ویژه نامه بزرگداشت کنگره فاضلین نراقى 2
علامه ملامحمد مهدى نراقى در دانشهاى گوناگون ـ از جمله ادبیات ـ دست توانا داشت. وى از دقایق ادبیات عرب به خوبى آگاه بود و در کتاب «مشکلات العلوم» ـکه در آن از علوم گوناگون بحث شده به سؤالهاى مختلف قرآنى از جمله پرسشهایى درباره ادبیات پاسخ گفته است .
گردآورى این پرسش و پاسخها در یک جا دسترسى به آنها را آسانتر مىکند و خواننده با مطالعه آنها گذشته از آشنایى بیشتر با آیات قرآن، به شخصیت ادبى و دقیق علامه نراقى پى مىبرد . (1)
مأخذ این نوشته، کتاب «مشکلات العلوم» است که به کوشش آقاى حسن نراقى در سال 1367 شمسى توسط مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى چاپ حروفى شده است. نگارنده، عبارتهاى علامه نراقى را ترجمه و آیات را به ترتیبى که در قرآن آمده تنظیم کرده است.
ـ وان الله لیس بظلام للعبید. (آل عمران، آیه 282 )
خداوند به بندگان، ستم روا نمىدارد.
سؤال: چرا در آیه صیغه مبالغه به کار رفته است؟ «ظلام» صیغه مبالغه است و لازمه نفى «ظلام» از کسى نفى ظالم بودن او نیست بلکه عکس آن درست است. (اگر «ظالم» از کسى نفى شود ظلام بودن نیز از آن نفى مىگردد). بنابراین چرا نفرمود: «لیس بظالم» تا در نفى ظلم از ذات خداوند، بلیغتر باشد؟
جواب: ذکر صیغه مبالغه به اعتبار فراوانى بندگان است نه به اعتبار فراوانى نفس ظلم چرا که ستمکار به افراد فراوان، به اعتبار فراوانى مظلومان، کثیرالظلم به شمار مىرود. بنابراین آوردن صیغه مبالغه ـکه دلالت بر فراوانى افراد ظالم مىکند به اعتبار فراوانى ستمدیدگان صحیح است. آن که عبد زیاد دارد اگر به همه ظلم کند مناسبتر در مورد او به کار بردن «ظلام» است نه «ظالم» و در صورتى که هیچ ظلمى به کسى نکرد جا دارد «ظلام» از او نفى شود؛ زیرا با فرض صدور ظلم از او، ظلام به شمار مىرود نه ظالم. لذا اگر مفعول، مفرد باشد صیغه مبالغه آورده نمىشود و در صورت جمع بودن آن، صیغه مبالغه مىآید؛ مانند این سخن خداوند متعال: «عالم الغیب» (2) و «علام الغیوب». (3) همچنین مىگویند: «زید ظالم لعبده» و «زید ظلام لعبیده».
خلاصه، صیغه مبالغه در آیه مورد بحث به خاطر فراوانى مفعول است نه تکرار فعل. آیه «محلقین رؤوسکم» (4) از این قبیل است؛ چرا که تشدید به جهت بسیارى فاعل است نه تکرار فعل.
گفته شده: سبب به کار رفتن صیغه مبالغه در آیه، این است که عذاب از سوى عظیم القدر و کثیرالعدل، زشتتر و بدتر از ظلم کسى است که اینگونه نیست. پس اطلاق «ظلام» بر او به اعتبار زیادى قبح فعل از سوى اوست نه به اعتبار تکرار آن. خلاصه این که اسم مبالغه در اینجا به جهت بسیارى صفت فعل است نه اصل فعل. بدین معنا که اگر ظلم از خداى تعالى صادر شود یک ظلم او بزرگتر از هزار ظلم بندگانش است که این به جهت فراوانى زشتى آن است پس بر یک ظلم او مىتوان «ظلام» را اطلاق کرد و با عدم صدور آن نیز باید «ظلام» را از او نفى کرد.
آن چه در مورد آیه «إنا عرضنا الأمانة... و حملها الإنسان إنه کان ظلوما جهولا» (5) گفته شده از این قبیل است. با این توضیح که برخى گفتهاند: مراد از «انسان» حضرت آدم است و این که خداوند او را با صیغه مبالغه ـکه دلالت بر تکرار ظلم و جهل از او دارد با این که آدم معصوم بود وصف کرد به اعتبار این است که او چون جایگاه رفیع و مقام بلند دارد ظلم و جهل او زشتتر و فاحشتر است. پس بزرگى وصف، جایگزین فراوانى شده است. (6)
ـ للرجال نصیب مما ترک الوالدان والأقربون وللنساء نصیب مما ترک الوالدان والأقربون . (نساء، آیه 7)
براى فرزندان در ارث سهمى از ترکه لدر و مادر خویشان است و براى فرزندان مؤنث نیز سهمى از ترکه پدر و مادر و خویشان است.
سؤال: چه نکتهاى در تکرار «الوالدان والأقربون» است با این که این بیان، کوتاهتر است : «وللنساء نصیب مما ترکوه»؟
جواب: شاید نکتهاش این است که در صورت عدم تکرار، استخدام لازم مىآید؛ زیرا پدر و مادر و خویشان زنان گاهى با پدر و مادر و خویشان مردان تفاوت دارد. (7)
ـ وإذا جائهم أمر من الأمن أو الخوف أذاعوا به ولو ردوه إلى الرسول وإلى أولى الأمر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم ولولا فضل الله علیکم ورحمته لاتبعتم الشیطان إلا قلیلا . (نساء، آیه 83)
هنگامى که امن یا خوفى به آنان مىرسد آن را منتشر مىکنند و اگر آن را به رسول یا صاحبان حکم ارجاع مىدادند اهل بصیرت کار آنها را مىدانستند و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما نبود جز اندکى از شیطان پیروى مىکردید.
سؤال: در این آیه با فرض نبود فضل و رحمت خداوند، افراد کم [در پیروى از شیطان] استثنا شدهاند. در حالى که اگر فضل، رحمت، هدایت و نگهدارى خداوند نباشد، همه بدون استثنا از شیطان پیروى خواهند کرد. معناى استثنا در آیه چیست؟
جواب: برخى گفتهاند: استثنا به قبلتر بر مىگردد و تقدیر چنین است: «أذاعوا به إلا قلیلا» و گفته شده که معنا چنین است: «لعلمه الذین یستنطبونه منهم إلا قلیلا.»
نیز گفته شده: معناى آیه چنین است: «ولولا فضل الله علیکم بإرسال الرسل لاتبعتم الشیطان فى الکفر والضلال إلا قلیلا منهم کانوا مهتدین بعقولهم إلى معرفة الله وتوحیده؛ اگر فضل خدا بر شما با فرستادن پیامبران نبود، در کفر و گمراهى از شیطان پیروى مىکردید، مگر افراد کم که با عقل خود به سبب شناخت خدا و توحید هدایت مىشدند» مانند قیس بن ساعده و ورقةبن نوفل و همانند آنها که پیش از بعثت پیامبر هدایت یافتند.
همچنین در جواب گفته شده: آیه مقتضى وجود فضل و رحمت خداوند است که مانع از پیروى بیشتر مردم از شیطان مىشود با این که واقع خلاف آن است، زیرا بیشتر مردم کافرند؛ مؤید این سخن، گفته پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم است که اسلام در میان کفر مانند یک موى سفید در گاو سیاه است.
این سخن پذیرفته نیست؛ زیرا مخاطب آیه، مؤمنان است نه همه مردم. گفته نشود که اگر خطاب تنها به مؤمنان باشد معناى استثنا چیست؟ اگر مراد پیروى از کارى است که شیطان به آن مىخواند و به سوى گناهان وسوسه مىکند؛ همه مردم پیرو شیطان خواهند بود هر چند یکبار در عمر خود، و اگر مراد دعوت شیطان به کفر است احدى از مؤمنان در کفر از او پیروى نخواهند کرد و الا مؤمن نخواهند بود؛ زیرا مىگوییم: معناى آیه این است: «ولو لا فضل الله علیکم ورحمته بالهدایة والرسول أیها المؤمنون لاتبعتم الشیطان فى الکفر عبادة الأصنام وغیر ذلک الا قلیلا منکم؛ اى مؤمنان! اگر فضل و رحمت خداوند به سبب هدایت ورسول نبود، در کفر و عبادت بتها و... از شیطان پیروى مىکردید مگر کمى از شما مانند قیس و امثال او . اگر فضل و رحمت خدا با فرستادن پیامبر نبود نیز مؤمنان به سبب فضل و رحمت خداوند نسبت به آنان ـ بدون فرستادن پیامبر که آن زیادى در هدایت و نور بصیرت است از شیطان پیروى نمىکردند.
به علاوه، اگر مراد پیروى از گناهانى است که شیطان به سوى آنها مىخواند، مىتوان به این صورت جواب داد که ائمه معصومین علیهم السلام در گناهان کوچک و بزرگ ـ حتى یکبار در طول عمر ـ از شیطان پیروى نخواهند کرد با این که آنها جزء مؤمنان بلکه امامان مؤمنان هستند. (8)
ـ ومن اصدق من الله حدیثا (نساء، آیه 87)
چه کسى راست تر از خدا سخن مىگوید؟
سؤال: صیغه «أفعل» مىرساند که سخن خداوند و سخن غیر خدا صدق است اما گفته خدا اصدق است با این که در صدق بودن دو صدق تفاوتى نیست که یکى اصدق از دیگرى باشد. چنان که در «قول» و «علم» نمىگوییم: «هذا القول أقول» و «هذا العلم أعلم» همین طور نمىگوییم: «هذا الصدق أصدق»؛ زیرا «صدق» یعنى خبر دادنى که مطابق با واقع است و هر گاه مطابقت حاصل شد زیاده و نقصان در آن راه ندارد. (9)
جواب: «أصدق» در آیه، صفت قائل است نه قول. بنابر این «حدیثا» تنها تمیز فاعل است و بى تردید دو گوینده در واقع و نفس الامر با هم تفاوت دارند؛ اگر چه در یک قضیهاى که هر دو، صحیح خبر مىدهند برابرند.
خلاصه، استفهام در آیه، استفهام انکارى به معناى نفى است؛ چنان که خداوند مىفرماید : «ومن یغفر الذنوب إلا الله» (10) یعنى هیچ کس جز خداوند، گناهان را نمىبخشد. پس در این سخن که «هیچکس در سخنش صادقتر از خداوند نیست» ترجیح گویندهاى بر گوینده دیگر در صدق است نه ترجیح یکى از دو صدق بر صدق دیگر از این جهت که صدق است و بىشک هیچکس در سخن گفتن راستگوتر از خداوند نیست، زیرا عقلا غیرصدق در مورد غیر خداوند جایز است و در بیشتر مردم ـ هر چند کم آن ـ واقع مىشود؛ در حالى که خداوند از آن منزه است. (11)
ـ یوم یأت لاتکلم نفس الا بإذنه فمنهم شقى وسعید. (هود، آیه105)
روزى مىرسد که هیچ کس جز با اذن خداوند سخن نمىگوید.در آن روز مردم دو قسم خواهند شد. شقى و سعید.
سؤال: «من» در آیه براى تبعیض است و روشن است که همه مردم یا سعیدند و یا شقى. پس معناى تبعیض و حکم به این که بعضى از مردم شقى و برخى سعیدند چیست؟ مفاد آن این است که برخى از مردم نه شقىاند و نه سعید.
جواب: به این سؤال مىتوان دو پاسخ داد:
الف) تبعیض بر معناى حقیقى آن حمل شود و مردم در قیامت به دو دسته تقسیم نشوند بلکه سه دسته مىشوند: شقى و سعید ـ که اهل بهشت و جهنماند و دستهاى که نه شقىاند و نه سعید بلکه اهل اعراف (12) هستند.) معناى عبارت این است: «منهم شقى ومنهم سعید» و این اقتضا دارد که شقى بعضى از مردمند و سعید هم بعضى از آنان و واقعیت هم همین است و مقتضاى آن این نیست که هر دو قشر شقى و سعید بعضى از مردمند بلکه هر کدام آن دو، بعضى از مردمند و هر دو روى هم شامل همه مردم مىشود؛ چنان که مىگوییم: «من الحیوان إنسان و غیر إنسان» و «کل الحیوان إما انسان أو غیر إنسان.» (13)
ـ والذین یدعون من دون الله لایخلقون شیئا وهم یخلفون. (نحل، آیه 20 )
آنچه (بتها) که غیر خداست مىخوانید چیزى را خلق نکرده و خود نیز مخلوقند.
سؤال: چرا فعلى که مرجع ضمیر در آن، بتها هستند با واو و نون، جمع بسته شده و «یخلقون» گفته شده در حالى که براى عاقلها با واو و نون جمع بسته مىشود و بتها عاقل نیستند؟
جواب: بت پرستان بتها را «اله» مىنامیدند و مىپرستیدند و آنها را صاحبان علم به حساب مىآوردند. تعبیر از آنها نیز موافق با تعبیر بت پرستان است که با واو و نون، جمع بسته شده. پس کلام براساس اعتقادات آنها بیان شده است.
اشکال: اگر اعتقاد آنها خطا و باطل است حکمت اقتضا مىکند که کلام بر وفق اعتقاد آنها بیان نشود، زیرا در این صورت این توهم را پدید مىآورد که اعتقاد آنها حق و درست است و این موجب تایید خطاى آنها مىشود.
جواب: غرض از خطاب، فهماندن است و اگر خطاب برخلاف اعتقادات و فهم آنها باشد متوجه نمىشوند که مراد از آیه همان بتهاست و گمان مىکنند که مراد، جمادات دیگر است. (14)
* ویعبدون من دون الله مالایملک لهم رزقا من السموات والأرض شیئا ولایستطیعون. (نحل، آیه 73)
بت پرستان از روى جهل، بتهایى را مىپرستند که در آسمان و زمین مالک چیزى نیستند تا به آنان روزى دهند و توانایى بر هیچ کار ندارند.
سؤال: ضمیر در «لایملک» و «لایستطیعون» به «ما» باز مىگردد اما چرا فعل اول، مفرد و فعل دوم جمع است؟
جواب: آوردن فعل مفرد با توجه به لفظ «ما» است که مفرد مىباشد و آوردن فعل جمع به جهت معناى آن است. مانند این سخن خداوند: «وجعل لکم من الفلک والأنعام ماترکبون لتستووا على ظهوره.» (15) ضمیر در «ظهوره» به اعتبار لفظ «ما» است و جمع بودن «ظهور» به اعتبار معناى آن است. (16)
* وقال الملک إنى أرى سبع بقرات سمان یأکلهن سبع عجاف وسبع سنبلات خضر وأخر یابسات. (یوسف، آیه 43)
پادشاه مصر گفت در خواب دیدم هفت گاو لاغر هفت گاو فربه را خوردند و هفت خوشه خشک هفت خوشه سبز را نابود کردند.
سؤال: آیا فرق است میان این که «سمان» را صفت ممیز (بقرات) یا ممیز (سبع) قرار دهیم که بشود: «سبع بقرات سمانا»؟
جواب: بین آنها فرق است و صاحب کشاف آن را بیان کرده است. اگر آن را صفت «بقرات» قرار دادى، تمیز «سبع» را نوعى از گاوها قصد کردى که همان فربهها هستند نه جنسشان. اما اگر آن را صفت «سبع» قراردادى، تمیز «سبع» را جنس گاوها قصد کردى نه نوعشان و سپس آن چیزى را که با جنس تمیزش دادهاى با فربگى وصف کردهاى.
«سبع سنبلات خضر» و بقیه ترکیبهاى مشابه را به این صورت قیاس کن. (17)
* وما منعنا أن نرسل بالآیات الا أن کذب بها الأولون وآتینا ثمود الناقة مبصرة فظلموا بها وما نرسل بالآیات الا تخویفا. (اسراء، آیه 59)
جز تکذیب پیشینیان، چیزى مانع ما از فرستادن آیات و معجزات نبود و به ثمود، ناقه را ـ که همه مشاهده کردند دادیم اما در مورد آن ظلم کردند. آیات را جز براى ترس مردم نمىفرستیم .
سؤال 1: خود«ارسال» متعدى است مانند: «إنا أرسلنا نوحا إلى قومه.» (18) چه نیازى به حرف با است؟
جواب: «با» در آیه براى متعدى ساختن «ارسال» به مرسل به است نه مرسل؛ زیرا مرسل ـ که رسول باشد ـ در آیه محذوف است و تقدیر چنین است: «ومامنعنا أن نرسل الرسول بالآیات.» خود «ارسال» متعدى به مرسل مىشود و به وسیله حرف با به مرسل به و با «الى» به مرسل إلیه؛ چنان که خداوند مىفرماید: «ولقد أرسلنا موسى بآیاتنا وسلطان مبین إلى فرعون.» (19)
سؤال 2: «ظلم» نیز متعدى بنفسه است؛ مانند «ومن یعمل سوء أو یظلم نفسه» (20) چه نیازى به ذکر «با» بود و چرا نفرمود: «ظلموها» یعنى با راندن و کشتن به آن ستم کردند؟
جواب: «با» براى متعدى کردن «ظلم» نیست که آیه به معناى «ظلموا الناقة» باشد، بلکه مراد این است: «ظلموا أنفسهم بقتلها أو بسببها».
گفته شده: «ظلم» در اینجا به معناى کفر است یعنى «کفروا بها» و بدین خاطر مانند «کفر» متعدى شده است. (21)
* سیقولون ثلاثة رابعهم کلبهم ویقولون خمسة سادسهم کلبهم رجما بالغیب ویقولون سبعة و ثامنهم کلبهم... (کهف، آیه 22)
بعضى خواهند گفت: عده اصحاب کهف سه نفر بود و چهارمى سگ آنها بود و برخى دیگر از روى خیالبافى مىگویند: آنها پنج نفر و ششمى سگشان بود و عدهاى دیگر مىگویند: هفت نفر بودند هشتمى سگشان بود.
سؤال: چرا تنها در جمله سوم «واو» ذکر شده؟ («وثامنهم» فرمود برخلاف موارد قبل).
جواب: فایده چنین واوى تأکید بر همراهى صفت با موصوف است و دلالت بر این دارد که اتصاف موصوف به آن، امرى ثابت و مستقر است. این واو بر جملهاى که صفت نکره است و جملهاى که حال براى معرفه مىباشد وارد مىشود مانند «جائنى رجل و معه آخر» و «جائنى زید و معه غلامه».
این «واو» در آیه نشان مىدهد سخن آنان که مىگویند: «اصحاب کهف هفت نفرند و هشتمى آنها سگشان است» از روى علم است نه بیجا. از این رو پیش از آن «رجما بالغیب» را ذکر کردند پس از آن. (22)
* ولبثوا فى کهفهم ثلثمائة سنین و ازدادوا تسعا.(کهف، آیه 25)
آنان در غارشان سیصدونه سال ماندند.
سؤال 1: عدهاى «ثلثمائة» را با تنوین و عدهاى دیگر آن را مضاف [و بىتنوین] قرائت کردهاند. بنابر قرائت دوم «سنین» ممیز عدد خواهد بود و بنابر قرائت اول یا بدل از «ثلثمائة» است یا عطف بیان ـ چنان که برخى آن را پذیرفتهاند ـ یا تمیز است ـ چنانکه برخى دیگر احتمال دادهاند ـ مانند «عندى عشرة أرطال زیتا».
بنابراین که «سنین» تمیز «ثلثمائة» باشد چگونه جمع است با این که برابر قواعد نحوىها، تمیز باید مفرد باشد؟
جواب: نحوىها قرار دادن جمع به جاى واحد را جایز شمردهاند؛ چنان که خداوند مىفرماید : «بالأخسرین اعمالا.» (23)
سؤال 2: چرا در آیه به جاى تعبیر «تسعا و ثلثمائة» که کوتاهتر است «ثلثمائة وازدادوا تسعا» گفته شده است؟
جواب: چنین تعبیرى یا براى حفظ قافیه است یا براى مدت حضور آنان در غار است که بر اساس سال شمسى سیصد سال بوده و اضافه کردن نه بر اساس سال قمرى است. شاهدش این است که شخصى یهودى از امام على علیهالسلام از مدت ماندن اصحاب کهف در غار پرسید و امام علیهالسلام طبق آیه قرآن جواب داد. یهودى گفت: «در کتاب ما سیصد سال است.» امام علیهالسلام فرمود : «آن براساس سال شمسى است و این براساس سال قمرى.» (24)
* فانطلقا حتى إذا أتیا اهل قریة استطمعا أهلها فابوا أن یضیفوهما فوجدا فیها جدارا یرید أن ینقض فأقامه قال لو شئت لإتخذت علیه أجرا. (کهف، آیه 77 )
موسى و خضر رفتند تا به قریهاى رسیدند و از اهل آن غذا خواستند اما آنان از پذیرایى آنها خوددارى کردند. در آنجا دیوارى در حال فرو ریختن دیدند و آن را تعمیر کرد. موسى گفت: اگر مىخواستى این کار را انجام دهى جا داشت در برابر آن اجرتى مىگرفتى.
سؤال: در این که به جاى ضمیر، اسم ظاهر به کار رفته چه نکتهاى وجود دارد؟ جا داشت بفرماید : «استطعماهم.»
جواب: نکته آن، تأکید و مذمت صریح نسبت به اهل آن قریه است.
گفته شده: «استطعما» صفت «قریة» است نه جواب شرط و جواب آن «قال» است. بنابراین باید «اهل» مضاف به ضمیر «قریه» آورده شود تا ربط بین صفت و موصوف حاصل گردد. پس، از باب قراردادن اسم ظاهر به جاى ضمیر نیست تا نیازمند نکتهاى باشد.
به این گفته، این اشکال وارد است که مىتوان «استطعما» را صفت «اهل قریة» قرارداد بلکه اولویت دارد؛ زیرا استطعام از سوى آنان بوده و آوردن ضمیر کافى است بدون نیاز به اعاده «أهل». پس چه لزومى دارد آن را صفت «قریه» ـبدون «اهل» ـ قرار دهیم با این که صفت «أهل قریة» بودن مختصرتر و فصیحتر است؟
ممکن است گفته شود: نکته آن نزدیکتر بودن «قریه» به بقیه اوصاف و احکام قریه در این آیه است مثل «فوجدا فیها جدارا یرید أن ینقض». در این گفته اشکالاتى است. (25)
* واذا رأوا تجارة أو لهوا انفضوا إلیها وترکوک قائما. (جمعه، آیه 11) هنگامى که تجارت یا لهوى ببینند به سوى آن پراکنده مىشوند و تو را ایستاده رها مىکنند.
سؤال: چرا ضمیر در «إلیها» مفرد است در حالى که پیش از آن، تجارت و لهو دو چیزند؟
جواب: عبارتى از کلام حذف شده است و معنا چنین است: «وإذا رأوا تجارة انفضوا إلیها أو لهوا انفضوا إلیه» عبارت اخیر حذف شده؛ زیرا اولى بر آن دلالت دارد. ابن مسعود «إلیها» خوانده که در این صورت اشکالى پیش نمىآید.
نظیر این آیه، این سخن خداوند است: «والذین یکنزون الذهب والفضة ولاینفقونها فى سبیل الله فبشرهم بعذاب ألیم.» (26) دو چیز ـ یعنى ذهب وفضه ـ ذکر شده اما ضمیر به یکى از آنها باز مىگردد و حق این است که مرجع ضمیر «فضه» است چون تاى تأنیث دارد و این یا به خاطر نزدیکتر بودن آن است یا براى این که نقره در دست مردم بیشتر است. ممکن است گفته شود که ضمیر به «مکنوز» باز مىگردد که آن اعم از درهمها و دینارها و بقیه اموال است.
نکته بازگشت ضمیر در آیه مورد بحث به تجارت ـ با این که دورتر و نیز مؤنث است ـ این است که تجارت در مقایسه با لهو، جاذبهاش در دلهاى بندگان بیشتر از طاعت خداوند است؛ زیرا مشغولان به تجارت بیشتر از مشغولان به لهو هستند؛ چون پرفایدهتر از لهو است و به خاطر این که تجارت اصل است و لهو به تبع آن است و بدین سبب هنگام آمدن تجارت، طبل مىزنند؛ چنان که در آیه به آن اشاره شده است. به جهت این نکته وقتى کلام اقتضا کند که ضمیر به یکى از آن دو باز گردد به تجارت باز مىگردد اگرچه دورتر است. (27)
پی نوشت :
1) روشن است که فنون معانى و بیان نیز جزء ادبیات است و برخى از سؤالها در این زمینه است.
2) انعام، آیه .73
3) مائده، آیه .109
4) فتح، آیه .27
5) احزاب، آیه .72
6) مشکلات العلوم، ص .160
7) همان، ص .238
8) همان، ص 157 ـ .158
9) در متن کتاب آمده است: «متى تثبت المطابقة یحتمل الزیادة والنقصان.» ظاهرا «لایحتمل» درست است.
10) آل عمران، آیه .135
11) مشکلات العلوم، ص .156
12) اعراف محلى میان بهشت و جهنم است.
13) مشکلات العلوم، ص 264 ـ .265
14) همان، ص . 212
15) زخرف، آیههاى 12 و .13
16) مشکلات العلوم، ص 112 و .287
17) همان، ص .180
18) نوح، آیه .1
19) مؤمن، آیه .23
20) نساء، آیه .110
21) مشکلات العلوم، ص 160 ـ .162
22) همان، ص .23
23) کهف، آیه .103
24) مشکلات العلوم، ص 132 ـ .133
25) همان، ص .47
26) توبه، آیه .34
27) مشکلات العلوم، ص 253 ـ .254
منبع:www.naraqi.com