منشأ پیدایش بحث اسما و صفات الاهی(۲)

ارزیابی دیدگاه ولفسن   ج.منشأ نفی صفات   افزون بر اینکه ولفسن، اصل بحث صفات و واقعیت داشتن آنها را برخاسته از مسیحیت و برگرفته از آن می داند، نفی صفات یا نظریات دیگری همچون نظریه ی احوال ابوهاشم جبایی و قول به مخلوق بودن صفات الاهی را نیز برگرفته از مسیحیت می داند

منشأ پیدایش بحث اسما و صفات الاهی(2)

ارزیابی دیدگاه ولفسن
 

ج.منشأ نفی صفات
 

افزون بر اینکه ولفسن، اصل بحث صفات و واقعیت داشتن آنها را برخاسته از مسیحیت و برگرفته از آن می داند، نفی صفات یا نظریات دیگری همچون نظریه ی احوال ابوهاشم جبایی و قول به مخلوق بودن صفات الاهی را نیز برگرفته از مسیحیت می داند. در واقع، ولفسن میان جریان غالب مسیحیت، که وی آن را مسیحیت راست کیش می نامد، و جریان های جزیی تر که وی به تبع جریان غالب، آنها را بددینی نام می گذارد، تمایز قایل می شود. متناظر با آن دو در اسلام نیز این دو جریان را منعکس می سازد. وی جریان غالب مسلمانان، یعنی اهل سنت را در اعتقاد به صفات واقعی، متأثر از جریان غالب مسیحی می داند و جریان های دیگر را که از سوی اهل سنت، مبتدع معرفی شده اند، در اعتقاد به نفی صفات یا نظریه هایی همچون نظریه ی احوال یا نظریه ی مخلوق بودن صفات و مانند آنها، از همان گروه های مسیحی به تعبیر خودش بددین، متأثر می داند.(1)
ولفسن مدعی است که، نظریه ی نفی صفات معتزله دارای دو قسمت است که هر دو قسمت آن، از مسیحیت اخذ شده است. قسمت نخست، چنان فرض می کند که هرچیز که قدیم است، باید خدا باشد. و قسمت دوم، چنان فرض می کند که یگانگی خدا با هر کثرتی درونی در خدا ناسازگار است، حتی اگر این اجزا متکثر از ازل به هم پیوسته باشند. بنابراین، معتزله برای پاسداری از توحید، منکر قدمت صفات شده و به آنها همچون احوال، یا نام های محض نظر می کردند. ولفسن مدعی است که ریشه ی تاریخی هر دو قسمت این نظریه و برهان معتزلی در فیلون یهودی بوده که به واسطه ی آبای کلیسا به مسلمانان انتقال یافته و بنابراین، مسلمانان این آموزه را از مسیحیان اخذ کرده اند.(2) البته، با این توضیح که بخش نخست برهان، که «هرچیز قدیم، باید خدا باشد»، را جریان غالب مسیحی از فیلون اخذ کرده و به مسلمانان منتقل کرده اند.(3) اما بخش دوم برهان، که «یگانگی مطلق خدا، یعنی بساطت مطلق و عدم ترکیب خدا از اجزای ازلی است»، نیز توسط فیلون مطرح شده و توسط بددینان مسیحی، که اعتقاد به واقعیت داشتن اُقنوم های دوم و سوم را نفی می کردند، به مسلمانان معتزلی منتقل شده است. این بددینان مسیحی به دو دسته تقسیم می شدند: گروهی از آنان، از جمله سابلیوس، منکر واقعیت داشتن پسر بودند و پدر و پسر را یک اقنوم با دو نام می دانستند و میان آنها تمایزی قایل نبودند. گروه دوم، که در رأس آنان شخصی به نام آریوس قرار دارد، منکر واقعیت داشتن پسر نبودند، اما برای او الوهیت قایل نبودند و او را مخلوق خدا می دانستند. ولفسن مدعی است که مسلمانان با این هر دو بدعت و بددینی مسیحی آشنایی داشتند. بددینی اول را به نام «گروه سبالوسیه یا بولسیه»(به نام پولس سُمَیساطی)(ابن حزم از وی به نام بولس الشمشاطی نام برده است)،(4) و بددینی دوم را به نام صاحب آن، «آریوس» می شناختند(ابن حزم از آریوس سخن به میان آورده است)(5) و از رهگذر این گروه ها، این آموزه به معتزله راه یافت، هرچند که غالب متعزلیان بیشتر به دیدگاه سابلیوس گرایش یافتند و صفات را صرفاً نام هایی برای خدا و نه امور واقعی و ازلی متمایز از خدا یا مخلوق و آفریده ی خدا در نظر می گرفتند و تنها درباره ی صفت «کلام خدا»(به مفهوم قرآن) استثنا قایل بودند و دیدگاه شان به نظر آریوس نزدیک بود و آن را مخلوق می دانستند.(6)
ولفسن تأکید می کند که نه تنها اصل نظریه های اعتقاد به صفات واقعی و نفی آن از مسیحیت اخذ شده است، بلکه استدلال هایی هم که مسلمانان طرفدار این دو نظریه، ضد یکدیگر به کار می بردند، در مسیحیت ریشه دارد و استدلال های این دو گروه با استدلال های مسیحیان ارتدکس و سنتی از یک سو، و مسیحیان مبتدع و بددین از سویی دیگر، متناظر است.(7)

د.ارزیابی دیدگاه ولفسن
 

اکنون پس از ملاحظه ی دیدگاه و مشاهده ی مستندات ولفسن، باید گفت که آیا مستنداتی که وی برای دیدگاه خود ارائه کرده است، قادر به اثبات دیدگاه و مدعای وی هستند یا خیر. پیش از ارزیابی تفصیلی دیدگاه ولفسن و بررسی مدعیات وی، توجه به سه نکته ضروری است.
1.باید توجه داشت که هر چند لفسن به مقایسه ی آموزه ی صفات اسلامی با آموزه ی تثلیث مسیحی و نیز آموزه ی قوای فیلون یهودی و مُثُل افلاطونی می پردازد، به دنبال کار تطبیقی در باب این چهار آموزه و در صدد یافتن تفاوت ها و شباهت های آنها نیست، بلکه وی در اثبات وام گیری تاریخی این زنجیره به ترتیب، یکی از دیگری است. در حقیقت، وی در پی بیان این نکته نیست که شباهت های این چهار آموزه را بررسی کند و احیاناً برای آنها منبعی مشترک، مثلاً وحی را، در نظر بگیرد یا ظهور آنها را برای پاسخ گفتن به مسائل یا نیازهای مشترک صاحبان این آموزه ها مدنظر قرار دهد. به جای این امور، وی به دنبال اثبات تأثیر و تأثر و بلکه وام گیری تاریخی است و مایل است این زنجیره را از قرون نخست اسلامی، به قرون سه و چهار مسیحی و از آنجا به فیلون یهودی و از آنجا به افلاطون و یونان باستان برساند و نهایتاً مدعی شود که آموزه ی صفات اسلامی تکامل یافته ی همان نظریه ی مُثُل افلاطونی است.(8) در این ارزیابی، از تعقیب این زنجیره تا دوره ی یهودی و یونانی آن صرف نظر کرده و صرفاً به بررسی این مطلب می پردازیم که آیا بحث آموزه ی صفات واقعی در میان فرق اسلامی و نفی صفات یا نظریات دیگری که در این باب مطرح شده اند، همان دیدگاه تثلیث مسیحی است که تغییر نام داده است، یا این بحث ریشه ای اسلامی دارد و خود متفکران مسلمان، بر پایه ی متون و سنت اسلامی و بر پایه ی مباحثه و تفکر و تأمل به این دیدگاه ها رسیده اند.
2.اینکه، باید میان دو مطلب تفکیک و تمایز قایل شد. یکی، مسئله وام گیری مستقیم و اخذ یک دیدگاه یا یک استدلال و نظر از دیگری است، آن چنانکه ولفسن درباره ی آموزه ی صفات یا نفی آن مدعی است. دیگری، مسئله تأثیر و تأثر غیرمستقیم، به معنای ایجاد سؤال و ایجاد انگیزه ی بحث و مانند آن است. به این معنا که از باب مثال، مسلمانان مشاهده کرده اند که مسیحیان در باب رابطه ی اقانیم سه گانه با یکدیگر به بحث می پردازند یا نظریاتی گوناگون دارند و سپس، برای آنان این سؤال ایجاد شده باشد، یا حتی مسیحیان از آنان پرسیده باشند که از دید شما، رابطه میان ذات و صفات الاهی چگونه است و سپس، آنان به بحث و تفکر و نظریه پردازی در این باب پرداخته و براساس استنباط خودشان به آرای متفاوتی دست یافته باشند. آنچه در این نوشتار به ارزیابی آن می پردازیم، همان مطلب نخست است که مورد تأکید و اصرار ولفسن است و مطلب دوم، مطمح نظر نیست.
3.رویکرد به بحث است. هرچند رویکرد و دیدگاه ولفسن در این باب، نتایج کلامی و الاهیاتی در پی دارد، رویکرد او، کلامی و الاهیاتی نیست. به این معنی که وی مستقیماً در صدد شبهه افکنی یا تخریب عقاید اسلامی نیست، هرچند که غیرمستقیم دیدگاه و استدلال او ممکن است شبهه ای را در ذهن القا کند. به جای آن، رویکرد ولفسن، رویکردی تاریخی و به اصطلاح علمی(غیردینی) است. پس، از آن جا که رویکرد او رویکردی تاریخی و غیرکلامی است، باید در ارزیابی دیدگاه و استدلال های وی نیز از رویکردی غیرکلامی استفاده کرد.
با عنایت به این نکات، در ارزیابی دیدگاه ولفسن، دیدگاه او را در قالب محورهای زیر مورد ارزیابی قرار می دهیم.

1.منابع ولفسن
 

از مهم ترین محورهایی که لازم است دیدگاه ولفسن را براساس آن ارزیابی کنیم، منابعی است که وی اطلاعات خود را از آنها اخذ کرده است. اینکه اولاً، منابع مورد استفاده ی ولفسن، از چه میزان قدمت، اعتبار، اهمیت و نیز فراوانی برخوردارند، ثانیاً، آیا وی به همه ی منابع مراجعه کرده یا صرفاً گزیده هایی را ملاحظه کرده است و بسا منابعی که خلاف دیدگاه او را به اثبات می رسانند.
منابع ولفسن را می توان به دو دسته منابع اسلامی و غیراسلامی تقسیم کرد. منابع اسلامی وی در این بحث، عمدتاً عبارتند از: مقالات الاسلامیین و اللمع ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری(متوفای 326ق/933م)، الملل و النحل و نهایة ابوالفتح محمد بن عبدالکریم شهرستانی(متوفای 548 ق/1153م)، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل ابن حزم اندلسی(متوفای 456ق/1063م)، الفرق بین الفرق عبدالقاهر بغدادی(متوفای 429ق/1046م). همچنین وی در مواردی بسیار محدود از کتاب الانتصار خیاط (متوفای حدود 300 ق/912م)(در بحث صفات آفریده؛ ولفسن، فلسفة علم کلام، ص 156)، تهافت الفلاسفة محمد غزالی(متوفای 505 ق/1112 م)(در بحث صفات و تثلیث؛ ولفسن، فلسفة علم کلام، ص 139 و در بحث نفی صفات؛ ولفسن، فلسفة علم کلام، ص 151) و المواقف عضد الدین ایجی(متوفای 756ق/1365م)(در بحث صفات و تثلیث؛ ولفسن، فلسفة علم کلام، ص 123) استفاده می کند که ظاهراً منبع اخیر را خود وی ندیده و از منبع معاصر غربی نقل قول می کند. از میان این منابع، بیشترین فراوانی استنادهای ولفسن به الملل و النحل شهرستانی است. چنانکه آشکار است، منابع وی عمدتاً به قرن پنجم هجری باز می گردد و کهن ترین منبع وی از آثار اسلامی، آثار ابوالحسن اشعری است که در قرن چهارم در گذشته است. در حالی که، مسئله ی صفات، به اعتراف شخص ولفسن، در نیمه ی نخست قرن دوم هجری، در زمان واصل بن عطا یا پیش آن مطرح بوده است.
دسته ی دوم از منابع وی، که منابع غیراسلامی است، خود به سه دسته تقسیم می شوند. یک دسته از این منابع، منابع متأخر و تحقیقات معاصر است که ولفسن به کرات به آنها ارجاع می دهد و به لحاظ تاریخی نمی توان آنها را مستند دیدگاه ولفسن قرار داد، بلکه هریک از آنها پژوهش هایی محسوب می شوند که نیازمند مطالعه و بررسی اند. دسته ی دوم منابع، آثار یهودیانی چون داود بن مقمص رقی(متوفای حدود 300 ق/910 م)، سعدیا گائون(متوفای 330ق/942م)، یوسف بن بصیر(متوفای نیمه ی اول قرن پنجم ق/یازدهم م) و موسی بن میمون(متوفای 600 ق/1204م) است. البته، استناد به این آثار در مقایسه با منابع اسلامی، موارد بسیار معدودی دارد. از این میان، بیشتر ارجاعات نیز به سعدیا و ابن میمون است که یکی مربوط به قرن چهارم و دیگری مربوط به نیمه ی دوم قرن ششم است. دسته ی سوم، از منابع غیراسلامی ولفسن در این بحث، آثار مسیحیان و فیلسوفان است. از این دسته منابع، آنچه برای ولفسن از اهمیت ویژه برخوردار است، رساله ی مناظرة مسیحی و مسلمان منسوب به یوحنای دمشقی(متوفای حدود 140 ق/750 م) است. تحقیقات اخیر خاطر نشان ساخته اند که مهم ترین اثر یوحنای دمشقی کتابی حجیم با عنوان منبع شناخت است که موضوعات مختلفی را پوشش می دهد و دارای فصول و بخش های متعددی است.(9) این اثر به سه بخش کلی تقسیم شده است. بخش دوم آن درباره ی بدعت های دینی است و فصولی از آن درباره ی اسلام است. گمان می رود مناظرة مسیحی و مسلمان نیز در همین بخش قرار داشته باشد. اعتبار و اصالت اغلب آثار یوحنای دمشقی مورد تردید است. اصالت این اثر، در مجموع پذیرفته شده، اما بخش هایی از آن، از جمله فصولی از بخش دوم آن که درباره ی اسلام است، اصالت ندارد.(10) چنانکه گذشت، احتمالاً مناظرة مسیحی و مسلمان نیز در همین بخش قرار دارد. از آن جا که غیر از این کتاب منبع شناخت، اغلب آثار یوحنا به وی منسوبند و اصالت آنها محل تردید است، در صورتی که رساله ی مناظره هم مستقل باشد، اصالت آن جای تردید دارد و در یک بحث علمی، نمی توان به آن استناد کرد. علاوه بر این، اگر به فرض، اصالت این رساله را بپذیریم، مضمون آن به جدّ محل شک است و صرفاً بیانگر یک مناظره ی فرضی و خیالی است. و معلوم نیست که یوحنا این بحث را واقعاً با مسلمانی در میان نهاده باشد. از سوی دیگر، اگر از دو نکته ی فوق چشم بپوشیم، این مناظره نشان مید هد که بحث صفات الاهی قبلاً در میان مسلمانان مطرح بوده و یوحنا از آن بحث آگاهی داشته و از آن برای مقصود خویش و اثبات تثلیث سود جسته است. بنابراین، استناد به این رساله، چیزی از مدعای ولفسن را به اثبات نمی رساند. دیگر منابع ولفسن از مسیحیان و فیلسوفان، منابعی است که صرفاً بیانگر دیدگاه مسیحی یا فلسفی است و به فضای اسلامی نظر ندارد. برخی از این منابع، به لحاظ تاریخی مقدم بر ظهور اسلام و برخی مقارن با سده های اول اسلامی است و ولفسن از مقایسه ی آنها با منابع اسلامی پیش گفته، نتیجه گرفته است که مسلمانان بحث صفات را از آنها اخذ کرده اند. در بحث کنونی می توان اصالت آن منابع را مفروض گرفت، اما می توان گفت که آیا مقایسه و استنتاج ولفسن درست بوده است یا خیر؟ این بحث، در ارزیابی محتوایی دیدگاه ولفسون، تا حدودی پی گرفته شده است.
در بحث از منابع ولفسن به این نتیجه می رسیم که، منابع وی بسیار متأخرتر از ظهور بحث صفات در میان مسلمانان است. پاره ای از منابع وی، که به ظاهر متقدم تر یا معاصر سده یا سده های نخست اسلامی است، یا اصالت شان محل تردید است یا به فضای اسلامی نظر ندارند. از این رو، باید بررسی کرد که آیا منابع معتبرتر و مرتبط تری با این بحث وجود دارد که ولفسن به آنها توجه نداشته است و آیا این منابع، در صورت موجود بودن، ادعای ولفسن را تأیید می کنند یا خیر؟ در بررسی محتوایی دیدگاه ولفسن، به این نقطه نیز نظری خواهیم انداخت.

پی نوشت ها :
 

1.همان، ص 146ــ147 و ص 150.
2.همان، ص 144ــ 145.
3.همان، ص 145ــ146.
4.ر.ک: ابن حزم، الفصل، ج 1، ص 48.
5.ر.ک: همان.
6.ولفسن، فلسفه ی علم کلام، ص 147ــ 148.
7.همان، ص 151 به بعد.
8.همان، ص 159ــ160/همو، بازتاب های کلام اسلامی در فلسفه ی یهودی، ص 24ــ 25.
9.See,Stanley,Samuel Harakas,"John of Damascus"، in: Thomas Gale، Encylopedia Of Religion، vol.7،p.4940b.
10.See B.Kotter،"John Damascene، St"،in: New Catholic Encyclopedia، vol.7، p.1048b.
 

منبع: نشریه معرفت کلامی شماره 1
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان