مقدمه
انسان با تکرار افعال پسندیده مىتواند برخى فضایل اخلاقى را در خود ایجاد نماید. شکلگیرى فضایل اخلاقى به او کمک مىکند تا در هر شرایطى بتواند بى آن که بیندیشد و یا زمان زیادى براى تأمل در باره چگونگى رفتار خود صرف کند، به آسانى متناسب با آن خُلق رفتار کند. بدیهى است که از فضایل اخلاقى، رفتار و افعال نیک؛ و از رذایل اخلاقى، رفتار ناپسند صادر مىشود. فضایل اخلاقى را مىتوان به دو دسته تقسیم کرد: فضایل اخلاقى فردى؛ فضایل اخلاقى اجتماعى. تقسیم فضایل به فردى و اجتماعى ازآنروست که برخى فضایل مستقیماً به حوزه رفتار فردى ارتباط دارد و برخى دیگر مستقیماً به حوزه رفتار اجتماعى، هر چند آن فضایلى که به حوزه اخلاق فردى ارتباط دارند به صورت غیر مستقیم یا با واسطه، با رفتار اجتماعى نیز ارتباط پیدا مىکنند. مَنْ کانَ یرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً.[1] هر که عزّت بخواهد، بداند که همه عزّت از آنِ خداست.
واژه شناسی عزّت
«عزیز» از ماده «عزّ» به معنای شدت و قوّت و صلابت است و چیزی که غلبه و نفوذ ناپذیری و پیروزی در پی دارد.[2] بین دو واژه «عزّت» و «قدرت»، قرابت معنایی نزدیکی وجود دارد؛ یکی به معنای «توانمندی» و دیگری به معنای «نیرومندی» است. با این حال توانمندی اعم از نیرومندی است؛ یعنی هر نیرومندی، توانمندی نیز است؛ اما چه بسا توانمندی که مقصود از آن نیرومندی نیست. نکته دیگری در واژه «عزّت»، توانی است که در آن شکست راه ندارد و حتماً پیروزی و رسیدن به مقصود را به دنبال دارد. لذا برخی صاحب نظران و از جمله راغب در مفردات اضافه می کند که «عزّت حالتی در انسان است که نمی گذارد مغلوب شود».[3] بر این اساس «عزّت نفس» توانمندی یا توانی است که اگر فردی آن را در درون خود بیابد و احساس کند، خود را از اظهار ذلّت، نیاز و وادادگی در برابر دیگران نگاه می دارد.
کاربردشناسی عزّت در قرآن و حدیث
واژه «عزّت» در متون دینی به چند معنا از جمله «صلابت» و «قاهریت»،[4] «غلبه»،[5]«نادری» و «نایافتنی»[6] و نیز در مطلق «صعوبت و سختی»[7] و «غیرت و حمیت»[8] به کار رفته است اما در اغلب موارد، «عزّت» به معنای «توانمندِ همیشه پیروز» است.[9] به همین دلیل، عزیز واقعی و توانمند همیشه پیروز و شکست ناپذیر، فقط خداست؛ کسی که عزّتش اصیل است و آن را از دیگری نگرفته است. این حقیقت موجب شده است که خدای متعال، تمام عزّت را به ذات مقدس خود اختصاص دهد و فرماید: «هر که عزّت بخواهد، بداند همه عزّت از آنِ خداست».[10]
انواع عزّت انسان
با توجه به معانی لغوی «عزّت»، این مفهوم، مراتبی از شدت و ضعف و کمال و نقصان دارد. بر این اساس، عزیز مطلق یا همان توانای حقیقی و مطلق که شکست ناپذیر است فقط خداست، اما عزّت در مراتب نازل تر برای انسان ها نیز ممکن است. انسان ها نیز در شرایطی می توانند توانمندی بالایی داشته باشند و عزیز خوانده شوند؛ همانند عزّت فرعون که ساحران بنی اسرائیل پیش از آغاز مبارزه با حضرت موسی (ع) آن را بر زبان جاری کردند و گفتند: «به عزّت فرعون سوگند که حتماً ما پیروز خواهیم شد»[11]و خدای متعال آن را نفی نفرمود و پس از یادکرد نقل قول ساحران، آن را نیز رد نکرد.
عزّت انسان را می توان به دو نوع تقسیم کرد: استقلالی؛ غیر استقلالی. عزّت استقلالی آن است که انسان، خود یا مخلوق دیگری را عزیز بداند بی آن که توانمندی اش را مرهون لطف پروردگار و وابسته به عنایت او به شمار آورد. در مقابل، عزّت غیر استقلالی، همان توانمندی است که منشأ آن از ناحیه فرد دیگری است و از طرف موجود دیگری عطا شده است. از منظر قرآن کریم، عزیز بودن انسان، شدنی است ولی باید توجه داشت که هر عزّتی که انسان بدان دست می یابد از طرف خداست؛ زیرا غیر از خدا، هر چیزی، در ذاتش فقیر و ذلیل است و چیزی را مالک نیست، مگر آن که خدا به او ترحم کند و سهمی از عزّت به او بدهد.[12]خداوند آن توانایی و عزّتی را که به واسطه ایمان به بندگانش می بخشد، عزّت واقعی به شمار می آورد؛ زیرا این عزّت، ماندگار و باقی است و پشتوانه آن قدرتی است که فوق آن قدرتی نیست. لذا فرمود: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لکنَّ الْمُنافِقِینَ لا یعْلَمُونَ.[13] علامه طباطبایی در تفسیر آیه ده سوره فاطر، پس از بیان فقر ذاتی انسان و اختصاص عزّتمندی حقیقی به خدا، عزّتمندی انسان را ناممکن نمی داند و می گوید: روشن شد که سیاق جمله مَنْ کانَ یرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً آن نیست که اختصاص عزّت به خدا را بیان کند، به طوری که غیر از خدا کسی دستش به آن نرسد؛ و نیز نمی خواهد بفرماید هر کس در طلب عزّت برآید، چیزی را طلب کرده که وجود ندارد، و ناشدنی است، بلکه معنایش این است که هر کس عزّت می خواهد، باید از خدای تعالی بخواهد؛ زیرا عزّت، همه اش ملک خداست و هیچ موجودی نیست که خودش بالذات عزّت داشته باشد.[14]
بنابراین عزّت انسان ها همواره از سوی خدا داده می شود. ازاین رو عزّتمندی انسان به دو نوع تقسیم می شود: عزّت مندی غیر حقیقی و زوال پذیر؛ عزّتمندی حقیقی و پایدار.
نوع نخست عزّت، آن توانایی است که از سوی خداوند به کسی داده شده است اما نه به سبب کرامت و حرمت او در پیشگاه خدا، بلکه به دلیل آزمایش او یا دلیلی چون مهلت دادن خدا به بنده اش بوده است. این نوع عزّت، در حقیقت، عزّت واقعی نیست و دوام هم ندارد؛ آن گونه که خداوند در سوره نساء گمان کسانی را که دوستی با کافران را مایه توانمندی و عزّت می دانستند رد می کند می فرماید: «کسانی که کفار را به جای مؤمنان به دوستی برمی گزینند، آیا در نزد کفار توانمندی به دست می آورند؟ در حالی که توانمندی مطلق از آن خداست».[15]
در سوره مریم نیز جستجوی عزّت از ناحیه غیر خدا را مایه ذلّت و خواری می شمرد[16] و می فرماید: «و مشرکان، خدای یگانه را ترک گفته و خدایان باطل (مانند بتها و فراعنه) را برای عزّت و احترام دنیوی برگرفتند. چنین نیست؛ بلکه به زودی پرستش آن خدایان باطل را انکار کنند و به خصومت با آنها برخیزند».[17]
نوع دوم عزّت انسان، عزّتی است که علت دستیابی آن، موهبت، شایستگی و کمال یافتگی فرد است. بر اساس آموزه های قرآنی و حدیثی، اگر انسان به خدا متصل شود و بر او اتکا کند، توانمند و عزیز می شود و کسی یارای مقابله با او را نخواهد داشت. این نوع عزّت، استقلالی نیست و خداداد است اما می تواند دائم باشد؛ زیرا کسب آن از راه جلب رضایت پروردگار بوده است. ازاین رو خداوند، عزّت این افراد را به عزّت خودش پیوند می زند تا تداوم یابد و ابدی شود. بنابراین هر کس بر خدا توکل کند و پس از بسیج تمام نیروهایش خود را به او بسپارد، خداوند او را یاری خواهد کرد، چه این که خداوند، قادری است که هیچ کس در مقابل او یارای مقاومت ندارد، و حکیمی است که ممکن نیست دوستان و مجاهدان راهش را تنها بگذارد:[18] وَ مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکیمٌ.[19]
عزّت نفس انسان
رفتار انسان، متناسب با عزّتمندی و توانمندی اش، متفاوت است اما در حقیقت چیزی که موجب تغییر در رفتار می شود عزّتمندی نیست، بلکه آگاهی از آن عزّت است؛ یعنی وقتی انسان به توانایی و ارزشمندی های خود آگاه می شود رفتارش متناسب با آن توانایی عزّتمندانه می گردد.
آگاهی به توانمندی، اگر از سوی خودِ فرد باشد، حالتی را در او ایجاد می کند که به آن «عزّت نفس» می گویند. این حالت منشأ شکل گیری و بروز برخی رفتارهاست. به عبارت دیگر، انسانِ با عزّت نفس، برای رسیدن به اهدافش، امور خویش را شخصاً انجام می دهد، از اتکا به دیگران و درخواست دستگیری و کمک آنان پرهیز می کند و در برابر دیگران، دست کم در اموری که توانمندی دارد، اظهار ناتوانی نمی کند و تن به خواری نمی دهد.
البته اگر دیگران نیز از توانمندی انسان آگاه شوند، رفتار آنان نیز با فردِ عزیز بر اساس عزّتمندی او شکل می گیرد؛ یعنی او را محترم شمرده، در برابرش فروتن هستند. در مقابل، اگر او را ناتوان به شمار آورند، برای او احترام زیادی قایل نمی شوند و به برقراری ارتباط با او علاقه مند نیستند؛ مانند قوم شعیب (ع) که به دلیل ضعیف و ناتوان شمردن آن حضرت، او را به سنگسار شدن تهدید کردند: «گفتند: ای شعیب! بسیاری از آنچه را که می گویی نمی فهمیم و تو را میان خودمان ضعیف می بینیم. اگر به خاطر کسانت نبود، سنگسارت کرده بودیم؛ چرا که تو در نزد ما توانا نیستی».[20] بی گمان اگر قوم شعیب (ع) او را عزیز و توانمند می دانستند و در حقیقت به عزّت واقعی او که بر عزّت بی انتهای پروردگار تکیه داشت پی برده بودند، هرگز به او جسارت نکرده، این گونه سخن نمی گفتند.
عوامل عزّت نفس
برخی گمان می کنند منصب و جایگاه اجتماعی بالا، علم و دانش، ثروت زیاد یا فراوانی جمعیتِ خاندان، عامل عزّت و توانمندی انسان است. البته هر یک از این عوامل در توانمندی و عزّت آدمی نقش دارد، اما بر اساس آموزه های قرآنی، فقط خدا و کسانی که به او مؤمن اند، عزیز واقعی اند: «توانگری از آنِ خدا و رسولش و مؤمنان است، اما منافقان این حقیقت را درک نمی کنند».[21] بر اساس این آیه شریفه، ایمان و اتصال به منبع اصلی توانایی، منشأ عزّتمندی انسان هاست. اما به نظر می رسد علاوه بر ایمان که منشأ اصلی عزّت است، برای رسیدن به عزّتمندی نفس، سه عامل لازم است:
1.آگاهی از حرمت نفس
نخستین قدم در عزّتمندی، آگاهی انسان به مقام بلند و حرمت نفس خویش است. به راستی اگر آدمی به حرمت نفس خویش آگاه گردد و بداند که خداوند او را موجودی محترم آفریده است، تلاش می کند نفس خویش را با اظهار وابستگی به مخلوق، خوار نگرداند و تنها با تکیه بر خالق حکیم و توانا، بر عزّت خویش بیفزاید و از حرمت نفس خود پاسداری کند. به عبارت دیگر، اگر انسان بداند که خداوند پیش از آن که او را بیافریند، فرشتگان را به مقام او و جانشینی اش از خدا بر روی زمین آگاه ساخته[22] و پس از اعتراض ملائکه، آنان را نادان خوانده است،[23] و نیز خداوند اولین کسی است که به او تعلیم داده، مسجود فرشتگانش کرده و فرشته خطاکار را به خاطر او از درگاه خویش رانده است؛[24] و سرانجام بداند که خدا جهان آفرینش را مُسَخّر او گردانیده[25] و او را با واگذاری تکالیف شرعی، شایسته بر دوش گرفتن بار امانت الهی دانسته است،[26] به این جایگاه رفیع آگاه می شود و تلاش می کند با تکیه بر خالق هستی بخش خویش، به عزّت واقعی دست یابد. خلاصه آن که اگر آدمی بداند چه جایگاه بلندی نزد خداوند دارد و شایسته برتری یافتن بر ملائکه است، هرگز تن به خواری و ذلّت در برابر بندگانی چون خود نمی دهد و رفتاری که حرمتش را از بین ببرد مرتکب نمی شود.
2.آگاهی از توانمندی های خداداد
دومین عامل عزّتمندی، آگاهی به توانمندی های خداداد خویش است. به راستی کسی که از داشته های خود آگاه است، به جای آن که در برابر هم نوع خود کرنش کرده، به خوار و ذلیل شدن خویش راضی شود، با توکل بر خدا از تمام توانمندی های خداداد خویش استفاده می کند و خود را از نیاز به هم نوعان می رهاند. تصور کنید کسی که از نعمت چشم و پا بهره مند است و عبور از خیابان را به خوبی می داند، آیا هرگز به کمک گرفتن از دیگری برای عبور از خیابان فکر می کند؟! آیا کمک دیگری را توهین به خود نمی داند؟! بنابراین برای عزّتمند بودن لازم است نعمت ها و توانمندی ها و استعدادهای خداداد را شناخت، تا هنگام نیاز در زندگی از آن توانمندی ها بهره جست و چشم امید به دست هم نوعان نبست و دست نیاز به سوی دیگران دراز نکرد.
3.عقل و خرد
یکی دیگر از عوامل عزّت نفس، عقل و خرد آدمی است. عقل همان هدیه گران بهای الهی است[27] که به انسان قدرت تمیز و تشخیص می دهد و وظیفه ادراکات انسان را بر عهده دارد[28] و نیز شناخت حق و باطل را به صاحبش عطا می کند و چراغ راهنمای اوست.[29] بی شک کسی که عقل بیشتری دارد، توانمندی بیشتری نیز برای رسیدن به اهداف خود خواهد داشت. همچنین هر رأی سستی را نمی پذیرد و برای پذیرش آرای دیگران، با خِردِ خویش از همه آنچه برای تشخیص درست لازم است بهره می جوید و آنها را ارزیابی و صحت و سقم آن را بررسی می کند. پس همچون موم، در دست دیگران رام نیست و صاحب رأی و نظر است. به این دلیل از امام علی (ع) نقل شده است که فرمود: کم من ذلیل اعزّه عقله.[30]چه بسیار ناتوانی که عقلش او را عزیز (توانمند) گرداند.
4.دانش
احساس خودتوانمندی و ابراز نکردن نیاز به دیگری، همان عزّت نفس است. بنابراین آنچه این احساس را در درون انسان تقویت می کند و او را از ابراز عجز و نیاز نزد هم نوعان باز می دارد، از عوامل عزّت نفس به شمار می آید. یکی از مهم ترین اموری که توانمندی و استقلال فرد را نزد دیگران افزایش می دهد و او را از احساس خواری و خودکم بینی باز می دارد، دانش است که خود از عوامل و اسباب حکمت است. بی تردید کسی که اهل دانش است به راحتی تحت تأثیر اطرافیان قرار نمی گیرد و دانش او در بسیاری از اوقات او را از تسلیم شدن در برابر هر رأی و سخن باطلی باز می دارد. بنابراین دانش که موجب دانایی و حکمت است، خود از برترین عوامل توانمندی و در پی آن عزّت در نظر هم نوعان خواهد بود. آیات متعدد قرآن کریم عزّت خداوند را در کنار حکمتش قرار داده است[31] که تداعی کننده تلازم این دو است؛ چه اگر حکمت نباشد، قدرت و توانایی کامل نمی شود، و نه عزّت نفس در حدّ عالی آن شکل می گیرد و نه دیگران به عزّتمندی او در حد کمال اعتراف می کنند. شاهد این برداشت، سخن امام علی (ع) است که می فرماید: العلم عزّ، الطاعة حرز.[32] دانش، عزّت (توانمندی) است و اطاعت (از خدا)، نگهدارنده. همچنین در بیان دیگری می فرماید: لا عزّ اشرف من العلم.[33] عزّتی (توانمندی) برتر از دانش نیست. بنابراین دانش، انسان را توانمند می کند، احساس خودتوانمندی را در درونش شکل می دهد، به او جرأت تصمیم گیری می دهد و تصمیماتش را خردمندانه و حکیمانه می سازد. این توانمندی حکیمانه که منشأ آن علم و دانش است، باعث عزّت در نظر مردم و بلندی جایگاه در دیدگان آنان می شود. ازاین رو قرآن کریم نتیجه حاصل از دانش را توانمندی در نظر هم نوعان می داند و می فرماید: یرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ.[34] خداوند از بین شما آنان را که ایمان آورده اند و کسانی را که دانش آموخته اند، به درجاتی بالا برد، و خداوند به آن چه عمل می کنید آگاه است.
5.تقوا
یکی دیگر از عوامل عزّت، تقوا، خداترسی، خویشتن داری در برابر گناهان و امتناع از اطاعت غیر خداست. انسان با تقوا در برابر هر آنچه غیر خداست آزاد است؛ نه اسیر هوای نفس خویش است و از آن اثر می پذیرد، و نه در برای خواسته های هم نوعان مطیع است؛ صرفاً خشنودی خدا را معیار قرار می دهد و اگر از بنده او نیز اطاعت کند، در راستای فرمان خداوند و تنها به منظور جلب خشنودی اوست. بنابراین خداوند، ولی،[35] دوستدار،[36]همراه و یاور اوست.[37] نتیجه آن که انسانِ باتقوا، در برابر پروردگار خویش خاضع و فروتن و در برابر غیر خدا عزیز است. به راستی اگر کسی که خداوند ولی و دوستدار و همراه و یاور اوست عزیز نباشد، چه کسی عزیز خواهد بود؟! به همین دلیل از پیامبر اکرم (ص) روایت شده است که فرمود: من اراد عزّاً بلا عشیرة فلیتق الله.[38] هر کس عزّت (توانمندی) را خواستار است بی آن که فامیلی داشته باشد، تقوای خدا پیشه سازد. و امام علی (ع) می فرماید:
لا عزّ اعزّ من التقوی.[39] هیچ عزّتی (توانمندی) برتر از عزّت (توانمندی) حاصل از پرهیزگاری نیست.
6.توکل
توکل به خدا و تکیه به یاری او و اعتماد به تدبیر و تقدیر الهی، از مهم ترین مؤلفه ها برای عزّت نفس انسان است. انسانی که به حقیقت توکل دست یافته و دل به دستگیری و یاری او دوخته است، هرگز خویشتن را در برابر دیگران خوار نمی سازد و ضعف و زبونی از خود نشان نمی دهد. قرآن کریم در آیات متعدد، توکل به خدا را برای سعادتمندی و حفظ مصالح و منافع انسان کافی دانسته است و او را از چنگ زدن به دامان مخلوقی ضعیف و ناتوان باز می دارد و به سوی خود فرا می خواند.[40]
آگاهی به حرمت نفس خویش، شناخت توانمندی ها و استعدادهای خداداد و توکل به خدا و تکیه به یاری و دستگیری او موجب می شود تا انسان در امور زندگی خویش، بر توان خود و یاری خدا تکیه کند و تمام تلاش خویش را به کار بندد و چشمش را بر دستگیری و کمک هم نوعان ببندد. در حدیثی از امام صادق (ع) نقل شده است: گروهی از انصار به پیامبر (ص) عرض کردند: ای رسول خدا! برای حاجتی نزد شما آمده ایم. .. حاجت ما این است که در پیشگاه پروردگارت، بهشت را برای ما ضمانت کنی. پیامبر (ص) سرش را به زیر افکند، سپس عصایش را چند بار به زمین زد و سرش را بلند کرد و فرمود: «ضمانت می کنم به شرطی که از هیچ کس (جز خدا) چیزی را تقاضا نکنید». امام صادق (ع) در ادامه فرمود: «آنان تعهد دادند در زندگی از احدی تقاضا نکنند، تا آن جا که اگر یکی از آنان در سفر بود و سواره حرکت می کرد و تازیانه اش به زمین می افتاد، خوش نداشت به کسی بگوید تازیانه را به من بده، بلکه خودش پیاده می شد و تازیانه اش را برمی داشت؛ یا اگر یکی از آنان در کنار سفره دستش به آب نمی رسید، به کسی نمی گفت آب را به من بده، بلکه خودش برمی خاست و ظرف آب را برمی داشت».[41] در این حدیث نیز پیامبر (ص) شرط ضمانت بهشت را عدم درخواست از غیر می داند. تحقق این امر مستلزم توجه به توانمندی های خداداد خویش و توکل بر خدا و استعانت از او به جای استعانت از بندگان خداست.
نتیجه آن که انسان با عزّت نفس بالا، عقل خویش را در حد کمال به کار می گیرد، در کسب علم و دانش می کوشد و با رعایت تقوا و پرهیزکاری و توکل به خدای متعال، از تمام توان خود برای اهداف خویش بهره می جوید و نیز خفّت و خواری ناشی از اظهار نیاز به هم نوعان را نمی پذیرد.
پی نوشت ها
[1] فاطر: 10.
[2] ر. ک: الصحاح، ج 3، ص 885؛ النهایة فی غریب الحدیث، ج 3، ص 288؛ لسان العرب، ج 5، ص 374.
[3] مفردات الفاظ القرآن؛ لسان العرب: واژه «العزّة»: «العزة حالة مانعة للانسان من أن یغلَب».
[4] مانند: یوسف، آیات 78 و 88: یا أَیهَا الْعَزِیزُ. ...
[5] مانند: ص: 23: وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ.
[6] مانند: فصلت: 41: وَ إِنَّهُ لَکتابٌ عَزِیزٌ.
[7] مانند: توبه: 128: عَزِیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُّمْ.
[8] مانند: ص: 2: بَلِ الَّذِینَ کفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ.
[9] الجوهر الثمین فی تفسیر الکتاب المبین، ج 6، ص 222.
[10] فاطر: 10: مَنْ کانَ یرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً.
[11] شعرا: 44: وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ.
[12] ر. ک: ترجمه تفسیر المیزان، ج 17، ص 28.
[13] منافقون: 8.
[14] ترجمه تفسیر المیزان، ج 17، ص 28.
[15] نساء: 139: الَّذِینَ یتَّخِذُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَ یبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً.
[16] مجمع البیان، ج 6، ص 817.
[17] مریم، 81 و 82: وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِیکونُوا لَهُمْ عِزًّا، کلَّا سَیکفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ یکونُونَ عَلَیهِمْ ضِدًّا.
[18] ر. ک: تفسیر نمونه، ج 7، ص 203، ذیل آیه 49 سوره انفال.
[19] انفال: 49.
[20] هود: 91: قالُوا یا شُعَیبُ ما نَفْقَهُ کثِیراً مِمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَراک فِینا ضَعِیفاً وَ لَوْ لا رَهْطُک لَرَجَمْناک وَ ما أَنْتَ عَلَینا بِعَزِیزٍ.
[21] منافقون: 8: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لکنَّ الْمُنافِقِینَ لا یعْلَمُونَ.
[22] ر. ک: بقره: 30.
[23] همان.
[24] همان، آیات 31 و 34.
[25] نحل: 14 و حج: 65.
[26] احزاب: 72.
[27] خردگرایی در قرآن و حدیث، ص 50، ح 31: «رسول اللّه (ص): العَقلُ هَدِیةٌ مِنَ اللّهِ؛ خرد، ارمغان خداوند است».
[28] همان، ص 19 و 20.
[29] همان، ص 60، ح 77: «امام صادق (ع): العَقلُ دَلیلُ المُؤمِنِ؛ خرد، راهنمای مؤمن است».
[30] غرر الحکم، ح 6921.
[31] ر. ک: انفال: 63 و 67؛ توبه: 40 و 71: اللَّهُ عَزِیزٌ حَکیمٌ.
[32] غرر الحکم، ح 92.
[33] عیون الحکم و المواعظ، ص 534؛ العلم و الحکمة فی الکتاب و السنّة، ص 48.
[34] مجادله: 11.
[35] جاثیه: 19: إِنَّهُمْ لَنْ یغْنُوا عَنْک مِنَ اللَّهِ شَیئاً وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ اللَّهُ وَلِی الْمُتَّقِینَ.
[36] آل عمران: 76: فَإِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُتَّقِینَ و توبه: 4 و 7.
[37] بقره: 194: وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ و توبه: 36 و 123.
[38] الفردوس، ج 3، ص 593، ح 5862.
[39] نهج البلاغة، حکمت 371.
[40] طلاق: 3.
[41] الکافی، ج 4، ص 21، ح 5.