خصوصیات چهارمین شهید محراب در گفتگو با حجت الاسلام مجتبی عزیزی
شهید اشرفی انسانی شهودی بوده اند یا استدلالی؟
من به ترکیبی که ازاین ها متقدم.درکتاب اولم نوشتم"دمی با پیرسالک" وخیلی هم به آن اسم ارادت داشتم. ایشان حقیقتاً سالک بود؛ حالا مشرب شان درسلوک چه بود؟ معتقدم مشرب خب بود که این هم از آن نانوشته هاست.این که گفتم مشرب ایشان مشرب حب بود،یک دلیل عمده اش این است که قبل از هراستدلالی به سراغ قرآن وحدیث می رود وبعد استدلال هایی هم که می کند درست است.استدلال های عقلی هم می کند، اما استدلال ها در هاله ای از نورانیت کلام معصوم(ع) قراردارد،یعنی شهید اشرفی اصفهانی را اگر شما بخواهید از روایاتی که در مجمع آورده منها کنید، هیچ چیزی درآن نیست.آن چه ایشان بحث کرده فروع روایات است،مثلاً ایشان دربحث قضا و قدرکه وارد می شوند که ما درباب صدقه کتاب اخلاق آورده ایم، بخش هایی را ایشان درقضا وقدر که وارد می شوند مطلب را ازیک مسأله کلامی محض درمورد اجل معلق واجل مسمی مقید وغیر مقید یا اجل معلق واجل مسمی مقید وغیر مقید یا اجل حتمی واجل غیرحتمی که یک مسأله خاص کلامی است ایشان این را به مبحث محض اخلاقی به عنوان صدقه متصل می کنند ایشان اجل را که درآیات قرآن، آیه دوم سوره انعام،داریم که می توانید شما این آیه را استشهاد کنید شهید بزرگوارنگاهش به آن آیه درآیه دوم این گونه است«هو الذی خلقکم من طین ثم قضی اجلا واجل مسمی عنده ثم انتم تمترون» دراین ثم قضی اجلا واجل مسمی ما دوتا اجل داریم:یکی اجلا، یکی اجل مسمی که حالا به این که کدام اجل حتمی است وکدام نیست، ما کاری نداریم. می فرماید ما دونوع اجل داریم: یکی حتمی است و یکی معلق است. اجل معلق به این معناست که خدای متعال دربعضی ازافعال اختیاری، به انسان اختیاری داده است که خودش می تواند اجلش را جا به جا کند.یک وقت می گوییم لایستقدمون ساعه ولا یستاخرون اجل، نه یک ساعت عقب می افتد ونه یک ساعت جلو می افتد.این اجل حتمی است؛ یعنی همان اجل مسمی. مثلاً ما روایت داریم که صله رحم وصدقه عمر را زیاد می کند.شما وقتی به عنوان یک محقق دارید آن را ذکرمی کنید،دیگربه دنبال بحث اخلاقی صدقه نیستید، صدقه به عنوان یک شاهد مثال است تا آن واقعیت را تبیین کنید.شهید می آید وضمن تبیین،ازآن استفاده اخلاقی می برد،لذا مبنای سلوک شهید را اگر من بخواهم با توجه به مطالبی خیلی ناقصی که داشته ام والبته نکاتی که ازدو پسر بزرگوارشان شنیده ام بیان کنم،مبنایی که به نظرم می رسد در زمینه سلوک ایشان وبه آن معتقدم محبت،فوق العاده ایشان نظر خاصی داشته اند.باز،ازادله دیگر می توان سیره عملی ایشان را ذکرکرده وآن سماجت عجیب ایشان آن بر برخورد ملیح ونمکین ایشان با مردم بوده است.این که ایشان درعین حال که عالم و مجتهد طراز اولی بوده،به قدری مردمی بوده که حتی شاید عالم بودن شان را هم مشتبه می نموده است.من اعتقادم براین است که اگر حضرت آیت الله اشرفی اصفهانی نمی رفتند به کرمانشاه که البته رفتن شان هم همان بحث تبعیت از ولی فقیه است که آن را واجب می دانسته اند،ولی اگر نمی رفتند، قطعاً مرجع بودند وشکی نیست،چون بعضی ها علم یاد می گیرند و علم متورم شان می کند،چه درحوزه،چه در دانشگاه. بعضی ها هم،علم موجب رشدشان می شود.بین ورم ورشد،خیلی فاصله است.معتقدم که آیت الله اشرفی اصفهانی ورم نکرد؛رشد کرد.
منظورتان از عبارت"عالم مشتبه" این است که ایشان آن قدر ساده بودند که بعضی ها فکر می کردند عالم نیستند؟
واقعاً همین طوراست من عکس های ایشان را دیده ام.شما اگردرعکس های شان دقت کنید،یک آدم عالم پیرمردی هستند که معمولاً به یک عمقی خیره است آن هایی که عکاسی بدانند،متوجه صحبت من می شوند.
برداشت من ازعکس ها این است که ایشان یک آدمی است مثل یک پیرمرد بازنشسته خیلی ساده ومعمولی.
حالا این پیرمرد بازنشسته به قول شما خیلی ساده را وقتی درمجمع الشتات تجسم می کنید با یک دریا مواجه می شوید،با یک آسمان مواجه می شوید که پر ستاره است ومتحیریدومتحیرید که چه کنید.من از شخصیت علمی شهید اشرفی اصفهانی یک دریا دیده ام که اگریک متکلم بخواهد استفاده کند می تواند،یک مفسرمی تواند،کسی هم که درزمینه ولایت اهل بیت(ع)کارمی کند، می تواند.یعنی شما دریک کتاب،مجموعه ای از مباحث به روزرا،امروز،می بینید که سال ها پیش نوشته شده است.
من یک سؤال دارم:این که یک بزرگواری به ایشان تکلیف می کند که شما بروید به کرمانشاه وایشان هم با این عوالم به آن جا می روند،یعنی یک رابطه ناگفته ونانوشته ای بین این تکلیف کننده وتکلیف ونیزآن کسی که به او تکلیف شده است،وجود دارد. آن رابطه را شما چگونه می بینید.
من به شما عرض کردم که فارغ ازهرحب وبغضی برای استادش که مرجع ورهبر است،جانشینی انبیاء واولیاء را مبنائاً قائل بوده است.من این یکی را اختصاصی می بینم، درخیلی ها هست،درشهدای محراب که هست،نیزدراشخاصی مثل شهید مطهری، شهید بهشتی،مقام معظم رهبری واین ها مبنائاً ولایت امام را پذیرفتند ،نه به عنوان این که یک انقلابی بشود وشاه برکنارشود. مهم این است که بناست حاکمیتی برمدار قرآن وعترت به وجود آید.هرکسی که این پرچم را گرفت و پرچمداربود، چه استاد من باشد وچه نباشد،من باید از او تبعیت کنم واین مهم است. همان حرکت ایشان به کرمانشاه را هم می توان استفاده کرد که وظیفه می دانند،حالا که عالمند ومجتهدند، حالا که بزرگند،وظیفه خودشان می دانند که بروند وعلم را دربین مردم منتشرکنند نه این که تا ابدالدهر در قم بمانند،با وجود این که ایشان در مدتی که در قم بوده،درجایگاهی قرار داشته برای درس خارج،ایشان امتحان می گرفته است.
درواقع ممتحن برگزیده حضرت آیت الله بروجردی بوده اند...
وممتحن داریم تا ممتحن. درس خارج را امتحان می گرفته است، یعنی مثل بنده که می رفتم و می گفتم من مجتهدم، ایشان باید تأیید می کرده است .آن وقت یک آدمی با این عیار، بلند می شود ومی رود به کرمانشاه که کرمانشاه شاید در آن موقع یک بیستم الان هم نبوده است.ازیک دریا وارد یک رودخانه می شود، آن هم یک نهنگ می رود به آن جا. حالا آن جا منشأخیرات ومبرات می شود، همه این ها در جای خودش باقی است، ولی این نوع سلوک نشان می دهد که ایشان از ولی فقیه خودش یک تبعیت مبنائی دارد والبته گفتیم سلوک اخلاقی ایشان، درمباحث اخلاق ونگاه ایشان به هستی، یک نگاه حبی است که معمولاً آدم هایی که نگاه حبی به هستی دارند،ازکانال قرآن و حدیث نگاه می کنند،لطیف تر عالم را مشاهده می کنند.نمی دانم چه عبارتی به کارببرم که منظورم را برسانم؟ من معتقدم که این جورآدم ها عالم را لطیف ترازبقیه می بینند،بنابراین سلوک حبی ایشان برای من قشنگ بود نگاه عمیق ایشان درعین ایجاز که گفتم برای من قشنگ بود ومن به سمت شخصیت ایشان کشیده شدم وبعد درکتاب،مباحث اخلاقی را جدا کردیم ونوشتیم که راجع به کتاب درفصل دیگری باید صحبت کنیم.فعلاً ظاهراً کشیده شده ایم به سمت خود شهید.ازویژگی هایی که از جاذبه های شهید بوده برای من،تجلیل فوق العاده امام بود ازایشان، در آن پیام ایشان که فرمودند من شصت سال است که ایشان را می شناسم.امام فرمودند که آزارش به موری هم نرسیده بود واین حرف بزرگی است.
