سر آنتونی پارسونز (9 سپتامبر 1922 - 13 اوت 1996) از سال 1974 تا 1979 میلادی سفیر بریتانیا در ایران بود. قبل از آن نیز معاون قسمت امور خاور میانه در وزارت امور خارجه انگلیس بوده. وی در آغاز سال 1979، 5 روز پس از خروج محمدرضا پهلوی از ایران به لندن بازگشت و تا سال 1982 ریاست هیات نمایندگی انگلستان در سازمان ملل متحد را بر عهده گرفت.
پارسونز در این سمت با موضوعهای مربوط به ایران از جمله ماجرای گروگانگیری و جنگ ایران و عراق سر و کار داشت. آخرین سمت اجرایی وی مشاور مخصوص خانم مارگارت تاچر در امور خارجی بود. وی در سال 1983 بازنشسته شد. ماموریت وی با انقلاب ایران همزمان شد و به همین لحاظ ماموریت وی از لحاظ تاریخی اهمیت ویژه ای یافت.
در دوران بازنشستگی به نگارش کتاب معروف خود، «غرور و سقوط» پرداخت که بهعنوان یکی از کتب مرجع در زمینه انقلاب ایران مورد استفاده تاریخنگاران و تحلیلگران تاریخ انقلاب ایران قرار میگیرد. این کتاب را منوچهر راستین به فارسی ترجمه کرده است. در اینجا بخشی از صفحات آغازین آن را میخوانید.
علمی که از تجربه حاصل میشود ارزش محدودی دارد. این علم طرز تفکری را تحمیل میکند که خود موجب گمراهی است.
تی . اس. الیوت (شاعر نامدار انگلیسی)
در یکی از روزهای پاییز سال 1973، هنگامیکه بحران خاورمیانه در اوج خود بود، برای ملاقات با رئیس قسمت خود در وزارت امورخارجه به دفتر او فراخوانده شدم. در آن موقع من سخت به کاری مشغول بودم که به صرف وقت و تمرکز فکر نیاز داشت و مایل نبودم که فکر خود را به بعضی مسائل اداری معطوف سازم، ولی وقتی به دفتر رئیس خود وارد شدم با کمال شگفتی دریافتم که مرا برای احراز مقام سفارت بریتانیا در ایران درنظر گرفتهاند.
این خبر برای من غافلگیرکننده بود، زیرا انتظار داشتم که مدت یکسال دیگر هم در سمت معاونت قسمت امور خاورمیانه در وزارت خارجه خدمت کنم و پس از آن پست سفارت در یکی از کشورهای عربی یا ترکیه را برای خود پیشبینی میکردم، زیرا قبلا در این کشورها خدمت کرده بودم. من سابقه خدمت در ایران را نداشتم و هرگز تصور نمیکردم شانس احراز مقام سفارت در این کشور نصیب من شود.
من نمیدانم چگونه نحوه برخورد یا برداشت یک دیپلمات حرفهای را از ماموریت در یک کشور خارجی برای شما تشریح کنم. کشورهای بسیاری در جهان هستند که زندگی در آنها راحت و مطبوع است و دولت و مردم کشور میزبان هم با شما دوست و مهربان هستند، ولی منافع انگلستان در این کشورها محدود است. در این کشورها از نظر شخصی میتوان زندگی راحت و آسودهای داشت ولی محدودیت وظایف رسمی و دیپلماتیک کسلکننده است.
برعکس کشورهایی هستند که منافع انگلستان تحرک و فعالیت زیادی را در زمینه دیپلماسی ایجاب میکند، ولی جوی مسموم و آکنده از بدبینی و بدگمانی شما را احاطه کرده است. در این کشورها یک دیپلمات زندگی پرمشغله و پرتحرکی دارد، ولی خانواده او باید بهای سنگینی را برای انجام این وظیفه بپردازند.
کمتر اتفاق میافتد که خصوصیات مثبت هر دو نوع ماموریت، یعنی هم محیط خوب و مساعد و هم تحرک و فعالیت دیپلماتیک در یک کشور جمع شود. شغل سفارت در ایران چه از نظر اهمیت آن و تحرک و فعالیتی که ایجاب مینمود و چه از نظر موقعیت ایران در آن شرایط برای من بسیار پرجذبه و جالبتوجه بود. ایران کشوری در حال پیشرفت سریع اقتصادی و دگرگونیهای عمیق اجتماعی بود و در کنار مظاهر تمدن جدید از فروغ یک گذشته پرافتخار روشنی میگرفت.
ماموریت در این کشور فرصتهای بینظیر و نامحدودی هم برای تماشای زیباییهای طبیعت و آثار تاریخی از سواحل بحر خزر تا اصفهان و شیراز و تختجمشید که نام آنها را فقط در کتابها خوانده بودیم در اختیار ما میگذاشت و هنگامیکه من و همسرم در اواخر پاییز سال 1973 وارد تهران شدیم، برای سالهای ماموریت خود در ایران دوران پر از شادی و هیجانی را در پیشروی خود میدیدیم.
در عین حال باید اعتراف کنم که درباره بعضی از جنبههای ماموریت خود در ایران کمی نگران بودم. من با روحیات شاه کمی آشنایی داشتم و هوش و ذکاوت و توانایی او در کار سلطنت برای من قابل ستایش و احترام بود. معهذا عظمت دربار پهلوی و تشریفات مفصل و مقررات سختی که در روابط یک دیپلمات با شاه وجود داشت برای من که به تشریفات ساده ارتباطات با مقامات کشورهای عربی عادت کرده بودم کمی سخت و نامطبوع بود.
خوشبختانه من نخستوزیر وقت ایران امیرعباس هویدا را از پانزده سال قبل میشناختم و با او روابط دوستانه و نزدیک شخصی داشتم و با چند تن از وزیران کابینه و مقامات ارشد ایرانی هم به علت ارتباط کارم با ایران از قبل آشنایی داشتم که در مجموع میتوانست در شروع کار من در ایران مفید واقع شود.
سوال دیگری که در بدو تصدی مقام سفارت انگلیس در ایران در ذهن من نقش بست این بود که آیا سابقه طولانی خدمت و فعالیت من در کشورهای عربی موجب ناراحتی ایرانیها نخواهد شد؟ آیا آنها ترجیح نمیدادند که به جای من یک دیپلمات انگلیسی که سابقه خدمت او به جای کشورهای عربی در اروپا و آمریکا بوده باشد، به مقام سفارت انگلیس در ایران منصوب شود؟
اما این نگرانیهای کوچک نمیتوانست از شوق و هیجان من برای ماموریت در ایران بکاهد. ایران همه جاذبههایی را که طی قرنها برای هر فرد انگلیسی هیجانآور و اغواکننده بود، در خود داشت و من که دورادور چیزهایی درباره ایران شنیده یا خوانده بودم، بیشتر مشتاق دیدن این شنیدهها و خواندهها بودم.
من در حدود سه سال ضمن کار در قسمت امور خاورمیانه در وزارت خارجه مستقیما با مسائل مربوط به ایران سروکار داشتم و به اهمیت این کشور برای انگلستان به خوبی واقف بودم. ایران برای ما یک منبع مهم نفت خام و یک متحد با ارزش استراتژیک در این بخش آشفته و متلاطم بود و علاوه بر آن یک بازار در حال گسترش سریع برای صادرات انگلستان، اعم از وسایل و تجهیزات نظامی یا کالاهای ساختهشده و مصرفی بهشمار میرفت. با تجربهای که در کار دیپلماسی داشتم و اطلاعاتی که از اوضاع ایران بهدست آورده بودم، احساس میکردم که «دیپلماسی شخصی» میتواند نقش موثری در حفظ منافع انگلستان و گسترش امکانات ما در ایران بازی کند.
اما برداشت ما درباره اوضاع داخلی ایران و چشمانداز رژیم شاه، در کشوریکه این همه برای انگلستان حائزاهمیت است، چگونه بود؟ با موقعیتی که قبل از انتصاب به سمت سفیر انگلیس در ایران در وزارت امورخارجه داشتم این امکان برای من فراهم بود که نظر وزارتخارجه انگلستان را درباره اوضاع ایران در اوایل دهه 1970 به آسانی دریابم. در پروندههای مربوط به ایران در وزارتخارجه چند نقطه منفی به چشم میخورد.
سابقه رژیم شاه در مسائل مربوط به حقوقبشر بد بود. بازداشتهای خودسرانه، زندانی کردن افراد بدون محاکمه، شکنجه و اعدامهای سریع و آزار و تعقیب دانشجویان و کارگران مخالف و ناراضی یک امر عادی بهشمار میآمد. ولی در ایران کی اینطور نبوده یا مگر در کشورهای دیگر این منطقه وضع بهتر از این است؟ آیا حکومت شاه از بسیاری کشورهای دیگر که روابط بسیار نزدیکی با انگلستان دارند بدتر بود یا اینکه انگلستان میخواست ایران را با معیارهای غربی مورد سنجش و قضاوت قرار بدهد؟
اینها ابهاماتی بود که باید پس از رفتن خود به ایران آنها را روشن کنم. ما میدانستیم که حکومت استبدادی شاه و فشار و اختناق حاکم بر ایران موجب عدم رضایت و گسترش موج مخالفت در میان روشنفکران و دانشجویان ایرانی شده و با توسعه دانشگاهها و مدارس عالی و افزایش تعداد دانشجویان این مخالفتها ابعاد وسیعتری پیدا میکند. گزارشهای مربوط به بروز اغتشاش در بعضی از دانشگاهها این موضوع را تایید میکرد.
گروههای کوچک تروریستی هم در ایران فعالیت میکردند که هدف آنها بیشتر ماموران ساواک یا مستشاران نظامی آمریکا در ایران بودند. ولی هیچیک از این گروهها از پشتیبانی قابل ملاحظهای در میان مردم برخوردار نبودند و خطری جدی برای رژیم بهشمار نمیآمدند.
در مقایسه با ضعف و پراکندگی نیروهای مخالف چنین بهنظر میرسید که شاه مهار قدرت را در ایران کاملا به دست گرفته و با اقداماتی در زمینه توسعه اقتصادی و اجتماعی و بهبود وضع زندگی مردم از نظر مادی مخالفان خود را با فاصله زیادی در عقب گذاشته است.
شاه نه فقط مخالفان خود را عقب رانده بود، بلکه نیروهای رقیب خود را نیز که در گذشته سهمی از قدرت حکومت در دست داشتند از صحنه خارج کرده تمام قدرت و اختیارات حکومت را در دست خود متمرکز ساخته بود. احزاب سیاسی گذشته جای خود را به احزاب ساخته و پرداخته خود شاه داده و یک حکومت دموکراسی نمایشی بهوجود آورده بودند. روسای عشایر و ملاکین بزرگ که در گذشته قدرتهای موثری بهشمار میآمدند پس از اجرای برنامه اصلاحات ارضی در سالهای دهه 1960 فلج شده و صحنه را خالی کرده بودند.
شاه مخالفان مذهبی خود را هم سرکوب کرده و پس از وقایع خونین بهار سال 1963 (خرداد 1342) حرکتی جدی از سوی مخالفان مذهبی که موقعیت شاه را به خطر بیندازند مشاهده نشده بود. دولت متشکل از عناصر تکنوکرات و مقاماتی بود که پایه قدرت سیاسی و مردمی نداشتند و برای حفظ موقعیت و دوام حکومت خود متکی به شخص شاه بودند. نیروهای مسلح و قوای انتظامی همه تحت فرماندهی و نظارت مستقیم خود شاه قرار داشتند که با عنوان فرمانده کل قوا بر آنها فرمان میراند.
در مجموع ایران نسبت به دهه گذشته وضع اطمینانبخشتری داشت و یک نمونه ثبات و آرامش در میان کشورهای جهان سوم بهشمار میآمد. از سوی دیگر با امکانات وسیعی که بر اثر افزایش درآمد نفت برای ایران فراهم شده و برنامههایی که برای توسعه و پیشرفت اقتصادی کشور در دست اجرا بود دلیلی برای تزلزل موقعیت شاه یا متوقف شدن مسیر پیشرفت و استحکام رژیم او بهنظر نمیرسید.
نگرانی اصلی ما درباره ایران این بود که رژیم بیش از اندازه به شخص شاه متکی و وابسته شده و خروج او از صحنه چه بر اثر ترور یا مرگ ناشی از حادثه و بیماری خلأ خطرناکی بهوجود میآورد که پر کردن آن آسان بهنظر نمیرسید. ما چنین احساس میکردیم که شاه روز به روز از جامعهای که بر آن سلطنت میکند دورتر میشود و هرچه منزویتر میشود بیشتر به ارتش و نیروهای امنیتی خود متکی میشود.
درک این مساله دشوار بود که شاه چگونه انتظار دارد نقشههای او برای یک تحول اجتماعی و اقتصادی بنیادی در ایران بدون ایجاد یک زیربنای سیاسی متناسب تحقق پیدا کند و مردم باوجود پیشرفتهای اقتصادی و اجتماعی حق مشارکت در تصمیمگیری درباره مسائلی که با سرنوشت آنها بستگی دارد، نداشته باشند. من تصمیم گرفتم تمام این فرضیهها و ابهامات را در آغاز ماموریت خود در ایران مورد بررسی و مطالعه دقیق قرار بدهم.
علاوه بر وظیفهای که بهعنوان مامور رسمی دولت متبوع خود برای دادن اطلاعات صحیح و قابل اطمینان از وضع کشوریکه مامور خدمت در آن شده بودم بهعهده داشتم، شخصا نیز با حس کنجکاوی خاصی میخواستم سیر تحولات یکی از کشورهای معدود جهان سوم را که گفته میشد در حال عبور از مرز عقبماندگی و پیوستن به جمع کشورهای پیشرفته است از نزدیک مورد بررسی و مطالعه قرار دهم.
خیلی از کسانی که قبل از عزیمت من به تهران درباره ایران با من صحبت کردند میگفتند که من مامور خدمت در کشوری شدهام که بهزودی دارای موقعیتی نظیر ژاپن یا برزیل و یا کرهجنوبی خواهد شد. آیا چنین چیزی واقعیت داشت؟ بدون شک ایران دارای یک رهبری قوی بود و سازمان حکومت و تشکیلات رو به توسعه بخش خصوصی آن مرا تحتتاثیر قرار داد. این کشور از نظر مالی با کمترین مضیقهای مواجه نبود و موفقیت یا شکست برنامههای جاهطلبانه شاه فقط به ثبات سیاسی کشور بستگی داشت. من در نخستین بررسیهای خود به این نتیجه رسیدم که هرگونه تحقیق و مطالعه از طرف ما درباره امور داخلی ایران باید توام با حزم و احتیاط باشد.
هدف اصلی من در ماموریت ایران ادامه تلاش در راه حفظ روابط نزدیک و عادی با شاه و دولت او بود که خاطرات ناخوشی از گذشته بر آن سایه افکنده بود. انگلیسیها به علت مداخلات خود در امور داخلی ایران طی یک قرن گذشته شهرت خوبی در این کشور نداشتند و این سوءشهرت چندان هم نابجا و ناروا نبود. از موارد اتهام ما در ایران این بود که به روی کار آمدن رضاخان پدر شاه و نشاندن او بر تخت سلطنت کمک کردهایم و در سال 1941 او را وادار به استعفا کرده و موجبات استقرار پسرش را در مقام سلطنت فراهم ساختهایم.
از سوی دیگر ما بهطور سنتی و از قدیم با عناصر مذهبی در ایران و گروههای سیاسی و اجتماعی دیگری که اکنون با شاه مخالف بودند همکاری و تماس نزدیک داشتیم. ولی همه این سوابق تحتالشعاع ماجرای ملی شدن نفت و مبارزه مصدق با انگلستان در اوایل دهه 1950 و آشتی و تجدید رابطه ایران و انگلیس پس از سقوط مصدق قرار داشت. با وجود این ایرانیها خاطرات تلخ گذشته را فراموش نکرده بودند و خود شاه هم عقدههایی از انگلیسیها در دل داشت که نمیتوانست آن را پنهان کند.
با توجه به این شرایط باید طوری در ایران عمل میکردم که کمترین سوءظنی درباره مداخله در امور داخلی ایران یا تماسهای پنهانی با مخالفان شاه به بار نیاورد، زیرا کشف چنین مداخلات و تماسهایی لطمه شدیدی به روابط ما با شاه وارد میساخت. بهطور خلاصه باید از آنچه ممکن بود به فعالیتهای جاسوسی در ایران تعبیر شود پرهیز کنم.