اشاره [1] :
آدمى همواره در تکاپوى یافتن معنایى در زندگى خویش بوده و از آموزه هاى دین براى معنادارى زندگى خویش مَدَد جسته است. امروزه، به رغم تردیدها و تشکیک ها در این مسئله، بسیارى مانند نویسنده مسیحى این مقاله بر این باورند که در این روزگار نیز مى توان براى معنادارى زندگى بشر از آموزه هاى دینى بهره گرفت. وى در این مقاله افزون بر این که کوشیده است تا نشان دهد که زندگى یک انسان مسیحى مى تواند به پشتوانه آموزه ها و باورهاى اساسى مسیحى مانند اعتقاد به وجود خدا و زندگى پس از مرگ، داستان هاى اناجیل درباره زندگى عیسى و فراداستان عظیم تاریخ نجات آدمى معنادار باشد به نحوى به بسیارى از تردیدها در این زمینه پاسخ داده است. با این همه، وى بر این عقیده است که متدینان به ادیان دیگر نیز زندگى خویش را معنادار مى یابند و لذا به هم کیشان خویش گوشزد مى کند که باید از سَرِ تواضع این حقیقت را پذیرفت که آموزه هاى دیگر ادیان نیز به زندگى بسیارى از انسان ها معنا بخشیده اند.
هنگامى که از فیلسوفان درباره معناى زندگى سؤال مى شود، غالباً ابراز تحیّر مى کنند. گمان مى کنم که این مسئله بدان دلیل است که آنان این پرسش را مبهم مى بینند و لذا درباره این مسئله نیز نامطمئن اند که چه چیزى را مى توان پاسخ بدان پرسش دانست. با طرح برخى وجوه تمایز در پرسش از معناى زندگى مى توان به وضوحى در این پرسش رسید; راه دستیابى به این وجوهِ تمایز نیز این است که شمارى از پرسش هاى متفاوتى را نشان دهیم که مدعى اند که در ردیف پرسش هاى ناظر به معناى زندگى اند. در این بحث، این نکته را مسلم خواهم ساخت که پرسش ها درباره معناى زندگى ناظر به معناى زندگى آدمى است. اگرچه مى توان محدوده برخى از پرسش هایى را که بدانها خواهم پرداخت، گسترده گرفت تا دست کم زندگى برخى از حیوانات را دربرگیرد، ولى براى این که توجه خود را بر پرسش هاى مهم دینى و درجه اول متمرکز کنم، از گسترش محدوده این پرسش ها صرف نظر مى کنم.
تمایز نهادن میان پرسش هاى خاص[3] درباره معناى زندگى مفید است; مثلا مى توان از خویش پرسید که آیا زندگى انسانى خاص معنادار است، هم چنان که مى توان از خویش پرسید که آیا زندگى تمام انسان ها معنادار است. نیز تمایز نهادن میان پرسش هاى ارزش شناختى و غایت شناختى درباره معناى زندگى سودمند است; مثلا مى توان سؤال کرد که آیا زندگى انسان به خیر و صلاح اوست، همانطور که مى توان پرسید که آیا زندگى انسان در راه هدفى صرف مى شود. من به پرسش هاى خاصّ و عام درباره ارزش زندگى انسان توجه خواهم کرد و نیز به موضوعات خاص و عامى خواهم پرداخت که ناظر به هدف زندگى انسان است. در بررسى چنین پرسش ها و موضوعاتى، میان آن دسته از آنها که پاسخ هاى دینى و غیردینى دارند و آن دسته از آنها که تنها پاسخ دینى دارند، تمایز قائل خواهم شد. در نهایت، از شیوه اى بحث خواهم کرد که در آن به وضوح پاسخ هاى مسیحى به پرسش هاى خاص و عام درباره ارزش و هدف زندگى آدمى در داستان هاى انجیل از زندگى عیسا و در فراداستان عظیم تاریخ نجات، تعبیه شده است.
پرسش هاى ارزش شناختى: ارزش هاى زندگى انسان
تصور مى شود که اگر زندگى شخصى انسان برخوردار از ارزش واقعى[7] است انسان هایى هم که به صورت او آفریده شده اند، نیز اساساً خوب خواهند بود، البته با درجه کمترى. آیین یهود و اسلام، دو دین عمده توحیدى دیگر، مى توانند با مسیحیت در این تبیین از تقدس زندگى آدمى شریک باشند، زیرا آنها نیز کتاب مقدس یهودیان را معتبر مى شمارند.
بى تردید، اگر چنین آفرینشى در کار باشد، هر انسانى بر صورت خدا و شبیه او آفریده شده است، و لذا زندگى هر انسانى مقدس و به همین جهت داراى ارزش واقعى مثبت است. اگر ارزش مثبت کلّ حیات بشر، حاصلِ جمع ارزش هاى واقعى تمام زندگى هاى شخصى اوست، پس ارزش واقعى کلّ حیات بشر نیز مثبت خواهد بود و در این صورت جهانِ مشتمل بر زندگى انسان، اگر وضع بدین منوال باقى بماند،[8] از جهان فاقد آن بهتر خواهد بود. به علاوه، اگر هر انسانى بر صورت خدا و شبیه او آفریده شده است و اگر داشتن ارزش واقعى مثبت براى معنادارى انسان کافى است، زندگى انسان در کلّ عالم و نیز در ساحت شخصى معنادار خواهد بود. اما مسئله این است که ارزش واقعى اى را که زندگى انسان از آفرینش خویش بر صورت خدا و شباهت با او مى گیرد، از این مطلب جداست که زندگى همین انسان در مقام عمل چگونه مى گذرد. زندگى انسانى که روى هم رفته چنان فلاکت بار است که بهتر آن بود که هرگز پا به عرصه وجود نمى گذاشت، مى تواند برخوردار از ارزش واقعى مثبت باشد; بدین معنا که این ارزش از وجود کسى سرچشمه گرفته باشد که چنین زندگى فلاکت بارى دارد و در عین حال بر صورت خدا و شبیه او آفریده شده است. همین نکته موجب مى شود تا در کفایت چنین ارزشى در تضمین معنادارى زندگى شخصى هر انسان یا کلّ حیات بشر تردید کنیم; زیرا نکته این بود که همین ارزش واقعى مثبت از کسى گرفته شده که زندگى فلاکت بارى دارد و در عین حال بر صورت خدا و شبیه او آفریده شده است.
همین نکته نیز ما را وامى دارد تا در برابر تهدیدى نسبت به معناى زندگى آدمى قرار گیریم که برخى شرور خاص آن را پدید مى آورند. مریلین مکورد آدامز[14] مرگ تدریجى با گرسنگى، مشارکت در اردوگاه هاى مرگ نازى ها، انفجار بمب هاى هسته اى بر سر مناطق مسکونى، وضعیتى که فرد باید انتخاب کند که کدام یک از فرزندانش زنده بمانند و کدام یک از فرزندانش را تروریست ها بکشند، باعث بدقیافه شدن یا مرگ اتفاقى یا ناخواسته کسانى که آدمى بیش از همه آنها را دوست دارد.
آدامز خود ارتباط میان شرور هولناک و معناى زندگى انسان را روشن مى سازد. او مى گوید که شرور مذکور در فهرست او، نمونه کامل ترس و وحشت اند، «زیرا باور من بر این است که بیشتر مردم در حین ارتکاب این شرور یا تحمل درد و رنج آنها، در نگاه اول دلیلى بر تردید در معناى مثبت زندگى خویش مى بینند.» تعریف آدامز از شرور هولناک به ما این امکان را مى دهد تا میان ارزش در زندگى انسان و معناى آن ارتباطى ببینیم. این تعریف به شرح زیر تفسیر شده است: e شر هولناکى است، اگر و تنها اگر مشارکت شخصِ p در eبراى هر شخصى در نگاه اول موجب تردید در این مسئله شود که آیا زندگى شخصِ p، بر فرض مشارکت شخصِ p در e، مى تواند روى هم رفته براى شخصِ p خیر و صلاح عظیمى[15] داشته باشد.» من تصور مى کنم که تأکید آدامز بر ارتباط میان معناى مثبت زندگى انسان و خیر و صلاح آن براى صاحبان آن زندگى درست است. به نظر من، زندگى انسان تنها اگر، روى هم رفته، به خیر و صلاح صاحب آن زندگى باشد معناى مثبتى دارد. بنابراین، اگر زندگى انسان، روى هم رفته به خیر و صلاح صاحب آن زندگى نباشد، معناى مثبتى ندارد.
بدین سان، شرور هولناک براى معناى زندگى انسان خطرسازند، زیرا در نگاه اول باعث تردید هر کسى در معنادارى زندگى مبتلایان به چنین شرور هولناکى مى شوند، چه به عنوان قربانى این شرور و چه به عنوان عامل این شرور. با وجود این دلیل تردیدآمیز، معقول است که با توجه به تمام جوانب مسئله، دلیلى بر عدم تردید در معناى مثبت چنین زندگى هایى داشته باشیم. اگر دلیلى بر این تصور داشته باشیم که آثار زیان بار شرور هولناک بر زندگى انسان از بین رفته است، خودِ دلیلى که در نگاه نخست حاکى از تردید در معنادارى زندگى مبتلایان به شرور هولناک بود، رخت برخواهد بست. آدامز مى گوید که خداوند مى توانست آثار زیان بار این شرور را بدین شکل از بین ببرد که ابتلا به این شرور را در زمره ارتباط شخص مبتلا به شرور با خداوند بداند. او سه طریق ترسیم مى کند که در آنها این نکته مى تواند تبلور یابد: شرور هولناک و مصیبت بار مى توانند راه همدردى مبتلایان به این شرور با مصائب و مرگ مسیح باشد; شرور هولناک و مصیبت بار مى توانند باعث قدردانى چشمگیر خداوند شوند; شرور هولناک و مصیبت بار مى توانند در زندگى باطنى مبتلایان به این شرور بصیرتى درباره خدا ایجاد کنند، خدایى که قادر به احساس آلام و رنج هاى آنها است. شاید چنین به نظر رسد که تنها طریق نخست براى مسیحیان جالب باشد، ولى ظاهراً دو طریق آخر براى دیگر خداپرستان نیز سودمند است. خلاصه کلام این که خداگروى در جهان بینى خویش منابعى عقلانى براى ردّ این ادعا دارد که مبتلایان به شرور هولناک به ناچار فاقد معناى مثبتى در زندگى خویش اند; خداگروى مى گوید که حتى زندگى هایى که مواجه با چنین شرور هولناکى بوده اند، در کل مى توانند به خیر و صلاح صاحبان آن باشند.
البته، این سخن بدین معنا نیست که تمام کسانى که به شرور هولناک مبتلا هستند، زندگى هایى خواهند داشت که روى هم رفته به خیر و صلاح آنها است. ممکن است که در زندگى پس از مرگ مصیبت هاى ناگوارى مانند عذاب ابدى جهنم باشد که حتى خداوند آن را از میان برندارد و شاید نتواند از میان بردارد. روشن است که کسى که تا ابد در جهنم عذاب مى کشد، زندگى اى خواهد داشت که روى هم رفته به خیر و صلاح صاحب آن نیست و بنابراین زندگى اى عارى از معناى مثبت خواهد داشت. به عبارت دیگر، آموزه سنتى جهنم حداقل معنادارى برخى زندگى هاى انسان را با خطر جدّى مواجه مى کند و از قضا مواجه کرده است، زیرا آموزه جهنم خصوصاً شکل خشنى از مسئله شر است.
حداقل دو راه وجود دارد که مسیحیان و خداگروان دیگر مى توانند به این خطر پاسخ دهند. هر دو طریق، درباره آموزه سنتى جهنم به عنوان مکان عذاب ابدى رویکردى اصلاح گرایانه[21] خبرى نیست. کسانى که دور افتادن از خدا را براى همیشه برگزیدند بزرگترین خوبى ها را از دست داده اند، ولى زندگى ایشان روى هم رفته چنان فلاکت بار نیست که بگوییم بهتر بود که هرگز پا به عرضه وجود نمى گذاشتند. در عوض، اگرچه زندگى آنان به هیچوجه آن گونه نیست که مى توانست باشد، روى هم رفته زندگى در جهنم به خیر و صلاح آنها است. بنابراین، اگر کسانى که دیدگاه هاى اصلاح گرایانه درباره جهنم دارند، حاضرند تا هزینه سنگین تجدیدنظر کردن در آموزه سنتى جهنم را بپردازند، پس مسیحیان و خداگروان دیگر به میزان قابل قبولى مى توانند معتقد شوند که انسان ها به رغم وجود شرور هولناک در این عالم، مى توانند زندگى هایى داشته باشند که روى هم رفته به خیر و صلاح آنان باشد. از این رهگذر، آنها مى توانند این تهدید را نسبت به معناى مثبت زندگى آدمى، هم نسبت به زندگى افراد و هم نسبت به کل زندگى آدمى،... دهند; تهدیدى که وجود شرور هولناک در این عالم و وجود جهنم در آن عالم پدید آورده است.
از تأمل درباره ارتباط میان ارزش زندگى انسان و معناى آن، چه درس هایى باید آموخت؟ من مى گویم که درس اساسى این است که زندگى انسان معناى مثبتى دارد، مشروط به آن که اولا آن زندگى ارزش واقعى مثبتى داشته باشد و ثانیاً روى هم رفته به خیر و صلاح صاحب آن زندگى باشد. سه دین عمده توحیدى بر این باورند که آفرینش زندگى انسان به صورت و شبیه خداوندى که خیر مطلق است، موجب تضمین نخستین شرط ضرورى برخوردارى از معناى مثبت زندگى انسان است. مسیحیان و دیگر خداگروان مى توانند بگویند که تلفیقى از آموزه رستگارى،[22] که بیان مى کند که خداوند چگونه مى تواند آثار زیان بار شرور هولناک در این عالم را از بین ببرد و آموزه زندگى پس از مرگ، که در نظر گرفته شده است تا مانع پیدایش هر نوع شر هولناک غیرقابل توجیه و جدیدى در آن عالم گردد، موجب تضمین دومین شرط ضرورى در معناى مثبت زندگى انسان است. آیا اینک مى توانیم نتیجه بگیریم که وجود هر دو شرط براى برخوردارى زندگى انسان از معناى مثبت کافى است؟ گمان مى کنم که چنین نتیجه اى در این مرحله از بحث نابهنگام باشد. بسیارى از فیلسوفان معتقدند که معناى زندگى انسان تا حدى به اهداف زندگى او ارتباط دارد; اهدافى که ممکن است یا در درون زندگى باشند یا براى زندگى باشند. در بحث بعدى به برخى موضوعات خواهم پرداخت که با معنا و هدف در زندگى انسان ارتباط پیدا مى کند.
پرسش هاى غایت گروانه: اهداف زندگى انسان
پُل ادواردز[23] در بحثى که به نوعى ادعا شده که بحثى جا افتاده است زیرا آن بحث در دایرة المعارف فلسفى مک میلان، مدخلى در باب معنا و ارزش زندگى است مى گوید که زندگى انسان مى تواند کاملا فارغ از این که خدا یا زندگى پس از مرگ وجود داشته باشد یا نه، معنا داشته باشد. ادواردز گمان مى کند که «وقتى مى پرسیم زندگى فلان شخص خاص معنایى دارد یا داشته است، معمولا به موضوعات کلى توجه نداریم، بلکه به این مسئله توجه داریم که آیا اهداف خاصّى را باید در زندگى آن شخص خاص پیدا کرد.» او مى گوید که هنگامى که یک زندگى را معنادار توصیف مى کنیم ظاهراً دو چیز را در نظر داریم: ابتدا بر این نکته تأکید مى کنیم که زندگى مورد بحث داراى هدف یا اهداف برجسته و جامعى بوده که شمار زیادى از کارهاى شخص را هدایت مى کند; دوم این که این کارها و احتمالا کارهاى دیگرى که مستقیماً به این هدف عمده ارتباطى پیدا نمى کنند، با شور و علاقه خاصى انجام شده اند به گونه اى که آن شور و علاقه قبل از دلدادگى شخص به هدفش وجود نداشته یا اگر چنین هدفى در زندگى شخص پیدا نشده بود اصلا آن شور و علاقه تحقق پیدا نمى کرد. به همین ترتیب، ادواردز مى گوید که وقتى یک زندگى را زندگى ارزشمندى توصیف مى کنیم، به نظر مى رسد که بر دو چیز تأکید مىورزیم: «نخست، این که این شخص داراى اهدافى است (مگر این که آن فرد از دنیا رفته باشد یا از درد و رنج خویش کاسته باشد) که به نظر نمى رسد که براى او چیز پیش پاافتاده اى باشد و دوم، این که واقعاً امکان داشته باشد که شخص به این اهداف دست پیدا کند.» به مَدَد این دو گزاره اما با جرح و تعدیلى در آنها، پیشنهاد مى کنم که بگوییم زندگى انسان معنادار است تنها اگر آن زندگى داراى اهدافى باشد که صاحب آن زندگى آنها را غیرپیش پاافتاده و قابل دسترسى بداند; و کارهایى نیز در آن زندگى وجود داشته باشد که اولا به سوى رسیدن به آن اهداف تعبیه شده باشند و ثانیاً با شور و علاقه انجام شوند. ظاهراً این مطلب روشن است که حتى اگر خدا یا زندگى پس از مرگ وجود نداشته باشد، زندگى بسیارى از انسان ها این دو شرط ضرورى معنادارى را برآورده خواهند کرد.
واضح است که زندگى انسان مى تواند این دو شرط ضرورى معنادارى زندگى را برآورد و در عین حال لبریز از کارهاى شیطنت آمیزى باشد که سمت و سویشان اهداف شیطانى است. بسیارى از مأمورانِ علاقه مند به هیتلر اهداف آدم کشى خویش را غیرپیش پاافتاده و قابل دسترسى مى شمردند و با شور و علاقه آنها را پیگیرى مى کردند. ادواردز پیشنهاد مى کند که پاسخ به این مسئله بر اساس تمایز نهادن میان معناى ذهنى[25] از ارزش داشتن زندگى باشد. او تصریح مى کند که «به معناى ذهنى، اگر بگوییم که زندگى کسى ارزشمند است صرفاً بدین معناست که او دلداده برخى هدف هاست که آنها را پیش پاافتاده نمى شمارد و این هدف ها براى او دست یافتنى است. به عکس، به معناى عینى وقتى کسى مى گوید که زندگى برخى افراد ارزشمند است بدین معناست که او دلداده برخى اهداف خاص است که هم دست یافتنى است و هم ارزش مثبت دارد.» در این بحث، استفاده از تمایز زیر سودمند خواهد افتاد; تمایز میان معنادارى زندگى انسان و معناى مثبت داشتن زندگى انسان. بنابراین، پیشنهاد مى کنم که بگوییم زندگى انسان داراى معناى مثبت است تنها اگر در آن زندگى اهدافى وجود داشته باشد که صاحب آن زندگى آنها را غیرپیش پاافتاده و دست یافتنى بداند; این اهداف ارزش مثبتى داشته باشند; در آن زندگى کارهایى وجود داشته باشد که به سوى رسیدن به آن اهداف تعبیه شده باشند و با شور و علاقه انجام شوند. تردید در این سخن فراتر از حدّ معقول است که بگوییم زندگى بسیارى از انسان ها حتى اگر خدا و زندگى پس از مرگ هم نباشد، سه شرط ضرورى بالا براى برخوردارى از معناى مثبت را برآورده مى کند.
البته، ادواردز مى پذیرد که برخى پرسش ها درباره معناى زندگى در جستوجوى پاسخ هایى بر اساس اهداف در زندگى انسان نیست، بلکه به دنبال یافتن پاسخ هایى بر اساس اهداف براى زندگى انسان است. او مى گوید که «گاهى اوقات شخصى مى پرسد که آیا زندگى معنادار است یا نه. آنچه او مى خواهد بداند این است که آیا شعور فراانسانى اى وجود دارد که طرحى درافکنده باشد تا انسان ها همراه با دیگر موجودات در این عالم در خدمت هدفى باشد ـ خواه نقش آنها شبیه شاید نقش آلت موسیقى (یا نوازنده آن) در یک سمفونى باشد یا نباشد.» خداگروان سنتى بر این باورند که خدا، کُل عالم امکان را آفرید و وجود آن را براى اهداف خویش حفظ کرد، و بسیارى از آنها نیز باور دارند که خداوند انسان ها را براى اهداف خاصى آفریده است. چه اهداف خاصى مى تواند در میان باشد؟ یک پاسخ مسیحى ارتدوکسى و ساده به این پرسش در کتاب تعالیم دینى[28] خویش را نشان دهد و شریک ما در خوشبختى بى پایان در بهشت گردد.» پاسخ به پرسش 104 به ما مى گوید که چه کنیم تا این هدف الاهى تحقق یابد: «چه باید بکنیم تا به خوشبختى بهشت برسیم؟ براى رسیدن به خوشبختى بهشت باید معرفت پیدا کنیم، محبت بورزیم و به خداوند در این جهان خدمت کنیم.» به عبارت دیگر، هدف عمده خداوند براى انسان ها این است که آنها به رؤیت سعیده خداوند در زندگى پس از مرگ برسند و اهداف فرعى خداوند براى انسان ها این است که آنها باید در این زندگى معرفت پیدا کنند و محبت بورزند و به او خدمت کنند. بیشتر مسیحیان در این مسئله اتفاق نظر دارند که اطاعت در برابر اوامر محبت آمیز خداوند در رأس خدمت به خداوند است; امرى که بر طبق انجیل متى، عیسى در پاسخ به پرسش حقوق دان فقیهى بیان کرده است. عیسى مى گوید: «باید خداوند، خداى خود را، به همه دل و تمامى نفس و تمامى فکر خود محبت نما. و این است حُکم اول و اعظم. و دوم مثل آن است یعنى همسایه خود را مثل خود محبت نما. بدین دو حکم، تمام تورات و صُحُف انبیاء متعلق است» متى 40ـ37:22.
پی نوشت :
[1] این نوشته ترجمه اى است از:
Quinn, Philip L., "How Christianity Secures Life's Meaning", in The Meaning of Life in the World Religions, ed. by Joseph Runzo and Noncy Martin, Oneworli Oxford, 2000.
laudividni .[2]
cimsoC .[3]
cisnirtni .[4]
nikrowD dlanoR .[5]
dercaS .[6]
doog .[7]
subirap siretec .[8]
smadA droCcM nyliraM .[9]
layavteb .[10]
gnizilabinnac .[11]
vozamaraK navI .[12]
yhpargonroP dlihC .[13]
tsecni latneraP .[14]
doog taerg .[15]
yranoisiver .[16]
msilasrevinu .[17]
edausrep .[18]
noisiV cifitaeb .[19]
niap lacisyhp evitinup .[20]
hsiugna latnem .[21]
lacigoloiretos .[22]
sdrawdE lauP .[23]
evitcejbus .[24]
evitcejbo .[25]
.[26]msihcetac
eromitlaB .[27]
ssendoog .[28]
ادامه دارد ...
/ج