در مباحث علوم انسانی قبل از هر چیز ابتدا باید مبنای خود را در تعریف انسان مشخص کنیم و بعد وارد بحث شویم. انسان تعریف انسانیِ خود را از تجربه و نظرات خود و دانشمندان می گیرد و به دلیل این که معرفت تعریف شده ی او از انسان خواه و ناخواه در معرض تحول و تغییر است، نتیجه ای که از تجربه و تحلیل مسائل می گیرد، مقطعی است و تمام ساختمان های ساخته ی او را در مقطع بعدی ویران می کند. حرکت دانش انسان شناسی مثل حرکت جبّه ی زمین، زلزله آفرین است. مجموعه مطالبی که روی خط زلزله ی حرکتِ تعریفِ انسانی قرار گرفته، از ضربات آن بیشتر از مطالب دیگر آسیب می بیند.
به همین دلیل دانش هایی که تغییرات مختلف تعریف انسان در آن ها تأثیر چندانی ندارند، روی خط زلزله ی حرکت تعریف انسان نیستند. ساختمان آن دانش ها و دستاوردهای آن ها با گذشت زمان، پیشرفت های حیرت آوری دارند و اگر نحوه ی مصرف آن ها خطری برای انسان دارد، مربوط به آن دانش ها نیست، مربوط به علوم انسانی است. پیشرفت ها و دانش هسته ای مربوط به علوم انسانی نیست اما جنگ هسته ای نتیجه ی علوم انسانی است زیرا فرمان جنگ را علوم انسانی صادر می کند نه سایر علوم. حتی فرمان ساخت بمب هسته ای سفارش علوم انسانی است. سایر علوم سفارش های علوم انسانی را تولید می کنند.
شاگرد خوبی نبوده ایم!
حتی می توان چنین نتیجه گرفت که فسادها، تباهی ها و ناهنجاری ها، ظلم یا تبعیض ها، استعمارها از اطاق فرمان علوم انسانی صادر می شوند. سایر علوم، مأموران دست و پا بسته ی رشته ی علوم انسانی هستند. اگر علوم انسانی اصلاح شود، همه ی آن علوم در خدمت رفاه و سعادت و دوستی و همدلی انسان ها به کار خواهند رفت. پس به عنوان مقدمه ی اول اعلام می کنیم که مبنای ما در تعریف انسان، شاگردی در کلاس سازنده ی انسانی است. درست است که ما شاگرد خوبی نبوده ایم اما استاد بزرگ تعریف انسان ما خداست که انسان شناس حقیقی است.
اگر ما نواقص و کاستی های خودمان را وارد دستگاه معرفتی او نکنیم، از خطر رانش تعریف انسانی در امان خواهیم بود و همان گونه که سایر علوم هم با ثبات و هم خدمت گزارند، محصولات علوم انسانی ما هم از ثبات و صلاح برخوردار می شود. شاید از مطالبی که تاکنون بیان شده نتیجه گرفته باشید این که عالم پر از فساد می شود و بعد از آن عالم مملو از عدل خواهد شد، به وضوح برای اهل مطالعه در علوم انسانی روشن است که فساد علوم انسانی، عالم را از ظلم و جور پر خواهد کرد و اصلاح علوم انسانی است که در آینده عالم را پر از عدل و داد می کند.
اگر در این گفته کمترین تردیدی دارید، یک نمونه ی بسیار کوچک از صلاح و فساد انسان شناسی و علوم انسانی نافع آن ها را ذکر می کنم. مقایسه ی پول رایج و کالا. پول رایج جهانی محصول دانش اقتصاد رایج و دانش اقتصاد رایج از اقمار انسان شناسی رایج بشری است. لازمه ی پول رایج، نرخ تورمی ضعیف در کشورهایی با اقتصاد سالم و نرخ تورمی شدید و بالا در کشورهایی با اقتصاد بیمار و ضعیف است. وقتی پول با تورم، کمترین کاهش ارزش را در مقابل کالا داشته باشد، این کاهش از اصل و مقدار اعتبار است؛ چون پول رایج، مجرد اعتبار است و وقتی با کالا مقایسه کنید، سالم ترین پول که با کمترین نرخ تورم در دنیا وجود داشته باشد، نرخ یک صدم در سال، پس می شود یک سه هزار و ششصدم در روز. شما اگر از کسی امروز سه هزار و ششصد کیلو گندم بگیرید و فردا سه هزار و ششصد و نود و نه کیلو تحویل دهید، طرف قبول نمی کند. می گوید یک کیلو کم است. اگر شما سه هزار و ششصد واحد از بهترین پول را امروز بگیرید و فردا به طرف برگردانید، به دلیل نرخ تورم یک واحد کاسته شده و شما ضامن هستید و طرف راضی نخواهد بود. به همین دلیل با پول رایج جهانی فرض حقیقی امکان ندارد، قرض و ربا دو کفه ی یک ترازو هستند و هرجا قرض صفر شود، ربا همه گیر و صد در صد شده است.
