ماهان شبکه ایرانیان

شهید آیت الله صدوقی و سازندگی (۲)

گفتگو با مهندس محمدعلی وحدتی درآمد   اشراف و احاطه بر مسائل اقتصادی و اجتماعی در کنار کارآمدهای علمی و دینی، از شهید آیت الله صدوقی مدیر بسیار کارآمد و رهگشا ساخته بود و لذا یزد در حال که از لحاظ تاثیرگذاری بر روند انقلاب، یکی از پیشروترین مناطق ایران بود، هرگز دچار آسیب های ناشی از تعطیل ها و اعتصابات نابجا نشد

شهید آیت الله صدوقی و سازندگی (2)
گفتگو با مهندس محمدعلی وحدتی

درآمد
 

اشراف و احاطه بر مسائل اقتصادی و اجتماعی در کنار کارآمدهای علمی و دینی، از شهید آیت الله صدوقی مدیر بسیار کارآمد و رهگشا ساخته بود و لذا یزد در حال که از لحاظ تاثیرگذاری بر روند انقلاب، یکی از پیشروترین مناطق ایران بود، هرگز دچار آسیب های ناشی از تعطیل ها و اعتصابات نابجا نشد. در این گفتگو شیوه های مدبرانه شهید آیت الله صدوقی در عرصه های اقتصادی به نیکی تحلیل شده است.

کی و کجا با شهید صدوقی آشنا شدید؟
 

در زمان انقلاب تازه فارغ التحصیل شده و در یزد مشغول کار بودم و از طریق دوستانی که با شهید صدوقی ارتباط نزدیک تری داشتند با ایشان ارتباط پیدا کردم. با اوج گرفتن انقلاب این ارتباطات بیشتر شد و بعد از انقلاب هم به شکل های مختلف ادامه پیدا کرد. البته من از کودکی ایشان را می شناختم که در مسجد حظیره می شناختم که نماز می خواندند، اما تا نزدیکی های انقلاب، آشنایی خیلی نزدیکی با ایشان نداشتم و ارتباطم مثل همه مردم بود، منتهی در جریان انقلاب اتفاقاتی افتاد که این سعادت را پیدا کردم که در خدمت ایشان باشم. فکر می کنم شروع قضیه هم از اینجا بود که در شیراز دانشجو بودم، به اتفاق آقای مهندس دوست حسینی که از نوجوانی با شهید صدوقی ارتباط نزدیک داشتند، خدمت آقای صدوقی رسیدیم و از ایشان درخواست کردیم که برای علمای شیراز نامه ای بنویسند و خطرات جشن هنر را یادآوری کنند تا این کارشان موجب شود که علمای شیراز در برابر جشن هنر موضع گیری کنند و باعث تعطیلی جشن هنر شوند. ایشان نظر خیلی جالبی داشتند که برای دانشجویانی که از شیراز آمده بودند بسیار غیرمنتظره بود. به ما گفتند: « بروید و متنی را که فکر می کنید مناسب هست، تهیه کنید و بیاورید تا من امضا کنم و برای آقایان ببرید.» بچه ها این انتظار را نداشتند، به همین دلیل چون آمادگی نداشتیم، مهلت خواستیم و رفتیم و مطلب را تهیه کردیم و بعد آوردیم و ایشان هم تقریبا بدون تغییر امضا کردند که خیلی برایمان جالب بود. این اعلامیه منشا اثراتی شد و بعدا شهید آیت الله دستغیب سخنرانی مفصلی علیه جشن هنر کردند و حاصلش این شد که آن سال جشن هنر دیگر برگزار نشد.

این خاطره نشان می دهد که شهید صدوقی به جوانان تا چه حد اعتقاد و اعتماد داشتند. آیا از ارتباط ایشان با جوانان، مصادیق دیگری هم به یادتان هست؟
 

در جریان انقلاب، مراکز انتظامی یعنی شهربانی و ژاندارمری که مسئولیت حفظ جان و مال مردم را داشتند، تقریبا تعطیل بودند و اگر هم کسی به کلانتری ها مراجعه می کرد، می گفتند چون آقای صدوقی مسئول شهر هستند، به ایشان مراجعه کنید. یعنی می خواستند مسائل سخت را به ایشان احاله و خودشان از زیر مسئولیت، شانه خالی کنند، همین امر موجب شد که ایشان به فکر بیفتند که مجموعه ای را به نام کمیته انتظامات درست کنند. البته چنین کمیته ای در جریان تظاهرات تشکیل شده بود، ولی ایشان برای کنترل اوضاع شهر هم تصمیم به ایجاد کمیته ای گرفتند و بنده و آقای مهندس دوست حسینی و عده ای از دوستان را که همگی جوان بودیم، مسئول این کار و به راحتی به همه ما اعتماد کردند و این کمیته را تشکیل دادیم و همین پایه ای شد که بعد از پیروزی انقلاب به کمیته انقلاب اسلامی تبدیل شد. اوایل بدون اسلحه و با امکانات بسیار جزئی انتظامات شهری را به عهده گرفتیم.

در مورد انحلال ساواک یزد نکته را به یاد دارید؟
 

در جریان انقلاب به ساواک یزد حمله شد و مردم، بخشی از آنجا را آتش زدند و همه امکانات و مدارکشان را کلا به شهربانی منتقل کردند و همین هم موجب شد که مدارک ساواک یزد سالم بماند و بعد از انقلاب امکان دسترسی به همه این مدارک پیدا شود و بسیاری از آنها بی آنکه آسیبی ببینند، مورد استفاده قرار بگیرند و کسانی که با ساواک ارتباط داشتند و از مردم به ساواک گزارش داده بودند، با استناد به آن مدارک شناسائی شدند. می شود گفت که تقریبا سالم ترین مدارک ساواک در یزد بود.

از جریان تحویل اسلحه های شهربانی به شهید صدوقی هم نکاتی را ذکر کنید.
 

در جریان مبارزات انقلابی، وضعیت به گونه ای بود که از جاهای مختلف می آمدند و با انقلاب اعلام پشتیبانی می کردند. بسیاری از دستگاه ها در حمایت از انقلاب اطلاعیه دادند. اواخر رژیم شاه بود که در تلویزیون دیدم که عده ای از مردم تهران به زندان های سیاسی حمله کرده اند. در این ایام، رژیم برای آرام کردن مردم، عده ای از وابستگان رژیم شاه از جمله هویدا و نصیری و ولیان را زندانی کرده بود. وقتی مردم به زندان ها حمله کردند، عده ای از اینها از جمله ولیان موفق شدند فرار کنند، ولی بعضی ها که چهره شان شناخته شده بود، از جمله تیمسار نصیری، نتوانستند از دست مردم فرار کنند و تلویزیون این صحنه ها را نشان داد. من به دفتر شهید صدوقی رفتم که این مطلب را اطلاع بدهم و دیدم که رئیس شهربانی و رئیس ژاندارمری و مسئولین انتظامی که در آن زمان تنها نیروهای نظامی شهر بودند، با لباس فرم آمده اند که اعلام همبستگی و همراهی کنند. چون جلسه رسمی بود، من حرفی نزدم، ولی به آقای راشد گفتم که چنین صحنه ای را در تلویزیون دیده ام. ایشان هم این خبر را با صدای بلند گفتند و این افرادی که آمده بودند خیلی جا خوردند که شرایط به این شکل تغییر کرده.
یادم هست بعد از اعلام همبستگی آنها، یکی از دوستان که گمانم آقای مهندس دوست حسینی بودند، گفتند: «آقایان آمده و از روی صداقت یا غیر از آن، اعلام همبستگی کرده اند. ما برای اینکه میزان صداقتشان را بفهمیم، برویم و برای کمیته انتظامات از آنها درخواست اسلحه کنیم.» قرار شد گروهی متشکل از حجت الاسلام صدوقی که الان امام جمعه یزد هستند، مهندس دوست حسینی، گمانم آقای دستمالچی و بنده با دو تا ماشین به شهربانی برویم. رئیس ژاندارمری هم آمد. وقتی که این خواسته مان را مطرح کردیم، رئیس ژاندارمری جدی و محکم مخالفت کرد و گفت که اسلحه تحویل ماست و مسئولیم و آن را تحویل کسی نمی دهیم، ولی رئیس شهربانی آدم موجه تری بود و البته طبیعتاً مردد بود. او اعلام همبستگی کرده، اما تیزهوشی شهید صدوقی را حساب نکرده بود. او گفت: «تفنگ های ما همگی قدیمی و ام. یک هستند و تفنگ های جدید از قبیل ژ.3 و یوزی در اختیار ژاندارمری است.» به هرحال نهایتا قبول کردند و تعدادی تفنگ ام.یک و چند مسلسل یوزی و کلت را تحویل ما داد که ما آنها به منزل آیت الله صدوقی بردیم. در اولین شب پیروزی انقلاب که در شهر شایع شد که تعدادی از ساواکی های مسلح از کرمان آمده اند و مردم با نگرانی به دروازه قرآن یزد رفتند، خاطرم هست که ما گروهی شدیم و با همین اسلحه ها به دروازه قرآن رفتیم و همین مسلح بودن ما به مردم قوت قلب داد که شرایط طوری هست که جای نگرانی نیست.