استاد،من درعکس دیده ام که ایشان یک اسلحه دردست دارند وهمین دوست مان آقای سلطانیان که آن زمان نوجوان بوده اند، درکنارشان ایستاده اند وآقا زاده شان آقا شیخ محمد هم پشت سرشان هستند. گذشته ازاین که ایشان کهن سال بوده اند، این اسلحه دردست شان سنگینی می کند واین سنگینی به خاطرکهولت نیست،به خاطرهمین گفته امام است که گفته اند ایشان آزارش به موری نرسیده، یعنی من به شخصه فکر می کنم که ایشان اگر درمقام قصاص هم قرارمی گرفتند،یا اگرمثلاً روزی ولی دم می بودند،نمی توانستند قصاص کنند .این همان لطافت وحبی است شما درموردشان برشمردید.
بله، البته این جدای از مسأله تکلیف است، چون آن سلاح را که دست ایشان می بینید، حالا من قصد دارم یک تلفیقی انجام دهم، سلاحی که در دست ایشان است،لباس سپاه هم به تن دارند،ایشان پیرمردی است که با صلابت دارد قدم می زند،یعنی من که بعداً خواهید فهمید که آزارم به موری هم نمی رسد،در راه تکلیف سلاح هم به دست می گیرم.خب،این مجمع نقیض ها از مؤمن حقیقی برمی آید.
واین ازمختصات سلوک وسالک است.
شکی نیست که مؤمن همان قدرکه باید رحماء بینهم باشد،اشداء علی الکفار هم باید باشد.«عطی الکفارحب وبغض هل الدین الا الحب والبغض ».این عبارت امام،یک عبارت معمولی نیست.جالب است که من یک سالی که درتهران زندگی می کردم، قبل از این که این کتاب چاپ شود،یعنی سال هاپیش، با حاج حسین آقا اشرفی اصفهانی ارتباط داشتم.ایشان دررابطه با آن حوزه علمیه واقعاً با دل سوزی عجیبی این کار را پی گیری می کرد،واقعاً با یک دل سوزی خاصی نگاه می کرد.خدا ان شاء الله به حق فاطمه زهرا(س) به ایشان سلامتی دهد.
خلاصه،ایشان آمد به خانه ما،آیت الله برهانی-رضوان الله علیه- هم مهمان ما بودند.ایشان یک قصه ای از پدر شهیدشان نقل کردندکه یک وقتی یک گربه ای می آید به منزل ایشان وگوشتی را از منزل شان می دزدد.شهید بزرگوار با اعصا به دم گربه می زنند،گربه گوشت را می اندازد وفرارمی کند. شهید منقلب می شود،می گوید باید گربه را بیاورید تا من ازاو عذرخواهی کنم. می گویند او طبیعتش این طوری بود، مطابق حب غریزی وطبیعتش عمل کرد، ولی من عقل داشتم ومی فرماید من می دانم فردای قیامت اگر ظلمی به حیوانی کرده باشی،ازتو سؤال خواهند کرد، من باید از او عذر خواهی کنم.حاج حسین آقای اشرفی گفتند چادرمادرم را بردیم و با پاسدارهای حاج آقا،چند نفری،به زحمت گربه را گرفتیم ودرگونی گذاشتیم وبردیم خدمت آقا وگفتیم آقا، این گربه.آقا گفتند درکیسه را بازکنید. گفتیم خطرناک است.جواب دادند نه، درش را باز کنید. خلاصه،ما دست مان را گرفتیم جلوی آقا که مبادا گربه به ایشان آسیبی برساند، آقا فرمود نگران نباشید، درگونی را باز کردند. خدا شاهد است دیدم که وقتی آقا چشمش به گربه خورد،گفتند من را حلال کن. گربه هم گوش داد وبدون ترس نشست. ایشان گفتند مرا حلال کن، من از شما عذر می خواهم، شما مطابق طبیعتت گوشت را بردی، من نباید شما را با عصا می زدم، هر وقت خواستی بیا این جا وهر چه دوست داشتی ببر.این سیره را شما نگاه کنید، عمیق ترازآن سطحی است که ما بخواهیم با دو جمله، سه جمله سروته آن راهم بیاوریم. جالب این جاست که آن گربه، بعد از آن، آزادانه به آن خانه رفت وآمد می کند.جالب تر این که قبل ازشهادت شهید محراب، آن گربه می آید،چند بار دور شهید می چرخد وشهید محراب که به شهادت می رسد، بعداز ظهرش گربه می آید وروی دیوارناله می کند.
انسانی که نفسش دریک حیوان اثر تربیتی می گذارد،به این شکل، شما چگونه می خواهید این را تفسیرکنید؟ بعضی آدم ها وجودشان تمام ملکوت می شود،یعنی می شوند یک آیینه که درآن ملکوت را ببینیم وشهید اشرفی اصفهانی شاید در این افق قرار دارد.حالا ممکن است قضایای دیگری هم باشد،لذا امام وقتی می فرمایند آزارش به موری نرسید،می دانند چه می گویند یعنی به این افق نگاه می کنند.یا می گویند مصداق کسانی بود که" من المؤمنین رجال صدقوا" هستند،یعنی با خدا عهد بسته اند.راست هم می گفتند،بالاخره این شهادت، شهادت عظیمی است،همه شهدای محراب روی سر همه ما جا دارند ما شهید اشرفی اصفهانی را یاد می کنیم .شهید بزرگوارحقاً وانصافاً نمی توان گفت که یک فقیه بود،یک فقیه عارف مسلط مفسرکلامی اخلاقی بود، یعنی فقه شان مدغم شده بود؛با باورشان. باز از نکاتی که لازم می دانم درخصوص شخصیت ایشان بیان کنم،نظر خاص ایشان درمورد حب اهل بیت علیهم السلام است. شما حساب کنید، کسی که سال های سال در قم که همین حاج حسین آقا حدود هفده سال با شهید دریک حجره زندگی می کردند، سال های سال در قم هر روز صبح قبل از اذان صبح می رفتند به حرم خانم فاطمه معصومه(ع)،نماز ونماز صبح می خواندند. بعد از نمازصبح،یک زیارت کامل جامعه کبیره می خواندند،بعد می آمدند به دنبال کار وزندگی.چند نفر را شما می توانید در یک عصر مثال بزنید،آن هم یک عالم با مشغله های خاص خودش؟ مادرایشان،خانمی بوده که در طول عمرش زیارت عاشورای هر روزش ترک نشده است پدرایشان شخصیتی بود که از اصفهان بلند شده،برای این که خداوند پسری متقی به او عنایت کند،پای پیاده به زیارت حرم امام رضا(ع) رفته است که درآن جا خوابی می بیند واسمش را عطاء الله می گذارد که اگر آقا زاده های ایشان این ها را برای شما تعریف کنند بهتر از من است.ارادت خاص ایشان به اهل بیت (ع) به نظرمن کلید اصلی آن رشدی است که من برای شما گفتم .ایشان ورم نکرد، به نظر بنده رشد کرد واین رشدش مثلش یک دریاست ومجمع الشتات هم یک پارچ آب. مجمع الشتات چیزی نیست درمقابل علم ایشان؛ یک کدهایی است که ایشان داده واقعاً معتقدم که نهادهای مسؤول باید یک گروه فاضل رامأمورکنند تا این گروه بنشینند ومبانی کلامی شهید اشرفی اصفهانی را در بیاورند.
خود شما تا حالا ایده ای دراین زمینه نداشته اید یا به جایی ارائه نکرده اید؟ یا به همین جلد ششم محدود کرده اید و قصد دارید همین را چاپ کنید.
اگرخانواده ایشان بخواهند،من این کار را خواهم کرد.
کل هفت جلد را؟
نه، این کار را ظاهراً آقای دکتر محمد اشرفی اصفهانی، من یک وقتی محضرشان بودم، احساس کردم که نظرشان هست که به یک گروهی واگذار کنند تا آن ها تلخیصی از مجمع الشتات را آماده کنند.اخیراً هم دریک روزنامه ای تلخیص یا برداشتی از مجمع الشتات را دیدم که عکس روی جلد این کتاب را در روزنامه چاپ کرده بودند. به نظرم این کار یا انجام شده یا درحال انجام است، اما اطلاع دقیق ندارم.
اثر خودتان را اگر موافقت کنند چاپ می کنید؟
بله، اثرخودم در اختیارشان است،نه فقط خانواده شان،هرجای دیگری هم اگر بخواهند، من مانعی نمی بینم آن جلدی که چاپ شده راهم همین طور.
شاید چون کارهای دیگری دارم که مهمند. تدریس هایی که دارم، تفسیری دارم که اصلش البته ازآیت الله برهانی است وفرعش از بنده است، ولی همین فرع شاید پانزده سال زمان بخواهد. ان شاء الله اگر ما عمری داشتیم،حتماً. اگر نه هم، من چند نفر از دوستان را مسلط به کار کرده ام که هر وقت ما از دنیا رفتیم، مشکلی پیش نیاید و آقایان کارها را انجام می دهند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 44
ادامه دارد...