اما در مقابل پول رایج، وضعیت کالا را ملاحظه کنید. اگر در ده هزار سال پیش فردی از دیگری صدمَن گندم قرض گرفته، حال ورثه ی بدهکار می خواهند جدّ اعلای خود را از دیْن خارج کنند، کافی است صد مَن گندم به ورثه ی طلب کار بپردازند. معنای قضیه این است که یا کالا در دوهزار سال می تواند مدت قرض ادامه پیدا کند -بسته به رضایت قرض دهنده است- اما با پول رایج برای یک روز هم این فرض امکان پذیر نیست و این که ما صورت مسئله را پاک کنیم و عناوین غیر ربا را وارد مسئله کنیم، فرض را ممکن نکرده ایم. فرض کماکان غیرممکن است، لفافه ای به روی مبلغ اضافه کشیده ایم تا آن را نبینیم. چون به شدت از آن متنفریم. دیگران چون تنفری از آن ندارند، لفافه کشیدن را لازم نمی بینند. پول اگر پشتوانه ی کالائی داشته باشد، در حکم کالاست و اعتبار محض نیست. با چنان پولی امکان قرض دادن و گرفتن به هر مدت ممکن است.
بعضی گمان می کنند اگر کالای پشتوانه ی پول، طلا باشد، سکه ی طلا از کشور خارج می شود و خزانه خالی خواهد شد. چه کسی به شما گفته است اگر پشتوانه ی پول طلا باشد باید سکه در مقابل پول کاغذی پرداخت شود و در مقابل، پول کاغذی به اندازه ی قیمت سکه از مجموع کالا، مورد تعهّد است نه سکه. شما به اندازه ی تولید ناخالص ملی خود اسکناس چاپ می کنید و آن را بر قیمت سکه ی طلا تقسیم به نسبت می کنید و میزان اسکناس قابل انتشار شما مشخص می شود و اعلام می کنید، تعهدی به پرداخت سکه در مقابل اسکناس ندارید اما به ازاء اسکناس، همیشه معادل ارزش سکه از مجموع کالا است. وقتی پول معادل کالائی داشت، در حکم کالاست که قرض به هر مدت با آن ممکن است و تنها راه احتراز از ربا، رواج قرض حقیقی است نه قرض صوری. وقتی پول معادل کالائی داشت، تمام انواع معادلات و معاملات الکترونیک هم با آن میّسر است چون همه ی این امور تسهیلاتی در امر جا به جایی است. بحث در معادل کالایی است حال پول هر چه باشد.
ریزش های و رویش ها علوم انسانی
اما بحث در رویش و ریزش و این که در مسیر حرکت جامعه عده ای کنار می روند و عده ای کنار رفته برمی گردند، مطلب حقی است. زهیربن قین به اهل بیت برگشت و چه انسان های سابقه دار در خدمت به اسلام که با ابوسفیان جنگیده بودند، به دلیل ضعف بصیرت به معاویه پیوستند. زهیربن قین در ماجرای قتل عثمان از علی علیه السلام فاصله گرفت و فاصله ی خود را با معاویه کم کرد اما پس از صلح امام حسن علیه السلام و فرونشستن بسیاری از غبارها، زهیربن قین بصیرت خود را بازیافت و به حسین بن علی علیه السلام در کربلا پیوست. پیوستن زهیرها برای حرکت اسلام یک رویش است، همان گونه که فاصله گرفتن زهیرها از کانون اصلی اسلام یعنی اهل بیت، یک ریزش است و قبل از رحلت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم پیوستن تمام طوائف به اسلام یک رویش است.
"بسم الله الرحمن الرحیم، إذا جاء نَصْر الله و الفَتح، و رَأیْتَ النّاس یدَخُلون فی دینِ الله أفواجا، فسبّح بِحَمد ربّک واسْتَغفِره إنّه کان توّابا" رسول خدا که صلوات خدا بر او باد، از آخر سوره خبر پایان مأموریت خود را دریافت؛ یعنی مأموریت تو ابلاغ بود و انجام گرفت. مردم در ابلاغ، کلاس خود را تمام کرده اند و حال وقت امتحان است. آن ها باید یا مردود شوند و یا به کلاس بالاتر روند. بعد از رحلت امتحان انجام گرفت؛ تعداد مردودها بسیار و به کلاس بالاتر رفته ها بسیار اندک بودند. ارتقاء همان اندک رویش بود و مردود شدن آن انبوه جمعیت، ریزش بود. اصولاً در تعریف انسان در قرآن چنین آمده است که چون خداوند از آفرینش انسان به فرشتگان خبر داد، فرشتگان گفتند در زمین موجودی قرار می دهی که خون بریزد و فساد کند، ما که تسبیح و تقدیس تو را می نمائیم. خداوند پاسخ داد من چیزی می دانم که شما نمی دانید. خدا ریزش و رویش را می داند. فرشتگان ریزش را می بینند و او رویش را می داند. فرشتگان میزان ضد ارزش بودن ریزش را متوجه می شوند ولی این خداست که شأن رویش را و ارزش آن را می داند.
نگاه کنیم به جریان رویش و افزایش در جاودانه ترین نمونه ی رویش و ارزش یعنی کربلا. مردود شدگان در امتحان بعد از رحلت، سقوط در پی سقوط داشتند که ریزش در پی ریزش است تا کارشان به صحنه گردانان کربلا کشید. این همه جنایات هولناک که این مردودشدگان مرتکب شده اند، از خسارت بارترین ریزش ها بود. اما قبول شدگان در امتحان بعد از رحلت، رویش در پی رویش داشتند. اوج رویش آن ها در عاشورا بود. از بدنه ی جامعه ی بشری، عاشورائیان روییدند؛ چه رویش مبارکی. شما هم هنوز بر آن ریزشی ها نفرین و بر این رویشی ها سلام می دهید.
نفرین بر آن ریزشی ها تا از عامل ریزش در خود فاصله بگیریم، طغیان را در خود سرکوب کنیم و سلام بر آن رویش ها تا خاستگاه رویش را در خود زنده کنیم و تسلیم در مقابل حقیقت را. انسان را چنان که سازنده ی انسان تعریف می کند، بشناسیم و ریشه های ریزش و رویش را در خود شناسایی کنیم. اگر می گوئیم مصلح بزرگ که در انتظارش هستیم، جهان و جهانیان را تحویل می گیرد درحالی که عالم پر از ظلم و جور شده است و همین مجموعه را چنان می سازد که پر از عدل و داد شده باشد، ریزش بزرگ وضعیتی است که امروز در آن هستیم؛ وضعیت قبل از ظهور و رویش بزرگ وضعیتی است که بعد از ظهور اتفاق می افتد. اگر بگوئیم ریشه ی ریزش بزرگ، علوم انسانی جاری است، سخن به گزاف نگفته ایم و اگر بگوئیم رویش بزرگ محصول بازگشت علوم انسانی بر مبنای تعریف خدا از انسان، زیاده گویی نکرده ایم.
دین؛ کاتالوگ انسان
آن روز که شهید مهدی عراقی در دادگاه رژیم گذشته در مقابل کیفر خواست دادستان نظامی که حکم اعدام عراقی را به دلیل تلاش برای براندازی حکومت شاهنشاهی و به وجود آوردن حکومت اسلامی، اعلام نمود و به عراقی گفت می تواند از خودش دفاع کند، عراقی دفاع مکتبی کرد نه دفاع شخصی. عراقی گفت من برای حاکمیت اسلام و تشکیل حکومت اسلامی اقدام کرده ام زیرا دیدم هر کارخانه ی سازنده ای کاتالوگ دستگاه ساخته ی خود را خودش می نویسد. من گفتم سازنده ی انسان باید کاتالوگ انسان را ارائه دهد؛ ما به کاتالوگ انسان می گوئیم دین.
دفاع محکم و مکتبی عراقی، بسیار مستدل بود و می توان گفت جرقه ی اشتعال روی گردانی از تعریف انسان به وسیله ی انسان -که ریشه ی علوم انسانی غرب است- به تعریف انسان چنان که سازنده ی انسان بیان می کند بود. ریشه ی علوم انسانی سازگار با انسان همین مطلبی که اخیراً رهبر معظم انقلاب بیان داشتند که علوم انسانی باید از قرآن گرفته شود. علوم انسانی رایج به حق، ناسازگار با رشد و تعالی انسان است و اگر علوم انسانی از تعریفی از انسان که منطبق با واقعیت انسان است، به دست آید، محصول سازگار با تعالی و رشد انسانی خواهد بود و باید بدانیم زمانی که محصول علوم انسانی رایج را در جهان به کار بردیم، به ریزش بزرگ سقوط با سابقه مبتلا شدیم.
رویش و ریزش دو روی سکه است. ما باید منتظر رویش بزرگ باشیم. چه مبارک است روزی که محصولات علوم انسانی سازگار با انسان، وارد زندگی همه ی انسان ها شود. ممکن کسی گمان کنند ما خالی بندی می کنیم و وعده ی نسیه می دهیم. ناچارم برای اثبات مدعای خود از یک جامعه که انسان شناسی در آن نزدیک به واقعیت است و برای همه محسوس است، نام ببرم. جایی که امکان تجزیه در علوم انسانی در آن بوده و همه ی اهل دنیا در تکمیل آن مشارکت داشته اند، فرمولی که به هیچ گرایش و اسم و رسمی منتسب نیست، زیبایی امنیت و عدالت در آن ستودنی است. قوه ی مقننه و قوه ی قضائیه و قوه ی مجریه در آن چنان درخشیده است که انسان با خود می گوید اگر این قوانین و قضاوت و اجرا را در زندگی فردی و اجتماعی آورده بودیم، وضع بهتری داشتیم.
فوتبال و مکانیزم بازدارندگی
دو گروه یازده نفره، دو جامعه ی انسانی را تشکیل می دهند و با هم رقابت می کنند. این دو جامعه به هم ظلم نمی کنند، حق هیچ کس ضایع نمی شود، داور به موقع شدیدترین مجازات را اعمال می کند که زیبایی آن مجازات شدید هم ستودنی است. زیدان میوه ی سرسبد فوتبال فرانسه در بازی پایانی جام جهانی در مقابل اهانتی که به او شده بود، به جای این که با داور درمیان گذارد، برخورد فیزیکی کرده بود و داور نیز او را اخراج کرد تا قداست بازی شکسته نشود. زبان حال داور این است: قوی پیش من ضعیف است تا حق را از او بگیرم و ضعیف پیش من تواناست تا حق او را به او بدهم. تعجب نکنید، همان زبان حال داور گفته مولا علی است.
سازمان ملل و شورای امنیت کجا، داور فوتبال کجا. در فوتبال هیچ دولتی حق وتو ندارد. این حق وتو برای پنج کشور چه معنا دارد؟ معنای آن این است که چون قدرت دارد، حق دارد. چرا صد کشور روی هم چنین حقی ندارند؟ چون قدرت ندارند. قانون مجازات، برمبنای انسان شناسی نزدیک به انسان وضع شده است. مجازات بازدارنده است. معنا و مفهوم بازدارندگی چنین است.
بایستی ریشه ی خطا را در اندیشه ی خاطی سوزاند. جریمه چنان باشد که وقتی با خطا و فوائد آن در دو کفه قرار می گیرد، کفه ی مجازات چنان سنگین باشد که فکر خطا را از ذهن خاطی خارج کند. آیا بازدارندگی جریمه از این بهتر که خطایی در نزدیک دروازه رخ دهد که به هر صورت مانع باز شدن دروازه شود، اگرچه بازیکن کارت زرد دریافت کند، اما در این جا داور پنالتی می گیرد و خطائی که گل احتمالی پنج تا ده درصدی را خنثی می کند با پنالتی نود و پنج درصدی جریمه می کند. آیا این همه علاقه و احساس زیبا در این بازی به دلیل آن نیست که بشر آرزوی جامعه ی امن و امان عدل گرا، جامعه ی قانون گرا و بالاتر از آن قانون منصفانه و قاضی عادل و مجری قاطع دارد. چون این آرزوها را نه در کشور خود و نه در هیچ کشوری عملی شده نمی بیند، به وسیله ی اظهار علاقه به این بازی آرزوی خود را اعلام می نماید.
در کجای دنیا جریمه ای می بینید که بازدارنده بوده جز در مورد فوتبال و تا اندازه ای مقررات رانندگی. در موارد دیگر جریمه ها بازدارنده نبوده و به همین دلیل جرم کاهش نیافته است. آیا حکم چند ماه و یا چند سال زندانی برای سارقی که با سرقت از جواهرفروشی می تواند دو خانه بخرد، در یکی زندگی کند و دیگری را اجاره دهد، بازدارنده است؟ حکم بازدارنده لازم است. علوم انسانی که بر مبنای انسان شناسی حقیقی استوار باشد، همیشه جریمه ی بازدارنده دارد. مشخص است که در کجای جامعه کارت زرد و سرخ به کار گرفته می شود. اگر خطا در میزان وسیع واقع می شود به دلیل آن است که جریمه ی بازدارنده در کار نبوده است. با وجود قوانین و قضا و ساختار اجرایی دور از تعریف انسان، ما گرفتار ریزش های فوق العاده شده ایم. اگر کارت زرد و سرخی در کار بود، این همه نیرو که در امور خلاف هدر می رود، در رقابت سازنده مصرف شده بود.
قبول کنیم جریمه باید باشد و جریمه فکر جرم را از خیال مجرم پاک کند. جرائم در رانندگی اگر بازدارنده نبود، فرهنگ رانندگی در غرب شکل نمی گرفت. فکر نکنید غرب چون با تمدن است، چون این پیشرفت ها را دارد، چون تحصیل کرده ی فراوانی دارد، چون در دوره ی کودکستان و دبستانی و راهنمایی و دبیرستان، فرهنگ راهنمایی و رانندگی را در عادت و اندیشه ی مردم وارد می کنند، تلفات جاده ها در آن جا کمتر است. همه این مسائلی که ذکر شد، لازم است اما کافی نیست؛ حتی فرهنگ قانون پذیری و فرهنگ مالیات دادن. همه ی این موارد زمانی مؤثر است که جریمه ی بازدارنده برای خاطی وجود داشته باشد و به بالاترین ها شکل جریمه شوند و در رسانه ها مطرح شود تا فرهنگ قانون گریزی به فرهنگ قانون پذیری تبدیل شود.
مقایسه دو رفراندوم!
در قانون گذاری برای فوتبال، بشر، انسان را آن قدر تجزیه کرد تا به واقعیت انسانی نزدیک شد. کوتاه بودن زمان یک بازی یعنی نود دقیقه و از طرف دیگر اهمّیت آبروئی تیم ها و اهمّیت آبروی فوتبال برای کشورها، ایجاب کرد که بازی برای بیننده جاذبه داشته باشد. طبیعی است نه تنها رفتار بازیکن که رفتار داور مافوق رفتار بازیکن ها بینندگان را ارضاء می کند. پول بلیط معنا دارد. صندوق آراء کاملاً مطمئنی است. معلوم نیست که ما در ضریح امام زاده ها بیشتر پول می ریزیم یا آن ها در خرید بلیط بازی ها؟ هر دو رفراندم است و هر دو کار معقول و منطقی است.
اکنون شرح می دهم که چگونه هر دو سازنده است. اما ضریح امام زاده ها، می دانیم ما به شخصیت امام زاده ها و به انتساب آن ها، هر دو بها می دهیم؛ زیرا وقتی امام زاده شخصیت نداشته باشد در منبرها و سخنرانی ها ابا نداریم که لقب زشت هم مثل کذّاب برای آن ها به کار بریم. اگر چه، اگر ضرورت نداشته باشد، مطرح نکنیم، بهتر است. پس فرزند و وابسته بودن به خاندان رسالت کافی نیست. الگوی تقوا و اخلاقی بودن هم مطرح است. به همین دلیل امام زاده هایی بلاواسطه به امام می رسند اما کم مطرح هستند. امام زاده هایی هم با چهار نسل واسطه به امام می رسند، مثل حضرت عبدالعظیم اما مطرحند. در مسئله ی نسبت داشتن به اهل بیت هم اهمّیت اهل بیت به شخصیت رسول خدا و سجایا و خود ساختگی های آن حضرت و حتی نسبت به ایشان هم معتقدیم این که ایشان اکرم عندالله هستند، به جهت اتقی بودن ایشان است.
پس رفراندم ضریح امام زاده ها که با هدایای مردم رفراندم صورت می گیرد و بعد این هدایا به صورت بقعه و گنبد و صحن و سرا در می آید و آثار مراجعه به آراء عمومی در صحن و روان به چشم می خورد و حتی آراء مردم در طلا شدن گنبد دیده می شود و می دانیم زیارت کننده معتقد است، وقتی امام زمان علیه السلام بیاید، تمام ساختمان هایی که از پول ظلم و اجحاف ساخته شد، تخریب می گردد و زائر متوجه است اگر سلطان ظالمی در یا دیوار را طلا کرده، این کار ارزشی ندارد. آن که از نیات انسان ها آگاه است با این مسائل برخورد خواهد کرد. پس مردم به تقوا و پاکی رأی می دهند و اسکناس ها هر چه درشت تر، رأی سنگین تری به پاکی و طهارت است. همین سلام به پاکان و نفرین بر ناپاکان از سلام به پاکی و نفرین بر ناپاکی جدا نیست و انسان در انتخاب بین پاکی و ناپاکی از پشتوانه ی سنگینی در فرهنگ اهتمام به پاکی و احتراز از ناپاکی برخوردار می شود که لحظه ی انتخاب اثرگذار است و چه فرهنگ سازی بهتر از این؟
اما بلیط بازی های فوتبال رأی به رفراندم زیبایی است. می بینند که می گویند یک بازی زیبا تحویل دادند. آن که پول بلیط داده، از آن چه گرفته راضی است. اگر راضی نباشد بازی را جهنم می کند. فساد راه می اندازد که پول دادم اما صحنه ی چرند مشاهده کردم. اگر داور کمترین غفلتی در رعایت عدالت کند، صحنه جهنمی تر از ضعف بازی بازیکن هاست. پس تماشاچی با تهیه ی بلیط رفراندم می خرد. در کدام رفراندم دنیا برگ رأی را به رأی دهنده می فروشند. این رفراندم به همین دلیل پشتوانه ی انسان شناختی دارد. ما نباید غافل از معارف انسان ها باشیم. این رفراندم نشان می دهد که انسان عدالت گراست، انسان آزادی گراست، انسان امنیت گراست، انسان شرافت گراست، انسان گرایش به مردانگی دارد و از نامردی نفرت دارد. این جا هیچ چیز قراردادی نیست بلکه همه چیز فطری است. آن ها که می خواهند تمام ارزش های انسانی را قراردادی جلوه دهند، در این جا که واقعیت برهنه و شفاف است، کم می آورند. باید اذعان نمود که انسان فارغ از تمام قرار و مدارها زیبایی ها را می شناسد و می پسندد.
ما طبق همین رفراندم حکم به زوال جامعه ی غیر ایمن می کنیم، حکم به زوال جامعه ی ناعادلانه می کنیم. ما از آراء این رفراندم های آزاد نتیجه های بزرگی می گیریم، سند انسان شناسی خود را با آن کامل می کنیم و حتی قانون را نه به خاطر قانون که به خاطر تطابق قانون با عدالت در رفراندم فوتبال ملاحظه می کنیم. می دانیم فیفا هرجا احساس کند قانونی هماهنگ عدالت نیست، آن قانون را تغییر می دهد. این طور نیست که اروپا به دلیل زیادی بازی ها، در ارزیابی، رده های نخستین را دارد بلکه این امر به دلیل خوب بازی کردن است. مثل خوش نویسی، تمرین داشتن و خوب تمرین کردن دخیل است. مهم تر از همه این که دیوار داور را از هر دیواری بلندتر می گیرند، درست به عکس ما که دیوار داور از تمام دیوارها کوتاه تر است.
چرا امام حریم شواری نگهبان را حفظ می کرد؟
هر کس برای ما داوری کند، تمام کاسه و کوزه ها بر سر او شکسته می شود. اگر انگلستان بعد از شکست دادن ناپلئون در واترلو اعلام کرد ما ناپلئون را در میدان فوتبال ترافالگار شکست دادیم، حرف گزافی نزده است. خواست بگوید افسران ما در تمرین فوتبال، راهِ چگونه غالب شدن بر طرف مقابل را یاد گرفتند. مطلب خالی از حقیقت نیست؛ نظم و دیسیپلین، صبر و موقع شناسی و کار جمعی و احتراز از عملیات فردی، مجموعه ی خصال انسانی است که در پیروزی نقش دارد.
من هر چه از آثار مثبت این بازی شرح داده باشم، حد ادراک و تجربه ی من است نه حد زیبایی و آثار این عمل انسانی. ما محیط بر تمام آموزه های این بازی نمی شویم. اگر قرار است ما در فوتبال به جایی برسیم، بایستی داوران را ما فوق تطمیع و تهدید نگهداریم. از یک طرف به داور توصیه کنیم شأن داوری را بالاتر از هر چیز بدان و از طرف دیگر اجازه ی تعرض به آن ها را ندهیم. چرا امام حریم شواری نگهبان را به شدت حفظ می کرد؟ برای این که نظام وابسته به اعتماد آن ها بود. حریم نگهداشتن، چه حریم معلم، چه حریم پدر و مادر و چه حریم داور، همه پایگاه های استحکام نظام هستند. افلاطون مدینه ی فاضله را در بحث می جست، ما مدینه ی فاضله را در عمل انسان ها جستجو می کنیم. آن چه او در تئوری به دنبال آن بود، ما در تجربه به آن رسیده ایم.
انسان اگر به صورت مستقیم نتوانست خواسته های خود را بیان کند، به صورت غیر مستقیم بیان می کند. گرایش به بازی های فوتبال، نمایش غیر مستقیم خواسته ی انسانی است. اگر یک لحظه ی بازی خالی از کارت زرد و سرخ باشد، زشت ترین صحنه ها به وجود می آید. اگر اعلام شود داور در فاصله ی دقیقه ی بیست وچهار تا بیست وشش بازی از کارت استفاده نخواهد کرد، در همین دو دقیقه به جای هنر و چابکی و ظرافت و طرح و اندیشه و برنامه، زور و قلدری حاکم خواهد شد. هر خطائی انجام می گیرد تا گلی زده شود و طرف مقابل خود را به کشتن می دهد تا جلوی این کار را بگیرد. بعید نیست چندین کشته و مجروح حاصل دودقیقه تعطیلی استفاده از کارت باشد. اگر داور از کارت لحظه ای استفاده نکند، خطا زرنگی تلقی می شود و بازیکن گرفتار توهم می شود؛ توهم این که داور از تیم ما حساب بَرد و این که داور جرأت خطا گرفتن بر ما ندارد.
وقتی حق گم می شود
علی علیه السلام وقتی دید یاران دیروز او در توهم افتاده اند که ما وقتی چیزی را اصرار کردیم، دریافت می کنیم. در مرحله ی اول و دوم ناچار شد به دلیل جو حاکم تسلیم خواسته ی آن ها شود. در مرحله ی اول با دیدن قرآن هایی که بر سر نیزه رفت، نفوذی های معاویه و عمروعاص فریاد کردند ما برای قرآن می جنگیم، ما با قرآن نمی جنگیم، ما سلاح خود را غلاف می کنیم. این جوانان باورشان شد که هتک به قرآن می شود. آن ها هم شمشیر را غلاف کردند، دیدند جماعتی در اطراف علی علیه السلام هنوز شمشیرها را غلاف نکرده اند. بر سر آن ها ریختند و شمشیر از غلاف کشیدند که یا شمشیر را غلاف کنید یا با شما می جنگیم. علی علیه السلام فرصت خواست اما ندادند و گفتند اگر به مالک اشتر نگویی برگردد، تو را خواهیم کشت. حضرت پیام داد به مالک که اگر دیرتر بیایی، مرا نمی بینی. حضرت جنگ را تعطیل کرد و حکمیت را همین جوان ها به او تحمیل کردند.
در مرحله ی بعدی معاویه عمروعاص را حَکَم قرار داد و آن حضرت عبدالله بن عباس را مطرح کرد. همین جوان ها گفتند ابوموسی اشعری. در تمام این احوال نفوذی های بنی امیه خط می دادند و این جوان ها اجرا می کردند. این همان معجزه ی علوم انسانی است که وقتی در علوم تجربی وارد شد، به موقعیتی می رسد که از ماشین چیزی شبیه انسان خلق می کند. این مزیت های فن اغواء و جوسازی از انسان چیزی در حد یک ربات می سازد. واقعاً خوارج چنان آلت دست شده بودند گویی ربات هستند. بالأخره با فریب عمروعاص، ابوموسی، علی علیه السلام را خلع کرد، به امید آن که عمروعاص، معاویه را خلع کند. ولی بر خلاف قول و قرار، عمروعاص اعلام کرد معاویه را منصوب کردم. جوانان با مشاهده ی این حال شورش کردند که حکمیت از اول غلط بوده و علی نباید می پذیرفت و هرکس مخلوق را حَکَم کند، کافر است. اصرار کردند که حکمیت را لغو کند.
اما در مرحله ی سوم، علی علیه السلام تسلیم نشد. چون به دلیل خطاهای دور اول و دور دوم، عده ی زیادی از همراهان خود را از دست داده بودند و به علی علیه السلام حق می دادند. این دفعه هم نفوذی ها تشویق کردند که اگر علی تسلیم نشود، باید روی او شمشیر کشید. آن حضرت با موعظه عدد بیست وچند هزار نفری آن ها را به چهار هزار نفر رساند. اما این چهار هزار نفر تا پای جان ایستادند. حق طلب بودند اما فریب خورده بودند و علی علیه السلام با آن که این گروه به دست او کشته شدند، درباره ی آن ها فرمود: "فلیس من طلب الحق فاخطا کمن طلب الباطل فوجده" این جوانان که حق طلب بودند اما در شناخت حق خطا کرده بودند، مثل همراهان معاویه نیستند که باطل را طلب کردند و باطل را یافتند.
چرا با گروه حق طلب، علی علیه السلام رفتاری کرد که با هیچ گروه دیگر تشابه ندارد. حضرت اصرار دارد چهار هزار جنازه از این ها کشف کند و به همین دلیل چهار هزار نفر را وادار کرد هر یک از بیشه یک نی برداشتند و هر پیکر که از این گروه به دست می آمد، یک نِی روی آن می انداختند که تا آن جا که ممکن است، احدی فرار نکند. کار علی علیه السلام مبنای علوم انسانی دارد. آن هم بر پایه ی انسان شناسی مطابق با انسان. چرا علی علیه السلام چنین کرد؟ برای این که خطاکاری که آن قدر به فهم و درک خود مغرور است که روی بزرگانی مثل علی با آن سابقه شمشیر می کشند تا بکشند و کشته شوند، غیر از کشتن چه دارویی دارد؟ اگر مدارا و مسامحه کار ساز باشد، که آن حضرت در مقابل درخواست غلط آن ها دو مرتبه مجبور به عقب نشینی شد. آن حضرت اگر به اندازه ای یار و وفادار می داشت که در دور اول و دوم به آن ها کارت زرد و سرخ نشان دهد، آن ها در توهم نمی ماندند. چون مجال ندادند که کسی به آن ها کارت نشان دهد و در باتلاق توهم فروتر رفتند.
مرحله ی دوم هم مزید بر علّت شد؛ در توهم بودند، فرو تر رفتند. هر کس خطا کرد و کارت زرد نگرفت، بد در نظر او خوب جلوه می کند. چه بسا عفویتی که مانع از کشته شدن شود، همین عفویت کارت زرد و سرخ است نه عفویت سلیقه ای. اگر چه "ما یراه الحاکم مصلحه" در تقریر وارد شده است اما حاکم کسی است که ظرفیت علمی و عضلانی، پشتوانه ی تصمیماتش باشد. جامعه ای که کارت زرد و سرخ ندارد، مثل بازی بدون داور است. اگر افرادی در جامعه خود را بالاتر از حاکم دیدند و کارت سرخ و زرد او را به چیزی نگرفتند، حتماً گرفتار توهم می شوند و در معرکه ی دیگری به سرنوشت بدتری مبتلا خواهند شد. آنچه در سپاه علی علیه السلام اتفاق افتاد، ریزش های مکرر بود ولی آن ها که ماندند، رویش مجدد یافتند.
اگر کسانی فکر می کنند قبل از ظهور نباید اتفاقی بیافتد تا ریزش صورت نگیرد، سخت در اشتباهند. چون علّت امتداد غیبت، فرصت دادن به امت برای کسب بصیرت است. این بصیرت حاصل امتحان است و لازمه ی امتحان، ریزش و رویش با هم است. این ریزش ها اگر قبل از ظهور صورت نگیرد، در وقتی صورت می گیرد که به مراتب خطرناک تر و ضرر آفرین تر است. غیبت، فرصت کسب بصیرت و تجربه است.