موضوع ضرورت تغییر و تحول در کتاب های درسی حوزه های علمیه، از دیرباز مورد توجه و بحث و بررسی بوده و هست. در این باره افراد بسیاری دیدگاه های خود را مطرح کرده اند. هدف این نوشته اثبات ضرورت اصل تحول در کتاب های درسی هم نیست؛ زیرا این امر، کم و بیش، بدیهی است و مخالفان چندانی ندارد و اگر کسی هم مخالفت می ورزد، در واقع، فهم دقیقی از موضوع ندارد وگرنه ضرورت تحول کتاب های درسی حوزه ها گریز ناپذیر است و این ضرورت، دیر و یا زود خودش را بر حوزه ها تحمیل خواهد کرد، چنانکه اکنون هم در مواردی چنین شده است. هدف این نوشته تبیین گستره ی این ضرورت است. به دیگر سخن آیا لزوم تحول در کتاب های درسی حوزه ها، فقط در محدوده ی ساختار است. به این معنی که چون کتاب های حوزوی نگارش درسی نداشت و یا با ادبیات کهن و در مواردی بسیار دشوار نوشته شده است، باید با ادبیات نو و به زبانی ساده نگاشته شود، تا دانشجویان دانش های حوزی، درگیر و دار فهم متن، وقت ارزشمند خود را از دست ندهند. و یا آن که این ضرورت در این حد باقی نمی ماند و بسیار گسترده تر از این است و یک تحول بنیادی را می طلبد؟
آیا می توان محتوای موجود در کتاب های حوزه را برای حوزه ها کافی شمرد؟ پاسخ به این پرسش در گرو کندوکاو در فلسفه ی وجودی حوزه هاست. نخست باید بدانیم چرا حوزه های علمیه پیدا شدند و چرا چنین تحصیلی برای جامعه ی اسلامی لازم است؟
چرایی وجود حوزه های علمیه
وقتی که جامعه ی دینی در صدر اسلام رو به گسترش گذاشت و نسل جدیدی در جامعه ی اسلامی به وجود آمد که پیامبر اسلام را ندیده بودند و یا به لحاظ مکانی دسترسی به پیامبر نداشتند، ناگزیر، برای فهم دین به دیگر افراد مراجعه می کردند این افراد یا از صحابه بودند که سخن پیامبر را شنیده و در موارد بسیاری شاهد نزول آیات قرآنی و یا تفسیرهای پیامبر از آیات نازل شده بودند.
این افراد در مواردی که از آیات قرآنی چیزی به خاطر داشتند و یا تفسیری از پیامبر شنیده بودند، در برابر پرسش ها دچار دشواری نبودند؛ اما در غیر این موارد باید بر استنباط و فهم خود تکیه می کردند و یا بنابر دیدگاه شیعه، امامان معصوم بودند که از سوی خداوند مورد تأیید بودند و در نتیجه می توانستند تفسیری درست از دین ارائه دهند و به پرسش های مردم پاسخ دهند و چون سخن این افراد حجت شرعی بود، مردم با مراجعه به آنان وظیفه ی شرعی خود را به دست می آوردند. با گذشت زمان و پیدایش نسل جدید، لزوم فراگیری دانش دینی بیش تر شده و این ضرورت را بیش تر آیات قرآنی گوشزد کرده بودند و در آیه ی 122 از سوره ی توبه چنین آمده بود:
«شایسته نیست مؤمنان همگی [برای جهاد] کوچ کنند. پس چرا از هر فرقه ای از آنان، دسته ای کوچ نمی کنند تا [دسته ای دیگر بمانند] و در دین آگاهی پیدا کنند و قوم خود را - وقتی به سوی آنان بازگشتند بیم دهند - باشد که آنان بترسند».
گذر زمان، لزوم عمل به این دستور الهی را مبرهن ساخت و در نتیجه در بسیاری از شهرهای جهان اسلام، افرادی به عنوان استاد و عالم به آموزش دین همت گماردند. شاید در آغاز این آموزش ها در حد اجتماع در گوشه ی مسجدی و یا گردهم آیی در خانه ی عالمی بود؛ اما به مرور، نیاز به مکان های رسمی برای آموزش دین احساس شد. در این مورد توجه به این نکته حائز اهمیت است که در آغاز کار، تکیه ی اصلی آموزش دین به مفهوم اصلی آن بود و در آموزش هایی منحصر بود که از آموزه های مستقیم دین بودند. آموزه هایی چون: قرآن، تحوید، تفسیر، حدیث، احکام عملی و آداب اخلاقی بود. آموزه های ابزاری و یا آموزه های برون دینی که جنبه ی علمی داشت و در دین به عنوان ابزار فهم درست دینی تلقی شده و می شود، بعدها وارد آموزه های مراکز و محافل آموزشی گشت و البته همواره در طول تاریخ در لزوم و عدم لزوم این آموزه ها در حوزه های دینی اختلاف دیدگاه وجود داشته و دارد. در هر صورت، آموزه هایی از قبیل ادبیات عرب، منطق، ریاضیات، نجوم، فلسفه، اصول و امثال آن در حوزه های دینی به عنوان آموزه های ابزاری برای فهم درست دین تلقی شده و می شود. در طول تاریخ آموزش دینی در حوزه های علمی، تحولات عمده ای در محتوای آموزشی حوزه ها به وجود آمد. شماری از آموزه ها، که جنبه های علمی آن ها بر جنبه های دینی و حتی بر جنبه های ابزاری آن ها در آموزه های دینی می چربید، کم کم از آموزه های حوزه ها کنار گذاشته شد. همچنین شمار زیادی از آموزه های کاملاً دینی، جای خود را به آموزه های صرفاً ابزاری داد و آموزش هایی نظیر: تفسیر، تجوید، حدیث، کلام از نظام آموزشی حوزه ها رخت بر بست و به فراموشی سپرده شد و کار به جایی رسید که مفسر و متکلم، یا محدث، به عنوان عالم شناخته نشد. در پاره ای موارد بعضی از آموزه ها که در ورود به نظام آموزشی حوزه ها جنبه ی آلی و ابزاری داشت، از قبیل فلسفه و حکومت و عرفان، تبدیل به محل اختلاف و جدال همیشگی گشت. در این میان، آن چه که به رفتار شرعی انسان ها مرتبط بود، یعنی فقه و ابزار مربوط به آن، آموزه ی اصلی حوزه ها گشت. در نتیجه، ادبیات عرب، منطق، اصول و فقه همه ی آموزش حوزه های دینی را تشکیل داد.
از آن چه گذشت می توانیم این نتیجه را بگیریم که علت وجودی حوزه های علمیه، آموزش و فهم دین و انتقال آن به مردم بود. وقتی از عبارت دین استفاده می کنیم، در واقع دین به مفهوم کامل آن است. اما در روند آموزشی هم مفهوم دین تغییر یافت و هم حوزه ی کاری حوزه های علمیه بسیار محدود شد. امروزه دین، یعنی شریعت و عالم دین یعنی کسی که فقه می فهمد و در لایه های بالا، کسی که می تواند احکام فقهی را استنباط کند. و بدیهی است که آموزه های حوزوی هم در همین راستا جهت پیدا کند.
به نظر نمی رسد کسی در اصل انحرافی بودن این روش، تردیدی داشته باشد؛ از این روش؛ فرو کاستن دین به بخش کوچکی از کل دین است. به سخن دقیق تر، کاربرد و انحصار کل در جزء است. این که فقه بخشی از دین است، تردیدی نیست؛ اما در این که همه ی دین باشد، نه تنها تردید وجود دارد، بلکه به حتم چنین نیست. و به یقین می توان گفت این انحصار موجب حفظ دین نمی گردد.
با این مقدمه، می توان گفت نخستین قدم در راه اصلاح کتاب های درسی حوزه ها، اصلاح در ساختار آموزشی آن است. و در ساختار آموزشی، گام اول بیان و روشنگری هدف است. در گام نخست باید در این مورد تصمیم گیری شود که در حوزه ها چه چیزهایی آموزش داده شود تا سازوار با آن، کتاب تدوین گردد. اگر تعارف را کنار بگذاریم و با جسارت بیش تری سخن بگوییم، باید یادآور شویم که امروز حوزه های علمیه، نمی دانند برای چه تحصیل می کنند و در پی چه چیزی هستند. شاید در مقام گفتار و دفاع مطرح شود که حوزه های علمیه در پی آموزش دین هستند؛ اما واقعیت های خارجی هرگز این را تأیید نمی کند. آیا فارغ التحصیل حوزه که هرگز در کتاب های درسی خود تاریخ زندگی پیامبر اسلام را ندیده است و تا آخر هم نمی داند که روند ظهور و گسترش اسلام چگونه بوده و هرگز قرآن را که نمایی از این روند است، به گونه ی تطابق با تاریخ زندگی پیامبر اسلام نخوانده و حتی مرور نکرده است و هرگاه به قرآن مراجعه کرده و آن را خوانده است به قصد تحصیل ثواب بوده، آیا می تواند فهم درستی از دین داشته باشد که ادعا کنیم حوزه های علمیه در راستای حفظ و گسترش دین تلاش می کنند؟
در این تردیدی نیست که هر دینی در گذر زمان، دست خوش تفسیرها و برداشت هایی می شود و این تفسیرها و برداشت ها، به مرور به دیدگاه رسمی دین تبدیل می شود آیا در حوزه های علمیه، هرگز روند دانش های دینی و تحولاتی که به مرور در فهم و تفسیر دین به وجود آمده است، تدریس می شود، تا طلبه بداند در طول تاریخ چه بر سر دین آمده است و چه تحولی در فهم دین پیدا شده است؟ راستی چه شمار از طلبه های ما از سرگذشت حدیث در بین مسلمانان و حتی به طور خاص در بین شیعیان اطلاع دارند و اگر شماری چنین اطلاعاتی دارند، چه اندازه از این آگاهی ها را از آموزش های شخصی شان در بیرون از آموزه های رسمی حوزه ها به دست آورده اند؟ امروزه چه شماری از طلبه ها می توانند به درستی سوره ای از قرآن را تفسیر کنند و اگر می توانند چنین کاری انجام دهند، چه بخشی از آن را از آموزه های رسمی حوزه فراچنگ آورده اند و چه بخشی از آن ها زاییده ی تلاش های شخصی آنان بوده است؟ اگر این امور را پی گیری کنیم خواهیم دید که حوزه ها، فلسفه ی وجودی آموزش های خود را فراموش کرده اند. بدیهی است که وقتی هدف آموزشی خود را گم کرده باشند، نمی توانند متون آموزشی خود را بر پایه ی نیازهای واقعی سامان دهند.
اگر کسی این پرسش را مطرح کند که ادبیات کنونی حوزه ها تا چه اندازه در راستای فهم دین به دانش آموخته یاری می رساند. می توانیم پاسخ قانع کننده ای ارائه کنیم؟ و یا آموزش اصول فقه تا چه میزان برای فهم پیام الهی به طلبه کمک می کند؟ می توانیم این مقدار را تبیین و تعیین کنیم؟ به راستی فقیهان اولیه همین مقدار اصول فقه می خواندند و همین مباحث را می خواندند تا به فهم دین دست پیدا کنند؟ آیا در این تردیدی است که فهم افرادی چون شیخ طوسی، شیخ مفید، سید مرتضی و مانند آنان از دین، بسیار به حقیقت دین نزدیک تر از فقیهان و مجتهدان عصر ما بود؟ و این در حالی بود که آنان هرگز چنین اصول هایی را نمی خواندند. آیا دین برای توده ها نازل نشده است و اگر بنا بود فهم دین این پیچیدگی ها را داشته باشد که امروزه در دروس حوزوی وجود دارد؛ آیا هرگز می توانست کسی را به سوی خود جذب کند؟ مردمی که در پیرامون پیامبر (ص) می آمدند و به وی ایمان می آوردند، با شنیدن همین آیاتی که در دسترس ما وجود دارد، به چنین فهمی می رسیدند و پیامبر همین فهم آنان را معتبر می دانست. از جریان های صدر اسلام و بویژه برخورد پیامبر اکرم (ص) با مردم و نیز از کسانی که به عنوان صحابه ی امامان در اطراف آنان بودند و عموماً از پیشه وران بودند و ناقلان سخن آنان برای ما هستند، می فهمیم که دین آسان تر از این چیزی است که حوزه های علمیه به عنوان فهم دین وقت خود را صرف آن می کنند. این خود به ما گوشزد می کند که آموزش حوزه ها، در مسیری قرار گرفتند که فرجام آن دستیابی به فهم دین نیست. آن مسیر آموزشی درماندگی در پیچ و خم هایی است که در طول تاریخ آموزش حوزه ها به وجود آمده است و رهایی از اینها فقط در بازنگری بنیادی در همه ی بخش های آموزشی و تنظیم دوباره ی آن بر پایه ی تعریف درست از فلسفه ی وجودی خود و بیان و شرح هدفی است که باید به آن برسد، وقتی این مرحله پیموده شد و فلسفه ی وجودی حوزه ها روشن گشت و هدف غایی تعیین شد و برای رسیدن به این هدف، قرار بر تدوین کتاب های آموزشی گرفته شد، ساختار و محتوای کتاب ها باید با مراعات بایسته هایی تدوین شود که در ذیل به شماری از این بایسته ها اشاره می شود:
1. ساختار کتاب آموزشی باشد و نه تحقیقی و پژوهشی
بیش تر کتاب های آموزشی در حوزه ها، آمیزه ای از آموزش و پژوهش هستند. در کتاب های ادبی، دانشجویان حوزه ی دین، مقداری وقت خود را در این صرف می کنند که فلان ادیب نامور، مانند سیبویه و یا فرٌاء و یا زمخشری درباره ی عملکرد فلان حرف اضافه چه دیدگاهی داشته است. فهم این امور مفید است؛ اما نه در دوره ی آموزشی، بلکه این قبیل دقیق کاری ها را در صورتی که طلبه احساس نیاز به آن بکند، باید در بیرون از کتاب های درسی، خود بجوید و کار پژوهشی کند.
و یا در دوره ی آموزش اصول فقه، در کتاب های درسی این فن، بحث های فراوانی در مورد تبیین و فهم دیدگاه فلان اصولی انجام می گیرد و یا در دوره ی آموزش فقه، طلبه قیل و قال های وقت گیر و معمولاً کم بهره را در متون آموزشی می خواند و همه ی اینها در حالی است که در کتاب های درسی خود شاهد آن نیست که یاد بگیرد از چه راه و یا راه هایی می تواند به سخن رسول خدا دست پیدا کند.
و یا فلان آیه در چه شرایطی نازل شد و این شرایط چه مقدار در مفهوم آن سخن می تواند نقشی داشته باشد؟ اینها در حالی است که درس های خارج که نام آن بیانگر پژوهشی بودن آن است، شبیه دوران آموزشی از روی متن شده است و فردی که درس خارج می گوید، در حقیقت همان بحث ها را بدون باز کردن کتاب تکرار می کند. بنابراین، نخستین گام در تحول کتاب های درسی، فرق نهادن بین مقام آموزش با مقام پژوهش است. پژوهش نیز در شکل کنونی که در درس های خارج انجام می گیرد، هیچ دردی را دوا نمی کند و فردی که از این درس ها فارغ التحصیل می گردد، به طور معمول، ملکه ی اجتهاد پیدا نمی کند. راه درست در دروس خارج آن است که هر فرد توانا در استنباط، شماری از افراد مستعد را برگزیند و پا به پای آنان به پژوهش بپردازد و در این پژوهش، راه عملی پژوهش را به آنان یاد بدهد و در آنان قدرت و توان مراجعه به منابع و استنباط و برداشت از آن ها را ایجاد کند. این که در تاریخ فقه مشاهده می کنیم افراد برجسته ای پیدا می شوند که فقه آنان با فقه عموم فقیهان تفاوت پیدا می کند، به خاطر آن است که این افراد به جای مشارکت فراوان در دروس خارج، در گوشه ای می نشینند و به تحقیق و پژوهش می پردازند. آیا تاکنون اندیشیده ایم که چرا فقه مرحوم آیت الله بروجردی و یا مرحوم مقدس اردبیلی با فقه دیگر افراد تفاوت می کند؟ این تفاوت دقیقاً به خاطر آن است که این دو بزرگوار، به جای آن که همه ی وقت خود را در درس های خارج بگذرانند، پس از فراگیری شیوه ی استنباط، در خانه ی خود به پژوهش پرداخته و بین مقام تحصیل و مقام تحقیق فرق گذاشته اند. این بحث را باید در جای دیگر، که مختص به تحصیل در مقطع خارج است، پرداخت و در این جا هدف، بیش تر، بررسی کتاب های درسی حوزه هاست.
2. گزینش مناسب ترین زبان
کتاب های موجود در حوزه های تحصیلی، هرگز مناسب شرایط روز نیستند. این کتاب ها، زبان کهنه دارند. اگر هدف از آموزش متون دینی به زبان عربی، تسلط طلبه به زبان عربی است که چنین هدفی حاصل نمی شود و هرگز طلبه ای که چنین کتاب هایی را بخواند، نمی تواند به زبان عربی گفت و گو بکند؛ زیرا عرب امروزی، اولاً به این زبان سخن نمی گوید. ثانیاً نویسندگان این کتاب ها عرب نبودند و در حقیقت این کتاب ها به زبان عربی نوشته نشده اند. عموم نویسندگان این کتاب ها فارسی زبان بوده اند و زمانی که فردی در غیر زبان مادری خودش چیزی می نویسد، در واقع نه به زبان مادری خود و نه به زبان دوم می نویسد، بلکه به زبان اختراعی خودش می نویسد. در هر زبانی، پاره ای از اصطلاحات وجود دارد که فقط صاحبان اصلی آن زبان آن ها را می دانند و به کار می گیرند و افرادی که آن زبان را یاد گرفته باشند، به طور معمول، از آن اصطلاحات و کاربردهای آن آگاهی کامل ندارند؛ از این روی، یا آن ها را به کار نمی گیرند و یا درست به کار نمی گیرند. به همین خاطر آثار افرادی که زبان دوم را یاد گرفته اند، بسیار ساده و فاقد ظرافت های آن زبان است.
و اگر هدف از خواندن مطالب به زبان عربی، آشنایی طلبه با زبان آیات و روایات است، این هدف نیز برآورده نمی شود زیرا آیات قرآنی و بخصوص روایات، تحت تأثیر محیط و شرایط اجتماعی و فرهنگی زمان صدورشان قرار دارند و اگر کسی بخواهد مفاهیم مندرج در آیات و روایات را به خوبی بداند، باید زبان عربی را با توجه به اوضاع فرهنگی و اجتماعی زمان صدور بیاموزد و اینکار در صورتی ممکن است که درسی با عنوان آموزش متون روایی وجود داشته باشد که در این متن درسی، افزون بر متن روایات، مفاهیم تاریخی واژه ها و اصطلاحات آموزش داده شود و برای چنین هدفی، هیچ الزامی وجود ندارد که دروس دیگر هم به زبان عربی خوانده شود. به عنوان نمونه، آموزش اصول فقه به زبان عربی غیر اصیل، چه ضرورتی دارد؟ آیا جز وقت گیری فایده ی دیگری بر آن مترتب است؟ این آموزش، نه به طلبه کمک می کند که بتواند به زبان عربی سخن بگوید و نه به وی کمک می کند که آیات و روایات را به
درستی درک کند؛ زیرا کتاب های اصول به زبان عربی از ظرافت ها و ریزه کاری های موجود در متن روایات تهی هستند و با زبان مکالمه هم پیوندی ندارند. تنها نکته ای که ممکن است خواندن دانش های ابزاری نظیر اصول فقه را به زبان عربی غیر اصیل توجیه کند این نکته باشد که آثار اصولی پیشینیان به این زبان نوشته شده است و بهره مندان از آن کتاب ها باید آن را بدانند. اما به نظر می رسد اگر در حوزه ها زبان مکالمه ی عربی به طور درست تدریس شود و در کنار آن طلبه متن درسی آموزش زبان آیات و روایات را هم بخواند، با اندکی تلاش و وقت گذاشتن بر روی زبان غیر اصیل کتاب های پیشینیان، خواهد توانست آن کتاب ها را بخواند؛ زیرا کتاب های مزبور ساختار فارسی دارند و تنها واژه ها عربی هستند و به تعبیری فارسی الف و لام دار می باشند.
3. شناخت راه های دستیابی به درستی متن مقدس و فهم آن
حوزه های علمیه، چنانکه یادآوری شد، در پی فهم دین و ارائه ی آن به جامعه هستند. این امر، برای حوزه ها از راه دستیابی به سخن شارع ممکن است. طلبه ی حوزه ی علمیه، نخست باید بداند که متن دینی چیست و بعد یاد بگیرد که چگونه آن متن را درک کند. آیا در حوزه های علمیه به دانشجوی دینی چنین آموزش هایی داده می شود؟ چه شمار از طلبه ها، راه های دستیابی به متن دینی را یاد دارند؟ و از این شمار، چند درصد راه فهم درست متن مقدسی را که به آن دست یافته اند، می دانند؟ آیا کتاب های ادیان پیشین برای ما می تواند به عنوان متن مقدسی تلقی شود؟ اگر آن متن ها، متن های مقدس هستند با امور باطل و خرافاتی که در آن متن ها وجود دارد، چه باید کرد؟ و اگر آن متن ها، متن های مقدس نیستند، پس چرا قرآن همواره تأکید می کند که این کتاب مصداق کتاب هایی است که پیش از تو نازل شده است؟ آیا می توان گفت که مقصود متن های واقعی و دست نخورده ی این کتاب هاست؟ متن دست نخورده ی این کتاب ها وجود ندارد و در زمان نزول قرآن هم وجود نداشت. در این صورت برای این تأکیدهای قرآنی چه دلیلی وجود داشت؟ آیا این کار در زمره ی امور لغو نمی باشد، در حالی که یقین داریم که حکیم سخن لغو نمی گوید؟
از متون روایی چه اندازه مقدس به شمار می آیند؟ در شرایطی که از اصیل ترین کتاب روایی ما، کتاب کافی، کم تر از یک سوم آن از نظر سندی در خور اعتماد هست و از این مقدار هم شماری محتوای غیر درخور دفاع دارند، چگونه می توان به سخن شارع از لابه لای این متون دست یافت؟ آیا می توان همه ی این روایات را کنار گذاشت و اگر کنار گذاشته شوند، راهی برای دستیابی به سخن شارع باقی خواهد ماند؟ طلبه ها در کدام درس رسمی این مباحث را یاد می گیرند؟ چه مقدار از بحث های اصول فقه ما به این مباحث اصلی و مورد نیاز طلبه ها می پردازد؟ کتاب های فقهی ما، چه اندازه در پی کشف و دستیابی به سخن شارع هستند؟ آیا آن اندازه که وقت طلبه ها به یادگرفتن دیدگاه فقیهان پیشین صرف می گردد، آیا این فقه موجود فقه مسلمانان است و یا فقه اسلام؟ آیا هرگز به طلبه ها راه فرق گذاری بین دانش اسلامی و دانش مسلمانان در زمینه ی فقه، کلام، تفسیر و غیر آن آموزش داده می شود؟ به نظر می رسد این امور ناشی از همان بحث نخستین است که حوزه ها توجه به فلسفه ی وجودی خود را از دست داده اند و باید به این امر توجه کنند.
4. پیش داشت متون مقدس بر اندیشه ی فقیهان
همان گونه که اشاره شد در متون درسی حوزه ها، دستاورد فکری فقیهان بر متون مقدس تقدم دارد. عمده ی وقت طلبه ها در این می گذرد که فلان فقیه در مورد فلان مسأله چه گفته است و فلانی چه پاسخی داده است و بر پاسخ این فقیه چه ایرادی می شود وارد کرد. در این میان، آن چه که کم تر مورد توجه قرار می گیرد این است که متون مقدس در این مورد چه سخنی گفته اند و چگونه باید آن ها را درک و فهم کرد.
این گرفتاری، تنها در کتاب های فقهی نیست، بلکه در ادبیات و اصول فقه نیز همین بیراهه ها وجود دارد. طلبه به جای آن که در مباحث ادبیات، ساختار و واژه ها و اصطلاحات به کار رفته در متون دینی را یاد بگیرند، در پی آن هستند که دیدگاه فلان ادیب قرن سوم و چهارم درباره ی فلان واژه و یا فلان حرف عامل و یا غیرعامل را بداند.
5. راه های درست انتقال آموزه های دینی
درک و فهم آموزه های دینی به تنهایی، تنها برای آموزنده ی آن مفید است؛ اما حوزه های دینی کاری برتر دارند. آن ها در پی آن هستند تا آموزه های دینی را به اطلاع همه ی مسلمانان و حتی غیر مسلمانان هم برسانند. این کار نیازمند تحقیق و پژوهش درباره ی راه های بهتر انتقال این آموزه هاست. این تحقیق باید مداوم و گسترده باشد. دستیابی به روش های جدید انتقال آموزه ها و سنجش مداوم تأثیر آن و ارتقای پیوسته ی آن از وظایف جدی حوزه هاست. هنوز بدنه ی حوزه های علمیه، با بسیاری از روش های انتقال آموزه های دینی بیگانه هستند.
شناخت نیازمندی های جامعه و روند پیشرفت آن و تحولاتی که در جامعه ی بشری به وجود می آید، برای حوزه ها جدی گرفته نمی شود. رساله های عملیه که اکنون کارآیی خود را از دست داده اند و کم تر موضوعی در آن پیدا می شود که با زندگی بشر امروزی هماهنگی داشته باشد، گویای آن است که حوزه ها بسیار به شناخت جامعه ی پیامگیر خود و راه های انتقال پیام به آنان، نیازمند هستند.
اگر پژوهشگری در زمینه ی موضوعات مطرح در زندگی جامعه ی امروز مطالعه کند و بعد رساله های عملیه را به عنوان راهکار و دستورالعمل زندگی مسلمانان مورد توجه قرار بدهد، خواهد دید که بین این دو هیچ گونه پیوندی وجود ندارد و گویی که این دستورالعمل در خلأ نوشته شده است. این نوع دستورالعمل برای زندگی نوشتن، دستاورد نوع درس خواندن در حوزه های علمیه است و تا زمانی که متون درسی و روش آموزش و تبیین هدف برای حوزه ها علمیه و موضوعات مورد نیاز حوزه ها، تبیین و اصلاح نگردد، نتیجه ای جز این را نباید انتظار داشت. این شیوه ی آموزش و متون درسی و موضوعاتی که خوانده می شود و راه هایی که برای انتقال این آموزه ها به کار گرفته می شود، بسیار کهنه و ناکارآمد گشته است. دوران این سیستم گذاشته است و پافشاری بر این سیستم چیزی جز عقب ماندگی فزون تر را به ارمغان نمی آورد. این که حوزه های علمیه، هاله ای از تقدس بر گرد رساله های عملیه بیفکنند و هر کس خواست محتوای آن را مورد نقد قرار دهد، وی را بی تعهد به دین بشمارند، هرگز از اصل مشکل نمی کاهد و فقط فرصت را از بین می برد. تدوین رساله های عملیه بر اساس نیازهای مردم مسلمان در سرتاسر جهان و نه بر پایه ی نیازهایی که فقط در محیط های محدود زندگی فقیهان مشاهده می شود، کار لازمی است که هر لحظه تأخیر در آن، به عمق فاجعه ی دور شدن جامعه از آموزه های دینی می افزاید. این تحول نیازمند اقدام شجاعانه ی فقیهی است که موضوعات جدیدی را وارد بحث درس های خارج کند و از مباحث تکراری چون طهارت، صلات، زکات، خمس و ... دست بکشد و تحقیقاتی را که در این موارد انجام گرفته بسنده بداند. امروزه بسیاری از محققان می دانند که شماری از درس خارج گویان، از این روی بحث های جدید را مطرح نمی کنند و به همان بحث های طهارت و صلات و ... می پردازند، که توان تحقیق در موارد تازه را ندارند و رفتن در راه های نرفته را دشوار می بینند و ترجیح می دهند راه های کوبیده و آسفالته را بپیمایند. این یعنی سقوط اجتهاد از اوج استنباط به حضیض تقلید و به تعبیر دیگر، فقدان مستنبط به معنای واقعی کلمه!
در هر صورت اگر بناست تحولی در متون درسی حوزه ها به وجود بیاید، نخست باید فلسفه ی وجودی حوزه ها تبیین شود، بین مقام تحصیل و پژوهش فرق گذاشته شود، فرهنگ دشوارگرایی در متون درسی جای خود را به درست فهمی بدهد، بین زبان مکالمه ای و زبان متون دینی فرق گذاشته شود و این دو، به طور مستقل آموزش داده شود، آموزش دیدگاه فقیهان، جا را برای آموزش متون مقدس تنگ نکند، شناخت گیرندگان پیام های دینی به وظیفه ای جدی تبدیل شود، مطالعه و تحقیق مداوم بر روی ابزار انتقال پیام انجام گیرد، درس های خارج و یا تحقیقات برای استخراج دستورالعمل زندگی روزمره ی مردم، هر چه بیش تر به حوزه ی نیازهای جامعه نزدیک شود و در واقع، پاسخ به حوادث واقعه، که مهم ترین وظیفه ی مراجع هست، به درستی انجام گیرد و جای آن را حوادث تخیٌلیه و یا فرضیه نگیرد.
منبع: کتاب حوزه شماره 150
ae