ماهان شبکه ایرانیان

طاهر احمدزاده؛ استانداری که سوار دوچرخه می شد

از فعالان ملی – مذهبی و از موسسان «کانون نشر حقایق اسلامی» در مشهد بود و از دوستان استاد محمد تقی شریعتی و فرزندش علی. در سال های پیش از انقلاب به واسطه فعالیت های سیاسی و حضورش در نهضت مقاومت ملی، چند بار بازداشت و روانه زندان شد. پسران او مسعود و مجید از پایه گذاران و اعضای چریک های فدایی بودند که هر دو تا پیش از انقلاب اعدام شدند.

ماهنامه اندیشه پویا: از فعالان ملی – مذهبی و از موسسان «کانون نشر حقایق اسلامی» در مشهد بود و از دوستان استاد محمد تقی شریعتی و فرزندش علی. در سال های پیش از انقلاب به واسطه فعالیت های سیاسی و حضورش در نهضت مقاومت ملی، چند بار بازداشت و روانه زندان شد. پسران او مسعود و مجید از پایه گذاران و اعضای چریک های فدایی بودند که هر دو تا پیش از انقلاب اعدام شدند.
 
 طاهر احمدزاده؛ استانداری که سوار دوچرخه می شد

پس از انقلاب سمت استانداری خراسان را عهده دار بود و با استعفای دولت موقت، او نیز از سمت خود کناره گرفت. با درگذشت آیت الله طالقانی، او که در مواضع سیاسی و اقتصادی بسیار به ایشان نزدیک بود، سخنرانی کرد که به نوعی هم جهت با موضع گروه های چپ مذهبی همچون جنبش مسلمانان مبارز و جاما بود. در این سخنرانی گفت: «امام تنهاست، اما چگونه امام تنهاست در حالی که امام هست و خلق هست. توده مستضعف هست. پس چگونه امام تنهاست.»

امام که چندان با مواضع سوسیالیستی افرادی چون آیت الله طالقانی، احمدزاده و کاظم سامی همسویی نداشت، در یک سخنرانی پاسخی داد و اشاره کرد که تنها نیست... طاهر احمدزاده که در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی در سال 1358 از حوزه خراسان نامزد شده بود، مورد حمایت ائتلاف گروه های چپ مذهبی از جمله سازمان مجاهدین خلق و جاما نیز قرار گرفت اما موفق به ورود به مجلس نشد.

او که انقلابی بود و پس از انقلاب به یک انقلاب دوباره اعتقاد داشت، خیلی زود از فعالیت های انقلابی کنار گذاشته شد. به جلسات مذهبی – سیاسی روی آورد و تفسیر قرآن و سخنرانی در خانه ها؛ به همان محافلی که از دهه بیست با آنها خو گرفته بودم. نهم آذر ماه امسال او در 96 سالگی درگذشت. طاهر احمدزاده در گفتگویی که یک دهه پیش با او انجام شده و بخشی از آن را در ادامه می خوانید، تصویری از زندگی سیاسی خود، تاسیس کانون نشر حقایق اسلامی، آشنایی اش با استاد شریعتی و حضورش در استانداری خراسان پس از انقلاب اسلامی به دست می دهد.

آقای احمدزاده شما در سال 1300 در مشهد به دنیا آمده اید، کمی از خانواده و کودکی تان بگویید.

- پدر من تاجر بود، تاجری با اصلیت افغانی و متولد افغانستان. بعدها پدر ما به مشهد آمد و در اینجا ازدواج کرد. ما سه برادر بودیم و دو خواهر و من فرزند ارشد خانواده بودم. خانه ما در محله چهارباغ مشهد بود. در زمان رضاشاه، امان الله خان، پادشاه افغانستان به فرانسه رفت و از طریق شوروی به ایران و مشهد آمد. پدر ما در آن زمان هنوز شناسنامه افغانی داشت و چون در ایران چهره ای محوری در میان افغانی های مقیم ایران بود، یادم هست که پادشاه افغانستان را به خانه مان دعوت کرد. پدر ما بسیار کارگشا بود و به مردم بسیار کمک و کارگشایی می کرد. پدرم در یک تصادف رانندگی فوت کرد و من هم در آن تصادف بودم که زنده ماندم. مقبره ای هم در صحن حرم امام رضا (ع) داشت که آنجا دفن شده بود اما آن مقبره بر اثر تغییراتی در صحن حرم، تخریب شد.

بعد از فوت پدر، مسئولیت اداره خانه با شما بود؟

- من همیشه شاگرد اول دبیرستان بودم و درسم را تا دیپلم ادامه دادم. سال 1313 بود که دوره متوسطه را در مدرسه فردوسی تمام کردم و چون باید در نبود پدر عهده دار مسئولیت اداره خانواده می شدم، از ادامه تحصیل باز ماندم و به دانشگاه نرفتم. ما در غیاب پدر مشکلات زیادی داشتیم. مادر ما بعد از فوت، روی پشت بام می رفت و رو به حضرت رضا دعا می خواند و گریه می کرد و می گفت که خدایا من بچه هایم را به تو می سپارم. ما با دعا و نظارت مادرمان درس خواندیم و تربیت پیدا کردیم.

از چه سالی و با چه زمینه ای وارد فعالیت سیاسی و فرهنگی شدید؟

- پدر ما تا زنده بود، روی حیاط خانه چادر می کشید و مرتب مراسم روضه در خانه برگزار می کرد و همه وعاظ را برای سخنرانی دعوت می کرد. بعد از شهریور بیست در همین نشست های مذهبی با مرحوم محمد تقی شریعتی آشنا شدم. جریان هم این بود که برادرانم که دانش آموز دبیرستان بودند گفتند که ما از یکی از معلمان مان به نام شریعتی خواسته ایم تا جلساتی برای ما دانش آموزان دبیرستان بگذارد و حالا این هفته جلسه باید در خانه ما برگزار شود. من هم موافقت کردم و آن روز خودم هم در جلسه شرکت کردم. سخنان آقای شریعتی، با آن کلاه شاپو و کراوات، برای من بسیار تازگی داشت و جالب بود. در جلسات روضه خوانی خانه ما که پدرم برگزار می کرد، خیلی حرف ها زده می شد که برای من غیر قابل قبول بود اما صحبت های استاد شریعتی خیلی متفاوت بود. وقتی آن جلسه تمام شد، من از ایشان اجازه گرفتم که در جلسات آینده در خانه های دیگران هم شرکت کنم. استاد شریعتی خیلی متعجب شد از این توجه من و قبول کرد.
 
طاهر احمدزاده؛ استانداری که سوار دوچرخه می شد 
 
آشنایی و رابطه شما با آقای محمد تقی شریعتی از چه زمانی خاص تر شد؟

- چند بار شب های جمعه در مجلس آقای شریعتی شرکت کردم تا این که این برنامه ها مصادف شد با محرم. سال 1321 بود. زمستان بسیار سختی هم بود و ارتش سرخ، شمال ایران را اشغال کرده بود. پیشنهاد کردم که در دهه محرم، جلسات سیار نباشد و یک جا برگزار شود. با این پیشنهاد و موافقت استاد شریعتی، جلسات دهه محرم در منزل ما در چهارباغ برگزار شد. اطلاعیه ای پخش کردیم تا برنامه به اطلاع مردم برسد؛ اینکه در این جلسات استاد شریعتی تفسیری از قرآن و سپس تحلیلی از تاریخ عاشورا ارائه می کنند. همچنین در اطلاعیه آمده بود که جلسات با تلاوت آیات قرآن و سپس ترجمه آن آغاز می شود. شاید باور نکنید اما در آن زمان برای اولین بار در ایران بود که یک جلسه مذهبی با تلاوت و ترجمه آن آیات آغاز می شد. این جلسات ساختار نو و جدیدی داشت و انعکاس وسیعی پیدا کرد و افراد و اقشار مختلف در آن شب های دهه محرم به خانه ما می آمدند. جالب است که بدانید از جمله افرادی که هر شب در جلسات خانه ما شرکت می کردند، رهبران حزب توده در مشهد بودند.

چرا می آمدند؟

- چون از جلسات استقبال شده بود می خواستند ببینند که چه حرف هایی گفته می شود.

از توده ای ها چه کسانی می آمدند؟

- مثلا برادر خلیل ملکی که از رجال حزب توده در مشهد بود به آن جلسات می آمد. بعد از آن که جلسه تمام می شد و مردم می رفتند هم آنها شروع به بحث ایدئولوژیک با استاد شریعتی می کردند. شب های زمستان بود و از ساعت یازده شب نه تاکسی پیدا می شد و نه درشکه. این بحث های حاشیه ای تا ساعت یازده شب طول می کشید و آقای شریعتی مجبور می شد در خانه ما بخوابد. صبح که صبحانه را می خورد به دبیرستان می رفت. بعد از دهه محرم روزنامه ارگان حزب توده در مشهد به شدت به این جلسات حمله کرد و نوشت که انگلیسی ها از طریق افغانستان پول می فرستند تا این جلسات دایر شود و جلوی آگاهی توده ها را بگیرند.
 
واکنش نیروهای سنتی در مشهد به این جلسات چگونه بود؟

- برخی روضه خوان های سنتی هم در مجالس خود به شدت به این جلسات حمله می کردند و می گفتند یک کسی پیدا شده کلاه شاپو سرش می گذارد و کراوات می زند. می گفتند در دهه عاشورا که باید سینه زنی و عزاداری صورت بگیرد او می آید و تفسیر قرآن می گوید.

همین جلسات بود که به تشکیل «کانون نشر حقایق اسلامی» در مشهد انجامید؟

- آن جلسات طرفداران زیادی در میان اصناف گوناگون پیدا کرد. نمایندگان اصناف نزد آقای شریعتی آمدند و گفتند حاضریم هزینه لازم را بدهیم تا یک محل ثابتی تدارک دیده شود و مردم هم غیر از دانش آموزان در این جلسات شرکت کنند.

این نمایندگان اصناف چه کسانی بودند؟

- آقای قاضی، آقای صیرفی و حاج آقای مرشد که از تجار معروف و صاحب نام مشهد بود.
 
 طاهر احمدزاده؛ استانداری که سوار دوچرخه می شد
طاهر احمدزاده درکنار علامه سید محمدحسین طباطبایی، آیت‌الله سید محمود طالقانی و تنی چند از اعضای انجمن اسلامی مهندسین در حال صرف نهار (درکه تهران - 1338)

همان حاج آقای مرشد که بعدا کارخانه کوکاکولا را در ایران راه اندازی کردند؟

- بله، ایشان بودند که این افراد در همان کوچه چهارباغ ساختمانی را که قبلا کارخانه سیگار بود و به آستان قدس تعلق داشت اجاره کردند و آقای شریعتی در آنجا شب های جمعه تفسیر قرآن و شب های شنبه سخنرانی داشت. به مرور افرادی در آنجا عضو شدند و ماهانه حق عضویت پرداخت می کردند. در این مرحله بود که آقای شریعتی عنوان «کانون نشر حقایق اسلامی» را برای آن جلسات انتخاب کرد و هیات مدیره ای هم برای کانون مشخص شدند.

هیات مدیره کانون چه کسانی بودند؟

- آقای شریعتی، آقای ممکن، مرحوم حاجی مرشد، آقای قاضی، آقای صیرفی، حاجی عامل زاده، مرحوم آسایش، آقای حکیمی و بنده از اعضای هیات مدیره و هیات امنای کانون بودند.

گویا آقای بروجردی هم توجه خاصی به استاد شریعتی داشتند؛ درست است؟

- بله! در سال 1326 آیت الله بروجردی به مشهد آمدند. من و مرحوم شریعتی به اتفاق به دیدن ایشان رفتیم. همه استادان حوزه علمیه و علما در محضر ایشان جمع بودند. در خیابان چهارباغ خانه ای بود متعلق به آقای کوزه کنانی از تجار معروف مشهد که آقای بروجردی هم در آنجا سکونت گزیده بودند. ما به دیدن آقای بروجردی رفتیم و در آن مجلس، حاج شیخ کاظم دامغانی که استاد آقای شریعتی در حوزه هم بود، آقای شریعتی را به آقای بروجردی معرفی و از خدمات ایشان تجلیل کرد. ایشان به آقای بروجردی گفت که ایشان با همین لباس و همین هیات بهتر از ما می تواند جوانان را ارشاد کند.

آیا در کانون نشر حقایق اسلامی غیر از تفسیر قرآنِ شب جمعه برنامه دیگری هم برگزار می شد؟

- استاد شریعتی شنبه شب ها هم یک سخنرانی داشتند. گاهی شخصیت هایی از تهران می آمدند و آنجا صحبت می کردند که البته این به سال های بعد بر می گردد. یادم می آید که در دوران نهضت ملی و ملی شدن نفت علاقه مندان به کانون آرمی را به سینه می زدند که از تهران فرستاده شده بود و نشانه ای برای ملی شدن نفت بود. در این دوره در سخنرانی های مذهبی کانون هم اشاراتی به مسائل اجتماعی و سیاسی روز جامعه می شد.

آیا به شاه و دستگاه هم در سخنرانی ها نقدی وارد می شد؟

- اوایل نه. در اساسنامه کانون آمده بود که دین از سیاست جدا نیست اما این به معنای آن نبود که آقای شریعتی مسئولیت سیاسی بپذیرد بلکه به معنی آن بود که مردم در جامعه مسئولیت اجتماعی خود را باور کنند و این گونه نباشد که افراد دیندار مطابق رسم آن زمان اصلا به سراغ سیاست نروند. در اساسنامه آمده بود که افراد کانون در کانون در چارچوب نظام نامه کانون باید عمل کنند ولی در خارج از کانون می توانند عضویت در احزاب سیاسی داشته باشند. برای همین مثلا دکتر کاظم سامی هم عضو جاما بود و هم عضو کانون نشر حقایق اسلامی. بدین ترتیب کانون به یک پایگاه مهم برای نهضت ملی تبدیل شد و پس از کودتا هم نقش عمده ای در نهضت مقاومت ملی ایفا کرد به طوری که وقتی اعضای نهضت مقاومت ملی را بازداشت کردند، بیشتر بازداشت شده ها از مشهد و کانون نشر حقایق اسلامی بودند؛ که استاد شریعتی و دکتر شریعتی و من هم از جمله بازداشت شدگان بودیم.
 
طاهر احمدزاده؛ استانداری که سوار دوچرخه می شد
از راست: آیت‌الله سید علی خامنه‌ای، آیت‌الله سید کاظم اخوان مرعشی و طاهر احمدزاده در صف نخست یکی از راهپیمایی های انقلاب (مشهد - 1357)

آقای کاشانی هم گویا بعد از انتخاب به نمایندگی مجلس، سفری به مشهد داشتند و شما و استاد شریعتی در آن زمان دیداری هم با آقای کاشانی داشتید، می خواستم شرح آن دیدار را بدانم.

- بله! آقای کاشانی به مشهد آمد و به منزل آیت الله اردبیلی وارد شد. خانه آیت الله اردبیلی در بازارچه «حاج آقاجان» بود. من و مرحوم شریعنی به دیدن ایشان رفتیم. به هر حال کاشانی از زعمای نهضت ملی بود. بعد از آن ایشان برای پس دادن بازدید ما، به کانون آمد. آقای شمس قنات آبادی هم در آن جلسه بود. استاد شریعتی در آنجا سخنرانی کرد و بعد از ایشان هم شمس قنات آبادی سخنرانی کرد. آن زمان شبهه ای نسبت به آقای قنات آبادی وجود نداشت اما حوزه علمیه مشهد و حاج میرزا احمد کفایی پسر مرحوم آیت الله کفایی که حوزه علمیه را اداره می کرد، به شدت علیه کاشانی بودند. همان طور که بعدها، پس از شهریور بیست، مرحوم آقای راشد را هم، چون روشنگری دینی می کرد، به بهایی گری متهم کردند. او مثلا می گفت که دختران باید باسواد باشند و از زاویه اسلام به مشکلات روز مردم می پرداخت ولی برخی از علما دیدگاه های ایشان را بدعت آمیز تلقی می کردند. می گفتند چرا او با زنش به حرم می رود یا با زنش در کالسکه می نشیند. حال آن که آقای راشد آن قدر مورد توجه مردم بود که در انتخابات مجلس هفدهم در زمان مصدق، توسط مردم تهران انتخاب شد و به مجلس رفت.

کاظم سامی در کانون چگونه فعالیتی داشت؟

- او هم جزو مستمعین کانون بود که وقتی برای دوره دکترا به تهران رفت، همانجا ماندنی شد.

آشنایی شما با دکتر علی شریعتی چگونه آغاز شد؟

- وقتی ما با مرحوم استاد شریعتی آشنا شدیم، علی شریعتی تقریبا نه ساله بود. گاهی که به خانه استاد شریعتی می رفتیم، علی برای ما چایی می آورد. به ظاهر خیلی هم خجالتی بود. او با دوستانش به تمام جلسات کانون می آمد و اولین فعالیت سیاسی او هم در سی تیر بود که با دوستانش به بازار رفت تا مردم را به دعوت فراکسیون نهضت ملی مجلس برای تعطیلی عمومی بازار، تشویق کند. در آنجا او با یکی از بازاری های دربار درگیر شده و به دادسرا رفته بود. دادسرا هم یک قرار منع تعقیب برای او صادر کرد و بازداشت نشد. اما در سال 1336 به همراه پدر و جمعی از هیئت مدیره کانون، از جمله من، بازداشت شد. تجربه بعدی زندان او هم در سال 1343 بود که از اروپا بازگشت، در مرز ایران بازداشت و به تهران آورده شد که بعد از مدتی آزاد شد و به مشهد آمد و معلم مدرسه ای در طرق شد.

بعد از کودتای بیست و هشتم مرداد فعالیت های کانون متوقف نشد؟

- نه اما در چارچوب نهضت مقاومت به فعالیت مان ادامه دادیم و اعلامیه های مخفی پخش می کردیم که در نهایت در سال 1336 به صورت دسته جمعی بازداشت شدیم. سال 1336 جزوه ای را نهضت ملی مقاومت درباره ملی کردن نفت آماده کرده بود و برای افراد مختلف می فرستاد، برای شاه هم فرستاده بودند. بختیار در آن زمان رئیس ساواک و فرماندار نظامی بود. شاه بختیار را احضار می کند و می گوید کار به جایی رسیده که این جزوه افشاگرانه را برای من هم فرستاده اند و تو چگونه مسئولیت ریاست ساواک را بر عهده داری؟ این گونه بود که بختیار تصمیم به دستگیری اعضای نهضت مقاومت در شهرهای مختلف گرفت.

یادم هست آقای افصح المتکلمین که یک روحانی حامی آیت الله کاشانی بود و تحت فشار مجبور به همکاری با ساواک شده بود هم همراه ما بازداشت و به تهران فرستاده شد. او در بازجویی ها گفته بود که در یکی از جلسات خانه احمدزاده، علی شریعتی به شاه توهین کرده و گفته است که این گلدان را به فلان جای شاه حقنه باید کرد. شریعتی در بازجویی ها گفته بود اگر من می خواستم توهین بکنم هم این تعبیر در ادبیات من نیست. من از شاه انتقاد کردم اما سخن معقول گفته ام.
 
یکی از علل بازداشت ما هم به کارت تبریکی باز می گشت که اول سال 1336 برای افراد فرستاده بودیم و در آن اشاراتی به مصدق و جمال عبدالناصر شده بود. این کارت را در اتاق حاج عامل زاده که از اعضای هیات مدیره کانون بود پیدا کرده بودند. در زندان، علی شریعتی در سلول مقابل من بود. ماجرا به او گفتم و از او خواستم که توجیهی اگر می تواند برای من بسازد. علی شریعتی به شعری از قرن سوم اشاره کرد که چنین بود؛ فردا چو کاوه آهنگر برپا کند بساط بهاران را/ از تخت ظلم و جور فرود آرد ضحاک مار دوش زمستان را. شریعتی گفت این شعر را برای بازجوها بخوان و به این وسیله نوشته های ظاهرا سیاسی آن کارت تبریک را توجیه کن؛ چون در آن کارت تبریک واژه هایی مثل «ناصر اسلام و پیروان محمد» آمده بود که به مصدق و حامیانش باز می گشت. من در بازجویی آن شعر را خوانم و گفتم ما نباید هر تحلیلی که می خواهیم روی یک جمله بگذاریم و اگر در آن کارت تبریک من این بیت شعر شاعر چند قرن پیش را که به مناسبت بهار سروده بود آورده بودم باز هم شما می گفتید که منظور از کاوه، مصدق است و منظور از ضحاک هم اعلاحضرت هستند. آن بازجو هم به من گفت که برادرم، من که می فهمم تو چه کار می کنی، نکن این کارها را!
 
طاهر احمدزاده؛ استانداری که سوار دوچرخه می شد 
استقبال از طاهر احمدزاده پس از آزادی از زندان و ورود به مشهد. در تصویر شهید حجت‌الاسلام والمسلمین سید عبدالکریم هاشمی‌ن‍ژاد و آیت‌الله شیخ ابوالحسن شیرازی دیده می‌شوند. (مشهد - 1357)

چه زمانی از زندان آزاد شدید؟

- ما در شهریور 1336 بازداشت شده بودیم و در چهارم آبان ماه بعد از حدود چهل روز مرحوم دکتر شریعتی و استاد شریعتی را آزاد کردند. ما در بازداشت ماندیم و مدت ها بعد آزاد شدیم.

پس از آزادی شما فعالیت کانون از سر گرفته شد؟

- نه! کانون بسته بود تا سال 1339 و روی کار آمدن کندی در آمریکا که فضای سیاسی در ایران هم بازتر شد و ما رفتیم و کانون را مجددا بازگشایی کردیم و جلسات خود را ادامه دادیم.

در این مدت که کانون تعطیل بود چه می کردید؟

- جلسات مان را در خانه های دوستان کانونی ادامه می دادیم. آیت الله میلانی در سال 1333 از نجف به مشهد آمد. ایشان در نجف سمپات نهضت ملی بودند. وقتی به مشهد آمدند ما به ایشان نزدیک شدیم و ایشان هم به جلسات کانونی ها می آمد و ما را تشویق می کرد که ادامه دهیم.

چطور شد که آیت الله میلانی بعدها منتقد جدی شریعتی شد؟

- عده ای نزد ایشان می رفتند و جمله ای را می خواندند و می گفتند که کسی اگر این جمله را گفته باشد آیا با اسلام جور در می آید یا نه و به این طریق به مقابله ایشان و شریعتی دامن زده شد ولی همین آقای میلانی از ابتدا طرفدار نهضت ملی بودند. حتی در سال 1333 که مهندس بازرگان را در تهران بازداشت کردند، ما نزد آیت الله میلانی رفتیم و ایشان نامه ای به نخست وزیر وقت نوشتند که چنین مردی با این خدمات را چرا بازداشت کرده اید. من در این زمان به نوعی مشاور سیاسی آیت الله میلانی بودم. وقتی به خانه ایشان می رفتم، به خلوت می رفتیم و در اندرونی صحبت می کردیم و حتی پسر ایشان هم وارد اتاق نمی شد.

شما غیر از آن تجربه بازداشت دسته جمعی، چند بار دیگر قبل از انقلاب بازداشت شدید؟

- در سال های 1340، 1341 و 1342 سه بار بازداشت شدم. یک بار به خاطر قصد برگزاری نماز عید فطر، شب فطر بازداشت شدم و امکاناتی را که برای برگزاری نماز تدارک دیده بودیم بردند. یک بار دیگر هم به خاطر جزوه ای بود که منتشر کردم با عنوان «بیایید فرصت ها را غنیمت شماریم». یک بار هم به خاطر راهپیمایی عاشورا در مشهد بازداشت شدم و به زندان رفتم.

قبل از انقلاب و پس از آزادی از زندان گویا شما قصد سفر به پاریس و دیدار با امام هم داشتید که عملی نشد. در ست است؟ چرا در نهایت به پاریس نرفتید؟

- بله! مرحوم طالقانی در جریان تصمیم من بود و به من گفت که لازم است بروی و صحبت کنی و نظرات خودت را منتقل کنی. من تدارک سفر دیدم و به مشهد آمدم تا خانم را همراه خودم ببرم اما وقتی وارد مشهد شدم، دیدم شهر سوت و کور است. تعجب کردم و به خانه آمدم و از یکی از دوستان پرسیدم چه خبر است؟ گفتند که در نهم و دهم دی، میان مردم و نیروهای نظامی درگیری صورت گرفته و چند نفر کشته شده اند و شرایط غیرطبیعی در شهر حاکم است.

سراغ آقای هاشمی نژاد و طبسی و دیگر دوستان سیاسی را گرفتم که گفتند آنها هم مخفی شده اند. به مخفیگاه آنها در خانه ای در خیابان خواجه ربیع رفتم تا قبل از رفتن به پاریس با آنها مشورت کنم و در سفر به پاریس حامل نظرات آنها هم باشم. آقایان طبسی و هاشمی نژاد، چشم شان که به من افتاد تعجب کردند و گفتند کجا بودی؟ گفتم که تهران بودم و می خواستم به پاریس بروم که برای همراه کردن همسرم به مشهد آمدم و با این صحنه مواجه شدم. به آنها گفتم که می خواستم قبل از رفتن به پاریس شما را هم ببینم تا اگر شما هم پیامی دارید، منتقل کنم و با بصیرت بیشتری از اوضاع خراسان به ملاقات امام خمینی بروم.

یکی از دوستان به من گفت که تو الان نباید به پاریس بروی، باید بمانی و این مشکلاتی را که پیش آمده حل کنی. ما هم اگر تماسی با پاریس داشتیم می گوییم که آقای احمدزاده می خواست بیاید ولی ما از او خواستیم که بماند و مشکلات را حل کند. من هم پذیرفتم و از مسافرت صرف نظر کردم. گفتم حالا مشکلات چیست که من باید حل شان کنم. گفتند که اولا با این وضعی که پیش آمده اصلا کسی به راهپیمایی نمی آید. باید کاری کنیم که دوباره مردم به صحنه بیایند. دوم این که عده ای از نیروهای سیاسی روز راهپیمایی بازداشت شده اند که باید آزاد شوند. سوم این که زندانیان عادی شورش کرده و زندان وکیل آباد را آتش زده اند و زندانیان سیاسی را هم به گروگان گرفته اند که باید این مشکل هم حل شود. من گفتم که چطور می توانم این مشکلات را حل کنم، گفتند که از دیروز دکتر بختیار از اعضای جبهه ملی نخست وزیر شده و شما بنا بر ارتباط تان، از فرصت می توانید استفاده کنید و این مشکلات را حل کنید.
 
طاهر احمدزاده؛ استانداری که سوار دوچرخه می شد 
گفت وگوی طاهر احمدزاده با آیت‌الله العظمی سید عبدالله شیرازی پس از نماز جماعت ایشان در آستان قدس رضوی (ع) (مشهد - 1358)

شما در قدم اول چه کاری کردید؟

- با دکتر بختیار تماس گرفتم و او هم برعکس، گفت که از دیروز دنبال تو می گشته ام. برای او توضیح دادم که در مشهد چه اتفاقی افتاده. او هم گفت که من سریع دستور می دهم تا کمیسیون امنیت در مشهد تشکیل شود و شما را هم به کمیسیون امنیت دعوت کنند تا در آنجا مطابق تصمیم شما عمل شود. سر شب، زنگ خانه ما به صدا درآمد و همسرم در را باز کرد. گفت که یک جیپ ارتش و یک مامور آمده اند تا شما را ببرند. فکر کرد که می خواهند ما را بازداشت کنند. وقتی دم در رفتم متوجه شدم آنها برای جلسه امنیت استان به دنبال من آمده اند. من سوار جیپ شدم و به پادگان رفتم و ماشین جلوی دفتر فرماندهی لشکر ایستاد. در کمیسیون امنیت، مسئولان استان بودند و در آنجا دادستان ارتش به من گفت که من الان خجالت می کشم مقابل شما نشسته ام چون سال 1350 که شما بازداشت شدید، من بودم که برای شما قرار توقیف صادر کردم. من هم گفتم که شما به تکلیف آن روزتان عمل کردید ولی ما امروز به دنبال نجات کشور از یوغ استبداد و استعمار بیگانه هستیم و مهم نیست که آن روز شما چه کرده اید.

فرمانده لشکر از من پرسید نظر شما درباره بحران جاری و راه حل آن چیست؟ گفتم که من سه پیشنهاد دارم. اول آن که آنهایی را که روز درگیری بازداشت شدند آزاد کنید. دوم آن که باید زندانیان سیاسی از گروگان زندانیان عادی خارج شوند و فعلا به جای دیگری منتقل شوند. سوم هم آن که راهپیمایی مردم بدون حضور ارتش و پلیس در خیابان انجام شود.

فرمانده ارتش گفت که در روز درگیری تعدادی از اسلحه های ما به دست مردم افتاده و آنها این تسلیحات را به خانه آقای قمی برده اند که ما گفته ایم در ازای پس دادن تسلیحات، ما هم بازداشت شده ها را آزاد می کنیم. علاوه بر این ما زندان را صرفا محاصره کرده ایم تا کسی فرار نکند وگرنه در آنجا کاری از دست ما ساخته نیست. در مورد راهپیمایی هم گفت که باز در آنجا شعارهایی داده می شود که منجر به درگیری می شود.

من در پاسخ گفتم که اگر شما به من قول دهید که زندانیان عادی را که جرایم کوچکی دارند آزاد کنید، شخصا می روم و در زندان با آنها صحبت می کنم و گروگان ها را بیرون می آورم. در مورد اسلحه ها هم گفتم که من در واقعه نهم و دهم دی در مشهد نبودم و نمی دانم اسلحه های شما کجاست و بهتر است شما بدون قید و شرط بازداشت شده ها را آزاد کنید.

در مورد راهپیمایی هم تضمین دادم که اگر ارتش و پلیس در راهپیمایی مردم دخالت نکند، خونی از دماغ هیچ کس نخواهد ریخت. گفتم اگر این پیشنهادهای من را می پذیرد که تشکر می کنم وگرنه با دکتر بختیار از همین جا تماس بگیرم و بگویم که من آنچه از دستم بر می آمد می خواستم انجام دهم که مخالفت شد. به این ترتیب آنها پیشنهادهای مرا پذیرفتند و بازداشت شده ها را آزاد کردند و من هم برای مذاکره با زندانیان رفتم و با آنها صحبت کردم و مسئله گروگانگیری در زندان حل شد. به دوستان هم پیغام دادم که اعلام راهپیمایی کنند و راهپیمایی عظیمی بدون دخالت پلیس انجام شد.

آیا بعد از این که این کارها را انجام دادید دوباره به فکر سفر به پاریس نیفتادید؟

- چرا، به دوستان هم گفتم که جلسه ای بگذاریم تا نظرات آنها را جویا شوم. جلسه ای در مسجد کرامت مشهد گذاشتیم و دوستان بودند. گفتم که من می خواهم به پاریس بروم و شما هم اگر می خواهید نظرات تان را مکتوب کنید تا من ببرم و بگویم که اینها، نظرات روحانیت مبارز مشهد است و صحبت های خودم را هم مستقلا ارائه کنم اما این نظر من با سکوت مواجه شد و من متوجه شدم که نباید خودم را نماینده آن دوستان معرفی می کردم اما در آنجا آقای هاشمی نژاد گفت که سوءتفاهم شده است و قبل از آزادی شما از زندان در چهارم آبان 1357 صحبت هایی می شد ولی روزی که شما وارد مشهد شدید و ما به استقبال شما در راه آهن آمدیم تا شما لب به سخن گشودید، فهمیدیم که احمدزاده ما همان احمدزاده ای است که قبلا می شناختیم. ما نگران بودیم که شما با شعار مجاهدین صحبت تان را آغاز کنید، یعنی «به نام خدا و به نام خلق مسلمان ایران» اما برخلاف شایعات، شما گفتید «به نام الله، این پر جاذبه ترین و پرمحتواترین واژه فرهنگ بشریت» و ما فهمیدیم شما عضو مجاهدین نشده اید.

آیت الله طبسی هم چنین صحبتی کردند، آیت الله خامنه ای هم گفتند که من شخصا اگر دوستان هم نخواهند، نظرام را می نویسم تا شما به پاریس ببرید. به هر حال، من خانم را برداشتم و به تهران آمدم تا به پاریس برویم. شبی که وارد تهران شدم، رادیو بی بی سی گفت که امام خمینی تصمیم به مراجعت گرفته اند. من به مرحوم بهشتی تلفن زدم و پرسیدم که آیا خبر بی بی سی صحت دارد. ایشان خبر را تایید کردند و گفتند شما هم به پاریس نروید و بمانید تا امام بیایند. اواخر دی ماه 1357 بود. ما هم به پاریس نرفتیم. من دیدم تنها کاری که می توانم بکنم این است که پیامی برای امام بفرستم. تحقیق کردم و فهمیدم پیام های تلفنی را ضبط می کنند و آنها را برای امام پخش می کنند. من آن زمان در دفتر مرحوم طالقانی بودم و آن پیام را برای مخابره کردن نوشتم و به آقای طالقانی دادم که بخوانند. ایشان خواندند و در حق من دعا کردند و گفتند که خدا به تو خیر بدهد که در این شرایط حساس به فکر چنین مسائل ظریفی هستی. من از دفتر آقای طالقانی دفتر نوفل لوشاتو را گرفتم و پیام را خواندم. من این پیام را نه یک بار که چهار بار مخابره کردم تا در هر شرایطی این پیام به امام برسد. در یکی از این تماس ها هم آقای طالقانی گوشی را از من گرفت و به ضبط کننده پیام گفت که سلام من را به امام برسان و بگو که پیام احمدزاده مورد تایید من است.
 
طاهر احمدزاده؛ استانداری که سوار دوچرخه می شد 
تصویری از استقبال طاهر احمدزاده از مهندس مهدی بازرگان در دوران استانداری خراسان (مشهد - 1386)

شما بعد از انقلاب عهده دار استانداری خراسان شدید. چه شد که این سمت به شما پیشنهاد شد؟

- بعد از انقلاب، در تهران بودم و می خواستم برای ملاقات با خواهرم که در زمان انقلاب و دوران زندان ما زحمت زیادی کشیده بود، به افغانستان بروم. یک دفعه پیشنهاد استانداری خراسان از طرف مرحوم بازرگان و وزیر کشور به من شد. نپذیرفتم چون می خواستم به سفر بروم و آن سفر برای من یک تکلیف بود و علاوه بر آن، چون تجربه کار اداری نداشتم. اما آقای ابوالحسن شیرازی به تهران آمد و گفت که چرا استانداری را نمی پذیری؟ من هم از دلایل شخصی خودم درباره مشغولیت هایم و تصمیم به سفر خارج گفتم. آقای شیرازی با آن ریش سفیدش شروع به گریه کرد و اشک از ریش های او سرازیر شد و گفت که اگر تو نپذیری، من هم نپذیرم، پس چه کسی باید این مسئولیت ها را عهده دار شود. این صحنه من را منقلب کرد و استانداری را پذیرفتم. اما فردای آن روز امام تولیت آستان قدس رضوی را به آقای طبسی دادند. خوشحال شدم، با آیت الله خامنه ای تماس گرفتم و گفتم که مصلحت مردم استان در این است که این دو سمت را یک نفر عهده دار شود و تجربه پنجاه سال گذشته این را اثبات کرده است. گفتم که چون امام تولیت را به آقای طبسی واگذار کرده اند و بازرگان هم استانداری را به من سپرده، از طرف من به امام سلام برسانید و بفرمایید که از آقای طبسی بخواهند استانداری را هم قبول کنند. ایت الله خامنه ای هم صحبت من را تایید کردند و با امام صحبت کردند. امام هم به احمد آقا گفته بودند که به آقای طبسی تلفن بزند و ایشان استانداری را هم بپذیرند اما آقای طبسی قبول نکردند. من به مشهد آمدم و به آقای طبسی گفتم که به مصلحت مردم و استان بود که هر دو سمت را می پذیرفتید. ایشان گفتند که به هر حال نپذیرفتم. من هم گفتم که بنابراین خوب است که ما با هم به صورت هفتگی یک جلسه خصوصی داشته باشیم و در آنجا مشکلات شهر را با مشورت همدیگر به نفع انقلاب و مردم پیش ببریم. آقای طبسی صلاح ندانستند و گفتند که در این صورت نتیجه کار هر یک از ما را به پای دیگری می نویسند. من آنجا چیزی نگفتم و در ملاقاتی با امام این مسئله را در میان گذاشتم. امام به من گفتند که این پیشنهاد خوبی بوده و قرار شد مسئله را پیگیری کنند، به مشهد آمدم و دو روز بعد مرحوم بهشتی تماس گرفت و گفت که امام در رابطه با آن شورای مشورتی گفته اند که احمدزاده و طبسی به تهران بیایند و با وساطت شما این شورا تشکیل شود.

قرار شد که ما و آقای طبسی به تهران بیاییم و شب را در خانه آیت الله خامنه ای بمانیم و صبح آقای بهشتی بیایند تا در آن باره صحبت شود. ما و آقای طبسی به اتفاق با هواپیما به تهران آمدیم و شب را در خانه آیت الله خامنه ای خوابیدیم و صبح اول وقت آقای بهشتی این بحث را مطرح کرد و گفت که پیشنهاد می کنم این شورا پنج نفره باشد. سه نفر را اسم برندند که من و آقای طبسی و آقای هاشمی نژاد دبیر وقت حزب جمهوری در مشهود بودیم. انتخاب دو نفر دیگر را به من واگذار کردند و من گفتم که همین سه نفر کافی است. غرض مشورت است و خدمت بهتر به مردم. آقای بهشتی هم گفتند که این سه نفر کافی است. ما به مشهد آمدیم ولی متاسفانه آن شورای سه نفره هم تشکیل نشد.

علت خاصی داشت؟

- نه! چیزی نمی گفتند.
 
طاهر احمدزاده؛ استانداری که سوار دوچرخه می شد 
طاهر احمد زاده (چپ)، مهدی بازرگان (وسط)، ابراهیم یزدی (راست) و جمعی دیگر از اعضای «نهضت آزادی»

در همان جلسه تهران نزد آقای بهشتی، آقای طبسی مخالفتی با شورا نداشتند؟

- نه! در آنجا سکوت کردند. به هر حال تشکیل شورا دستور امام بود.
 
تجربه استانداری چطور بود؟

- الان که به آن زمان فکر می کنم واقعا خدا را شاکرم. گویا سرنوشت این بود که من استانداری را بپذیرم و در بوته امتحان قرار بگیرم. وقتی به استانداری رفتم تمام مدیران را دعوت کردم و گفتم که تجربه کار اداری ندارم و سخت محتاج مشورت شما هستم. گفتم که این مردم انقلاب کرده اند و اکنون ما باید پاداش فداکاری های این مردم را بپردازیم و پاسخگوی فداکاری های آنها باشیم. سعی می کردم که کارها بدون پاسکاری سریع انجام شود. مثلا کارخانه های قند در مشهد مشکل مالی داشتند، از آنها خواستم تنخواهی را که لازم دارند بگویند. صورت دادند و جمعش در آن زمان حدود 160 میلیون تومان شد. من هم بلافاصله در حضور نماینده آن کارخانه ها با رئیس بانک ملی استان تماس گرفتم و گفتم که اینها به این مبلغ به عنوان تنخواه احتیاج دارند و شما یک حساب با امضای من به نام استانداری باز کنید و من چک می کشم و شما این حساب را بدهکار کنید و پول به آنها بدهید و پول شکر که آمد به این حساب واریز می شود.

رئیس بانک ملی استان اجازه خواست تا به رئیس کل بانک ملی هم این مسئله را اطلاع بدهد. 10 دقیقه بعد تماس گرفت و گفت که رئیس گفته است در مورد فلانی، تعلل لازم نیست. پول آمد و رؤسای کارخانه ها بهت زده شدند که آیا می شود در عرض نیم ساعت، 160 میلیون پول به آنها داده شود؟

خاطره ای دیگر از دوران استانداری برای تان بگویم. رئیس بانک ملی با من تماس گرفت و گفت که ساختمان های ششصد دستگاه مشهد متعلق به بانک ملی است اما همه این خانه ها پس از انقلاب تصاحب شده و عده ای در آنجا سکونت گزیده اند. گفت که چه کار کنیم؟ گفتم باید با آنها صحبت کرد تا خانه ها را تخلیه کنند. به ساکنان پیغام دادم که چند نفر را به نمایندگی به استانداری بفرستند. آمدند و با آنها صحبت کردم و گفتم این ساختمان متعلق به بانک ملی است و بانک ملی هم سرمایه خود شما مردم است و شما هم در این انقلاب سهم داشته اید و من هم در پی همین انقلاب در این مسئولیت نشسته ام تا به شما خدمت کنم. گفتم شما هم اگر به آنجا رفته اید نیاز داشته اید و مسکن نداشته اید اما تقاضای من این است که آنجا را تخلیه کنید تا بعد راجع به سکونت شما تصمیم بگیریم. آنها هم گفتند که هفته آینده در فلان روز ساختمان را تخلیه می کنیم. به رئیس بانک ملی ماجرا را گفتم و او باور نکرد. گفت آنها در موعد مقرر خالی نمی کنند اما هفته بعد آنها ساختمان را تحویل گرفتند. گفتند این اتفاق شبیه به معجزه بود اما من گفتم وقتی با انسان مثل انسان برخورد شود و منزلت انسانی او را باور داشته باشید، او هم انسانی برخورد خواهد کرد.
 
گویا در دوران استانداری با دوچرخه سر کار می رفتید، درست است؟

- روز سیزدهم فروردین سال 1358، صدا و سیما از مردم دعوت کرد تا در بهشت رضا بر سر مزار شهدای انقلاب جمع شوند. قرار بود من هم در این مراسم سخنرانی کنم. با ماشین استانداری راه افتادم تا ساعت 10 آنجا باشم. از شهر که خارج شدیم متوجه شدیم اداره راهنمایی و رانندگی هم جاده را تا بهشت رضا یکطرفه کرده. گویی تمام جمعیت برای آمدن به بهشت رضا بسیج شده بودند و جاده بسیار شلوغ بود. دیدم که تا عصر هم به آنجا نمی رسم. از ماشین پیاده شدم و سوار موتوری شدم که به سمت بهشت رضا می رفت. دست تکان دادم و ایستاد و از او خواستم که مرا سوار کند و تا بهشت رضا ببرد. در مسیر که می رفتیم دیدم که ترافیک چه مصیبتی است و فکر این که با دوچرخه به محل کار بروم، از همانجا در ذهنم نقش بست و همین نکته را در سخنرانی ام در بهشت رضا هم گفتم.

گفتم که ما سازنده ماشین نیستیم و حداکثر موتتاژگر هستیم. گفتم چرا ما باید سرمایه مان را به یک جنس وارداتی بند کنیم و رد نهایت محیط را هم با دود ماشین آلوده کنیم و ترافیک تولید کنیم. پیشنهاد کردم که مردم پیاده یا با دوچرخه به محل کار خود بروند و گفتم که خودم از فردا با دوچرخه به استانداری می روم. این صحبت را کردم و از فردا با دوچرخه به استانداری می رفتم مگر آن که ضرورتی پیش می آمد که با ماشین بروم. کار من البته یک کار سمبولیک بود و گاهی هم با تاکسی یا اتوبوس به استانداری می رفتم و در راه با راننده تاکسی و مسافران درباره مشکلات شان صحبت می کردیم.
 
 طاهر احمدزاده؛ استانداری که سوار دوچرخه می شد
مراسم سالگرد دکتر شریعتی (1385)

آیا این عملکرد شما بازتاب های منفی هم داشت؟

- بله! مثلا نشریه ای به مسخره نوشته بود که او دوچرخه سوار می شود و دو بنز آخرین سیستم از عقب و جلو او را اسکورت می کنند ولی برای من مهم نبود چون این حرف ها و کنایه ها همیشه هست. بعدها در اوایل دوران اصلاحات هم یک بار آقای قرائتی در صحبت هایش گفته بود که اوایل انقلاب، استانداری بود که برای عوام فریبی دوچرخه سوار می شد. من اتفاقا این صحبت را از تلویزیون شنیدم. ناراحت شدم که چرا موضوعی را که نسبت به آن اطمینان پیدا نکرده بود، اعلام می کرد. دوستان به من گفتند که جواب بده ولی من گفتم اهمیتی نمی دهم. آقای دعایی از تهران با من تماس گرفت و گفت ما می دانیم چنین صحبتی درست نیست و شما جوابی بنویس تا ما در روزنامه منعکس کنیم. من از آقای دعایی تشکر کردم و گفتم ما بدتر از اینها را هم شنیده ایم و دیده ایم و حالا صحبت این یک نفر، مهم نیست.

چه مدت استاندار خراسان بودید؟

- حدود یازده ماه. کمی بعد از استعفای بازرگان، ما هم که از سفر حج بازگشتیم، کنار رفتیم و به این ترتیب فعالیت دولتی من پایان یافت.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان