منشأ پیدایش بحث اسما و صفات الاهی(۱)

ارزیابی دیدگاه ولفسن   چکیده   مباحث کلامی و اعتقادی همواره مورد مناقشه و گفت و گو بوده و موجب نشاطی چشمگیر در فضای علمی شده است

منشأ پیدایش بحث اسما و صفات الاهی(1)

ارزیابی دیدگاه ولفسن
 

چکیده
 

مباحث کلامی و اعتقادی همواره مورد مناقشه و گفت و گو بوده و موجب نشاطی چشمگیر در فضای علمی شده است. در این میان، مبحث صفات، از مباحث مهم و گسترده کلام اسلامی است که دیدگاه ها و مواضع گوناگون در این زمینه ارائه شده و نحله های متفاوتی شکل گرفته است. از جمله مباحث مهم در این باب این است که چرا دانشمندان مسلمان، الفاظی چون علیم و قدیر و حی و ...را، که در قرآن به مثابه ی اسمای خدا به کار رفته اند، به مثابه ی صفات خدا تلقی کرده اند. منشأ این بحث، این است که آیا سنت اسلامی و منابع نقلی دین، با تأملات و اندیشه های خود اندیشمندان و متفکران مسلمان شکل گرفته، یا الهام گرفته از خارج دنیای اسلام بوده است؟ در این باره، هری اوسترین ولفسن، دانشمند اسلام پژوه معاصر بر آن است که، این مبحث از فضای مسیحی وام گرفته شده و به عالم اسلام وارد شده است.
این پژوهش با رویکرد تحلیلی، به بررسی این ادعا و مستندات و شواهد آن می پردازد. حاصل این مقاله این است که برداشت وی اشتباه و مستندات او برای اثبات ادعا وی ناکافی است.
کلید واژه ها: اسما و صفات الاهی، صفات، تثلیث، اقنوم، خواص.

درآمد
 

بحث صفات الاهی، از مباحث مهم و جذاب کلام اسلامی است که در قرون متمادی بحث های زیادی در این زمینه صورت گرفته است. قرآن کریم به مثابه ی مهم ترین منبع فکری و اعتقادی مسلمانان، حاوی الفاظی همچون علیم، قدیر، سمیع، بصیر، حی، قیوم، فعّال، مرید و ...است که به خدا نسبت داده و دانشمندان مسلمان، این نسبت ها را به مثابه ی صفاتی برای خداوند در نظر گرفته اند. این بحث روشن و جای مناقشه ندارد. اما نزاع اینجا است که چرا دانشمندان مسلمان، این الفاظ را به مثابه ی «صفات» اخذ کرده اند؟ بحث دیگر این است که، به لحاظ وجود شناختی، دانشمندان مسلمان در قبال این الفاظ، چه موضعی گرفته اند؟ آیا وجود واقعی این صفات را پذیرفته اند، یا خیر؟ بحث سوم، بحث معناشناختی این صفات است که الفاظی که در قرآن کریم و احادیث نبوی وارد شده و در انسان معنایی خاص دارند، آیا به همان معنای ظاهری شان بر خدا اطلاق می شوند، یا اینکه باید به نحوی توجیه شوند و معانی متفاوتی برای آنها در نظر گرفته شود.
در پاسخ به این پرسش ها، دیدگاه های متفاوتی مطرح شده است. در یک دسته بندی کلی، از دیدگاه ها، به دو دسته ی دیدگاه متفکران سنتی مسلمانان و دیدگاه های غیرسنتی تقسیم می شوند. دیدگاه های سنتی عمدتاً بر این اعتقادند که تمام مباحث اعتقادی و کلامی اسلامی، منشأ داخلی دارد و الهام گرفته از آیات و روایاتی است که متکلمان آنها را با تأمل و تفکر و بحث و فحص، مطرح کرده و بسط داده و در قبال آن ها، مواضع و دیدگاه های گوناگون اتخاذ کرده اند. اما در دیدگاه های غیرسنتی، عموماً این مباحث، نشأت گرفته از تماس مسلمانان با سایر فرهنگ ها و ملل و ادیان است. در اثر این گونه تماس ها، مسلمانان اندیشه هایی را از دیگران وام گرفته و پس از بحث و فحص در کلام اسلام مطرح کرده اند.
یکی از این دیدگاه های غیرسنتی، دیدگاه هری اوسترین ولفسن،(1) دانشمند و فیلسوف یهودی، درباره ی منشأ و خاستگاه مبحث صفات الاهی در اندیشه ی اسلامی است. وی بر این اعتقاد است که، این مبحث و نیز دیدگاه ها و مواضعی که دانشمندان مسلمان درباره ی آن ابراز داشته اند، وام گرفته از نظریه ی تثلیث مسیحی است. البته، خود نظریه ی تثلیث نیز از فیلون یهودی و آن نیز از یونان باستان اخذ شده است. این ادعا در حقیقت، به چندین ادعا قابل تحلیل است. هدف از این نوشتار، این است؛ که آیا مبحث صفات و دیدگاه های دانشمندان مسلمان در این باب، از مبحث تثلیث گرفته شده و شواهد و مدعیات ولفسن در این باب کافی و وافی است یا خیر؟ ابتدا لازم است، مدعیات ولفسن به همراه مستندات وی، به تفکیک و تفصیل، طرح و تحلیل شوند و سپس، مورد ارزیابی قرار گیرند.

الف.منشأ آموزه ی صفات
 

مهم ترین ادعای ولفسن در باب منشأ صفات الاهی است که این آموزه، از مسیحیت اخذ و اقتباس شده است. ادعای وی دارای دو جنبه ی اساسی است: اینکه، اعتقاد به وجود صفات واقعی برگرفته از آموزه ی تثلیث مسیحی است.(2) دوم این که، حتی کسانی که به نفی صفات پرداخته و منکر واقعیت داشتن صفات شده اند، نیز این انکار را از مسیحیان اخذ و اقتباس کرده اند.(3)
در جنبه ی نخست، که مهم ترین بخش ادعای وی است، و در این نوشتار نیز بر آن بیشتر متمرکز شده است، وی مدعی است که اعتقاد به وجود صفات واقعی، برگرفته از آموزه تثلیث مسیحی است و در قرآن و سنت تاریخی اسلام، چیزی وجود ندارد که پشتوانه ی چنین اعتقادی باشد.(4) از این رو، وی می کوشد ظهور این اعتقاد را ناشی از نفوذ خارجی یعنی فلسفه ی یونانی و یا از دو دین یهودی و مسیحی معرفی کند. اما وی نفوذ یونانی را به دلیل گزارش شهرستانی مبنی بر عدم نفوذ اندیشه ی فلسفه ی یونانی بر مسئله صفات تا دوران متأخرتر، و نفوذ یهودی را به دلیل عدم وجود چنین اعتقادی در یهودیت آن زمان، کنار می نهد و تنها نفوذ مسیحی را می پذیرد.(5)

ب.شواهد ولفسن
 

ولفسن برای این ادعای خود شواهد بسیاری اقامه می کند. پیش از هر چیز، وی امور زیر را نشانه هایی از این نفوذ مسیحی در اعتقاد برخی دانشمندان یا فرقه های مسلمان، به وجود واقعی صفات تلقی می کند:
الف.گواهی ابن العبری، دانشمندان یهودی مبنی بر رهایی معتزله از خطر اتهام به معتقد بودن به «اقانیم ثلاثه»؛
ب.روایت عضد الدین ایجی، دانشمند اشعری قرن هشتم ق./سیزدهم م. مبنی بر اینکه، معتزله قائلان به واقعیت داشتن صفات را به خطای اعتقاد مسیحی تثلیث متهم می کرده اند؛
ج.داود بن المقمص، سعدیا، یوسف بن بصیر و ابن میمون، چهار دانشمند یهودی مرتبط با مسلمانان، اعتقاد به آموزه ی اسلامی واقعیت داشتن صفات را با تثلیث مسیحی مقایسه کرده اند.(6)
با این حال، ولفسن اذعان می دارد که این سخنان، از سوی کسانی مطرح شده که مخالف نظریه ی صفات و مخالف قائلان به آن بوده اند و روشن است که، مخالفان ممکن است هرگونه اتهامی را به مخالف خود وارد سازند.(7) از این رو، این شواهد به تنهایی نمی توانند مستند و اثبات کننده ی مدعای او تلقی شوند. بنابراین، وی به دنبال شواهد بیشتر می رود.

1.معنی، صفت، شیء، پراگما، اقنوم و خواص
 

یکی از مهم ترین دلایلی که ولفسن برای اخذ و اقتباس نظریه ی صفات از آموزه ی تثلیث مسیحی بیان می کند، این است که مسلمانان برای نشان دادن مفهوم «صفات»، از دو واژه ی «معنی» و «صفت» استفاده کرده و این دو واژه نیز از ترجمه های یونانی اقتباس شده اند، نه از سنت دینی مسلمانان. وی در توضیح ریشه ی واژه ی «معنی»، می نویسد واژه ی عربی «معنی»، معنای کلی «شیء» دارد و معادل آن به کار می رود و هر دو کلمه ی معنی و شیء، در ترجمه ی یونانی کلمه ی «پراگما» در آثار ارسطو به کار رفته است. از سوی دیگر، در مسیحیت واژه ی «پراگماتا»(اشیا) به جای «اقانیم»(به یونانی: اوپوستاسئس) و «اشخاص»(پروسوپا، پرسونه)، در توصیف سه شخص تثلیث به کار رفته است تا واقعیت آنها مورد تأکید واقع شود. علاوه بر این، تئودور ابوقره، در کتابی که در اصل به عربی نگاشته و به گزارش ولفسن، اکنون ترجمه ی یونانی آن موجود است، هریک از سه شخص، تثلیث را با لفظ «پراگما» توصیف کرده است که باز هم به نظر ولفسن، آشکارا منعکس کننده ی الفاظ اصلی عربی «شیء» و «معنی» است. ولفسن از این موارد نتیجه می گیرد که، لفظ «پراگماتا» در قرن سوم هجری به جای یا در کنار اصطلاحات «اقنوم» و «اشخاص»، برای توصیف اعضای تثلیث به کار رفته و لفظ «پراگماتا» را مسلمانان به الفاظ عربی «اشیا» و «معانی» ترجمه می کرده اند.(8)
افزون بر این، ولفسن دو اظهار از دانشمندان را دلیل بر این پیشینه ی ریشه ای و معنایی برای واژه ی «معنی» تلقی می کند. یک اظهار از ابوالحسن اشعری، دانشمند مسلمان قرن چهارم است. وی در کتاب مجالس، طبق نقل ابن حزم، از صفات با لفظ «اشیا» تعبیر کرده، ولی در لُمع، برای صفت، لفظ «معنی» را آورده است. اظهار دوم، از یحیی بن عدی است. وی ابتدا سه عضو تثلیث را با واژه ی فنی «اقنوم» معرفی کرده و پس از آن، با الفاظ اشیا و معانی به آنها اشاره کرده است. چنانکه سعدیا و ابن حزم، از «پسر» و «روح القدس» با لفظ «شیئین» یاد کرده و ابن حزم، برای سه عضو تثلیث، لفظ اشیا را به کار برده است. ولفسن، از این موارد نتیجه می گیرد که معنی و شیء و صفت همگی قابل تبدیل به یکدیگر بوده اند.(9)
ولفسن، درباره ی خود لفظ «صفت» نیز ابتدا تأکید می کند که این لفظ در قرآن به کار نرفته و مشتقات آن که در قرآن به کار رفته، غالباً برای اشاره به چیزی است که مردمان درباره ی خدا می گویند. اشاره به چیزی زشت است. در قرآن به جای صفات، به «الاسماء الحسنی» تعبیر شده است.(10) سپس بیان می کند «لفظ صفت»، همچون لفظ معنی، منشعب از واژگان تثلیث مسیحی است.(11) وی در توضیح این انشقاق و انشعاب، می نویسد: در مسیحیت، سه «چیز» یا «شخص» یا «اُقنوم»، در عین مادی بودن، از یکدیگر متمایزند. آنچه که موجب تمایز آنها است، خصوصیات ممیزه ای است که ارباب کلیسا از آن با الفاظ و تعابیر گوناگون تعبیر کرده اند. اما یوحنای دمشقی، که ولفسن وی را حلقه ی ارتباط میان مسیحیان و مسلمانان می داند، برای اشاره به این خواص ممیزه از دو عبارت استفاده کرده است:1)خواص اُقنومی(به یونانی: اوپوستاتیکای ایدیوتتس)؛ 2)آنچه خصوصیت و مشخصه ی اقنومی خاص است(تو کاراکتریستیکون تس، ایدیاس اوپوستاسئون). بنابراین، فعل یونانی «کاراکتریزو» و اسم «کاراکتر» یا «توکاراکتریستیکون» به ترتیب، برای ترجمه ی فعل عربی «وصف» و اسم «صفة» یا «وصف» به کار می رفته است. ولفسن همچنین به گفته ی یحیی بن عدی(متوفای 364 ق/974م) استناد می کند که، در معرفی تثلیث گفته است: بنابر اعتقاد مسیحیان، اقانیم ثلاثه، خواص و صفات اند. ولفسن نتیجه می گیرد که، خواص ترجمه ی کلمه ی یونانی «ایدیوتتس»(در عبارت یوحنای دمشقی) و صفات نیز برابر نهاده ی «توکاراکتریستیکون» است.(12)

2.ویژگی های تثلیث و صفات
 

ولفسن مدعی است که افزون بر دلایل و شواهد فوق، دلایل بیشتر و مهم تری در باب منشأ مسیحی صفات اسلامی در اختیار دارد که عبارت است از، ویژگی ها و خواص متناظر سه شخص تثلیث مسیحی، با صفات اولیه در اسلام. وی می نویسد: در میان آبای یونانی خواص تثلیث عبارت بودند از: 1)مولود نبودن «پدر»؛ 2)مولود بودن «پسر» از پدر؛ 3)اقدام کردن «روح القدس» از جانب پدر به میانجیگری پسر یا از جانب پدر و پسر هر دو. ولفسن مدعی است که این سه خصوصیت به مسلمانان انتقال پیدا کرد.(13)
ولفسن سه خصوصیت دیگر را برای تثلیث بر می شمارد که در زمان های دورتر رخ نموده اند. این سه خصوصیت عبارتند از: 1)«هستی» یا «ذات» یا «جود» برای پدر؛ 2)«زندگی» یا «حکمت»(یا معادل آن «معرفت» یا «عقل») برای پسر؛ 3)«حکمت»(یا معادل آن «معرفت»)، «زندگی» یا «قدرت» برای روح القدس. با این حال، ولفسن، این خصوصیات را از زبان دین شناسان مسلمان نظیر شهرستانی، ابن حزم و جوینی یا از عالمان یهودی و نصرانی همچون سعدیا، مقمص، قرقسانی، الیاس نصیبنی و بولس راهب انطاکی، که معمولاً اطلاعات خود را از دین شناسان مسلمان گرفته اند، گزارش می کند(14) و از دو دانشمند غربی به نام های دیوید کافمان و هرمان رُویتر نقل می کند: این خصوصیاتی که دانشمندان مسلمان برای تثلیث ذکر کرده اند، در آثار مسیحی وجود ندارند. اما ولفسن خود مدعی است که وی در مطالعاتش به شخصی از عالمان مسیحی به نام ماریوس ویکتورینوس برخورد کرده است که وی در یک جا، یکی شدن سه شخص را در خدا، از راه مقایسه ی روح که در آن هستی(به لاتینی: اِسه)، زندگی (ویتا) و عقل(انتلیگنتیا)، در عین متمایز بودن، با یکدیگر متحد می شوند، مورد بحث قرار داده و در جایی دیگر گفته است که سه شخص، سه قدرت است: یعنی، هستی(اِسه)، حیات(ویوِرِه) و عقل(انتلّیگره). با این حال، ولفسن مدعی نیست که مسلمانان از طریق ماریوس ویکتورینوس به این خواص تثلیث دست یافته باشند؛ زیرا وی به شاخه ی لاتینی مسیحیت تعلق دارد. در حالی که، مسلمانان از طریق شاخه ی یونانی، با مسیحیت آشنا شده اند. از این رو، وی به دنبال نوافلاطونیان که ماریوس ویکتورینوس در زیر نفوذ آنان بوده است، می رود و مدعی است که مسلمانان این خواص را از نوافلاطونیانی همچون یامبلیخوس، تئودور آسینی و پروکلوس اخذ کرده اند.(15) از سوی دیگر، وی مدعی است اختلاف اولیه ی مسلمانان نیز در باب صفات، تنها بر سر سه صفت «علم»، «قدرت» و «حیات» بوده است.(16)
سرانجام ولفسن نتیجه می گیرد که، چهار نکته در ترسیم سیمای آموزه ی تثلیث مسیحی، آن گونه که به مسلمانان معرفی شده بود، وجود دارد: نخست، اعتقاد مستقیم مسیحی به برابری پدر و پسر و روح القدس و اینکه هریک از آنها خدا است. دوم، اینکه پدر و پسر و روح القدس هریک «شخص»(اقنوم) یا «شیء»(معنا) است و آنچه مشترک میان هر سه است، جوهر یا ذات نامیده می شود. سوم، «اصل تمایز» میان سه شخص یا سه چیز این است که پدر«جود» یا «قائم بنفسه» یا «وجود» است و پسر«حیات» یا «حکمت» یا «علم» یا «عقل» است و روح القدس «حیات» یا «حکمت» یا «علم» یا «قدرت» است. چهارم، این سه دسته الفاظ را که به وسیله آنها سه شخص یا سه چیز توصیف می شوند، «خواص» یا «صفات» می خوانند.

3.مناظره ی مسیحی و مسلمان
 

سرانجام، ولفسن به چیزی که به نظر می رسد مهم ترین مستمسک وی برای ابراز دیدگاه منشأ مسیحی تثلیث صفات اسلامی است، استدلال می کند. این مستمسک، رساله ی مناظرة مسیحی و مسلمان منسوب به یوحنای دمشقی(متوفای حدود 140ق/750 م) است. یوحنا مناظره ای میان یک مسلمان فرضی و مسیحی فرضی ترتیب داده و در آن، فرد مسیحی می کوشد، آموزه ی تثلیث را به نحوی معقول به مسلمان بقبولاند. در این مناظره، فرد مسیحی سخن خود را با این مطلب آغاز می کند که مقصود وی از سه اقنوم در تثلیث، از پدر چیزی است که مسلمانان و مسیحیان آن را خدا می نامند و مقصودش از پسر و روح القدس، خواص حیات و علم، یا حیات و قدرت، یا علم و قدرت است. سپس، فرد مسلمان نیز اعلام می دارد که در به کار بردن خواص درباره ی خدا اعتراضی ندارد و قرآن صریحاً خدا را حی و علیم و قدیر خوانده است.
سپس، فرد مسیحی مطرح می سازد که مسیحیان راست آیین، این خواص را اشیایی واقعی می دانند، و از مسلمان می پرسد که آیا وی به این عقیده اعتراضی دارد. فرد مسلمان هم این عقیده را مخالف قرآن ندانسته و موافقت خود را با آن اعلام می دارد. پس از آن، مسیحی می گوید که مسیحیان راست آیین، اعتقاد دارند که اقنوم های دوم و سوم در قدیم بودن با اقنوم اول شریکند و غیرمخلوقند، آیا مسلمانان هم این نظریه را قبول دارند. فرد مسلمان اذعان می کند که خدا از ازلی، حی، عالم و قادر است.
مسیحی می خواهد نتیجه بگیرد که اولاً، از آن جا که هر چیزی که قدیم باشد، خدا نامیده می شود، پس باید هر سه اقنوم را خدا بنامیم. ثانیاً، وی اثبات خواهد کرد که سه اقنوم در حقیقت یک خدا هستند. در این هنگام، مسلمان سخن او را قطع کرده و این اعتقاد او را بر پایه ی تصریح قرآن «لَّقد کفر الّذین قالوا إنَّ الله ثالثٌ ثلاثهٍ»(مائده: 73)، کفر تلقی می کند.(17)
ولفسن از این مناظره ی فرضی، و نیز از شواهدی که قبلاً اقامه کرد، نتیجه می گیرد که آموزه ی صفات از مسیحیت به اسلام وارد شده و در آغاز تنها سه لفظ به عنوان صفات واقعی، محل بحث بوده و بعدها الفاظ دیگری چون کلام و اراده و ...بر آنها افزوده شده است. البته، ولفسن این افزایش را نیز متأثر از مسیحیت می داند.(18)

پی نوشت ها :
 

1.Harry Austryn Wolfson.
2.ولفسن، فلسفة علم کلام، ص 112.
3.همان، ص 144 به بعد.
4.همان، ص 112.
5.همان.
6.همان، ص 124.
7.همان، 124.
8.همان، ص 125ــ127.
9.همان، ص 127ــ 128.
10.ر.ک: اسراء: 110/اعراف: 180.
11.ولفسن، فلسفه ی علم کلام، ص 129.
12.همان، ص 130.
13.همان، ص 131.
14.همان، ص 132.
15.همان، ص 133ــ136.
16.همان، ص 138.
17.همان، ص 141ــ142.
18.همان، ص 143.
 

منبع: نشریه معرفت کلامی شماره 1
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان