این داستاننویس در گفتوگو با ایسنا درباره استقبال مخاطبان ایرانی از آثار ترجمه به نسبت آثار تالیفی، با بیان اینکه این جریان به ادبیات محدود نیست و در فیلم و سریال هم شاهد این موضوع هستیم، اظهار کرد: برخی نویسندههای ایرانی که تقریبا کار حرفهای انجام میدهند و مشغول چاپ کتابهایشان هستند، فاقد هر نوع جهانبینی و اندیشهای هستند. نویسنده و فیلمساز باید دارای اندیشه و جهانبینی باشد. ما از فقدان زیرمتن رنج میبریم. نمیشود فقط تعدادی شخصیت را در بستر یک حادثه عاشقانه و یا حادثه مرگ با یک پایان باز تعریف کنیم و ژست روشنفکرانه بگیریم، جایزه برگزار کنیم و خودمان برای خودمان نقد بنویسیم، اینها علاج واقعیت تلخ ما نیست.
او افزود: ما یک جمعیت 500 نفره از 85 میلیون جمعیت ایران هستیم که تعدادی از این 500 نفر مینویسند، تعدادی برای 200 نفری که در سال کتاب چاپ کردهاند نقد مینویسند، تعدادی هم جایزه برگزار میکنند و خودشان برای هم خوشحال هستند. در واقع ادبیات در درون خود گندیده است و دیگر ادبیاتی وجود ندارد؛ البته استثناهایی هم در این بین وجود دارند، مثلا کتاب «تهرانیها»ی امیرحسین خورشیدفر و یا مجموعه داستان «روی خط چشم» پیمان هوشمندزاده.
نیکنام با بیان اینکه ما باید یک روند و یا روال داشته باشیم، گفت: نویسندههای ما باید بتوانند به طور منظم کتاب چاپ کنند. مثلا جویس کرول اوتس، نویسندهای که بالای 70 سال سن دارد، سالی یک کتاب مینویسد؛ کدام یک از نویسندههای جوان ما اینطور هستند؟ خیلی از نویسندههای ما میگویند مشکل معیشتی دارند، نویسندههایی هم که این مشکل را ندارند حرفهای کار نمیکنند. من با توجه به شناختی که از نویسندهها دارم این حرف را میگویم.
این شاعر و منتقد در ادامه بیان کرد: برای نوشتن اصلا تحقیق میدانی نداریم؛ کاری که نویسنده خارجی به راحتی انجام میدهد. نویسندههای خارجی در هر ژانری که بخواهند بنویسند تحقیق میکنند. مثلا اگر در ژانر علمی-تخیلی بخواهند بنویسند سراغ تحقیقاتی درباره فضا و موجودات فضایی میروند. نویسندههای ما حوصله تحقیق ندارند. ما یک نوع از ادبیات را چسبیدهایم و آن را ول هم نمیکنیم؛ آن حوزه محدود به روابط انسانی در زندگی آپارتمانی غالبا هم در تهران است که اکثر شخصیتها دچار شکست در روابط خود میشوند و یا میمیرند، خیلی هم بخواهیم داستان را لایهدار کنیم و اسمش را یک پودر و یا افزودنی مجاز بگذاریم، مسائل سیاسی و اجتماعی به روی آن میپاشیم در حالی که این تعریف رمان و داستان نیست. اما اصلیترین مشکل ما فقدان دانش و جهانبینی است.
او با بیان اینکه نویسندههای ما در کتابهایشان حرفی برای گفتن ندارند، تأکید کرد: نویسندههای نسل اول داستاننویسی ما مانند صادق هدایت حداقل یکی، دو زبان میدانستند، به آنها تسلط داشتند و متون کشورهای دیگر را به زبان اصلی میخواندند. اما تعداد نویسندههای ما که زبان میدانند محدود است. نویسندههای نسل قبل ما بر ادبیات کهن ما از قرن چهارم تا زمان مشروطه اشراف داشتند، اما اگر از یک نویسنده 30 ساله بخواهیم که ادبیات قرن هشتم را بخواند این کار را نمیکند. نویسنده ما کتاب «فیه ما فیه» مولانا را نخوانده و زبانش ضعیف است. در واقع نویسندهها دانش ضعیفی دارند و دانش روز دنیا را دنبال نمیکنند و فاقد جهانبینی هستند.
نیکنام در ادامه افزود: نویسنده و شاعر باید به تعریفی از معادلات جهان دست پیدا کند. نویسندههای ما نمیدانند چرا داعش ظهور کرد و اصلا به آن فکر نمیکنند. چه انتظاری داریم؟ مخاطب را نباید دست کم بگیریم؛ مخاطب باهوش است. مخاطبانی که از آنها مینالیم سینما نمیروند چرا وقتی یک فیلم خوب ساخته میشود برایش صف میبندند و فیلم فروش میلیاردی دارد؟ مخاطب میتواند کار خوب را تشخیص دهد. چرا کتاب «جزء از کل» سریع فروخته میشود و به چاپهای متعدد میرسد یا هنوز داستایوفسکی مخاطب دارد؛ مخاطب تشخیص میدهد کار خوب چیست اما مخاطبان سراغ کتاب ایرانی نمیروند. چرا کتابهای پرحجمی مانند «اتحادیه ابلهان» و «جزء از کل» فروخته میشوند اما مخاطب کتابهای نویسندههای ایرانی را نمیخواند؟
او خاطرنشان کرد: بخشی از بلایی که بر سر ادبیات ما آمده به خاطر تولید انبوه بوده است. زمانی که ناشران معتبر ما هر کتابی را در ادبیات ایران چاپ میکنند وضعیت همین میشود. مثلا بسیاری از مخاطبان به اعتبار یک نشر سراغ کتابی میروند اما زمانی که کتاب را میخوانند، میبینند شبیه متن نوشتهشده فلان سریال ترکیهای است، بنابراین ترجیح میدهند برود «اتحادیه ابلهان» را بخوانند تا حداقل چیزی به دانششان اضافه شود. نویسندههای ما از تنبلی رنج میبرند. مادامی که ما تنبل، متوهم و در عین محفلی ادبیات را اداره میکنیم تا صد سال آینده هم اوضاع همین است، تیراژ 500 تا به 50 میرسد و بعد هم تمام میشود و کسی کتاب نمینویسد، یا اگر هم مینویسد همین چیزهایی است که شاهدش هستیم.
او سپس درباره تأثیر رسانهها بر استقبال مخاطبان ایرانی از آثار ترجمه، اظهار کرد: اگر بخواهیم یک آسیبشناسی از این موضوع داشته باشیم باید به سه موضوع توجه کنیم؛ اول نویسندهها هستند که زحمت نمیکشند، کار حرفهای نمیکنند و زمان برای نوشتن نمیگذارند و خودشان را ملزم به تلاش نمیبینند و هیچ تعهد درونیای ندارند. اتفاق بعدی در ناشران میافتد که با تساهل بیاندازه، کتاب چاپ میکنند و کارشناسی ندارند که آثار سره را از ناسره سوا کند. مسئله سوم مطبوعات هستند؛ ما در مطبوعات منتقد حرفهای باسواد نداریم. دلیل این کار هم این است که مطبوعاتیهای ما امنیت شغلی ندارند بنابراین انگیزهای برای نقد برایشان باقی نمیماند. همچنین در دانشگاههای ما نقد ادبی به صورت آکادمیک تدریس نمیشود.
این نویسنده با بیان اینکه اگر نقد خوبی نوشته و در رسانهها منتشر شود، حتما آن نقد دیده میشود، اظهار کرد: الان نقدهایی که منتشر میشوند بیشتر تعارف تکه پاره کردن هستند. من و شما با هم دوست هستیم و اگر شما کتابی منتشر کنید من نقد دوستانه مینویسم و از کار شما تعریف میکنم که این موضوع درست نیست، بلکه باید بر اساس اصول کاری این اتفاق بیفتد. زمانی که ما گروه شدهایم و هوای یکدیگر را داریم و سعی میکنیم یک فضای حمایتی بسازیم این مصیبتها به وجود میآید. مخاطب براساس حمایت ما یکی، دو بار اعتماد میکند اما بار سوم میگوید حتما اینها دوست هستند که یکدیگر را پوشش میدهند.
او درباره تأثیر جوایز ادبی نیز بیان کرد: من اگر متولی فرهنگ بودم یک دهه جوایز را ممنوع میکردم، زیرا جوایز به قدری حاشیههای زننده و زشت دارند که دون شأن برگزارکنندگان، کاندیداهای جایزه و جایزهبگیران است. از زمان تعیین داوری تا اعلام برگزیده، حاشیههایی وجود دارد که آدم میگوید کاش این جایزهها نبودند. حالا هم که در فضای مجازی هر کسی در صفحهای که دارد هرچیزی که دلش بخواهد درباره جایزهها مینویسد و فضایی را به وجود میآورند که اعتبار جایزه و اعتبار هیئت داوران، اعتبار کتاب و اعتبار شعر و داستان بهطور کامل از بین میرود. همان خرده اعتماد و کورسوی امیدی که وجود دارد تا مخاطب به سمت کتاب ایرانی برود هم از بین میرود به همین دلیل میگویم کاش جایزه نباشد. اگر یک دهه جایزهای نباشد نویسندهها تلاش میکنند و کمی میخوانند و مطالعه خود را بالا میبرند و یاد میگیرند بیحاشیه کار کنند. در فضای فرهنگی ما حاشیهها پنج کیلومتر است و متن دو سانتیمتر.
لادن نیکنام در پایان گفت: زمان قضاوتگر و مشاهدهگر خیلی خوبی است. نویسنده، شاعر، داستاننویس، منتقد و یا حتی مترجم ایرانی اگر حاشیهای نداشته باشد و کار حرفهای انجام دهد مانند همه جای دنیا بخواند و بنویسد و دانش خود را افزایش دهد، فکر میکنم به برآیند فرهنگیای که دلمان میخواهد میرسیم؛ اما با این فضاها نهتنها به نقاط عطف فرهنگی نمیرسیم بلکه یک دوره تاریخ بیفرهنگی را برای خود رقم میزنیم.