این مدیریت بحران حقیقتا در هیچ جای کشور به چشم نمی خورد.
 

همین طور است. مدیریت و قدرت نظارت بالای شهید صدوقی موجب شد که تقریبا هیچ اسلحه ای به دست عوامل ضد انقلاب نیفتاد و همه چیز تحت کنترل بود و کسی نتوانست سوء استفاده بکند. در میدان بعثت (سید مصطفی خمینی فعلی) یک کلانتری بود و در یکی از راه پیمائی ها، عده ای مردم را تحریک کردند که به این کلانتری حمله کنند و اسلحه هایشان را بگیرند. طبیعی است که ماموران کلانتری هم مقاومت می کردند و این اجازه را نمی دادند. در آن روز آیت الله صدوقی در یزد حضور نداشتند و گمانم برای استقبال از امام به تهران رفته بودند. مهندس دوست حسینی روی نفربری رفتند و گمانم بعد از ایشان هم آقای مناقب، داماد شهید صدوقی اعلام کردند که خیالتان راحت باشد. این اسلحه ها جائی نمی رود و نیروهای انتظامی اعلام همبستگی کرده اند و به مردم اطمینان دادند که از جمله نیروهای انتظامی مصون هستند و به دلیل مدیریت بالای شهید صدوقی و اشرافی که بر مسائل داشتند، بسیاری از اتفاقات که در شهرهای دیگر با حوادث سنگین همراه بود، در یزد با آرامش طی شد.

شهید آیت الله صدوقی و سازندگی (2)

از کمک های ایشان به جبهه ها و رزمندگان نیز مطالبی را بیان کنید.
 

شهید صدوقی بسیار بلندنظر و بلند همت بودند. آقای مهندس ترکان که الان معاون وزارت نفت هستند، از زمانی که استاندار ایلام بودند، خاطره ای را نقل می کردند. یک بار با گروهی برای بازدید مناطق جنگی رفته بودیم آنجا و شب را منزل ایشان بودیم. ایشان تعریف می کرد از بزرگانی که اینجا آمدند، از شهید صدوقی خاطره خوبی دارم. به هر یک از این بزرگان که مشکلاتمان را گفتیم، اعلام حمایت کردند و گفتند می رویم تهران و تلاش می کنیم، ولی معمولا تهران که می رفتند گرفتاری پیش می آمد و مشکلات ما از خاطرشان می رفت و فقط شهید صدوقی بودند که همین که مشکلاتمان را گفتیم: گفتند: «چه می خواهید و چه باید کرد؟» گفتیم: «اگر این مقدار پول داشته باشیم، مسائلمان حل می شود.» گفتند: «چقدر؟» من یک عددی را گفتم. ایشان بلافاصله گفتند: «بروید از ماشین مجری را بیاورید.» صندوقچه ای داشتند و آوردند و زیبائی مسئله در این بود که حتی چک هم ندادند که فردای آن روز برویم بگیریم. کسی که همراه ایشان بود، همان جا پول را شمرد و تحویل داد و خیلی کیف کردیم. این بلندهمتی و روحیه توکل بسیار بالای ایشان موجب می شد که حتی اگر وضع مالی خودشان هم خوب نبود، در دادن قول و کمک کردن هیچ ابائی نداشتند.

از نقش والای ایشان در امور اجتماعی و کمک رسانی ها چه خاطره ای دارید؟
 

ایشان اصولا به حل مسائل اجتماعی و مشکلات مردم، بسیار علاقمند بودند و در حل تمام مشکلات اقتصادی و اجتماعی مردم، به شکل جدی مشارکت می کردند. در جریان زلزله طبس به شکلی بسیار جدی وارد شدند و کمک کردند. اساسا در منطقه جنوب شرق اگر حادثه ای پیش می آمد، ایشان با کمک مردم یزد، مشکلات را حل می کردند، به طوری که در تمام مناطق جنوب شرق، مسئولین هر وقت با مشکل جدی روبرو می شدند، به سراغ ایشان می آمدند. این روحیه بلندنظری و کمکشان بعد از انقلاب بسیار گره گشا شد، چون همه ایشان را می شناختند. یادم هست اوایل انقلاب، استاندار سیستان و بلوچستان آقای اشجر بود و به محض اینکه مشکلی پیدا می کرد، به یزد و خدمت شهید صدوقی می آمد و ایشان هم کمک های بسیار بزرگی می کردند. می دانید که سیستان و بلوچستان هم به دلیل زمینه های قومی و مذهبی، مستعد ایجاد آشوب هائی چون کردستان و آذربایجان غربی بود. به اعتقاد من اگر چنین حوادثی در آنجا پیش نیامد، تا حد زیادی به همین روحیه و مدیریت پدرانه شهید صدوقی مربوط می شد. منطقه جنوب شرق احساس می کرد که کسی هست که از دل و جان در پی رفع مشکلات آنهاست به همین مسئله باعث شد که مردم یزد و نیز مناطق جنوب شرق از نفوذ و دسترسی گروه های ضد انقلاب تا حد زیادی مصون ماندند و حتی مشکلاتی که در خوزستان هم به وجود آمد، در این مناطق دیده نشد. من اعتقاد عمیق دارم که شاید اگر در مناطق دیگر کشور هم، مدیریت مدبرانه و دلسوزانه ای چون شهید صدوقی اعمال می شد، شاید بسیاری از مسائل پیش نمی آمدند. روحیه مردمداری و تلاش برای حل مسائل مردم و کمک رسانی به آنها، فضائی را ایجاد کرده بود که بسیار از بحران ها و تشنجات اجتماعی خود به خود پیش نمی آمدند.

از حادثه 10 فروردین یزد چه خاطره ای دارید؟
 

من هم مثل بقیه مردم یزد در آن مراسم بودم. می دانید که آن مراسم به عنوان چهلم شهدای تبریز برگزار شد که در چهلم شهدای قم تظاهرات کرده بودند. همین برگزار کردن چهلم ها بسیار در تداوم پیروزی انقلاب مؤثر بود و اگر نبود، شاید بسیاری از پیشروی های انقلابی صورت نمی گرفت. مسجد حظیره بسیاری بیه استانداری سابق یزد و نیز شهربانی و ژاندارمری نزدیک بود، هب طوری که بلندگوهای مسجد مشرف بر آنها بود. کار زیبایی که شهید صدوقی کرده بودند این بود که هرشب بعداز نماز برای مستمعین که اغلب جوان ها بودند، خیلی بی پروا صحبت می کردند. در آن موقع یزد استانداری داشت به نام دکتر رهنوردی که وزنه بردار بود و هالتر می زد. شهید صدوقی بالای منبر تحقیرش کردند که: «فلانی افتخار می کند که روزی 20 کیلو شیر می خورد و 100 کیلو وزنه بر می دارد. صد رحمت به گاو که 200 کیلو شیر می دهد و 100 کیلو بار می برد!» چنین مطایبه ای هم مردم را به خنده می انداخت و طرف هم تحقیر می شد و جسارت و جرئت هم در جوان ها ایجاد می شد.

از شیوه های ایشان پس از انقلاب هم نکاتی را بیان کنید.
 

می دانید که یزد یک شهر صنعتی است و به نسبت جمعیتش واحدهای صنعتی زیادی دارد. یکی از معضلاتی که بلافاصله بعد از انقلاب پیش آمد این بود که مدیران بسیاری از صنایع آنها را رها کردند، در تهیه مواد اولیه مشکلاتی پیش آمد و بسیاری از کارگران، گرفتار شدند و بسیاری از واحدهای صنعتی تعطیل شوند. فکر می کنم این ابتکار فقط منحصر به شهید صدوقی بود و در یزد اجرا شد و آن تشکیل شورای صنایع بود. مرحوم شهید صدوقی قبل از انقلاب هم برخلاف بعضی از آقایان روحانیون، ارتباطات بسیار گسترده اجتماعی داشتند، بنابراین دقیقا بر اوضاع اشراف داشتند و متوجه مسائل بودند، به همین دلیل بعد از انقلاب با علم بر اینکه ادامه فعالیت های اقتصادی و صنعتی در یزد بسیار امر مهمی است، شورای صنایع را تشکیل دادند. اعضای این شورا مدیر کل صنایع، مدیر کل بازرگانی، مدیران چند بانک استان به انتخاب ایشان بودند. من هم مدتی دبیران شورا بودم. کاراین شورا این بود که به طور هفتگی جلساتی را تشکیل می داد و به مشکلات صنایع رسیدگی می کرد. بخشی از این مشکلات در داخل شورا قابل حل بودند. بعضی از مشکلات در داخل استان قابل حل نبود، از جمله تهیه مواد اولیه که یک مورد تهیه مواد برای کارخانجات ریسندگی بود و شهید صدوقی از تهران افرادی چون نماینده رئیس جمهور یا وزیر بازرگانی را برای حضور در این شورا دعوت می کردند و در این جلسات مهم، خود شهید صدوقی هم حضور داشتند و بسیار جدی مسائل را پیگیری می کردند و این را جزو کارهای بسیار ضروری خود می دانستند. همین امر موجب شد که در یزد تقریبا هیچ واحد صنعتی ای تعطیل نشد. تعطیلی واحدهای صنعتی برای گروه های چپ فرصتی را ایجاد می کرد و سوء استفاده می کردند. به همین دلیل فضا برای این گروه ها دریزد آماده نشد و قبل از اینکه گروه های چپ بتوانند تصمیم بگیرند که مدیری ضد انقلاب است و باید کنار گذاشته شود، با بررسی و تصمیم شورای صنایع، مسائل حل می شد و این جور مستمسک ها به دست کسی داده نمی شد. برداشت خودمن این است که چنین شیوه ای منحصر به شخص شهید صدوقی بود و در واحدهای صنعتی آرامش خاصی برقرار بود، چون کارگران و کارمندان می دانستند که اگر مشکلی پیش بیاید، شورای صنایع، تحت نظارت شهید صدوقی، فورا به آن مشکل رسیدگی خواهند کرد. زمانی هم که ایشان احساس کردند مسائل روی غلتک افتاده، مسئولیت ها را واگذار و به نظارتی کلی بسنده می کردند.
مهم ترین ویژگی مدیریت شهید صدوقی این بود که همه، این مدیریت را به شکلی طبیعی پذیرفته بودند. مثلا اگر مدیر یک واحد صنعتی به هر دلیلی نباید به کارش ادامه می داد، وضعیت او در این شورای صنایع بررسی و بحث و نتیجه گیری و مدیر جدیدی پیشنهاد می شد و شهید صدوقی هم می پذیرفتند و جریان امور به شکلی طبیعی پیش می رفت. به دلیل اشراف و اطلاع وسیع شهید صدوقی نسبت به همه اقشار و ادارات و صنایع و نیز به دلیل دلسوزی های پدرانه و مدبرانه شان، تصمیم گیری هایشان به شکلی طبیعی مورد قبول قرار می گرفت و اگر مثلا به استاندار یا مسئولی توصیه می کردند و یا حتی تذکر می دادند، آن فرد به عنوان دخالت تلقی نمی کرد، بلکه آن را توصیه پدرانه تلقی می کردند. البته گاهی هم که تذکر جدی می دادند، طرف مقابل معمولا خودش میدان را خالی می کرد و یادم هست که یکی از استاندارها شبانه فرار کرد و طبیعی هم بود.

از موضع گیری های شهید صدوقی نسبت به دولت موقت، بنی صدر و گروهک ها چه خاطراتی دارید؟
 

من نوعا در جلساتی که این گونه مباحث مطرح می شدند، حضور نداشتم و دیگران در این مورد اطلاعات بیشتر دارند. ایشان نسبت به همه شناخت و با آنها ارتباطات وسیع داشتند. یادم هست که قبل از پیروزی انقلاب مرحوم مهندس بازرگان و مرحوم دکتر سحابی به یزد و برای مشورت نزد ایشان آمده بودند، بعد از انقلاب هم همین طور، ولی ایشان کلا نسبت به دولت موقت نظر مساعدی نداشتند و با بنی صدر که کاملا مخالف بودند و وقتی بنی صدر می خواست در یزد دفتر همکاری های مردم و رئیس جمهور را به راه بیندازد، تقریبا در یزد هیچ اقدامی نتوانستند بکنند. در مورد مجاهدین خلق هم لااقل یک جلسه را حضورداشتم که اینها آمدند و گفتند که ما مورد تائید امام هستیم. شهید صدوقی گفتند امام که سرشان شلوغ است است و نمی شود با ایشان تماس گرفت، ولی حتی اگر آقای طالقانی هم شما را تائید کنند، من کمکتان می کنم. آقای دکتر شیرازی و افرادی چون ایشان بودند که گفتند ما از طیف مسلمان مجاهدین هستیم و مورد تائید امام و می خواهیم در یزد فعالیت کنیم که این حرف را زدند و گفتند از همین جا به آقای طالقانی زنگ بزنید. گفتد شماره شان را نداریم. آقای صدوقی گفتند من دارم و دستور دادند که شماره را بگیرند، ولی آنها طفره رفتند. می دانستند که این جور نیست و اینها این طور وانمود می کنند و دادند همان جا آنها را خلع سلاح کردند. مجاهدین خلق قبل از انقلاب دو گروه شدند. یک عده چپ بودند که از بچه های گروه دوم عده ای را شهید کردند، مثل شهید شریف واقعی، یادم هست که در همان روزهای اول پیروزی انقلاب، مجاهدین از مادر رضائی ها دعوت کردند که برای سخنرانی به یزد بیاید. شهید صدوقی گفتند از خانم ها دعوت کنید به مسجد حظیره بیایند و ایشان هم برایشان سخنرانی کند، ولی اینها از همان ابتدا بنا را بر این گذاشته بودند که تشنج ایجاد کنند، او را بردند در یک مدرسه و بعد هم حسینیه و عنوان کردند که آقای صدوقی به ما اجازه و امکانات نداده اند. من آن روز در انستیتوی تکنولوژی درس می دادم. بچه ها گفتند چون مادر رضائی ها می خواهد سخنرانی کند، ما می خواهیم برویم و عده ای هم به مجاهدین گرایش پیدا کرده بودند. من کمی برای بچه ها صحبت کردم و به اتفاق رفتیم به جلسه سخنرانی. من مجری را می شناختم و در عملیات مرصاد هم جزو مجاهدینی بود که به ایران حمله کردند و کشته شدند. فتوت نامی بود. در آنجا از مردم عذرخواهی کرد که حسینیه کوچک است و ما می خواستیم جای وسیع تری بگیریم که همه مردم بیایند، ولی به ما اجازه ندادند و قضیه را به آقای صدوقی ربط داد. من دو سه بار دست بلند کردم که جواب بدهم که اجازه ندادند. اینها با زرنگی به مسجد نیامدند، چون می خواستند از همان ابتدا جوّ ضد روحانیت و ضد آقای صدوقی را ایجاد کنند. بچه ها که شاهد بودند که من چند بار دست بلند کردم که حرف بزنم و اجازه ندادند، ماندند که بپرسند چرا این کار را کردند. من به آقای فتوت گفتم: «چرا اجازه ندادی؟» گفت: «شما شلوغ می کردید.» گفتم: «من شلوغ نکردم، فقط دستم را بلند کردم که بگویم.» گفت: «من با شما نبودم و با نفر پشت سر شما بودم.» در حالی که پشت سر من کسی نبود. بچه ها که دیدند ایشان که از سران مجاهدین بود، به صراحت جلوی روی خودشان دروغ گفت و اینها یک مقدار بدبین شدند و بعدها هم مسائلی پیش آمد که بدبین تر شدند.
کمیته که تشکیل شد، مجاهدین آمدند که جائی را در اختیار ما قرار بدهید که نمایشگاهی از عکس شهدایمان تشکیل بدهیم. قرار شد تالار شهر را به آنها بدهند. بعد گفتند به ما اسلحه هم بدهید، چون ممکن است ساواکی های سابق به ما حمله کنند. چند تا بچه های کمیته را به عنوان محافظ فرستادیم. ده پانزده روز نمایشگاه اینها که تمام شد، تالار شهر را تخلیه نکردند. یکی دو بار تذکر داده شد و اعتنا نکردند. در نهایت قرار شد بچه های کمیته که مسلح بودند، برگردند. به محض اینکه بچه ها برگشتند، اینها با پشتیبانی تهران و به عنوان جنبش ملی مجاهدین اعلامیه دادند که کمیته، ما را خلع سلاح کرد. وقتی اینها دو سه تا از این حرکت ها را انجام دادند جوان ها متوجه شدند که اینها در رفتارشان صداقت ندارند و این خیلی کمک کرد که یزد آلوده نشد، و گرنه زمینه اش در جوان ها فراهم بود. اولا آن برخورد زیرکانه که قطعا اینها را می شناختند، ولی آن طور منوط کردند به تائید مرحوم طالقانی. حتی یادم هست که ایشان گفتند اگر آقای طالقانی شما را تائید کنند، من علم شما را روی شانه ام می گذارم و با این حرکت ها دستشان رو شد و مهلتی برای نفوذ در جوان ها پیدا نکردند و یزد از این بابت صدمه بسیار کمی دید، در حالی که جوانان سایر شهرها چه از نظر گرایش به مجاهدین و چه از نظر ترورهائی که علیه دیگران کردند، بسیار صدمه دیدند. اشراف و حضور پدرانه شهید صدوقی باعث شد که اساسا برخی از مشکلات پیش نیایند. حتی یادم هست که بنی صدر می خواست برای ایراد سخنرانی به یزد بیاید و تا 100 کیلومتری یزد هم آمد، ولی به دلیل موضع گیری شهید صدوقی جرئت نکرد به یزد بیاید. این موقعی بود که بنی صدر در روز 14 اسفند در دانشگاه تهران سخنرانی و اختلافات زیادی را ایجاد کرد و اگر به یزد می آمد، اغتشاش ایجاد می شد. البته قبلا آمده بود، ولی بعد از 14 اسفند که اختلافات بارز شده بودند، شهید صدوقی این اجازه را به او ندادند.

آیا از ارتباط شهید منتظر قائم و شهید صدوقی خاطره ای دارید؟
 

من عضو شورای فرماندهی کمیته بودم. بعد هم که قرار شد تبدیل به سپاه شود، من در دور اول بودم. شهید محمد منتظرقائم هم فرمانده سپاه یزد و عضو شورای پنج نفره فرماندهی بود. من بیشتر کارهای اداری را انجام می دادم. پدر شهید منتظر قائم بازاری بود و در مسجد شهید صدوقی در غیاب ایشان، امام جماعت می شد. یادم هست که شهید صدوقی یک بار تعمدا با تاخیر رفتند و به ایشان اقتدا کردند تا مردم پذیرش بالاتری داشته باشند و لذا شهید منتظر قائم هم از لحاظ ارتباط نزدیک پدرش با شهید صدوقی و هم چون خودش فرمانده سپاه بود، با ایشان ارتباط داشت.

از شهادت شهید صدوقی چگونه با خبر شدید؟
 

من متاسفانه آن روز در یزد نبودم و در یکی از روستاهای نزدیک یزد بودم و بعد خبردار شدم، بنابراین در مورد آن اتفاق چیز خاصی که دیگران نگفته باشند، ندارم. البته انتظار این حادثه می رفت، چون برخورد ایشان با منافقین بسیار شفاف و صریح بود و لذا بدیهی است که منافقین از ایشان کینه داشتند. یادم هست در یکی از سخنرانی هایشان گفته بودند منافقین مثل کک هستند! کک موجود حقیر و کوچکی است، ولی به شدت آزاردهنده است. استفاده از این تعبیر خیلی آنها را تحقیر کرد و واقعاً هم به آنها نشان دادند که همین طور هستند. طبیعی است که منافقین می خواستند ایشان را از سر راه بردارند و حضورشان را برای خود مانع بزرگی می دیدند، چون حضور ایشان باعث شد که آنها نتوانند در مناطق جنوب شرق اغتشاش به وجود آورند. شهادت ایشان برای مردم خیلی سخت بود، ولی وقتی مرحوم آیت الله خاتمی آمدند، مردم آرامش پیدا کردند، چون ایشان هم بسیار مرد اخلاقی و بزرگواری بودند و رفتار بسیار نرم و خوبی با عموم مردم داشتند. اولین با در سال 56 که به اتفاق عده ای دانشجو برای دیدار از ایشان به اردکان رفتیم، ایشان برای تک تک ما پشتی گذاشتند و خودشان روبروی ما نشستند که واقعاً برای ما غیره منتظره بود که مردی کهنسال و با عنوان آیت الله با چند جوان این طور رفتار کنند. تنها چیزی که بعد از شهادت شهید صدوقی موجب آرامش مردم یزد شد، حضور ایشان بود.

اگر صحبتی ناگفته مانده، بیان کنید.
 

شهید صدوقی نسبت به همه مسائل اجتماعی حساس بودند که نمونه ای را عرض می کنم. در جریان انقلاب، کارگران شرکت نفت اطلاعیه دادند و اعتصاب کردند و دائماً هم در رسانه ها عنوان می شد که کارگران شریف صنعت نفت به سرکار برگشتند و توی دل آنهائی را که از مسجد سلیمان و آبادان به شهرهای دیگر رفته بودند، خالی می کردند که آیا این حرف راست است یا نه. بعضی ها تصمیم گرفتند از اعتصاب کارگران نفت حمایت کنند و مثلا توانیر اطلاعیه داد که در ساعت پخش اخبار تلویزیون، برق کشور را قطع می کند. این اطلاعیه عملی شد. من خودم در آن زمان در اداره برق کار می کردم. اولین شبی که خاموشی شد، خیلی اثر کرد. در آن زمان اداره برق و توانیر که نیروگاه یزد دستشان بود آمدند سراغ من که در ارتباط با این اطلاعیه می خواهی چکار کنی. رئیس اداره برق به مرخصی رفته و مرا جای خودش گذاشته بود. اگر اداره برق، قطع نمی کرد بخشی از شهر روشن می ماند. من گفتم باید با آقای صدوقی مشورت کنم. یکی از توانیری ها گفت: «اگر ایشان گفتند نه، چه کنیم؟» گفتم: «اگر قانع شوند، نه نمی گویند، ولی اگر بگویند، حتماً اطاعت می کنیم.» قرار شد به اتفاق نزد ایشان برویم. رفتیم و دیدیم آقای صدوقی به تهران رفته اند. دامادشان، آقای مناقب، تلفن زدند و گفتند که اینها چنین مسئله ای دارند. ایشان جمله جالبی گفته بودند که: «چون برق از خانه شاه تا خانه موش است، قطع آن این حسن را دارد که همه مطلع می شوند و اگر این به عنوان اعتصاب باشد، خیلی تاثیر گذار است.»
در مسائل اجتماعی اطلاع و حضور داشتند. قرار بود فرانسوی ها در یزد نیروگاه بزنند، منتهی به دلیل مسائل انقلاب در اواخر سال 56 تصمیم گرفتند بروند. قرار بود نیروگاه تا تابستان سال بعد تمام شود که اگر نمی شد دچار زحمت می شدیم. موضوع را به شهید صدوقی گفتیم. ایشان گفتند: «متنی از قول من بنویسید که ما از شما مراقبت می کنیم و هیچ خطری متوجه شما نیست و کارتان را ادامه بدهید.» متن فارسی تهیه شد، ایشان خواندند و امضا کردند. بعد هم دادیم متن را ترجمه کردند و متن ترجمه شده هم به امضای شهید صدوقی رسید و من و مهندس دوست حسینی متن را به هتل محل اقامت آنها بردیم. و برایشان خواندیم که بسیار خوشحال شدند. ایشان به مسائل عمومی مردم و مسائل عمرانی هم توجه و هم علاقه داشتند و کارهای فراوانی را انجام دادند، از جمله بنیاد صدوق در یزد برای طلبه ها. ایشان بهترین مشاورین را در زمینه های مختلف به کار می گرفتند، به طوری که حتی برای طلاب استخر و آمفی تئاتر هم در نظر گرفته شد، در حالی که چنین چیزی قبلاً برای طلاب رسم نبود. یا یادم هست که اوایل انقلاب به دیدار امام رفتند، در سخنرانی ای گفتند: «خوب است که امام جائی تشریف داشته باشند که مردم بتوانند در گروه های ده هزار نفری به دیدار ایشان بیایند.» خیلی به مسائل عمرانی و ساخت و ساز و حل مسائل مردم توجه داشتند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 34
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان