ماهان شبکه ایرانیان

مجاهد خستگی ناپذیر

*سید محمد صادق قاضی طباطبائی نهضت ها و انقلابات در هر قلمی ریشه در تاریخ آن ملت دارند . انقلاب اسلامی ایران هم از این قائده مستثنی و جدا نیست

مجاهد خستگی ناپذیر
*سید محمد صادق قاضی طباطبائی
نهضت ها و انقلابات در هر قلمی ریشه در تاریخ آن ملت دارند . انقلاب اسلامی ایران هم از این قائده مستثنی و جدا نیست . در ایران قبل از انقلاب اسلامی انقلاب مشروطیت را داشته ایم که عمده ریشه آن در آذربایجان بوده و خاندان عظیم قاضی طباطبائی هم از جمله عوامل مؤثر آن انقلاب بوده اند. در برپائی مشروطیت ، اسلامیت چندان مطرح نبود، فلذا می بینیم مشروطه خواهان با گروهی از علما چون شخصیتی سترک مانند میرزای نائینی همراهند و مخالفین مشروطه هم با گروهی چون مرحوم شیخ فضل الله نوری .
پس از مشروطیت نهضت ملی شدن صنعت نفت را داریم که آن هم با همراهی روحانیت و مراجع همراه بود و فتوای مرحوم آیت الله العظمی حاج سید محمد تقی خوانساری حرکت عمومی را در ملی شدن نفت و همراهی با مرحوم دکتر مصدق را باعث شد . پس از کودتای 28 مرداد 32 و سقوط حکومت ملی ، چند سالی استعمارگران انگلیسی و امریکایی خوشنود شدند. پس از فوت مرحوم آیت الله بروجردی امر مرجعیت دینی در ایران متوجه علمای اربعه یعنی آیات عظام خمینی، گلپایگانی ، نجفی مرعشی و شریعتمداری گردید. گرچه شاه تلگرام تسلیت را برای آیت الله العظمی سید محسن طباطبائی حکیم فرستاد با این هدف که مرجعیت دینی از قم رخت بربندد. در سال 41 شمسی لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی مطرح شد و عموم علما و در راس آنان آیت الله العظمی خمینی به مخالفت برخاستند . در آن زمان نیروهای فعال علمی پراکنده و توده ای ها سرکوب شده بودند. رهبر جبهه ملی دکتر مصدق در احمد آباد محبوس بود و فعالیت جبهه ملی کند بود . کمونیست ها هم شاخه شاخه ، بخشی طرفدار مائوتسه تونک در چین و بخشی طرفدار شوروی سابق بودند . گمان می کنم زمان خروشچف بود.گروه تندروئی از فیدل کاسترو و چه گوارا و...تبعیت می کردند، ولی کل این نیروها در فعالیت سیاسی درگیر نبودند . آیت الله خمینی وقتی نهضت را شروع کردند ، تعداد زیادی از مردم به تبعیت از ایشان برخاستند و در روز 15 خرداد 42 که ایشان در قم بازداشت شدند، قیام عمومی پیش آمد . حکومت نظامی اعلام شد و بسیاری از علما تحت فشار واقع شدند: من جمله مرحوم شهید آیت الله محمد علی قاضی طباطبائی در تبریز.ایشان پس از فوت مرحوم آقای بروجردی ، مردم را به آیت الله حکیم در نجف ارجاع می دادند . بعد متوجه مرحوم آیت الله العظمی خمینی شدند و به ترویج ایشان پرداختند.
مرحوم شهید قاضی طباطبائی در سال 1321 قمری و 1291 شمسی در یکی از خاندان های بزرگ روحانی ایران در تبریز پا به عرصه وجود نهادند . والد معظم ایشان آیت الله سید باقر قاضی طباطبائی از اجله علمای عصر و آذربایجان و از شاگردان میرزای شیرازی و فاضل شربیانی و سید محمد کاظم یزدی و آخوند خراسانی ، به ویژه مرحوم آخوند ملا حسینقلی همدانی استاد العرفا در نجف اشرف بودند. از این شخصیت ممتاز ، یعنی مرحوم آیت الله سید باقر قاضی دو پسر و یک دختر باقی ماند که اولین آنان شهید قاضی طباطبائی و دیگری آقای سید جواد قاضی طباطبائی وجیهه محترمه ایشان مرحوم صفیه خانم قاضی طباطبائی همسر عارف گمنام و والامقام مرحوم سید محمد حسن الهی طباطبائی ، اخوی مرحوم علامه طباطبائی بودند که همین اواخر به رحمت ایزدی پیوستند. مرحوم شهید قاضی با صبیه مرحوم آیت الله حاج سید اسدالله قاضی طباطبائی دختر عموی خود ازدواج کرد و ثمره آن 5 فرزند است که بحمد الله همه اهل فضل و فضیلتند . همسر مکرمه ایشان یعنی شهید قاضی در طول حیات خود به ویژه ایام مبارزه و جهاد شهید قاضی مانند کوه استوار کنار شوهرش بود . می دانیم اگر در حرکت های اجتماعی ، همسر انسان موافق نباشد ، قدرت مرد سلب می شود و به قول حضرت امام : مرد از دامن زن به معراج می رود .
مرحوم شهید قاضی طباطبائی پس از تکمیل مقدمات در تبریز عازم حوزه علمیه قم گردید . در آن هنگام مرحوم آیت الله العظمی سید محمد حجت کوه کمری در مرجعیت بودند و شهید قاضی با آشنایی قبلی که از تبریز با ایشان داشتند ، از جمله تلامذه ایشان شدند و کم کم در دروس مرحوم آیت الله العظمی سید صدرالدین ، پدر زنده یاد امام موسی صدر که از دوستان شهید قاضی بودند و نیز مرحوم آیت الله العظمی خمینی که آن موقع اسفار را در مسجد سلماس تدریس می کردند و نیز مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالنبی اراکی و مرحوم علامه طباطبائی و آیت الله العظمی گلپایگانی شرکت کردند و برای ادامه و تکمیل دروس عازم حوزه علمیه نجف اشرف و جوار مولی الموحدین گردیدند و در نجف از محضر آیات عظام سید محسن طباطبائی حکیم از مراجع نامور شیعه ، پدر مرحوم شهید محمد باقر حکیم و سید عبدالعزیز حکیم روسلی مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق که از این خاندان 60 تن توسط مزدوران صدام کشته شده اند و نیز آیت الله العظمی حاج سید ابوالقاسم خوئی و مرحوم آیت الله شیخ محمد حسین کاشف الغطاء که مردی مجاهد و مبارز بود ، بهره برد . ایشان در ایام اشغال عراق توسط انگلیسی ها با استعمارگران مبارزه کرد و پس از وعده بالفور و تاسیس اسرائیل به بیت المقدس سفر کرد و نطق شدید اللحنی علیه انگلیسی ها و تاسیس اسرائیل ایراد کرد و نیز مرحوم آیت الله سید محمود شاهرودی و غیره استفاده های شایانی برد . این شخصیت ها ، به ویژه مرحوم کاشف الغطاء چنان تاثیر به سزائی در روح مرحوم شهید قاضی گذارده بودند که در محافل خصوصی و برخورد با علمای بزرگ از آنان یاد می کرد . ایشان از اغلب آقایان دارای اجازه اجتهاد و نقل روایت بودند.
شهید قاضی پس از بازگشت به تبریز و اقامت و امامت در آنجا و شروع نهضت روحانیت ، مانند دیگر علما به نهضت روحانیت وصل و موجب بیداری عمومی و خیزش مردمی در آذربایجان شدند. با گسترش دامنه نهضت ، رهبری بلامنازع حرکت بر دوش امام قرار گرفت و شهید قاضی طباطبائی هم به تبلیغ و ترویج ایشان پرداخت. اوضاع عمومی آذربایجان و روحانیت حاکم بر آن منطقه ، اغلب مروج شریعتمداری بودند که مبارزه را معتدل تر می خواستند.
پس از 15 خرداد 42 که امام در منزل خود در قم یخچال قاضی بازداشت و به تهران منتقل شدند ، قیام عمومی صورت گرفت و عده زیادی در شهر های مختلف کشته شدند . پس از این واقعه اغلب علمای طراز اول ایران جهت استخلاص بازداشت شدگان به تهران عزیمت کردند. مرحوم آیت الله میلانی در امیریه بودند . مرحوم نجفی مرعشی در انتهای بازار عباس آباد ، مرحوم آقای شریعتمداری در شهر ری و مرحوم آیت الله خادمی و مرحوم آخوند ملا علی همدانی و بسیاری از علما . به هر صورت حسن این اجتماع در تهران و جلسات عدیده آقایان این بود که رژیم از تصمیم نابودی مرحوم امام صرف نظر کرد ، چون رژیم این گونه تصور می کرد که اگر امام نباشد، مبارزات شکل حادی نخواهد گرفت . شاه در این باره با شخصیت های با نفوذ سیاسی وقت مشورت ها کرده بود من جمله سید ضیاءالدین طباطبائی که از کارگزاران سیاست انگلیس در ایران بود . در فروردین 43 فشار عمومی موجب استخلاص امام شد .پس از استخلاص امام اغلب علمای بلاد به دیدار ایشان در قم شتافتند ، من جمله شهید قاضی طباطبائی .
واقعاً این شهید بزرگوار بسیار مظلوم بود ، چون در اغلب شهرهای ایران همه یک صدا بودند و اگر کسی هم احیاناً مخالف فعالیت سیاسی بود ، در این جهت حرکتی نمی کرد ، ولی در تبریز مدام علیه این شهید عزیز سمپاشی می شد و حتی اعلامیه به نام ایشان جعل می کردند. یک روز در تهران در معیت شهید قاضی طباطبائی ، ظهر میهمان آیت الله یحیی عبادی طالقانی بودیم و مرحوم آقای عبادی این جمله را به ایشان گفتند:«ظاهراً در تبریز خیلی در فشار و تنگنا قرار دارید . به تهران تشریف بیاورید.» ظاهراً می خواست بگوید مردم تهران قدردان زحمات هستند . البته تا حدی این سخن به جا بود . در تهران افرادی چون مرحوم آیت الله طالقانی و مرحوم آیت الله فومنی و مرحوم شهید سعیدی خراسانی و شهید مرتضی مطهری و دیگر نخبگان و بزرگان بودند که اگر از ناحیه دستگاه و رژیم در فشار بودند، از سوی علما و روحانیون، ولو با اقدامات آنان مخالف بودند، فشاری متوجهشان نبود .آذربایجان چنین نبود و به رغم خون دل خوردن های شهید قاضی طباطبائی ، افرادی بودند که به جای همراهی و معاضدت مخالفت می کردند و به جای پیشبرد مبارزه و توجه به طاغوت ، درگیر مسائل جناح بندی و مانع تراشی در برابر شهید قاضی طباطبائی بودند.
مرحوم قاضی طباطبائی دید وسیعی داشت و جانبازی در راه دیانت و اسلام و انحرافات را با رگ و پوست خود قرین کرده بود . در سال 42 در مسجد شعبان که یکی از مساجدی بود که ایشان امامت آنجا را عهده دار بودند، اعلام می دارد هیئت حاکمه آلت دست انگلیس و روسیه و امریکاست.
وی بیان داشت امام و آیت الله قمی و طالقانی و آقای مهندس بازرگان اعتراض کرده اند و می گویند اگر موئی از سر امام کم شود ، مسلمانان غوغا خواهند کرد . ایشان در سال 42 در تبریز بازداشت و به زندان قزل قلعه تهران منتقل شدند .
خوشبختانه علمای بزرگی که حکومت وقت از آنان حساب می برد ، چون آیات عظام سید محسن حکیم و سید ابوالقاسم خوئی از نجف و سایرن از ایران به بازداشت ایشان اعتراض کردند و در بهمن همان سال، ایشان با قرار التزام به عدم خروج از حوزه قضائی تهران از زندان آزاد شدند . در مدت بازداشت ایشان ، نظر به خصوصیتی که با اغلب مراجع و علمای اعلام داشتم و بی رادع و مانع حضوراً مطالبی را می گفتم، با مرحوم آیت الله شریعتمداری و نجفی مرعشی هم مفصلاً گفتگو داشتم. پس از آزادی ایشان زمانی که در منزل بستگان خویش در پیچ شمیران بودم ، خدمت آیت الله نجفی مرعشی بودم . ایشان وجهی به من دادند و فرمودند از قم سوهان بخرید ، مقداری را خدمت آیت الله قاضی طباطبائی و مقداری را هم در زندان به آقای مهندس بازرگان برسانید. مرحوم بازرگان با آقای نجفی مرعشی قرابت نسبی نزدیکی داشتند. آقای نجفی برای ایشان پیام شفاهی هم داشتند.
آن زمان مکاتبات علما و مراجع به ویژه شهید قاضی طباطبائی دقیقاً در ساواک بازبینی می شدند و قبل از آنکه به دست ایشان برسد ، اسناد ساواک که منتشر شده ، مؤید این معناست . ایشان بدون اجازه ساواک راهی تبریز می شوند و این بی محلی به رژیم ، آنان را بیشتر عصبانی کرد و پس از ورود به تبریز مجدداً بازداشت و به تهران آورده می شوند . آن زمان زندان اوین و کمیته وجود نداشت و زندان سیاسی ، قزل قلعه بود و پادگان ها بودند . ایشان در مرداد 43 آزاد می شوند و به تبریز می روند . مرحوم امام و آیات عظام میلانی و نجفی مرعشی تلگراف تبریک ورود به تبریز را برای ایشان مخابره می کنند . ایشان ناگزیر به عمل جراحی می شوند و در بیمارستان مهر تهران مورد عمل واقع می شوند و نمی دانم اختیاراً یا اجباراً به عراق می روند . ترسیم فعالیت سیاسی آن دوره در این زمان کار آسانی نیست .
ایشان پس از مراجعت از عراق در تبریز کماکان فعال مایشاء بودند . حکومت اختناق ، فشار را بیشتر کرده بود . زمان زمان جنگ ویتنام بود . امریکایی ها خوف داشتند در سایر نقاط جهان با ویتنام دیگری مواجه شوند ، فلذا به حکومت های دست نشانده خود دستور دادند مخالفین را به هر وسیله ممکن سرکوب نمایند ، ولی افرادی چون شهید قاضی طباطبائی و امثال ایشان را نمی شد سرکوب کرد ، زیرا نتیجه معکوس می داد .
بزرگ مردان کجا و آستان ظلم بوسیدن
چنین کاری ندارد عقل از آزادگان باور
ایشان در هر مناسبتی یا با بیانیه و یا با سخنرانی به مبارزه بی امان خود ادامه می دادند . بسیار صریح اللهجه بودند و در منبر می گفتند اینجا آذربایجان است و من از هیچ مقامی ترس ندارم . در افتتاح مجلسین شورای ملی و سنا موضع مخالف می گیرند و می گویند این نمایندگان از ما نیستند . زمانی که به بافت تبعید شده بودند، در منزلی که ساواک تهیه دیده بود و زیر نظر بودند، مامورین ژاندارمری چند بار از ایشان خواستند به رسم معمول هر روز بروند ژاندارمری و دفتری را امضا کنند که معلوم باشد در تبعیدگاه هستند . ایشان از این امر اجتناب ورزیدند و در پی اصرار مامورین به ایشان می گویند:«مرد! تو باید این را بدانی که اگر من حرف گوش کن بودم که به اینجا تبعید نمی شدم ».
با خاتمه مدت تبعید که با حکم کمیسیون امنیت اجتماعی تبریز صورت گرفته بود و علی القاعده ایشان مجاز به مراجعت به تبریز بودند ، باز هم ساواک اجازه نداد و اقامت در زنجان یا اطراف تبریز را پیشنهاد کرد . این زندان و تبعیدها نمی توانست همیشگی باشد . جوّ آذربایجان و تبریز ایجاب می کرد تا برای حفظ آرامش در تبریز ایشان را به آن شهر برگردانند . آمدن ایشان به تبریز مبارزه را عمیق تر کرد . بعد از فوت آیت الله العظمی حکیم که از ایشان راجع به مرجعیت استفتا می شد ، ایشان می گویند من سه نفر را می توانم تائید کنم . آیت الله العظمی حاج سید ابوالقاسم خوئی در نجف ، آیت الله العظمی خمینی در نجف ، آیت الله العظمی سید هادی میلانی در مشهد . بیان این مطلب در تبریز و نادیده گرفتن مراجع دیگر ، جوّ پرفشار و تندی را برای ایشان فراهم کرد، ولی شهید قاضی کسی نبود که از این طوفان ها بهراسد و عقیده خود را به هر قیمتی بیان می کرد.
ایشان با مرحوم آیت الله مجاهد نستوه طالقانی در تماس بودند و مرحوم آقای اصلان زاده مرتباً پیام های طالقانی و ایشان را رد و بدل می کردند . یک بار آیت الله طالقانی به دیدار ایشان در تبریز رفتند که مخفیانه و محرمانه صورت گرفت . ایشان در زنجان هم مخفیانه با آیت الله عزالدین زنجانی ملاقات کردند. شرایط روز بسیار حاد و حرکات تماماً زیر نظر و مبارزات تقریباً زیرزمینی بود . مرحوم شهید قاضی برای فلسطینیان اعانه جمع آوری می کردند، کاری که مرحوم آیت الله طالقانی در تهران داشتند. توسط علامه طباطبائی و شهید مطهری و آیت الله زنجانی در تهران ، حسابی باز شده بود.
شاه هنگام افتتاح حزب رستاخیز ، حرف های تندی زد و گفت که همه باید عضو این حزب شوند و یا گذرنامه بگیرند و از این کشور بروند . شهید قاضی شدیداً به حزب رستاخیز حمله ور شدند و مخالفت خود را صریحاً بیان کردند . بسیاری بودند که مخالف بودند ، اما نفس ها در سینه ها حبس شده بود. آقای قاضی کسی نبودند که به این حرف ها تسلیم شوند. سال های 56 و 57 نزدیک می شدند و مبارزه شکل حادتری به خود گرفت . فوت دکتر شریعتی در حومه لندن و آیت الله سید مصطفی خمینی در نجف ، تحرک فزاینده ای به روند انقلاب بخشید و موجب برپائی مراسم گوناگونی گردید. با قیام عمومی مردم قم و شهادت چندین نفر در 19 دی 56 و سپس چهلم های پی در پی در اصفهان و یزد و به ویژه در تبریز با هدایت شهید قاضی طباطبائی ، مبارزه عمق یافت .
با مراجعت امام در 12 بهمن 57 انقلاب اسلامی در 22 بهمن 57 به ثمر رسید و صفحه دیگری پیش روی مبارزین به ویژه شهید قاضی طباطبائی در تبریز گشوده شد . ایشان پس از پیروزی انقلاب هم دشمنانی داشتند که از پا ننشستند و عاقبت الامر ایشان را به فیض شهادت نایل کردند. برای ایشان مردن در بستر بسیار حیف بود. لباس شهادت بر اندام ایشان برازنده تر از کفن معمولی بود. روحشان شاد.
آخرین بار که حقیر ایشان را زیارت کردم نمی دانم سال 55 یا 56 بود . به اتفاق پدر همسر خود ، مرحوم میرزا تقی زرگر تبریزی مسافرت کوتاهی به تبریز داشتیم و صبح در منزلشان بودیم . ایشان با مرحوم آقای زرگر از زمان طلبگی در قم و درس مرحوم آیت الله العظمی حجت رفاقت و آشنائی داشتند و همچنین در مجلس روضه منزل مرحوم آیت الله سید احمد قاضی طباطبائی در تبریز شرکت می کردند و مرحوم علامه طباطبائی و اخوی ایشان الهی طباطبائی هم از زمره شرکت کنندگان منظم این مجلس بودند. مرحوم شهید قاضی به من فرمودند :«حالا که در قم زندگی نمی کنی، لااقل بیا تبریز. اینجا مسقط الرأس شماست.» که توفیق رفیق نشد . هنگام انتشار خبر شهادت ایشان من در قم و در بیت امام بودم . مرحوم امام نامه ای نوشتند و توسط آیت الله محمد رضا توسلی به من دادند تا به تبریز ببرم . من خدمت امام عرض کردم :«اگر من به تبریز بروم بایستی مدتی طولانی بمانم . اجازه بفرمائید فرد دیگری این امر را عهده دار شود.» ایشان نامه را به حجت الاسلام شیخ صادق خلخالی دادند که به تبریز بردند.اللهم احشرنا مع اولیائه.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان