خبرگزاری ایمنا: ژوزف استالین، دیکتاتور سفاک شوروی در چنین روزی از سال 1878 میلادی متولد گشت.
ژوزف ویساریونوویچ جوگاشویلی موسوم به «استالین» دیکتاتور سفاک شوروی سابق، در تاریخ هجدهم دسامبر سال 1878 میلادی در شهر گوری، نزدیک تفلیس در گرجستان بهدنیا آمد. وی در حین تحصیل بهعلت فعالیتهای سیاسی، از کالج الهیات تفلیس اخراج شد. استالین در نوزده سالگی به سازمان زیرزمینی و مخفی سوسیال دموکرات مارکسیست تفلیس پیوست و پس از دستگیری، بارها از زندان گریخت. استالین از سال 1902م بهبعد، به مدت پانزده سال در حال تبعید و زندان بود و حتی پنجبار از تبعیدگاه سیبری گریخت. وی در سال 1905م با لنین آشنا شد و بهعنوان نماینده مخفی بلشویکها عازم گرجستان گردید. او در 1917م همراه با لنین، انقلاب موفق بلشویکی را به پیروزی رساند و از طرف لنین به وزارت کشور روسیه منصوب گردید.
استالین در سال 1922م به جانشینی لنین - که بهعلت بیماری توان انجام کار نداشت - برگزیده شد و از این تاریخ بهبعد، استالین با قبضه کردن تشکیلات حزب کمونیست بهتدریج قدرت را در اختیار گرفت. در اواخر سال 1922م، استالین برای اینکه رهبری بلامنازع کشور را به دست بگیرد، لنین را بهعنوان استراحت و معالجه و درواقع، برای دخالت نکردن در امور، به شهر کوچک گورکی در پنجاه کیلومتری مسکو منتقل کرد و ارتباط او را با خارج بهتدریج قطع نمود. در این زمان، لنین یادداشتی برای رهبران حزب کمونیست شوروی نگاشت و در آن خواستار برکناری استالین از مقام دبیرکلی حزب گردید. اما مزدوران استالین مانع رسیدن این نامه به دست شورای مرکزی حزب کمونیست گردیدند؛ بهطوریکه این یادداشت، سی سال پس از مرگ استالین و درواقع شصت سال پس از نگارش آن، افشا شد.
استالین، پس از مرگ لنین در سال 1924م، حاکم مطلق شوروی گردید. از لحظه مرگ لنین، هر دستور استالین واجبالاجرا بود و در این راه هرگونه مخالفتی را با کشتار مردم و حتی بزرگان و افراد برجسته پاسخ داده میشد. استالین پس از مرگ لنین، یاران و همکاران نزدیکش را - که رقبای بالقوه خود تشخیص میداد - یکی پس از دیگری، از مقامات حزبی و دولتی برکنار نمود. وی در سال 1927م، نخستین برنامه پنج ساله اقتصادی شوروی را با هدف اشتراکی کردن کشاورزی و ایجاد واحدهای بزرگ صنعتی آغاز کرد و میلیونها دهقان روسی را - که حاضر نبودند با رها کردن زمین خود، در مزارع دولتی و اشتراکی کار کنند - قتلعام نمود. در دهه 1930م و همگام با تأسیس سازمان پلیس مخفی، صدها هزار نفر از مردم، دچار تصفیههای خونین شدند و میلیونها نفر به سیبری و اردوگاههای کار اجباری تبعید گشتند.
در این دهه، سازمان پلیس مخفی شوروی بهعنوان یکی از منفورترین و سهمناکترین سازمانهای پلیسی جهان، تقریباً از تمامی اقشار جامعه و حتی بسیاری از مقامات میانهرو حزب کمونیست شوروی سابق را به جوخه آتش سپرد. در جریان این تصفیهها، عدهای از برجستهترین فرماندهان ارتش سرخ نیز دستگیر، محاکمه و تیرباران شدند و تعمیم این تصفیه تا ردههای پایین افسران ارتش سرخ، توان نظامی شوروی را در آستانه جنگ دوم جهانی تحلیل برد. واژه سیاسی «استالینیسم»، بیانگر اختناق هولناک سالهای زمامداری استالین بهویژه طی دهه 1930م میباشد.
استالین از سال 1941م تا 1945م، جنگ علیه آلمان را رهبری کرد و با شرکت در کنفرانس تهران و یالتا، نفوذ قابل ملاحظهای برای شوروی در اروپا و سازمان ملل متحد کسب کرد. استالین در سالهای پس از جنگ، سیاست دوری از غرب را در پیش گرفت که بعدها به سیاست «پرده آهنین» معروف شد. مرگ ژوزف ویساریونوویچ جوگاشویلی موسوم به «استالین» سرانجام پس از عمری جنایت و خونریزی در پنجمین روز از ماه مارس سال 1953م رخ داد و بسیاری از مردمان را از شر اعمال ننگین خویش آسوده کرد.
براساس برخی روایات تاریخی، استالین سه یا چهار روز زودتر از این تاریخ مرده بود، اما مقامات وقت که بر سر جانشینی او اختلاف داشتند، ترجیح دادند خبر مرگ این نماد کیش شخصیتپرستی را دیرتر اعلام کنند. چند روز پیش از مرگ، در روز بیست و هشتم فوریه استالین در بلشوی مسکو اپرای دریاچه قو را تماشا میکرد، اما تا پایان نمایش در تئاتر نماند و از آن پس دیگر در انظار دیده نشد. دیکتاتور سرخ که تبلیغات کمونیستی به او لقب «پدر کوچک خلقها» را داده بود، هنگام مرگ هفتاد و چهار سال داشت. انتشار خبر مرگ استالین در فردای پنجم مارس در سراسر جهان موجب حیرت، تأسف، شادی و موجی از آرامش شد. درمورد دلایل مرگ استالین چندین روایت وجود دارد. گفته میشود لاورنتی بریا رئیس پلیس مخفی شوروی که از جان خود بیمناک شده بود، استالین را مسموم کرده بود.
در هر حال، دلیل مرگ استالین هرچه بود موجب آسودگی دهها میلیون نفر از مردم شوروی و کشورهایی شد که استالین پس از جنگ جهانی دوم با برقرار کردن رژیم کمونیستی، آنها را در پشت پرده آهنین جای داده بود. خاطرنشان میسازد؛ در خاطرات خروشچف نیز آمده است که بریا بهوضوح از مرگ استالین خوشحال شد و بهسختی میتوانست خوشحالی خود را از مرگ او کنترل کند. «هنوز جسد استالین را در تابوتش نگذاشته بودند که بریا در صور میدمید.»
درحالیکه اطرافیان استالین بر جنازه او اشک میریختند بریا بهدنبال ماشین فرستاد و همه را در کنار جنازه تنها گذاشت. خاطرات خروشچف در فصل مربوط به مرگ استالین بیشتر مربوط به بریاست و نشان میدهد او لحظهای چشم از بریا برنداشته و درست در آن زمانهایی که مینویسد: «پاکدلانه میگویم که مرگ استالین را سخت یافتم.» بلافاصله از ترس خود از بریا و قدرت یافتن او سخن میگوید. شایسته توجه این است که در رژیمهای توتالیتر که سررشته همه نهادها و اشخاص در دست یک نفر است، مرگ آن نفر نقطه عطفی تاریخی میشود.
تمام آنچه بعد از استالین به وقوع پیوست؛ آزادسازی زندانیان و اعاده حیثیت از متهمان به خیانتی که خیلی از آنها هنگام بهدست آوردن آبرویشان سالها بود که در اردوگاههای کار جان باخته بودند، بیمردن استالین متصور نیست. شاید به این دلیل که دیکتاتورها آنقدر در پیادهروها فرمان میرانند و انسان به زیر میگیرند که بازگشتشان به جاده اصلی با ادامه راه برایشان فرقی ندارد در هر دو صورت محکوم به فنا میشوند. بامداد روز چهارم مارس 1953م رادیو مسکو اعلام کرد استالین دچار خونریزی مغزی شده.
دیکتاتور بزرگ شش و نیم صبح روی زمین افتاده و درحالیکه خودش را خیس کرده بود و حرفهایی نامفهوم میزد، در اتاقش با هراس باز شد و چشمان حیرتزده رفقایش آنچه را میدید باور نمیکرد. در میان جمعیت بالای سر استالین در حال احتضار تنها همسرش از سر صدق گریه کرد. بعد از آن در نوشتههای بهجای مانده تنها شرح دسیسهچینیهای رفقا برای حذف یکدیگر را میخوانیم. هر کس سعی دارد خود را قهرمانی جلوه دهد که میخواسته حزب و خلق آسیبدیده را نجات دهد.