههای مختلف جامعه نهادینه و باورمند شده باشد.
به قول فردریش هایک "قوانین، موانعی برای حرکت نیستند بلکه راههایی برای حرکتاند". قوانین انبوه مشارکت انبوه را تخریب و مانع حرکت دینامیکی جامعه میشود.
لائوتسه در "دائو دجینگ" میگوید هنگامی که دعوت به قانون و عدالت زیاد شود در آن صورت راه طبیعیِ حیات ویران میشود.