مقدمه
با نزول شریعت اسلام، با توجه به اینکه کامل ترین شریعت الهی بود، باب نبوت تشریعی بسته شد و اعلام شد که شریعت دیگری پس از شریعت اسلام نخواهد آمد؛ اما همچنان که شرایع الهی پیشین به وجود انبیای تبلیغی برای تفسیر و تبیین و تبلیغ نیاز داشتند، این نیاز همچنان در شریعت اسلام باقی بود و بر اساس سنت الهی باید پس از پیامبر اسلام نیز انبیای تبلیغی می آمدند تا به این امر مهم بپردازند. با این همه، پس از پیامبر اسلام همچنان که ختم نبوت تشریعی اعلام شد، نبوت تبلیغی نیز پایان گرفت و این پرسش در اذهان ایجاد شد که چرا ائمۀ اطهار از منصب نبوت تبلیغی برخوردار نشدند و سرّ ختم نبوت تبلیغی چیست؟
اهمیت این بحث بدان جهت است که از سویی جایگاه والای ائمۀ اطهارع را روشن می کند(عدم برخورداری آنان از منصب نبوت تبلیغی به جهت پایین تر بودن مقام آنان از انبیای تبلیغی نبوده است) و از سوی دیگر با روشن شدن این نکته که همۀ آنچه آنان در باب معارف دین بیان می کردند، از نبی مکرم اسلام ع به آنها منتقل شده بود، معلوم می شود که مرجعیت دینی آنان با خاتمیت سازگار است.
در این باره تحقیق مستقلی انجام نگرفته و به طور اجمالی برخی نکات بیان شده که نقدپذیرند. برای نمونه شهید مطهری در مجموعه آثار، آیت الله سبحانی در مفاهیم القرآن، سیدمحمدباقر حکیم در کتاب الامامۀ و اهل البیتع و قراملکی در آیین خاتم به برخی علل ختم نبوت تبلیغی پرداخته اند که سخنانشان خدشه پذیر است؛ ازاین رو، در این تحقیق برآنیم تا با بررسی آیات و روایات معصومینع ، سرّ این مطلب را آشکار سازیم.
بنابراین پرسش اصلی این است که سرّ ختم نبوت تبلیغی چیست؟ و پرسش های فرعینیز از این قرارند: دیدگاه قرآن در این باره چیست؟ از روایات به چه نکته ای می توان دست یافت؟
علت ختم نبوت تبلیغی و عدم برخورداری ائمه اطهارع از منصب نبوت تبلیغی
به طورکلی دربارۀ ختم نبوت، علل پرشمار و گوناگونی بیان شده است که برخی به نبوت تشریعی مربوط اند و برخی به نبوت تبلیغی و برخی دیگر نیز عام اند و هر دو را دربرمی گیرند. همچنین کسانی که در این باب سخن گفته اند، گاه علل ختم نبوت تبلیغی و علل ختم نبوت تشریعیرا از هم تفکیک کرده اند و برخی دیگر نیز به صورت کلی و مطلق وارد بحث شده اند. ما در این نوشتار نخست به نقد و بررسی دو دیدگاه می پردازیم و سپس، نظر خود را در این باره ارائه می دهیم.
اول: بلوغ فکری بشر
یکی از عللیکه برای ختم نبوت تبلیغیبیان شده، رشد و بلوغ فکری بشر پس از پیامبر اکرم ع است که توانست آموزه های نبی خود را حفظ کند و کتاب آسمانی اش را از گزند تحریف مصون دارد؛ اما در جوامع و امت هایپیشین به خاطر عدم برخورداری از رشد و بلوغ عقلی و اجتماعی، ارزش میراث معنوی ای که به آنها می رسید، ناشناخته می ماند و آن میراث به مرور زمان دستخوش تحریف و فراموشی قرار می گرفت؛ ازاین رو، خدای سبحان انبیایش را یکی پس از دیگری مبعوث کرد تا شریعت انبیای صاحب شریعت را تجدید، تبلیغ و ترویج کنند.
نقد و بررسی
در اینکه عقل بشر به برکت تعالیم انبیا رفته رفته کامل شده است، جای هیچ گونه تردیدی نیست؛ اما به راستی مردمیکه در عصر جاهلیت و زمان فترت به سر می برده اند و از هرگونه فرهنگ انسانی و تمدن بشری و آموزش دینی و علمی به دور مانده بودند، چگونه طی دو دهه به قدری از جهت فکری و عقلانی رشد یافتند که توانستند گوی سبقت را از همۀ اقوام و ملل پیشین بربایند و به آن درجه از رشد عقلانی برسند که نیازی به وجود انبیای الهی در بین خود نداشته باشند؟ اگر وجود ائمۀ اطهارع در بین مردم نبود، باز امت اسلامی می توانست از آموزه های وحیانی پیامبر اکرم ع محافظت کند؟ اگر قیام امام حسین ع نبود، با وجود فرمانروایانی چون یزید آیا فاتحۀ اسلام خوانده نمی شد؟ آیا سنت فراموش شده و تحریف یافتۀ رسول خدا، بدون زحمات امام باقر و امام صادق احیاشدنی بود؟ بر فرض که ظاهر آیات قرآن از هرگونه تحریفی حفظ می شد؛ آیا با تحریف مفاهیم آیات و سخنان پیامبر چیزی از اسلام حقیقی باقی می ماند؟ امتیکه خود بسیاری از آموزه های اسلام را به فراموشیسپرده و در معرض دگرگونی قرار داده بود، چگونه می توانست با اتکا بر عقل خویش دوباره آن را احیا کند؟ آیا جز با تکیه بر قیاس و استحسانات و رأی و نظر شخصی چنین کاری می کرد؟ همان کاریکه ائمهع به شدت آن را رد و عاملان به آن را سرزنش کرده اند.
اگر بلوغ فکری بشر می توانست آموزه های وحیانی را حفظ کند، پس چرا با ظهور ولی عصر ع مردم به اسلام جدید خوانده می شوند؟ امام صادق ع در این باره می فرماید: هنگامیکه قائم ع قیام کند، آموزه های جدیدی می آورد؛ همچنان که رسول خدا ع در آغاز اسلام به دین جدیدی دعوت کرد.
حال پرسش این است که این بشر تکامل یافتۀ حافظ شریعت و کتاب آسمانی و سنت پیامبر، چه چیزی را حفظ کرده است که امام زمان ع مجبور می شود اسلام را بازسازیکند؟ اگر ائمۀ شیعهع نبودند، آیاهمین مقدار هم که هم اکنون به دست ما رسیده است، باقی می ماند؟
دوم: وجود عالمان دین
یکی دیگر از علل ختم نبوت تبلیغیرا وجود عالمان دینی در بین امت اسلامیدانسته اند که به حفظ و تبلیغ میراث نبوی قیام کرده اند. . .
در این دیدگاه نیز علاوه بر برخی اشکالاتیکه بر قول اول وارد است، می توان گفت که در شرایع پیشین نیز مجتهدان و عالمان مکلف به حفظ شریعت کم نبوده اند؛ با این همه، باز انبیای تبلیغییکی پس از دیگری در میان اقوام پیشین مبعوث می شدند: «إِنَّاأَنْزَلْنَاالتَّوْراه..(مائده: 44)امام صادق عاین آیه را شاهد قرآنی بر این مطلب می داند که امام باید از همه نیازهای دینی بشر آگاه باشد؛ از حلال و حرام گرفته تا خاص و عام، محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ و تأویل کتاب خدا. این استشهاد دلیل بر این است که عالمان ربانی و احبار، چنین علمی به تورات داشته اند و این علم شاهدی بر اجتهاد آنها بر اساس کتاب خدا بوده است.
شاهد دیگر بر اجتهاد عالمان ربانی و احبار یهود، این است که آنان مکلف بودند بر اساس کتاب خدا حکم و قضاوت کنند و بدیهی است که قضاوت و حکم، وابسته به اجتهاد قاضی است و قاضی تا وقتی مجتهد نباشد، نمی تواند حکم کند.
علمای امت، بدون کمک امامان معصومع نمی توانند از طریق اجتهاد پاسخ گوی نیازهای جامعه باشند. ازاین رو باید برگزیدگانی از سوی خدا در میان امت باشند تا دین خدا را حفظ کنند و به نیازهای بشر پاسخ دهند. امام صادق ع در این باره می فرماید:
مثَل علی و ائمۀ پس از او در میان امت، مثَل موسای نبی ع و عالم است. موسی گمان می کرد همه چیزهاییکه بدان نیاز دارد در تابوت است و همۀ علم در الواح برای او نگاشته شده است؛ همچنان که این مدعیان فقاهت و علم گمان کرده اند که همۀ علم و فقه دربارۀ دین از آنچه امت اسلامی بدان محتاج است، به آنها داده شده و به گونه صحیح از رسول الله ع به آنها رسیده است و آنها بدان عالم شده اند و سخن می گویند؛ حال آنکه آنان به کل علم رسول الله عالم نیستند و به آنها نرسیده است و بدان معرفت ندارند. شاهدش آن است که در باب مسائل حلال و حرام و احکام از آنها پرسیده می شود و هیچ سخن و اثری از پیامبر نزد آنها نیست و خجالت می کشند که مردم به آنها نسبت جهل دهند و خوش ندارند که از آنها دربارۀ چیزی پرسیده شود و به مردم پاسخیندهند و علم آن را از معدنش طلب کنند. به همین جهت از رأی و قیاس در دین خدا استفاده کرده و آثار رسول الله را [که در نزد ما اهل بیت است] رها کرده اند و به واسطۀ ایجاد بدعت ها از فرمان خدا سرپیچیمی کنند؛ درحالی که رسول خدا ع فرموده بود که هر بدعتی گمراهی است. اگر پرسش هایی که از آنها دربارۀ دین خدا می شد و نزد آنها پاسخ مبتنی بر سنت رسول الله نبود، آن را به خدا و رسول و اولی الامر ارجاع می دادند؛ آنهایی که از آل محمد اهل درک و فهم و تشخیص اند، بدان علم داشته [و به آنها پاسخ می دادند].
خلاصه اینکه اولاً در میان اقوام گذشته نیز عالمانی بوده اند که از طریق اجتهاد به حل برخی مسائل می پرداختند، ولی باز در میان آنها انبیای تبلیغی حضور می یافته اند و ثانیاً عالمانی که پس از پیامبر اکرم ع از طریق اجتهاد به حل مسائل می پردازند، دو گروه اند: 1- برخی از طریق رأی و قیاس، احکام شرع و مسائل موردنیاز را استنباط می کنند که عمل آنان بدعت است و در گمراهی آشکارند؛ 2- شماری دیگر که بر اساس سنت پیامبر به استنباط احکام می پردازند، سر سفرۀ اهل بیت معصوم آن حضرت می نشینند و از آن بهره می برند.
حال با توجه به آنچه گفته شد، به راستی اگر امامان معصومع در میان امت اسلامی نبودند، آیا هیچ عالمی اعم از شیعه و سنی، می توانست به مسائلیکه در حوزۀ دین پیش می آیند پاسخ گوید؟
سوم: اکمال شریعت و اتمام نزول معارف و احکام دینی
آنچه از بررسی آیات قرآن و روایات معصومان ع به دست می آید این است که اصلی ترین علت ختم نبوت تبلیغی، ختم نزول معارف دینی و احکام الهی است؛ زیرا با نزول شریعت کامل اسلام بر پیامبر اکرم عهمه تمام آنچه که بشر در باب معارف دین و احکام فردی و اجتماعی بدان نیاز داشت بر آن حضرت نازل شد و شریعت آن حضرت به کمال رسید؛ اما در شرایع و امت های پیشین وضع به گونه ای دیگر بود؛ یعنی همۀ معارف و احکام موردنیاز، بر انبیای صاحب شریعت نازل نمی شد؛ بلکه برخی معارف و احکام موردنیاز نیز بر انبیای تبلیغی نازل می شد. به همین جهت انبیای تبلیغی برای رساندن آن پیام ها مبعوث می شدند.
در این تحقیق، دو نکته درخور دقت و بحث است: یکی عدم نزول معارف دینی جدید بر ائمۀ اطهارع و دیگری نزول احکام و معارف جدید بر انبیای تبلیغی در راستای هدایت بشر. دربارۀ بحث اول، اجمالاً به چند روایت اشاره می کنیم و در ادامه به صورت تفصیلی به اثبات مطلب دوم می پردازیم.
روایاتی که دلالت بر عدم نزول معارف دینی بر ائمه اطهارع می کنند، در حد تواترند و ما در اینجا به چند نمونه اشاره می کنیم. خداوند در زمان حیات رسول گرامی اش با نزول قرآن، دین خود را کامل ساخت و در آن همه حلال ها و حرام ها و حدود و احکام و جمیع نیازمندی های بشررا بیان فرمود. بنابراین کسیکه گمان کند دین الهی ناقص است، قرآن را رد کرده و کافر است؛ زیرا هیچ چیزیکه بشر بدان نیاز دارد، نماند مگر اینکه خداوند آن را در کتابش نازل و برای پیامبرش بیان کرد. هر آنچه بشر بدان نیازمند است، در کتاب خدا و سنت پیامبر بیان شده است؛ واگر سنت و فرایض کامل نشده بودند، بر ما احتجاج نمی کرد که: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی.» علم امام در باب حلال و حرام افزایش نمی یابد؛ زیرا احکام مربوط به حلال و حرام به طور کامل بر پیامبر نازل شد. خیثم از امام صادق ع پرسید که آیا ممکن است موضوعی پیدا شود که حکم آن در کتاب و سنت نباشد؟ امام فرمود: خیر. او می گوید چندین بار پرسش را تکرارکردم و امام پاسخ منفی دادند.
بنابراین آنچه از احکام و معارف دین که تا قیامت مورد نیاز بشر است، از طریق شخص رسول الله ع از جانب خداوند دریافت و بر اساس رعایت مصالحی به تدریج برای مردم بیان شد و بیان برخی از آنها نیز در آینده بر عهدۀ ائمۀ اطهارع گذاشته شد؛ ازاین رو احکام و معارف جدیدی که ائمه ع بیان می کردند، در زمان رسول خدا ع نازل شده بودند، ولی ابلاغ آنها به سبب مصالحی به بعد موکول شده بود.
آیت الله خوئی در این باره می گوید:
احکامی که بر پیامبر اکرم ع نزول می یافتند به صورت تدریجی به مردم ابلاغ می شدند؛ ازاین رو تبلیغ برخی احکام از زمان تشریع که عصر حیات رسول خدا ع بود به زمان بعد از رحلت آن حضرت و بر عهدۀ ائمهع موکول شد، و این تأخیر در تبلیغ احکام نیز بر اساس مصالحی بود که در زمان های بعد حاصل می شد؛ و حتی برخی احکام تا زمان حال بیان نشده است و بیان آنها بر عهدۀ ولی عصر ع گذاشته شده و آن حضرت مأمور به تبلیغ آنهاست.
بنابراین همه معارف و احکام موردنیاز بشر تا قیامت بر پیامبر اکرم ع نازل شدند. ازاین رو پس از آن حضرت نیازی نبود که انبیای تبلیغی دیگری از سوی خداوند بیایند تا در زمان های مختلف نیازهای بشر را در حوزۀ دین برآورده سازند؛ اما در شرایع و امت های پیشین وضع به گونه ای دیگر بود؛ یعنی همۀ معارف و احکام موردنیاز بر انبیای صاحب شریعت نازل نمی شدند، بلکه برخی معارف و احکام موردنیاز نیز بر انبیای تبلیغینزول می یافتند؛ وگرنه نیازی به بعثت انبیای تبلیغی نبود.
توضیح مطلب اینکه وجود امام در هر عصری به منزله حجت تکوینی خدا بر عالمیان، ضرور است: «لِکُلِّ زَمَانٍ إِمَامٌ»؛ زیرا اگر زمین لحظه ای بدون امام باشد اهلش را فرومی برد: «لَوْ بَقِیَتِ الْأَرْضُ بِغَیْرِإ ِمَامٍ لَسَاخَتْ»؛ چنان که امام پس از پیامبر ع مرجع دینیو حجت شرعی بر بشر نیز هست؛ تا اگر در دین خدا چیزیبیش و کم شود، آن را تصحیح کند؛ «إِنَّ الْأَرْضَ لَاتَخْلُو إِلَّا وَ فِیهَا إِمَامٌ...» حال اگر وجود انبیای تبلیغی در میان بشر، تنها برای حفظ و تبلیغ و انذار باشد، همان کار از عهدۀ امام نیز برمی آید و او می تواند علاوه بر حجت تکوینی خدا، حجت تشریعی نیز در امت های پیشین باشد. بنابراین چه نیازیبه آمدن انبیای تبلیغی باقی می ماند؟ از اینجا معلوم می شود که انبیای تبلیغی، علاوه بر حفظ و تبلیغ شرایع پیشین، شأن دیگری نیز دارند و آن دریافت معارف اعتقادی و احکام شرعی و اخلاقی موردنیاز هر عصر از طریق وحی است تا در مواردیکه بشر نیازی در این زمینه ها دارد، آنان از طریق دریافت وحی، آن را برآورده سازند. نیز بیان جزئیات و تفصیل معارف و تفسیر آن در موارد مختلف اعتقادی و اخلاقی و احکام نیز بر عهدۀ انبیای تبلیغی بوده که نیازمند نزول وحی است و انبیا این امور را از طریق وحی دریافت و ابلاغ می کردند.
شکل منطقی این استدلال، بدین گونه است:
مقدمۀ اول: وجود امام به منزله حجت تکوینی و واسطۀ فیض در همۀ زمان ها در زمین ضرورت دارد و روایات پرشماری این مطلب را تأکید می کنند که «لِکُلِّ زَمَانٍ إِمَامٌ»؛ زیرا اگر زمین لحظه ای بدون امام باشد اهلش را فرو می برد: «لَوْبَقِیَتِ الْأَرْضُ بِغَیْرِ إِمَامٍ لَسَاخَتْ»؛
مقدمۀ دوم: بر انبیای تبلیغی وحی می شود (در ادامه به آیاتیکه دال بر این مطلب اند، اشاره می کنیم)؛
مقدمۀ سوم: وظیفۀ انبیای تبلیغی از آن جهت که نبی اند در دو قلمرو است: یکی در قلمرو دریافت وحی و دیگری در سپهر تبلیغ آن...بنابراین وظیفۀ دوم انبیا را امامیکه نبی نیست نیز می تواند انجام دهد؛
مقدمۀ چهارم: به طور کلی معارفی که با هدایت بشر مرتبط اند، به عقاید و اخلاق و احکام تقسیم می شوند؛
مقدمۀ پنجم: وحی یکه بر انبیای تبلیغی نازل می شود، عقلاً ازدو گونه بیرون نیست: یا معارف موردنیاز برای هدایت بشر است و یا معارفی است که برای هدایت مردم موردنیاز نیست؛
مقدمۀ ششم: اگر معارف نازل بر انبیای تبلیغی از نوع اول باشند، نتیجه می گیریم که معارفی در باب عقاید یا اخلاق و احکام بر انبیای تبلیغی نازل می شده است؛
مقدمۀ هفتم: ولی اگر بگوییم که معارف نازل بر آنها تنها از نوع دوم است، در این صورت دیگر نیازی به بعثت انبیای تبلیغینیست؛ زیرا از سویی وحی نازل بر آنها در امر هدایت مردم سودی ندارد و از سوی دیگر، وظیفۀ تبلیغ شریعت ها نیز از عهدۀ امامان هر دوره ای برمی آید؛ همچنان که پس از پیامبر اسلام چنین است: «به درستی که زمین هیچ گاه از وجود امام خالی نخواهد بود تا اگر مؤمنان چیزی [به دین] افزودند امام آن را رد کند و اگر چیزی از آن کاستند امام تکمیلش کند».
نتیجه: بنابراین انبیای تبلیغی علاوه بر حفظ و تبلیغ شرایع پیشین، شأن دیگری نیز داشته اند و آن دریافت معارف اعتقادی و احکام شرعی و اخلاقی موردنیاز هر عصری از طریق وحی است تا در مواردیکه بشر نیازی در این زمینه ها داشت، آنان از طریق دریافت وحی آن نیاز را برآورده سازند. نیز بیان جزئیات و تفصیل معارف و تفسیر آن در موارد مختلف اعتقادی و اخلاقی و احکام نیز بر عهدۀ انبیای تبلیغی بوده که نیازمند نزول وحی است و انبیا از طریق وحیاین امور را دریافت و ابلاغ می کردند. علت اینکه پس از نبی مکرم اسلام ع سلسلۀ نبوت تبلیغیپایان یافت این است که همۀ آنچه مربوط به هدایت بشر بود، توسط پیامبر اسلام دریافت شد و به طور بی واسطه یا باواسطۀ ائمه اطهار در اختیار بشر قرار گرفته و قرار خواهد گرفت؛ چنان که خود رسول گرامی اسلام عمی فرماید: «ای مردم به خدا قسم چیزی نبود که شما را به بهشت نزدیک و از آتش دور کند، مگر اینکه شما را بدان امر کردم و چیزی نبود که شما را به جهنم نزدیک و از بهشت دور سازد، مگر اینکه شما را از آن نهی کردم. » بنابراین دیگر نیازی به ارسال انبیای تبلیغینیست و پس از پیامبر اکرم ع معارف دینی جدیدی نازل نمی شود؛ در حالی که چنین معارفی بر انبیای تبلیغی گذشته نازل می شده است. امام «أَطِیعُوااللَّهَ وَ أَطِیعُواالرَّسُولَ و َأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» می فرماید: «هِیَ فِیعَلِیٍّوَفِیالْأَئِمَّهجَعَلَهُمُاللَّهُمَوَاضِعَالْأَنْبِیَاءِغَیْرَأَنَّهُمْلَایُحِلُّونَ شَیْئاًوَ لَایُحَرِّمُونَهُ»؛ مراد از اولی الامر، امام علی و ائمه اند. خداوند آنها را در جایگاه انبیا قرار داد؛ با این تفاوت که آنان حلال و حرامی را دریافت نمی کنند. از تعبیر «غَیْرَأَنَّهُمْ لَایُحِلُّونَ شَیْئاًوَ لَایُحَرِّمُونَهُ»، تفاوت انبیا اعم از انبیای تشریعی و تبلیغی استفاده می شود؛ زیرا بر اساس این روایت، بر انبیا حلال و حرام نازل می شود؛ ولی بر ائمهع چنین معارفی نازل نمی شود.
آیات پرشماری بر نزول معارف گوناگون دین بر انبیای تبلیغی دلالت می کنند که برخی از آنها بدین قرارند:
آیات دسته اول
آیاتیکه به استناد آنها، بر انبیای تبلیغی وحی می شود:
1- «إِنَّاأَوْحَیْناإِلَیْکَ کَماأَوْحَیْناإِلی...تَکْلِیماً» (نساء: 163-164)؛
2- «وَماأَرْسَلْنامِنْ قَبْلِکَ إِلَّارِجالًا نُوحِی إِلَیْهِم» (یوسف: 109).
وحییکه بر انبیای تبلیغی نازل می شده، از حیث محتوا به چند شکل تصورپذیر است:
الف) یا همان معارف و علومی بوده که بر نبی تشریعی سابق نازل شده بودند، به دو جهت: یکی به جهت تثبیت قلوب انبیا و دیگری به جهت تحریف و از بین رفتن معارف وحیانی انبیای سابق؛
ب) یا به طور کلی معارفی جدید و مستقل در حوزۀ مسائل دین بوده است که پیش تر بر انبیای تشریعی نازل نشده بودند؛
ج) معارفی در راستای تفسیر و بیان جزئیات معارف دینی نبی تشریعی پیشین بوده است؛
د) مجموعه ای از اخبار و بیان رویدادهای گذشته و آینده بوده است؛
ه) معارفی اختصاصی بوده که آن نبی، مأمور به تبلیغ آن نبوده است.
اگر گفته شود که نزول وحی بر انبیا تنها برای تثبیت قلوب بوده، در پاسخ می گوییم همان گونه که علوم انبیای پیشین به ائمهع منتقل شدند و نیازی به وحی برای تثبیت قلوب آنان نبود، دربارۀ انبیای سابق نیز می توان گفت که آنان می توانستند تنها از منصب امامت برخوردار باشند و علوم انبیا را دریافت کنند، بدون اینکه نیازی به وحی باشد.
در پاسخ به جهت دوم نیز می توان گفت از روایات فراوانی به دست می آید که علوم انبیا از راه وراثت انتقال می یافته است و کتاب های آسمانی نیز که به صورت لوح بر انبیایپیشین نازل شده بودند دست به دست در بین انبیا می گشته اند؛ بنابراین آنچه در دست انبیای تبلیغی بوده است، در معرض تحریف قرار نمی گرفته تا نیازمند تجدید وحی باشد.
نیز اگر محتوای وحی نازل بر انبیای تبلیغی، صرف اخبار و معارف اختصاصی بوده است، باز می گوییم که در این صورت، نیازی به آمدن انبیا نبود؛ همچنان که اخبار مربوط به رویدادهای گوناگون ونیز معارف اختصاصی بر ائمۀ اطهارع القا می شدند، بدون آنکه ایشان از منصب نبوت برخوردار باشند.
بنابراین محتوای وحییکه بر انبیای تبلیغی نازل می شده، یا دربارۀ جزئیات و تفصیل و تفسیر معارف وحیانی پیشین است که در قالب معارف اعتقادی و اخلاقی و احکام بیان می شده، و یا بیان مسائل و معارف جدیدی است که پیش تر مطرح نبوده اند؛ در غیر این صورت، ضرورتی برای بعثت انبیای تبلیغی باقینمی ماند و آنان با برخورداری از منصب امامت، نیازهای جامعۀ بشری را برطرف می ساختند... امام صادق ع نیز دربارۀ ضرورت بعثت انبیا می فرماید: وقتی ثابت کردیم که برای ما خالق و صانعی است که برتر از ما و همه خلق است و نیز صانع حکیم و متعالی است که خلق توان مشاهدۀ او را ندارند و نمی توانند با حواس ظاهر خود او را درک کنند، تا او و خلقش به طور مستقیم با یکدیگر روبه رو شوند و با یکدیگر احتجاج نمایند، بنابراین ثابت می شود که بایستی برای او سفیرانی در میان خلقش باشند تا از سوی او برای خلق و بندگانش سخن بگویند و آنان را به مصالح و منافعشان و آنچه مایۀ بقایشان و ترکش مایۀ فنایشان است، راهنمایی کنند.
پس ثابت می شود که باید برای خداوند حکیم و علیم آمران و ناهیانی در میان خلق باشند تا از سوی او سخن بگویند که آنان انبیا و بندگان برگزیدۀ اویند. در این روایت، فلسفۀ بعثت انبیارساندن پیام های خداوند به خلق است؛ بنابراین آنچه به خلق می رسانند در جهت هدایت و تکامل بشر است؛ وگرنه نیازی به بعثت انبیا باقی نخواهد ماند. از این آیات و روایت به دست می آید که بر همۀ انبیا از جمله انبیای تبلیغی، معارفی در راستای هدایت بشر نازل می شده است که بر مردم واجب بود بدانها ایمان آورند.
آیات دسته سوم
آیاتی که دلالت می کنند رسالت های انبیا، متعدد و متفاوت بوده است: (جن: 26-28)از این آیه می توان نتیجه گرفت که به همۀ انبیای الهی معارفی نازل می شده و رسالت هایی بر عهدۀ آنان قرار داده می شده که مأمور به رساندن آنها به مردم بودند. بدیهی است که این رسالت ها و معارف باید در جهت هدایت بشر باشند که در واقع همان معارف دین است؛ ازاین رو برای اینکه معارف مزبور به همان گونه ای که خدا نازل کرده به دست مردم برسند، خداوند نگهبانانی قرار می داده است تا آنها را از دستبرد شیاطین حفظ کنند.
البته ممکن است گفته شود که این آیه، رسولان الهی را به غیب اختصاص داده و آنان هستند که مأمور به ابلاغ معارف به مردم اند، نه همۀ انبیا، تا شامل انبیای تبلیغی نیز بشود. در پاسخ این اشکال علّامه طباطبائی می فرماید: اگر مراد از «رسول»، امری است در مقابل«نبی»، می گوییم اگرچه عموم «فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً»با عبارت «إِلَّامَنِارْتَضی مِنْرَسُولٍ»تخصیص خورده است، این عموم ابااز این ندارد که با مخصص دیگری نیز تخصیص خورده شود؛ زیرا آیات قرآن بر نزول وحی بر انبیا دلالت می کنند: «إِنَّاأَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَماأَوْحَیْنا إِلی نُوحٍ وَالنَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ» (نساء: 163)ودلالت می کند که وحی غیب است، پس نبی نیز به غیب دسترس دارد؛ اما اگر مراد از «رسول»، مطلقِکسانی باشند که از سوی خدا به سوی خلق فرستاده شده اند، نبی نیز از فرستاده شدگان بوده و رسول است؛ همچنان که آیات زیر بر آن دلالت می کنند: «وَما أَرْسَلْنامِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِیٍّ» (حج: 52)؛ در هر صورت آیۀ فوق، شامل انبیای تبلیغی نیز می شود؛
2- «وَإِلی عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بی سَفاهَه وَلکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رب الْعالَمینَ أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی وَأَنَا لَکُمْ ناصِحٌ أَمینٌ» (اعراف: 65-68).
در این آیات از زبان حضرت هود عچنین آمده است: «من فرستادۀ پروردگار عالمم تا رسالت های پروردگارم را تبلیغ کنم و به شما برسانم. همین سخن از زبان حضرت نوح عچنین نقل می شود: «وَ لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رب الْعالَمینَ أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی وَ أَنْصَحُ لَکُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» (اعراف: 61و62). از اینکه «رسالت» به صورت صیغۀ جمع آمده است، معلوم می شود که رسالت انبیای الهی اعم از انبیای تشریعی و تبلیغی متعدد بوده و مسائل پرشماری از عقاید و احکام و اخلاق را دربرمی گرفته است. اگر گفته شود که این رسالت، بیان همان
معارف انبیای تشریعی پیشین است، می گوییم که بیان رسالت انبیای تشریعی متوقف بر نبوت نیست؛ بلکه امام هر عصری نیز می تواند چنین وظیفه ای را به عهده بگیرد؛ بنابراین روشن می شود که بشر به معارفی جدید نیاز داشت که دریافت و بیان آنها متوقف بر بعثت نبی جدیدی بود.
علّامه طباطبائی ذیل آیات مربوط به حضرت نوح عمی گوید: از اینکه در این آیه کلمۀ «رسالت» به صورت صیغۀ جمع آمده است، دلالت بر گوناگون و متعدد بودن آن و نیز اهدافی دارد که خداوند او را مأمور به تبلیغ آنها کرده بود؛ زیرا حضرت نوح ع از انبیای اولوالعزم و صاحب کتاب و شریعت بوده است؛ بنابراین رسالت او علاوه بر توحید و معاد، شامل احکام شرعی نیز بوده است. همین سخن را دربارۀ انبیای تبلیغی نیز در قلمروی محدودتر می توان بیان کرد.
آیات دسته چهارم
آیاتی که بر پایه آنها، خداوند به انبیای تبلیغی نیز کتاب عطا کرده است:
1- «مردم امت واحدی بودند. پس خداوند انبیارا برای بشارت و انذار مبعوث کرد و با آنها کتاب را به حق فرستاد تا در بین مردم در آنچه اختلاف دارند، داوری کنند.» (بقره: 213) (از ظاهر این آیۀ شریفه برمی آید که بر همۀ انبیا کتاب نازل شده است؛ همچنان که اگر الف و لام در «الکتاب»، الف و لام جنس باشد، این معنا تقویت می شود)؛
2- «و چون از انبیا پیمان گرفتیم که هرگاه به شما کتاب و حکمتی دادم و سپس رسولی از جانب خداوند به سوی شما آمد که تصدیق کنندهکتاب شما بود، به او ایمان آورید و یاری اش کنید.» (آل عمران: 81) (از ظاهر این آیه نیز استفاده می شود که به همه انبیای الهیکتاب نازل شده است؛ همچنان که تعبیر «مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ» نیز مؤید این مطلب است)؛
3- «ما به ابراهیم، اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و هریک را هدایت کردیم و پیش از او نوح را و نیز از دودمان ابراهیم، داوود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را که از صالحان بودند، هدایت کردیم و نیز اسماعیل و یسع و یونس و لوط را هدایت کردیم. اینان کسانی بودند که به آنها کتاب و حکم و نبوت دادیم. » (انعام: 8488) (این آیه بیانگر آن است که خدایسبحان به انبیای تبلیغیکتاب و حکم داده است. بدیهی است کتابیکه به انبیا از آن جهت که نبی هستند داده می شود، باید دربردارنده معارفی در راستای هدایت بشر باشد؛ وگرنه به نزول کتاب نیازی نخواهد بود)؛
4- «یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّه وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا» (مریم: 12). معنای کلمه «کتاب» در آیات پیش گفته به عقیدۀ علّامۀ طباطبائی عنوان «کتاب» در قرآن در سه معنا به کار رفته است: 1- ب معنای وحی انبیاوبه ویژه آن وحی یکه متضمن شریعت است؛ 2- کتابی که اعمال بندگان را از خوب و بد ضبط می کند؛ 3- به معنایکتابیکه جزئیات و رویدادهای نظام هستی در آن ثبت شده اند. وی سپس در توضیح معنای اول می گوید: «قسم اول، کتاب هایی اند کهمشتملبرشریعت اند که عبارت اند از: کتاب نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و پیامبر اسلام.» وی همچنین ذیل آیۀ «لَقَدْأَرْسَلْنا رُسُلَنابِالْبَیِّناتِ وَأَنْزَلْنامَعَهُم ُالْکِتابَ وَالْمِیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُب ِالْقِسْطِ» می گوید: کتاب همان وحیی است که قابلیت نوشتن و کتاب شدن را دارد و دربردارنده معارف دین، یعنی عقاید و اعمال است. کتاب های آسمانی به این معنا عبارت از پنج کتاب نوح و ابراهیم و تورات و انجیل و قرآن اند...بنابراین عنوان «کتاب» از نظر علّامه طباطبائی در قرآن کریم، تنها درباره کتاب هایی به کار رفته است که مشتمل بر شریعت اند و این کتاب ها عبارت از کتب نوح، ابراهیم، تورات، انجیل و قرآن اند.
مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای معناییگسترده را برای عنوان «کتاب» در قرآن لحاظ می کنند و در این باره می فرمایند:
عنوان «کتاب» در اصطلاح قرآن هنگامی که به صورت مطلق و مجرد از قرینۀ معینه بیان می شود، به معنای مطلق آن چیزی است که از طریق وحی بر انبیا نازل می شود و اختصاص و اشاره ای به کتاب ویژه ندارد. به عبارت دیگر کتاب، همان وحی و صحیفۀ الهی است که مشتمل بر معرفت حق تعالی و معرفت حقایقی است که ادیان آسمانی متصدی تحقق آن هستند؛ و حد فاصل بین ایمان و کفر از جهت اعتقاد و عمل است و افراد و جماعات را از ظلمت کفر و شرک نجات می دهد و به سوی دین حق و عبادت خداوند می کشاند؛ ازاین رو این معنایکتاب عام است و انواع کتاب های آسمانیرا دربرمی گیرد...ایشان سپس روایاتی را برای تأیید سخن خود می آورند: «امام صادق ع فرمودند: رسول خدا در پاسخنامۀ اهل کفار دربارۀ جزیه گرفتن از مجوس فرمودند: برای مجوس پیامبری بود که او را کشتند و کتابی که آن را آتش زدند. پیامبرشان با کتابی به سوی آنها آمد.» مقام معظم رهبری ذیل این روایت می فرمایند که اطلاق کتاب بر کتاب مجوس، دلیل بر این مطلب است که عنوان «کتاب» اختصاص به کتابیویژه مانند تورات و انجیل ندارد؛ بلکه عام است و همۀ کتاب های آسمانی را دربرمی گیرد.
همچنین در روایت معتبری که سماعه از امام صادق ع نقل کرده و نیز روایت موثق زراره، مجوس از اهل کتاب دانسته شده است که این خود دلالت بر این دارد که پیامبرِ آنها صاحب کتاب بوده و بر مصحف او نیز عنوان «کتاب» اطلاق شده است.
ایشان دربارۀ اهل کتاب بودن صابئه نیز به دو آیۀ دیگر استناد می کنند و نتیجه می گیرند که صابئین اهل کتاب بوده اند: «به یقین کسانیکه ایمان آورند و یهودیان و صابئیان و نصاراییکه به خدا و روز جزا ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند، ترسی بر ایشان نیست و اندوهگین نخواهند شد. »(مائده: 69)؛ «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هادُوا وَالنَّصاری وَالصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ. » (بقره: 62) ایشان ذیل این دو آیه می فرمایند: «از اینکه در دو آیۀ فوق صابئین در صورت داشتن ایمان و عمل صالح اهل نجات دانسته شده اند، معلوم می شود که دینشان صحیح و از سوی خدا بوده است. »سپس به علّامه طباطبائیچنین اشکال می کنند: اینکه شما آنها را اهل ملتی غیر از ملل دیگر می دانید با این سخن شما که مذهب آنها ترکیبی از مذاهب یهود و نصارا و مجوس است، ناسازگار است؛ زیرا از ظاهر آیات فوق برمی آید که آنان اهل ملت مستقلی بوده اند. ایشان همچنین ذیل آیۀ «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هادُوا وَالصَّابِئِینَ وَالنَّصاری وَالْمَجُوسَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَه إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ» (حج: 17) می فرمایند: «این آیه ظهور تام دارد در اینکه صابئین در عرض یهود و نصارا و مجوس دارایکتاب و دین آسمانی اند. » سپس در ادامه می فرمایند: صابئین به پیروان کتاب یحیی عیا کتاب شیث و صحف آدم یا کتاب ادریس بر مبنای اختلافیکه در این باب بیان شده گفته می شود و از سویی اصل نزول کتاب بر یحیی و آدم مورد تأیید قرآناست؛ زیرا در سورۀ انعام، پس از بیان شماری از انبیا، از جمله زکریا، یحیی، عیسی، الیاس، اسماعیل، الیسع، یونس و لوط در ادامه می فرماید: «أُولئِکَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ وَالْحُکْمَو َالنُّبُوَّه.» از ظاهر اینآیه برمی آیدکه هریک از این انبیای عظام دارایکتابی مستقل غیر از کتاب دیگر انبیا بوده اند و قرینه آن نیز عبارت «الْحُکْمَ وَالنُّبُوَّه » است.
آیت الله خامنه ایسپس نتیجه می گیرند که مراد از کتاب در آیۀ«یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّه» کتاب خود اوست نه تورات؛ زیرا بعید است که به نبیِ صاحب کتاب امر شود کتاب نبی دیگر را اخذ کن؛ به ویژه با علم به اینکه کتاب نبیِ دیگر نیز پس از گذشت چند سال نسخ می شود.
نتیجه گیری
به نظر می رسد عنوان «کتاب»، عنوانی عام است که همۀ کتاب های آسمانی را دربرمی گیرد و اختصاصی به کتاب های انبیای اولوالعزم ندارد و شاهد این مدعا، آیات و روایاتی اند که آن را تأیید می کنند: آیه اول: «وَیُعَلِّمُهُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَه وَالتَّوْراه وَالْإِنْجیلَ» (آل عمران: 48). در این آیه، سخن دربارۀ عطایای خدایسبحان به حضرت عیسی است که می فرماید ما به عیسیکتاب و حکمت و تورات و انجیل دادیم و مراد از کتاب، غیر از تورات و انجیل است؛ زیرا تورات و انجیل را در ادامه بیان کرده است. بنابراین می توان گفت مراد از کتاب، همۀ کتاب های آسمانی انبیایپیشین است؛ چنان که در تفسیر فرقان فی تفسیر القرآن بالقرآندر ذیل همین آیه آمده است: «مراد از الکتاب، جنس کتاب است که همۀ کتاب های آسمانی قبل را شامل است.»نویسنده تفسیر مجمع البیاننیز می گوید آنچه با ظاهر آیه تناسب بیشتری دارد، این است که بگوییم مراد از «الکتاب»، برخی از کتاب های نازل بر انبیای پیشین است. در تفسیر شریف لاهیجی نیز چنین آمده است: «وَیُعَلِّمُهُ الْکِتابَ و بیاموزدخدای تعالی به او کتاب هایمنزلهغیرتورات و انجیل را، چه این دوکتاب بعد از این مذکور می شود»؛...در این آیه نیز سخن از انبیایی است که با معجزه و کتاب به سوی بشر آمده اند؛ ولی از سوی قومشان تکذیب شده اند و چون تکذیب انبیا، اختصاصی به انبیای اولوالعزم نداشته، از آیه استفاده می شود که همۀ رسولان الهی صاحب کتاب بوده اند. ذیل این آیه، روایتی از امام باقر ع نقل شده است بدین مضمون که مراد از «الزبر»، کتاب های انبیاست و مراد از «الکتاب»، حلال و حرام است. در این روایت نیز صحبت از کتاب های انبیاست که اشاره به کتابی ویژه ندارد. بنابراین می توان گفت که غیر از انبیای اولوالعزم، انبیای تبلیغی نیز صاحب کتاب بوده اند؛ گرچه کتاب ایشان، نه حاوی شریعتیکامل و جدید، بلکه دربردارنده معارفی در راستای هدایت بشر بوده است...بنابر آنچه گفتیم، روشن می شود که بر انبیای تبلیغی برخی معارف اعتقادی و اخلاقی و احکام نازل می شده است. البته این معارف آن قدر گسترده نبوده اند که موجب تحول در شریعت پیشین شوند.
نتیجه کلی
از بررسی ادله عقلی و نقلی به نظریه ای جدید در باب ختم نبوت تبلیغی دست یافتیم و آن این کهسرّ ختم نبوت تبلیغی، در «اکمال شریعت و اتمام نزول معارف و احکام دینی» نهفته است؛ یعنی آنچه بعثت انبیای تبلیغی را ضرور می کرد، نقص شرایع پیشین و نیاز به معارف جدید در زمان های بعدی بود؛ ازاین رو انبیای تبلیغی مبعوث می شدند تا خلأهای دینی مردم را از طریق دریافت وحی پر کنند؛ اما ازآنجا که شریعت اسلام شریعتیکامل است و همۀ معارف و احکام دینی موردنیاز بر پیامبر اسلام نازل شده، دیگر نیازی به نبی دیگر نیست تا در موارد نیاز، معارف موردنیاز بشر را دریافت دارد. ازاین رو با بعثت نبی مکرم اسلام ع نبوت تبلیغی نیز پایان یافت و حجت تشریعی خداوند، امامانی از نسل آن حضرت شدند که علاوه بر حجت تکوینی و واسطه فیض، حجت تشریعی و مرجع دینی بشر نیز هستند و در حفظ، تبیین، تفسیر و تبلیغ شریعت نبوی و قرآن می کوشند.
منابع
ابن بابویه قمی، محمدبن علی (شیخ صدوق)، الأمالی، ترجمه محمدباقر کمره ای، تهران، کتابخانه اسلامیه، 1362-
،عیون أخبارالرضا ع، تصحیح سیدمهدی حسینی لاجوردی، تهران، جهان، 1378ق.
بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیرالقرآن، تهران، بنیادبعثت، 1416ق.
حر عاملی، محمدبن حسن، وسائل الشیعه، چ دوم، قم، مؤسسه آل البیت ع، 1409ق.
خامنه ای، سید علی، بحث حول الصابئه، بیروت-لبنان، الغدیر، 1419ق.
راوندی، قطب الدین، قصص الأنبیاءع ، مشهد، بنیادپژوهش های آستان قدس رضوی، 1409ق.
سبحانی، جعفر، مفاهیم القرآن، تهران، دارالکتب اسلامیه، 1400ق.
شریف لاهیجی، محمدبن علی، تفسیرشریف لاهیجی، تهران، دفتر نشرداد، 1373-
صادقی تهرانی، محمد، الفرقان فی تفسیرالقرآن بالقرآن، چدوم، قم، فرهنگ اسلامی، 1365-
صفار قمی، محمدبن حسن، بصائرالدرجات فی فضائل آل محمّد ع، تصحیح حاج میرزامحسن کوچه باغی تبریزی، قم، کتابخانه آیت اللهمرعشی نجفی، 1404ق.
طباطبائی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمهسیدمحمدباقر موسوی همدانی، چ پنجم، قم، جامعۀمدرسین، 1417ق.
طبرسی، فضل بنحسن، مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، تهران، ناصرخسرو، 1372-
طوسی، محمدبن حسن، الإستبصار فیما اختلف من الاخبار، تصحیح حسن خراسانی و علی آخوندی، چ سوم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1390ق.
،التهذیب الاحکام فی شرح المقنعه، تحقیق سیدحسن خرسان، چ چهارم، تهران، دارالکتب الإسلامیه، 1365-
عروسی حویزی، عبدعلی بن جمعه، تفسیرنورالثقلین، قم، اسماعیلیان، 1415ق.
عیاشی، محمدبنمسعود، تفسیرالعیاشی (کتاب التفسیر)، تهران، چاپخانهعلمیهتهران، 1380ق.
قمی، علی بنابراهیم، تفسیرقمی، قم، دارالکتاب، 1367-
کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتبالإسلامیه، 1365-
مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، بیروت–لبنان، مؤسسه الوفاء، 1404ق.
مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، بنگاه ترجمه ونشرکتاب، 1360.
مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1374-
موسوی خوئی، سیدابوالقاسم، المستندفی شرحال عروه الوثقی، نرم افزار کتابخانۀ نور جامع فقه اهل بیتع .
.جعفر سبحانی، مفاهیم القرآن، ج 3، ص218-221 و مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج2، ص 183.
.ادلۀ ختم نبوت تبلیغی و نیز نقد آنها در پایان نامه نویسنده با نام «بررسی تطبیقی امامت و نبوت تبلیغی» آمده است و بخاطر پرهیز از حجیم شدن مقاله از ذکر آن صرف نظر شده است.
.مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 3، ص174.
.جعفر سبحانی، مفاهیم القرآن، ج 3، ص218221.
.جعفر سبحانی، همان، ج3، ص218-221. البته آیت الله سبحانی در ادامۀ همین مبحث، به دلیل اصلی ختم نبوت تبلیغی که همان وجود ائمهع باشد اشاره نموده است.
.محمد باقر مجلسی، بحارالأنوار، ج 44، ص 326.
.احمدبن علی طبرسی، الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج 2، ص360.
.همان، ج52، ص 338.
.مرتضی مطهری، همان، ج3، ص174- 175.
.علی بن جمعه عروسی، تفسیر نور الثقلین، ج1، ص 634.
.علامه طباطبائی حکم در این آیه را در کنار آیات زیر به معنای قضاوت گرفته است. محمدحسین طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج7، ص 251.
.محمدباقر مجلسی، همان، ج13، ص 304.
.محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج1، ص 198.
.همان، ص 59.
.محمدبن حسن صفار، بصائرالدرجات، تصحیح حاج میرزامحسن کوچه باغی تبریزی، ص517.
.همان، ص393.
.محمدبن حسن صفار، همان، ص388.
.مانند خمس کسب و کار. سیدابوالقاسم موسوی خوئی، المستندفی شرحال عروه الوثقی، ج3، نرم افزار کتابخانۀ نور جامع فقه اهل بیتع ، ص195-196.
.سیدابوالقاسم موسوی خوئی، همان، ج 3، ص195-196.
.علی بنابراهیم قمی، تفسیرالقمی، ج 2، ص 209.
.محمد بن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص 179.
.همان، ص 178.
.علی بن ابراهیم قمی، همان، ج 2، ص 209.
.محمد بن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص 179.
.مرتضی مطهری، همان، ج2، ص 183.
.محمد بن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص 178.
.همان، ج2، ص 74.