شهید آیت الله صدوقی و احزاب (۱)

گفتگو با حجت الاسلام محمد تقی صالحی درآمد   شهید آیت الله صدوقی در تمام امور اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعه خود صاحب نظر و با تجربه بودند و لذا شاید بسیار متوقع بودند که ایشان با تشکیل احزاب موافقت داشته باشند، در حالی که ایشان به رغم کمک های شایان توجهی که به حزب جمهوری کردند، خودشان هرگز به شائبه طرفداران از هیچ گروه و حزبی آلوده نشدند

شهید آیت الله صدوقی و احزاب (1)
گفتگو با حجت الاسلام محمد تقی صالحی

درآمد
 

شهید آیت الله صدوقی در تمام امور اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعه خود صاحب نظر و با تجربه بودند و لذا شاید بسیار متوقع بودند که ایشان با تشکیل احزاب موافقت داشته باشند، در حالی که ایشان به رغم کمک های شایان توجهی که به حزب جمهوری کردند، خودشان هرگز به شائبه طرفداران از هیچ گروه و حزبی آلوده نشدند. در این گفتگو در کنار مباحث دیگر، این جنبه از آرای ایشان مورد تحلیل دقیق قرار گرفته است.

قبل از اینکه در دفتر آیت الله صدوقی مشغول به کار شوید، آیا ایشان را می شناختید؟
 

از اولین روزهائی که قصد داشتم، طلبه شوم، باب آشنائی من با شهید صدوقی باز شد. ما اصالتاً اهل میبد بودیم. در میان اقوام، روحانی بود به نام حاج سیدجعفر حسینی رکن آبادی. آن زمان من کلاس ششم ابتدائی را تمام کرده بودم. یک روز که ایشان در منزل ما مهمان بودند، مرا تشویق کردند که طلبه شوم. حاج آقا رکن آبادی بنده را نزد آیت الله صدوقی بردند و این مسئله باعث آشنائی من با شهید صدوقی شد. آقای حسینی مرا در انتخاب قم و یزد آزاد گذاشتند و من به دلیل علاقه ای که به قم داشتم، برای شروع تحصیلات حوزوی به این شهر رفتم. آن زمان، اساتید قم از شیوه تدریس شهید صدوقی و مطالبی که این بزرگوار در کلاس های درس بیان می کردند، برای ما صحبت می کردند. این مسئله توجه مرا جلب کرد و باعث شد تا من تابستان ها به یزد بیایم. در تزرجان مدارس ییلاقی بود که من به همراه عده ای از طلاب، برای استفاده از فضای علمی مدرسه و بهره مندی از هوای خنک تزرجان به آنجا می رفتم. بین طلاب رسم بود که به دیدار علمای بزرگ شهرستان می رفتند. من هم همراه سایرین به دیدار شهید صدوقی می رفتم. مدرسه عبدالرحیم خان، ساختمان مخروبه ای داشت و در بازار بود. شهید صدوقی بنای این مدرسه را بازسازی کردند. ایشان از اینکه مدارس علمیه از حضور طلاب خالی بود، ناراحت بودند. من همراه 5-6 نفر از دوستانم که همگی اهل یزد بودیم، در مدرسه آیت الله گلپایگانی تحصیل می کردیم.
به شهید صدوقی گفتیم: «اگر مسئولیت تدریس ما را بر عهده بگیرید، ما در یزد می مانیم.» شهید صدوقی با گشاده روئی از پیشنهاد ما استقبال کردند. به این ترتیب از سال 1351 در یزد ماندیم. در آن زمان، ایشان سه درس رسائل، مکاسب و خارج را به ما درس می دادند، دو درس را در منزل تدریس می کردند (صبح و بعد ازظهر) و یک درس را در مدرسه عبدالرحیم خان، آیت الله صدوقی صندوق تعاونی حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را در مدرسه عبدالرحیم خان با همرهی 40 نفر از متدینین یزد برای دادن قرض الحسنه به مستضعفان تأسیس کردند. ایشان به من گفتند: «از آن جائی که نام این صندوق مزین به نام حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، دوست دارم یک طلبه هم در این صندوق کارکند.» طبق فرمایش ایشان به مدت 4 ماه، روزی دو ساعت، در این صندوق کار می کردم. پدرم از این موضوع راضی نبودند، چون علاقه داشتند بنده مجتهد شوم که البته نتوانستم به وصیت ایشان عمل کنم. موضوع را با آیت الله صدوقی در میان گذاشتم. ایشان گفتند: «امر پدر لازم الاجر است. برو و به تحصیلت بپرداز.»

در درس خارج ایشان، چند نفر از طلاب حضور پیدا می کردند؟ آیا این کلاس ها ادامه پیدا کرد؟
 

حدود 40-50 نفر از روحانیون یزد که همگی منبری و یا اهل مسجد بودند، در مدرسه عبدالرحیم خان برای شرکت در کلاس های جمع می شدند.

آیا بعد از اینکه آیت الله صدوقی امام جمعه شدند، تدریس را ادامه دادند؟
 

بله، البته زمانی که مبارزات انقلابی آغاز شد، کلاس درس ایشان تعطیل شد و شهید صدوقی به امور دیگر رسیدگی می کردند. آن زمان ایشان از نحوه کار بعضی از قضات که از دوران طاغوت فعال بودند، رضایت نداشتند. حتی در نماز جمعه از عملکرد قضات شکایت کردند و گفتند: «دستور می دهم در دادگستری را گل بگیرند.» این مسئله باعث ناراحتی قضات شد. آنها به دفتر من آمدند و گفتند: «اگر حاج آقا صلاح نمی دانند که ما قضاوت کنیم، این کار را رها می کنیم، چون می خواهیم آبرویمان حفظ شود.» من هم خدمت حاج آقا رفتم و به ایشان اطلاع دادم که قضات گفته اند که از یک طرف قانون اساسی به ما می گوید قاضی مستقل است و از سوی دیگر آقایان از ما انتظاراتی دارند و ما باید بر اساس قانون قضاوت کنیم. من به شهید صدوقی گفتم: «شما آنها را به عنوان قاضی قبول ندارید، چون مجتهد نیستند. به نظر من برای قضاوت بهتر است درس خارج را تدریس کنید تا از این طریق، آنها با موازین اسلامی، روحیات و مواضع شما آشنا شوند.» قضات و روحانیونی که کار قضاوت را بر عهده داشتند و بعضی از طلاب، در کلاس درس خارج قضا حاضر می شدند. تدریس کتاب قضا 8 ماه طول کشید. نکته قابل توجه این است که کلاس مورد توجه قضات قرار گرفت و آنها به تدریج متوجه اشتباهاتشان شدند.

همان طور که اشاره کردید، در کلاس خارج قضا، قضایی از رژیم قبل هم حضور داشتند. آیا در کلاس به دلیل پوشش متفاوتشان و یا اختلاف عقیده ای که در برخی زمینه ها با شهید صدوقی داشتند، بحثی پیش نمی آمد؟
 

در کلاس درس خارج، بین طلاب مرسوم است که مستشکل داشته باشند. شخص اشکالاتی بر موارد بیان شده وارد می کرد؛ ولی آیت الله صدوقی با خوشروئی به تمام سئوالات پاسخ می دادند. بیان لطیفه و حکایات حین درس از ویژگی های تدریس این بزرگوار بود. شهید صدوقی حساسیت خاصی به ظاهر افراد نشان نمی دادند. به نظر ایشان تراشیدن ریش گناه کبیره نبود و از اینکه افراد با ظاهری آراسته در جمع حاضر شوند، خوشحال می شدند. قضات قبل از انقلاب هم بر اساس فقه و اصول شیعه قضاوت می کردند و با کلیات مسائل آشنا بودند؛ با وجود این، با شرکت در این کلاس ها، در افکار و ظواهر برخی از آنها تغییراتی به وجود آمد.

از حادثه زلزله طبس چه خاطراتی را به یاد دارید؟
 

زلزله طبس که اتفاق افتاد، درس تعطیل و همه اذهان بر کمک به مردم طبس متمرکز شد. بنده در آن زمان در سفر بودم. هنگامی که بازگشتم، جنازه ها دفن شده و برخی طلبه ها برای خواندن نماز میت به آنجا رفته بودند، ولی من نتوانستم به طبس بروم و لذا در جریان این واقعه نبودم، اما دوستان دیگری از جمله آقای محمدی نصرآبادی در جریان بازسازی مناطق در طبس و فردوس بودند. طلبه ها معمولا به مسائل شرعی می پرداختند.

از حوادث روز دهم فروردین 1357 چه چیزی را به یاد دارید؟
 

آن روز من در بم کرمان بودم. بعد از ظهر 10 فروردین که به یزد رسیدیم، متوجه شدیم که اوضاع یزد، دگرگون شده است و حالت عادی ندارد. البته همان روز یکی از دوستانم در راه مریض شده بود و ناچار شدیم که او را به بیمارستان برسانیم.

نکته جالب در ماجرای 10 فروردین 1357 این است که آن روز با وجود درگیری های شدید، تعداد کمی از مردم به شهادت رسیدند. شهید صدوقی از این واقعه بیشترین استفاده را کردند و این ماجرا در پیشبرد مبارزات بسیار مؤثر بود. آن روز ایشان چگونه امور را مدیریت کردند؟
 

شجاعت شهید صدوقی و اهمیتی که برای خون مسلمانان قائل بودند، باعث شد که آن روز با کمترین کشته، بیشترین بهره را از تظاهرات ببرند. شهید صدوقی در بیان فجایع، بلاغت و صراحت عجیبی داشتند و لحن ایشان در بیان مسائل انقلاب باعث تشویق مردم به حرکت و مبارزه می شد. در ماجرای سینما رکس آبادان، آیت الله صدوقی در اعلامیه ای با صراحت و بدون هیچ هراسی بیان کردند که رژیم این آتش سوزی را به راه انداخته است، در حالی که آن زمان، رژیم طاغوت قصد داشت انقلابیون را مسبب این آتش سوزی اعلام کند. خوشبختانه بعد از مدتی طبق فرمایش شهید صدوقی معلوم شد که رژیم عامل آتش سوزی بوده است.

بینش وسیع آیت الله صدوقی در حل مشکلات سیاسی و اجتماعی از کجا نشات می گرفت؟
 

تقوای الهی در وجود انسان ها از جمله شهید صدوقی، باعث بصیرت بالا و روشنی ضمیرشان می گردد. از مجموعه برخوردهای ایشان با تمام مسائل متوجه می شدم که ارتباطشان با مسائل، جنبه معنوی دارد.

ظاهراً آیت الله صدوقی پس از ماجرای 10 فروردین سال 1357، نحوه برخورد خود را با حکومت تغییر دادند. آیا شما هم با این مسئله موافقید؟
 

بله. ایشان در شرایطی خاص، قبل از این واقعه، تقیه را در پیش گرفته بودند؛ اما وقتی احساس کردند که باید به میدان مبارزه پا بگذارند، به طور جدی و علنی مبارزه را آغاز و بدون هراس از مرگ و شهادت با رژیم به تندی برخورد کردند.

آیا از برخوردهای جدی شهید صدوقی و اعتراضات ایشان به رژیم طاغوت در زمانی که منبر می رفتند، خاطره ای در ذهن دارید؟
 

یکی از ماجراهائی که ما را تحت تأثیر قرار داد، اتفاقی بود که در مراسم چهلم شهدای قم افتاد. مراسم چهلم شهدای ق در مدرسه عبدالرحیم خان برگزار شد. طلاب، روحانیون، معممین شهر و بازاریان به این مراسم آمدند. من هم در آن مراسم شرکت کردم. آن روز، آقای حافظیه که از منبرها بودند، به منبر رفتند و برای مردم سخنرانی کردند. ناگهان از کلانری محل که در میدان بعثت واقع شده بود، چند سرباز و افسر آمدند. یک نفر از آنها جلو آمد و فریاد زد: «چه خبر است؟» آقای حافظیه گفتند: «جلسه درس است.»، اما آیت الله صدوقی از جایشان بلند شدند، عبا را زیر بغل گرفتند و گفتند: «اینجا مجلس ترحیم کشته هائی است که شما آنها را کشتید. بروید بیرون. دیگر روی نحستن را نبینم.» مأموران هم فوراً عقب نشینی کردند و از مسجد بیرون رفتند. ابهت ایشان حتی مأموران دولتی را هم می ترساند. ایشان مثل شیر غرانی آنان را فراری دادند. همه ما طلبه ها نگران بودیم که نکند دستگیر شویم؛ ولی با اقدام شجاعانه آیت الله صدوقی، همگی روحیه گرفتیم.

زمانی که آیت الله صدوقی سینه شان را مقابل سربازی باز کردند و شجاعانه در برابر او ایستادند، با وجود آنکه ایشان به هیچ سلاحی مجهز نبودند و دشمن تفنگ به دست ایستاده بود، مأموران به شهید صدوقی تیراندازی نکردند. چه رازی در شخصیت آیت الله صدوقی وجود داشت که مخالفان از ایشان حساب می بردند؟
 

به نظر من اولین نکته ابهت شخصیتی ایشان و جاذبه معنوی شان بود. آن زمان، استانداری بود که فرماندار کل شده بود. این شخص مشتاق بود که از صندوق قرض الحسنه بازدید کند. شهید پاک نژاد در تأمین اجتماعی به عنوان پزشک کار می کردند، ولی با افراد دستگاه هم مرتبط بودند. وقتی فرماندار به بازدید از قرض الحسنه تمایل نشان داد، شهید صدوقی به شهید پاک نژاد پیغام دادند که می خواهم ایشان را ببینم. آیت الله صدوقی دوست نداشتند افراد وابسته به رژیم را به خانه راه دهند، از این رو فرماندار به مدرسه آمد، به یاد دارم. انگشتر طلائی به دستش بود؛ ولی قبل از اینکه با آیت الله صدوقی دیدار کند، متوجه شدم که انگشتر را از دستش بیرون آورد. وقتی با آیت الله صدوقی مواجه شد، لرزه بر اندامش افتاده بود. شهید صدوقی هم به او تعارف کردند که بنشیند.
من کمتر عالمی را دیده ام که تا این حد ابهت داشته باشد، طوری که افراد تحت تأثیر قرار می گرفتند و حتی پس از دیدار اول، مرید ایشان می شدند. گاهی اوقات اشخاصی که در دستگاه کار می کردند، به خاطر عرق اسلامی و انسانی خود، اخبار دستگاه و تشکیلات را به حاج آقا صدوقی می دادند. شهید صدوقی هیچ گاه بی ارتباط با مردم نبودند و همین مسئله، رمز موفقیت ایشان در امور بود. در آن زمان جلسه ای در مسجد حظیره برگزار می شد که در حال حاضر هم این جلسات ادامه دارد. اقشار مختلفی از جمله، پاسبان، روحانی، بازاری و اداری، هیئت مسجد حظیره را تشکیل می دادند. البته افرادی که در ادارات در پست های بالا مشغول به کار بودند، جرئت نداشتند در این گونه مجالس شرکت کنند، اما کارمندان رده پائین اداری، گاهی اوقات پیغام های حاج آقا را به ادارات و مراکز دولتی و ادارات هم پیغام خود را از این طریق به آیت الله صدوقی می رساندند. این مسئله نشان می داد که آیت الله صدوقی در ادای وظیفه خویش به عنوان حاکم شرعی، مصمم و پرتلاش هستند. بخشی از پرونده هائی که نیاز به نظر و بررسی قرار می گرفت. حتی در بسیاری از مواقع، قضات از شهید صدوقی در برخی از امور نظرخواهی می کردند، چون درباره بعضی از مسائل، حکم شرعی آن را نمی دانستند و قانون خاصی برای آن شرایط نداشتند. همان طور که گفتم رمز موفقیت آیت الله صدوقی ارتباط با همه اقشار جامعه بود، از این رو همواره به طلبه ها می گفتیم باید با همه اقشار اجتماع در ارتباط باشند و نباید هیچ وقت به شغل افراد توجه کنیم و به عنوان مثال بگوئیم آن شخص رفتگر است و این یکی حمال بازار. مؤذن نماز حاج آقا صدوقی، پیرمرد بامعرفتی بود که شغلش حمالی بود. او گاهی اوقات درباره برخی از مسائل به شهید صدوقی اعتراض می کرد که چرا این کار را می کنید؟ شهید صدوقی هم با خوشروئی و مهربانی به او می گفتند، اگر حرف دیگری هم داری بگو. این مسئله نشان می دهد که ایشان با گشاده روئی با همه اقشار برخورد می کردند.

شما در جائی گفته بودید که ابهت آیت الله صدوقی به حدی بود که دیگران مجال بیان نظر در مقابل ایشان را نداشتند و آیت الله صدوقی با نظر و ایده خودشان حرف آخر را می زدند. این مطلب با خاطره ای که از برخورد شهید صدوقی با مؤذنشان نقل کردید، تناقض دارد. اگر امکان دارد در این باره برایمان توضیح دهید.
 

معمولا در تصمیم گیری ها اگر صاحبان منصب، نظری می دادند، آیت الله صدوقی در پایان نظر شرعی خود را در اجرای امور اعمال می کردند؛ اما ایشان فوق العاده انتقادپذیر بودند. به طور مثال اگر طلبه ای در کلاس، مسئله ای را مورد نقد قرار می داد، شهید صدوقی با حوصله به حرف های او گوش می دادند، بدون اینکه ناراحت و عصبانی شوند و یا با بی حوصلگی به او پاسخ دهند.

علت اطاعت همه مردم و حتی ماموران رژیم از شهید صدوقی چه بود؟
 

در زمان حاج شیخ عبدالکریم حائری، رضاخان به مخالفت با روحانیون برخاست و اعلام کرد که روحانیون سواد ندارند و باید امتحان بدهند. رضاخان می گفت فقط کسی که مجتهد است باید عمامه بگذارد. در همان ایام، شهید صدوقی برای حل مشکلات طلاب و گرفتن کارت معافیت تحصیل برای طلاب، تلاش وافری کردند؛ البته شهید صدوقی در آن زمان امتحانات مربوطه را دادند و به عنوان مجتهد مسلم شناخته شدند و جواز اجتهاد هم برای ایشان صادر شد. در زمان طلبگی ما، دو نفر باید از طلاب امتحان می گرفتند و تأئیدیه را امضا می کردند تا تحصیلات آن طلبه مورد قبول دستگاه واقع شود. یکی از آن دو نفر آیت الله حاج میرزا خلیل کمره ای در تهران و دیگری آیت الله صدوقی در یزد بودند. آیت الله صدوقی سوابق علمی در دستگاه داشتد و از طرفی مسئله اجتهاد ایشان هم مورد تأئید دستگاه قرار گرفته بود. در آن زمان برخوردهائی بین مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری با دستگاه رضاخان و بعدها هم برخوردی بین آیت الله العظمی بروجردی با دستگاه پیش آمد. این قبیل مسائل باعث شد که آیت الله صدوقی به عنوان مجتهد مسلم و رد مقام یک حاکم سلامی و حاکم شرعی از عوامل حکومتی به عنوان ابزار استفاده کنند و در نهایت دید وسیع و اشراف ایشان به امور، باعث پیروزی در مبارزات انقلابی شد.
ارتباط بسیاری از متدینین یزد در ادارات به گونه ای بود که آنها از آیت الله بروجردی اجازه می گرفتند و حاج آق هم برای تصرف در امورشان به آنها اجازه می دادند. در واقع عوامل حکومتی در ادارات (متدینین یزد که در ادارات مشغول به کار بودند) بیش از آنکه خود را از عوامل حکومتی بدانند، معتقد بودند که باید به عنوان عوامل حاکم اسلامی برای حل مشکلات مردم در جامعه ایفای نقش کنند.

همان طور که می دانید، برخوردی بین امام و حکومت پیش آمد و شهید صدوقی هم این ماجرا را در یزد تکرار کردند که در پی آن، ماجرای آخرین نیمه شعبان در دوران حکومت پهلوی و تعطیلی عید پیش آمد. در مورد این ماجرا، برایمان توضیح دهید و بفرمائید این موضوع تا چه حد برای مردم جا افتاد و چگونه پیش رفت؟
 

با توجه به کشتارهائی که شد، عوامل انجمن حجتیه سعی می کردند. جشن ها را پررونق کنند. در این میان آیت الله صدوقی اعلامیه ای به دست خط آقای مناقب (دامادشان) صادر کردند. من به همراه طلبه دیگری که سید و اصالتاً میبدی بود، به خاطر اعلامیه ها دستگیر شدیم. قاضی در دادگاه، اعلامیه را به من نشان داد و گفت: «شما که شاگرد آیت الله صدوقی بودید، بگوئید که آیا این اعلامیه های آیت الله صدوقی است؟»
گفتم: «خیر، این دست خط ایشان نیست.» یک روز و نیم در پاسگاه میبد و در مرکز ژاندارمری اردکان بودیم و بعد هم به یزد آمدیم. البته با سفارش آیت الله صدوقی به دکتر پاک نژاد و میانجی گری های ایشان، پس از مدتی آزاد شدیم.

آیا این ماجرا، تنها تقابل آیت الله صدوقی و انجمن حجتیه بود یا خیر؟
 

زمانی که افراد انجمن حجتیه به یزد آمدند، برای دخالت در امور سیاسی نهی می شدند؛ اما به دلیل ارتباطی که با مرحوم دکتر پاک نژاد و دکتر رمضان خانی داشتیم و آنها نیز مرید امام بودند، انجمن حجتیه، به سمت مسائل سیاسی جذب شدند و عنوان انجمنشان را به انجمن دینی تغییر دادند. آیت الله صدوقی همواره تلاش می کردند تا جائی که امکان دارد جناح ها و گروه ها را جذب مسائل دینی کنند و آنها را از انحراف باز دارند و این رمز موفقیت ایشان بود.در مسئله منافقین هم اگر با دقت نگاه کنیم متوجه این مسئله خواهیم شد. برخی از سران منافقین که یزدی بودند، زمانی به دام منافقین افتادند که در شهر یزد ساکن نبودند. به نظر من اگر آنها در یزد اقامت داشتند، به واسطه لطف و توجه آیت الله صدوقی، هیچ گاه به انحراف کشیده نمی شدند و به دام منافقین نمی افتادند.

در ماجرای نیمه شعبان، ساواک گفته است که افکار شهید صدوقی صریح تر از امام خمینی است. آیا شما این قضاوت را قبول دارید؟
 

آیت الله صدوقی گفتند که ما باید کاری کنیم که شاه برود. البته آیت الله صانعی در قم در مجلسی که همه مراجع حضور داشتند، به این مسئله اشاره کردند. در این اثنا، شخصی گفته بود که باید از امام بخواهیم تا دولتش را معرفی کند و شاه هم سلطنت خود را بکند. آیت الله صدوقی در پاسخ گفته بودند که سلطنت معنی ندارد و شاه باید بساطش را جمع کند. امام در نجف اعلامیه می دادند و آیت الله صدوقی در کشور با وجود تهدیدات ساواک با شهامت صحبت می کردند و با رژیم به مخالفت بر می خاستند.

مگر امام در پاریس نفرمودند که شاه باید برود؟
 

بله، ایشان در حین اقامتشان در پاریس گفته بودند که شاه باید برود؛ اما زمانی که آیت الله صدوقی در مورد خروج شاه صحبت می کردند، امام در نجف تشریف داشتند.

بهتر است در این میان نگاهی به حوادث بعد از پیروزی انقلاب بیندازیم. شما از عطوفت و مداراهای آیت الله صدوقی برای ما صحبت کردید؛ اما ایشان در مقابل برخی از جریانات بسیار جدی برخورد می کردند. علت این مسئله چه بود و اگر امکان دارد مصادیقی از آن را هم برای ما بگوئید؟
 

آیت الله صدوقی نسبت به تفرقه میان مردم، ارگان ها و جوانان بسیار حساس بودند و اعتقاد داشتند که مبارزین باید با هم متحد باشند و بین آنها وحدت کلمه باشد. پدر و مادران عده ای از عوامل سازمان مجاهدین خلق و پدر و مادر رضائی ها را که فرزندانشان در زمان حکومت شاه شهید شده بودند، به شهر یزد آوردند تا سخنرانی کنند. آیت الله صدوقی در این مورد هم بسیار حساس بودند. آنها درخواست کردند تا نزد شهید صدوقی بیایند. پدر و مادر رضائی ها در ابتدای ملاقاتش با آیت الله صدوقی کمی صحبت کرد. حاج آقا صدوقی به آنها گفتند:«خواهر من! شما اگر بچه هایتان را برای اسلام دادید، اجرتان پیش خدا محفوظ است، اگر هم فرزندانتان را دادید که بین مسلمانان تفرقه ایجاد شود، بسیار راه اشتباهی را در پیش گرفته اید. قطعاً راه فرزندانتان این گونه نبوده است. شما راه فرزندانتان، یعنی راه اسلام، خدا و امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را ادامه بدهید. الان زمان اختلاف افکنی و تشکیل حزب و گروه و دسته نیست.»
یکی از ویژگی های اخلاقی آیت الله صدوقی این بود که با تحزب مخالف بودند. زمانی که حزب جمهوری اسلام تشکیل شد و اساسنامه اش را خدمت آیت الله صدوقی آوردند تا ایشان هم به عضویت حزب درآیند. شهید صدوقی گفتند: «من حزبی نمی شوم.» شهید بهشتی و سایر دوستان آیت الله صدوقی از مؤسسین حزب بودند و شهید صدوقی هم به این افراد علاقمند بودند و حتی کمک های مالی بسیاری هم به حزب می کردند؛ اما می گفتند که من آخوند حزبی نمی شوم.

گویا حزب با بودجه آیت الله صدوقی به راه افتاد بود؟
 

بله، آیت الله صدوقی به حزب کمک مالی کردند؛ اما می گفتند که ما جمهوری اسلامی داریم و همه مسلمانان باید زیر یک لوا، محوریت امام و رهبری مسائل و مبارزات را دنبال کنند و این اعتقاد از مواضع نظری ایشان درباره حکومت اسلامی بود.

شما از چه زمانی در دفتر ایشان مشغول به کار شدید؟
 

ایشان از فروردین 1358 به طور رسمی مسئولیت هائی را بر عهده من نهادند. البته قبل از آن هم فعالیت می کردم.

آیا آن زمان هنوز دولت موقت پابرجا بود؟
 

بله.

از برخوردهائی که آیت الله صدوقی با بازرگان داشتند، برایمان توضیح دهید. چه برخوردهای شفاهی اول و چه برخوردهای کتبی در مراحل بعدی.
 

مرحوم بازرگان، آشنائی دیرینه ای با شهید صدوقی داشت. قبل از انقلاب هم سفری به یزد کرد. آیت الله صدوقی هم به مرحوم بازرگان بسیار علاقه داشتند، ولی گاهی اوقات بعضی از مواضع او را قبول نداشتند. آن زمان افراد بسیاری، کتاب هائی در موضوعات اسلامی و دینی تألیف می کردند که آیت الله صدوقی به برخی نظریات آنان، اشکال وارد می کردند. در آن زمان آیت الله صدوقی احساس می کردند که در مراودات دولتی، وابستگی به جریانات غرب و آمریکا وجود دارد، از این رو به بازرگان ایراداتی وارد کردند. ایشان نسبت به این مسئله حساسیت نشان می دادند و می گفتند: «نظام ما اسلامی است، نه شرقی و نه غربی. ما باید مستقل باشیم.» در دوران طلبگی ما در مورد کتاب های قضا، حدود و دیات بحث هائی به میان آمده بود. ما می گفتیم که قضاوت کار علما نیست، ولی ایشان جواب می دادند که فقه باید زنده بماند. در یک کلام، به استقلال جریان حکومت اسلامی معتقد بودند و نسبت به وابستگی های دولت به آمریکا، با بازرگان برخورد داشتند. البته پس از آن برخورد جلسه ای در تهران برگزار شد و بازرگان خدمت آیت الله صدوقی رسید و کدورت ها تا حدی بر طرف شد؛ اما پس از مدتی جریان استعفای بازرگان و اعلامیه ای که امام در ماجرای اشغال لانه جاسوسی دادند، به وجود آمد. ایشان از این موضوع اظهار خوشحالی کردند و گفتند: «الحمدالله که رفت.» بازرگان پس از این ماجرا، در جریان حوادث، منزوی شده بود و به دلیل دوستی دیرینه ای که با آیت الله صدوقی داشت، دو نامه به ایشان نوشت. در نامه اول خطاب به شهید صدوقی نوشته بود: «سزاوار نبود که با من این گونه برخورد شود.» آیت الله صدوقی هم پاسخ دادند: «ما هم از شما توقع چنین برخوردی نداشتیم. وقتی 72 تن از یاران امام و انقلاب در جریان حزب سوختند (نخست وزیر و رئیس جمهور)، شما حتی یک کلمه هم اظهار تأسف نکردید و پیام تسلیتی برای آنان ننوشتید.»
بازرگان مجدداً نامه ای نوشت که در متن آن، باز هم گله و شکایت کرده بود. آن زمان ما برای نوشتن پاسخ بازرگان، نظرات و پاسخ آیت الله صدوقی را جویا شدیم، سپس بر اساس نظریات ایشان، نامه ای در جواب بازرگان می نوشتیم و آیت الله صدوقی هم اصلاحات لازمه را در متن نامه، انجام می دادند. برای نوشتن جواب به نامه دوم بازرگان، از آیت الله صدوقی پرسیدیم که پاسخ شما چیست؟
شهید صدوقی گفتند: «نه، جواب نمی دهم. او می خواهد با این اقدامات و نامه ها، خودش را بزرگ جلوه دهد.»

مسئولین بزرگ در سراسر دنیا، رویه خاصی را در نوشتن مطالب و نامه در پیش می گیرند. مسئولین معمولا به دلیل مشغله زیاد، مفاهیم، خواسته ها و منظورشان را به مسئولان دفترشان می گویند و مسئولان دفتر هم پیش نویسی از مطلب مربوطه تهیه می کنند، سپس آن مسئول دولتی اصلاحات لازم را می دهد. اگر امکان دارد، توضیح دهید که چه بخشی از این روند کاری از طرف شهید صدوقی و چه بخشی از طرف کارکنان دفترشان بود. آیت الله صدوقی حین اصلاح مطالب تا چه حد در پیش نویس تغییر ایجاد می کردند و بر آن اثر می گذاشتند؟
 

من به همراه دکتر نظام الدینی که پدرشان روحانی بود و خودشان هم انسانی عارف و آگاه به موازین بودند، در دفتر آیت الله صدوقی فعالیت می کردیم. اکثر اعلامیه هائی که آیت الله صدوقی قبل از انقلاب صادر می کردند، به خط خودشان نوشته می شد. ایشان مطالب را به ما می گفتند، ما هم پیش نویسی برای اعلامیه و مقاله تهیه می کردیم و سپس اگر مطلبی از قلم افتاده بود و یا نتوانسته بودیم منظور آیت الله صدوقی را به خوبی در متن برسانیم، ایشان اصلاحات لازم را انجام می دادند. ابهت شخصیت ایشان به حدی بود که نمی توانستیم برخلاف نظرشان مطلبی در پیش نویس بنویسیم. قبل از اینکه من در دفتر ایشان مشغول به کار شوم، قلم روانی نداشتم؛ اما با شروع فعالیتم در جوار ایشان، متوجه شدم که جنبه روحانی ویژه ای در سخنانشان وجود دارد و با عنایات خدا و لطف آیت الله صدوقی، قلم من روان تر شد.

واضح و مبرهن است که برخی از نظریات ایشان با نظرات شما در تناقض بوده است. آیا در نوشتن پیش نویس اذیت نمی شدید و به شک نمی افتادید که آن مطلب را که با نظر شما موافق نیست، بنویسید یا نه؟
 

چرا، به خاطر دارم که در جریان حزب خلق مسلمان و جریان آیت الله شریعتمداری، آیت الله صدوقی تلفنی با بسیاری از دوستانشان در قم و تهران صحبت می کردند. با جدیت مطالبی را که در ذهنشان بود برایم می گفتند تا بنویسم. آیت الله شریعتمداری مجتهد بودند و من معتقد بودم که هر مجتهدی می تواند نظریه ای ارائه دهد و نظرش هم محترم است، از این رو تمایل نداشتم آن مطالب را بنویسم. در اتاقی به نوشتن مشغول شدم و در حین نوشتن خوابم برد. در عالم رؤیا صدائی به گوشم رسید که می گفت:«قنبر! بنویس.» در واقع این ندا به من پیام می داد که گفته ها و نظریات آیت الله صدوقی را بنویس و در آن شک نکن.

آیا خواب حجیت دارد؟
 

خواب حجیت ندارد. ادله برای استنباط حکم خدا، کتاب و سنت، اجماع و عقل هستند. خواب اساس و بنیان دینی و قرآنی دارد. شکی در این مسئله نیست که رؤیاهای صادقه در مسائل شخصی و اجتماعی مؤثر هستند. در قرآن مصادیقی در این باره مطرح شده است، همچون حکایت خواب حضرت یوسف(علیه السلام)، در نتیجه ما نمی توانیم منکر خواب شویم و خواب برای بیان حکم، حجیت دارد.

در مورد مقابله و ایستادگی آیت الله صدوقی در مقابل بنی صدر مطلبی به یاد دارید؟
 

ایستادگی آیت الله صدوقی در مقابل بنی صدر ناشی از غیرت و تعصب دینی بود که ایشان نسبت به مسائل داشتند. آن زمان ماجرای 14 اسفند در دانشگاه و برگزاری مراسم عزاداری در ایام محرم و کف و سوتی که در مجلس به راه افتاد، آیت الله صدوقی را بسیار متأثر و ناراحت کرد. علاوه بر این، در این میان سخنانی که گفته شد و مواضعی که بیان شد، موجبات ناراحتی بیشتر شهید صدوقی را فراهم کرد، چون آن صحبت ها در مغایرت با خط امام، انقلاب و اسلام بود. به دنبال این وقایع و نارضایتی آیت الله صدوقی از این اتفاقات، ایشان در نماز جمعه گفتند: «رئیس جمهور مملکت به اندازه پول منگو هم نمی ارزد.»

شهید آیت الله صدوقی و احزاب (1)

پول منگو یعنی چه؟
 

آن زمان ده شاهی هائی برنجی وجود داشت که وقتی زنگ می زد به آنها می گفتند، پول منگو، یعنی ده شاهی زنگ زده.

آیت الله صدوقی برای خطاب کردن به رئیس جمهور کشور از تعابیری همچون پول منگو استفاده می کردند، در حالی که امام تا آخرین لحظات فعالیت بنی صدر، برای خطاب به بنی صدر از تعابیری چون فرزندم استفاده می کردند و از این تعابیر و الفاظ مسئله حمایت امام از بنی صدر احساس می شد، با وجود این چرا شهید صدوقی در مقابل بنی صدر ایستادند، در حالی که شهید صدوقی نماینده امام در استان یزد بودند و از نزدیک ترین دوستان امام به شمار می آمدند. آیا مخالفت آیت الله صدوقی با بنی صدر شائبه ای ایجاد نکرد و باعث دلخوری دوستان و اطرافیان ایشان نشد؟ آیا امام در این مورد تذکری به آیت الله صدوقی ندادند؟
 

خیر. معمولاً در عمل به احکام اسلامی، شرایط زمانی و مکانی باعث می شود تا افراد در بعضی از مواضع سیاسی شیوه تقیه را در پیش گیرند و در بعضی از شرایط مبارزه می کنند. با توجه به وظایفی که امام به عنوان رهبر جامعه اسلامی در حمایت از ارکان نظام داشتند، طبیعی بود که از بنی صدر حمایت کنند. از طرفی، در قانون اساسی آمده است که اعتراض علیه مسئولین، حق مردم است، بالاخص از باب امربه معروف و نهی از منکر. این وظیفه شرعی هر مسلمانی است. مسلماً این تذکر در قانون اساسی، علما را موظف می کند تا در جایگاه خودشان به امور سیاسی و مملکتی توجه داشته باشند و وظیفه شرعی امر به معروف و نهی از منکر را در جامعه بالاخص در قبال مسئولین کشور پیاده کنند. در ضمن، احتمال داشت که امام از همه سخنان بنی صدر و مواضع او باخبر نشوند. همچنین آیت الله صدوقی از بنی صدر سخنانی شنیده بودند که قابل نقد، اعتراض و نهی بود و از این رو به مخالفت با بنی صدر پرداختند.

در مطالبی که شما گفتید هیچ شکی وجود ندارد. حتی بعد از مدتی امام فرمودند که من از ابتدا با بنی صدر مخالف بودم و بدیهی است که آیت الله صدوقی به دلیل رابطه دوستانه و نزدیکشان با امام، مطالب و مسائلی را می دانستند که عوام از آن اطلاعی نداشتند. سئوال من این است که مخالفت آیت الله صدوقی با بنی صدر، بین اطرافیان شهید صدوقی چالشی ایجاد نکرد؟
 

زمانی که بنی صدر از جانب روحانیون تهران و برخی از شخصیت ها در قم کاندیدای ریاست جمهوری شد، به همراه دکتر نظام الدینی خدمت آیت الله صدوقی رفتیم و به ایشان گفتیم که جو غالب با بنی صدر است، در حالی که شما از دکتر حبیبی حمایت می کنید. با این اوضاع مردم به دکتر حبیبی رأی نخواهند داد. شهید صدوقی گفتند: «اگر دکتر حبیبی رأی نیاورد، مهم نیست. من از زمانی که بنی صدر را در پاریس و در مجلس خبرگان دیدم، به او هیچ اعتقادی نداشتم. اگر دکتر حبیبی رأی نیاورد، برای من بهتر است، چون مسئولیت من کمتر می شود.»

نکته جالب این است که آیت الله صدوقی بنی را در سفر پاریس شناختند. آیا به خاطر دارید که شهید صدوقی چه اشکالاتی در سفر پاریس و در مجلس خبرگان به بنی صدر وارد کردند؟
 

من به طور جزئی از آیت الله صدوقی در مورد اشکالاتی که در مسائل اعتقادی و نوع برخورد در بنی صدر وجود داشت، چیزی نپرسیدم؛ اما به خاطر دارم که اعتقادات دکتر حبیبی و خانواده شان به سمت امام و علما گرایش داشت. حتی آیت الله صدوقی گفته بودند که من دکتر حبیبی را معتقد به اسلام می بینم. در آن زمان دولت موقت، اصل ولایت فقیه را در پیش نویس قانون اساسی نیاورده بود و مسلماً مطلعید که باب این اصل در مجلس خبرگان باز شد. آیت الله صدوقی از جمله کسانی بودند که بر حضور این اصل در قانون اساسی و در نظر گرفتن آن بسیار پافشاری می کردند. وقتی ایشان به یزد آمدند، از دکتر نظام خواستند تا جمعی از پزشکان و شخصیت های علمی و فرهنگی برای استقرار این اصل در قانون اساسی، نامه ای را به شکل اعلامیه بنویسند. دکتر نظام بر اساس نظرات و عقاید آیت الله صدوقی درباره اهمیت اصل ولایت فقیه، پیش نویسی را به عنوان اعلامیه بنویسند. دکتر نظام بر اساساً نظرات و عقاید آیت الله صدوقی درباره اهمیت اصل ولایت فقیه، پیش نویسی را به عنوان اعلامیه پزشکان آماده کرد و دیگران هم آن را امضا کردند. در این پیش نویس به این نکته تأکید شد که اصل ولایت فقیه از اصول مهم اسلامی است و اعلام شد که این اصل باید در قانون اساسی قرار بگیرد. آیت الله صدوقی در ماجرای ریاست جمهوری بنی صدر گفتند که بنی صدر اعتقادی به حکومت اسلامی ندارد. چون با اصل ولایت فقیه مخالف است.

آیت الله صدوقی در این قضایا با افراد بسیاری از جمله دکتر آیت مشورت کردند. آیا شما از برخورد دکتر آیت با آیت الله صدوقی نکته به یاد دارید؟
 

دکتر آیت در ابتدا طلبه و از شاگردان شهید صدوقی در حوزه علمیه قم بود. او پس از گذراندن دوران طلبگی به دانشگاه می رود و در دانشگاه مشغول تدریس می شود. رشته تحصیلی دکتر آیت، حقوق بود. آیت الله صدوقی به دلیل اینکه از نوجوانی دکتر آیت را می شناختند و مواضع مثبت او را در جریانات حکومت اسلامی قبول داشتند، به دکتر آیت علاقمند بودند، از این رو او را طرف مشورت خود قرار دادند. البته من به طور دقیق درجریان مجلس خبرگان در تهران نبودم و به همین دلیل از ماجرای برخورد دکتر آیت با آیت الله صدوقی خاطره خاصی ندارم.

صحبت از خبرگان قانون اساسی به میان آمد. نسبت آرای آیت الله صدوقی به کل آرای مردم یزد 98/8 بود. در تاریخ انقلاب هیچ کس نتوانسته چنین درصد بالائی از آرا را از آن خود کند. این مسئله مبین اعتماد بالای مردم یزد به آیت الله صدوقی است. به نظر می آید که آن زمان هیچ کس مخالف ایشان نبوده است و یا شاید مخالفین در رأی گیری شرکت نکرده اند. شاید هم این آمار بالا نتیجه حس مسئولیت بچه حزب اللهی ها بوده است. نظر شما در این مورد چیست؟ سئوال دیگر من این است که آیا شهید صدوقی برای پیروزی در انتخابات تبلیغ هم کردند؟
 

شهید صدوقی مجتهد مسلمی بودند که مردم فوق العاده تحت تأثیر صحبت های ایشان قرار می گرفتند و حرف شنوی مردم از بیانات ایشان، منحصر به مردم یزد نبود. مردم نائین و استان های کرمان، سیستان و بلوچستان، هرمزگان و حتی برخی از مناطق استان فارس از جمله آباده به شهید صدوقی اعتقاد داشتند. حتی گاهی اوقات اگر بین علمای اصفهان اختلافی به وجود می آمد، آیت الله صدوقی بین آنها صلح برقرار می کردند. افراد هم به دلیل سابقه دوستی که با ایشان داشتند و عده ای هم، چون از گذشته شاگرد آیت الله صدوقی بودن، از ایشان حساب می بردند. در ماجرای انتخابات هم علمای یزد، خود را در حد آیت الله صدوقی نمی دیدند و یا اینکه جرئت ایستادن در مقابل ایشان را نداشتند. البته یکی دو نفر نامزد انتخاباتی شدند و به یاد دارم که اعلامیه های فراوانی را چاپ و علیه آیت الله صدوقی تبلیغات منفی کردند؛ اما مردم گول این حرف ها را نخوردند و راه خود را پیدا کردند. آنها به شخصیت آیت الله صدوقی اعتقاد داشتند. یکی از ویژگی های شخصیتی شهید صدوقی این بود که هیچ گاه اجازه نمی دادند عکسی از ایشان چاپ شود. اگر کمی دقت کنید خواهید دید که در زمان حیاتشان، هیچ پوستر و عکسی از ایشان پخش نشده است. البته بعد از شهادتشان، دوستان ایشان عکس های این بزرگوار را روی جلد برخی از مجلات به چاپ رساندند. آیت الله صدوقی در مصرف کاغذ حساسیت نشان می دادند و وقتی می دیدند که عده ای با تبلیغات، کاغذها را هدر می دهند، برافروخته و ناراحت می شدند.

آیت الله صدوقی حساسیت ویژه ای به حفظ حرمت روحانیون داشتند و در مقابل هر گونه هتک حرمت نسبت به روحانیون، واکنش نشان می دادند. در این مورد اگر خاطره ای به یاد دارید، بفرمائید.
 

یک روحانی در یکی از روستاهای یزد زندگی می کرد. چند تن از منافقین که اهل آن محل بودند، آن روحانی را مرتباً با مسخره کردن آزار می دادند. اذیت های آنان به جائی رسید که آن شخص روحانی به یزد آمد. آیت الله صدوقی فرماندار و بخشدار مرکزی خضرآباد را خواستند و با تندی به آنها گفتند: «شما در انجام مسئولیتتان چه کوتاهی کرده اید که آنها این چنین به یک روحانی جفا کرده اند و آن شخص ناچار شده به یزد بیاید؟» مسئولین سکوت کردند. ما به آیت الله صدوقی گفتیم: «حاج آقا، آن شخص به عنوان یک طلبه آن قدر ارزش نداشت که شما به خاطرش این قدر خودتان را ناراحت کنید.» آیت الله صدوقی گفتند: «حریم روحانیت نباید شکسته شود.» ایشان فوق العاده به این مسئله حساس بودند. ما یزدی ها ضرب المثلی داریم که می گوید: «اگر مرگ وارد خانه ای شود، همه را می گیرد.» آیت الله صدوقی معتقد بودند که اگر به کسی که لباس روحانیت بر تن دارد و سرباز امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، اهانت شود، اهانت به شخص نیست، بلکه اهانت به شخصیت است.

آیت الله صدوقی از لحاظ مالی توانمند بودند. معروف است که ایشان در پرداخت وجوه تنگ نظری نداشتند؛ ولی از مطالبی که می شنویم و عکس هائی که در حال حاضر وجود دارد. متوجه می شویم که شهید صدوقی زندگی ساده و بی آلایشی داشتند.
 

بله، آیت الله صدوقی توکل عجیبی داشتند. اگر از ستاد پشتیبانی لیستی از نیاز رزمندگان تهیه می شد، آیت الله صدوقی فوراً می گفتند، اقدام کنید. یک بار که قرار شد نیازهای جبهه تأمین شود، متوجه شدم که در حساب به مقدار کافی پول نداریم. مسئله را به حاج آقا گفتم. شهید صدوقی گفتند: «چه کار به این کارها داری؟ وقتی می گویم تهیه کنید، تهیه کنید. خدا پولش را می رساند.» و واقعاً هم خدا پولش را می رساند. اقدامات لازم را انجام می دادیم و بعد که حساب بانکی را چک می کردیم، می دیدیم که خوشبختانه دوباره در حساب پول جمع شده است.

آیا این پول ها منحصراً از وجوهات جمع می شد؟
 

منحصر به وجوهات نبود. گاهی مردم هدایائی برای کمک به خطوط مقدم می دادند. آیت الله صدوقی در جمع دوستان و یا در نماز جمعه می گفتند که جوانان در جبهه هستند و به کمک نیاز دارند. بعضی از مردم دیگر رگ و غیرت ندارند. صحبت های حاج آقا باعث می شد که مردم هدایای خود را به جبهه ها بفرستند و یا مبالغی پول برای کمک به جبهه ها به آیت الله صدوقی می دادند. ما با نحوه زندگی شهید صدوقی از نزدیک آشنا بودیم. برادران پاسداری از منزل ایشان محافظت می کردند. معمولاً غذای محافظین از سپاه آورده می شد. شهید صدوقی می گفتند که غذای جای دیگر را به خانه من نیاورید. رجب علی کریمی در منزل آیت الله صدوقی برای همه غذا می پخت. غذاها همه ساده بودند مثل عدس پلو. همسر شهید صدوقی در پختن غذا کمک می کردند ایشان همچون آیت الله صدوقی شجاع بودند. آیت الله صدوقی هم درباره شان گفته اند که همسرم در مقاطع حساس زندگی همواره یاور و همراه من بود. همین مسئله و زندگی ساده آیت الله صدوقی افراد را به انقلاب بیشتر علاقمند می کرد. آن زمان بچه های سپاه که زن و بچه داشتند و محافظ آیت الله صدوقی بودند، از ایشان حقوق می گرفتند. اول هر ماه وقتی حاج آقا به همه حقوق می دادند، افراد سپاهی که زن و بچه نداشتند، می گفتند، ما احتیاجی به حقوق نداریم. غذایمان را که در منزل شما می خوریم. ما به وظیفه مان عمل می کنیم. حتی وقتی شهید صدوقی به آنها هدیه نوروزی می دادند، آنها قبول نمی کردند. آیت الله صدوقی مبسوط الید بودن و مرتباً به آنها کمک می کردند؛ اما آنان کمک ها را قبول نمی کردند. آن زمان سنگ هائی بود که وسطشان سوراخ شده بود که به آنها هاون می گفتند. حنا را با هاون آسیاب می کردند. از طرفی این کار برای حاج آقا بسیار سخت بود. یکی از دوستان که مغازه لوازم برقی داشت، یک آسیاب برقی برای آیت الله صدوقی آورد. ایشان گفتند: «این چیه؟» گفتیم: «آسیاب برقی است حاج آقا.» شهید صدوقی گفتند: «ما آسیاب برقی نمی خواهیم. مدت هاست با آسیاب دستی کار می کنیم.» آیت الله صدوقی فوق العاده ساده زندگی می کردند. به شهید صدوقی ارثیه ای رسیده بود و ایشان آن را فروخته و پول آن را به یکی از بستگان که تاجر وسائل برقی بود، سپرده بودند و از محل درآمد آن، ماهیانه مقداری پول دریافت و از این طریق امرار معاش می کردند. ایشان از مصرف سهم امام در زندگی شخصی شان و در دوران طلبگی پرهیز می کردند. شهید صدوقی زمانی که در قم، متصدی امور بودند، در عباس آباد در زمینی کشاورزی و از درآمد آن امرار معاش می کردند.

آیت الله صدوقی به بیماری قند مبتلا بودند. در اواخر هم به دلیل شرایط خاصی بیماری ایشان شدیدتر شده بود. اگر امکان دارد در این باره برای ما توضیح دهید.
 

آیت الله صدوقی چندین سال مبتلا به بیماری دیابت بودند. در جریان انقلاب و بعد از انقلاب، بالاخص در دوران جنگ، فشار کاری زیادی به ایشان وارد می شد. شهادت رزمندگان، فوق العاده ایشان را متأثر می کرد. این گونه مسائل باعث شد تا بیماری قندشان تشدید شود و مجبور بودند برای تعدیل قندشان از انسولین استفاده کنند. استفاده از انسولین، استرس ها و فشارهای کاری که در بازدید از مناطق جنگی به ایشان وارد می شد، روز به روز بیماری شان را تشدید می کرد. آیت الله صدوقی سالی 2-3 بار از خطوط مقدم- از غرب تا جنوب- بازدید می کردند. ایشان اندکی قبل از شهادتشان به بیماری خاصی مبتلا شدند و اطبائی که برای ویزیت ایشان می آمدند، می گفتند که این مریضی برای بیماران قندی بسیار خطر دارد و ممکن است برای آیت الله صدوقی مشکل ایجاد کند. یکی از اطبا می گفت: حیف است که آیت الله صدوقی در بستر بیماری بیفتد. ایشان هر صبح دعای حرزی را که آقای حافظیه به ایشان داده بود، می خواندند. یکی از مضامین این دعا درخواست شهادت از خداوند است. هیچ گاه به یاد ندارم که صحبتی از شهادت شخصیت ها به میان بیاید و شهید صدوقی از خداوند طلب شهادت نکنند. زمانی که آیت الله صدوقی خبر شهادت آیت الله مدنی را شنیدند، آه سردی کشیدند و گفتند: «کی می شود نوبت شهادت ما برسد.» ایشان برای شهادت آمادگی داشتند و انتظار می کشیدند تا لحظه معنوی شهادت فرا برسد.

آیا شما در روزهای قبل از شهادت آیت الله صدوقی، تغییری در روحیات و رفتار ایشان مشاهده کردید؟
 

بله، آن زمان اتفاقاتی در اردکان افتاده و در ماجرای تعیین حد و حدود میبد و اردکان و چاه آشامیدنی آب اردکان، اختلافاتی به وجود آمده و در این میان به آیت الله خاتمی بسیار اهانت شده بود. آیت الله صدوقی خیلی از این موضوع ناراحت بودند. در جمعی که عده ای از علما از شهرستان های دیگر در آن حضور داشتند، شهید صدوقی آهی از ناراحتی کشیدند و با جدیت گفتند: «خدا اگر مرا مرگ می داد، بهتر از این بود که زنده باشم و ببینم که سید اولاد پیغمبر(صلی الله علیه و آله) با آن همه کرامت در اردکان مورد اهانت دیگران واقع شود.» شهید صدوقی علاقه وافری به آیت الله خاتمی داشتند.

آیا شما در روز شهادت آیت الله صدوقی در نماز جمعه، حضور داشتید؟
 

خیر، ماه رمضان بود و من در میبد - محله خودمان- امام جماعت بودم. صبح ها می آمدم و قبل از ظهر دوباره به یزد حرکت می کردم.

از شهادت ایشان چگونه باخبر شدید؟
 

بعد از سخنرانی ام از منبر پائین آمدم که با من تماس گرفتند و خبر شهادت ایشان را دادند. فوراً خودم را با ماشین به یزد رساندم و به بیمارستان افشار که جنازه آیت الله صدوقی را به آنجا برده بودند، رفتم.

آن روز فضای یزد چگونه بود؟
 

در بیمارستان افشار، اکثر دوستان حضور داشتند. حال و هوای خاصی بود. همه به شدت ناراحت بودند. نمی توانم با کلمات آن فضا را ترسیم کنم.

آیت الله صدوقی به دلیل کسالت شدیدی که داشتند امید چندانی به ادامه حیاتشان نبود. در این میان مجاهدین خلق، گروهی بودند که ادعای خدمت به خلق را می کردند. شهید صدوقی بیشترین رأی را در انتخابات از آن خود کرده بودند و همچنین محبوبیتشان در میان مردم، مسئله ای واضح و مبرهن بود و حضور گسترده مردم در مراسم ترحیمشان هم مصداق روشنی از این مسئله است. به شهادت رساندن چنین شخصیتی، دید مردم را نسبت به مجاهدین خلق منفی می کرد و این کار به ضرر آنها بود. با وجود این چه مسئله باعث شد تا نفاق، آیت الله صدوقی را به شهادت برساند؟
 

مجاهدین همواره دچار اشتباه و انحراف می شدند. آیت الله صدوقی، آیت الله دستغیب، آیت الله مدنی و آیت الله طاهری اعلامیه و نامه ای علیه بنی صدر به امام نوشتند. آیت الله صدوقی به همراه سایرین نامه را نزد امام بردند. شهید صدوقی درباره دیدارشان با امام گفته بودند: «من در مورد بنی صدر با امام با تندی شروع به صحبت کردم. در عمرم هیچ وقت به این تندی با امام صحبت نکرده بودم. امام 3-4 سال از آیت الله صدوقی بزرگ تر بودند و رابطه صمیمانه ای بین این دو بزرگوار برقرار بود و آیت الله صدوقی فوق العاده به امام احترام می گذاشتند. در این جلسه شهید صدوقی به امام گفتند که آقا چرا اقدام نمی کنید؟ امام فرمودند: «چرا ناراحتید؟ چند درصد مردم با بنی صدر هستند؟» آیت الله صدوقی گفتند: 20-25 درصد. امام فرمودند: «اگر 20 درصد مردم با بنی صدر هستند که تعداد زیادی است. ما باید زمانی بنی صدر را از ریاست جمهوری عزل کنیم که هیچ کس با او نباشد.» آیت الله صدوقی در بیان این ماجرا گفته بودند که این فرمایش امام، قلب مرا آرام کرد، زیرا متوجه شدم امام با بینش وسیعی به این مسئله نگاه می کنند. زمانی که امام فرمودند: لاحول و لاقوه الا بالله والعلی العظیم و حکم عزل بنی صدر را نوشتند، آب از آب تکان نخورد و هیچ کس به حمایت از بنی صدر برنخاست.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 34
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر