روشنفکری دینی در ایران
روشنفکری و روشنفکری دینی در ایران بر اساس معیارهای گوناگونی همچون دوره های تاریخی، کارکردها، طبقه و خاستگاه اجتماعی، چگونگی نگرش آن به تمدن غرب یا فرهنگ دینی و قدرت نظام حاکم بازشناسی و گونه شناسی می شود؛ البته تاثیر تعیین کننده عواملی همچون بستر و خاستگاه طبقاتی روشنفکری کارکرد اجتماعی و حوزه آن کیفیت رابطه با ساخت قدرت و بنیان های فکری روشنفکران نیز با اهمیت است. نویسنده در اینجا معیار تحلیل خود را دوره های تاریخی پیش و پس از انقلاب اسلامی قرار داده و وضعیت روشنفکری در ایران را در این دوره زمان بررسی کرده است.
1. روشنفکری دینی تا انقلاب اسلامی 1357
روشنفکران ایرانی از منظر نوع نگاهشان به دین به چندین گروه تقسیم می شوند از جمله: طرفداران نسخ دین و سنت ها، نقد دین و سنت ها و احیا و تجدید سنت و دین و به عبارتی سنت گرایان، سنت ستیزان، نوگرایان و نواندیشان، اندیشمندانی که درباره تقسیم و گونه شناسی روشنفکری دینی صاحب نظرند، از نگاه تاریخی به دوره قبل از مشروطه، مشروطیت و دوره رضاخان هم اشاره می کنند و افرادی همچون سید جمال الدین اسدآبادی، آیت الله نائینی، آیت الله طباطبایی و بهبهانی را هم جز پیشگامان این نوع روشنفکری می دانند. اما در کل می توان گفت نگاه روشنفکران تا دهه ی 1320 به تأثیر روحانیون در نوسازی و نوگرایی و پذیرش مفاهیم جدید سیاسی و اجتماعی تقریباً منفی بوده است. آنها همان گونه که دین و سنت ها را عامل عقب ماندگی می دانستند، متولیان سنت را هم عامل تحجر و عقب ماندگی معرفی می کردند و به همین دلیل به دنبال محدود کردن مداخله روحانیون در امور اجتماعی و سیاسی بودند. به رغم این نگاه کلی، که از دوره قبل از مشروطه تا دوره مشروطه پهلوی اول استمرار داشت نگاه مصلحتی، ابزاری، عوام گرایانه و توجه محافظه کارانه به دین و روحانیت در بیشتر روشنفکران وجود داشته است؛ میرزا ملکم خان گاهی به دوستانش توصیه می کرد که بعد از طرح اصول اساسی غربی گفته شود که منبع این اصول اسلام است و یوسف خان مستشارالدوله قوانین غربی و فرانسوی را با احادیث و رنگ و لعاب اسلامی و دینی شرح و توضیح می داد آنها می کوشیدند فکر ترقی و تجدد را در لفافه دین به جامعه عرضه کنند تا افکارشان مخالف اسلام و دین جلوه نکند.
گرایش و توجه مصلحتی و ابزاری به دین و روحانیون در بیشتر روشنفکران دوران مشروطه و بعد از آن دیده می شود. تمامی این روشنفکران، دین را مهم ترین مانع بر سر حاکمیت افکار جدید غربی می دانستند و معتقد بودند که با وجود چنین مانعی فکر آزادی، دموکراسی و اصول غربی یا پذیرفته نمی شود یا شکلی تقلیل یافته از آن حاکم می شود که با صورت و اصول آن متفاوت خواهد بود. با وجود این، همه آنها در موقعیت های گوناگون چهره حامی دین به خود می گرفتند و می کوشیدند با نگاه ابزاری، از دین و روحانیت برای تبلیغ و تبیین اصول غربی استفاده کنند. صف های روشنفکران و دین مداران تا دهه 1320 با توجه به نگرش شان به دین، تقریباً مشخص، ساده بدون پیچیدگی و التقاط بود. گروهی بر اساس چهارچوب فکری برگرفته از تمدن غرب، دین را ارتجاعی، خرافی و عامل عقب ماندگی می دانستند و عقل، علم و دستاوردهای تمدن غرب را ستایش می کردند و توجه مقطعی آنها به دین هم مصلحتی و ابزاری بود. اما پس از سقوط رضاخان، همگام با جریان های دینی، ملی گرا و چپ گرا، انواع بسیاری از التقاط و ترکیب های دینی ایجاد شد که تا دهه های بعد هم استمرار پیدا کرد. پیشینه ی جریان مشهور به «روشنفکری دینی» به این دوره تاریخی بازمی گردد و روشنفکری دینی حاصل تلفیق ترکیب دین مداری با علم گرایی و چپ گرایی غربی بود که در نتیجه آن دو گونه روشنفکری دینی لیبرال و روشنفکر دینی چپ گرا و انقلابی به وجود آمد. روشنفکری دینی علم گرا و لیبرال، که بعضی از دین داران دانشگاهی آن را پدید آوردند، در حقیقت اولین نسل روشنفکری در ایران بود که می کوشید، اسلام را با یافته های علمی و تجربی تأیید کند و گونه ای اسلام علمی و تجربی را به جامعه عرضه می نماید که به اصطلاح بین آنها تضاد و دشمنی وجود نداشته باشد. همان گونه که اشاره شد، مفروض اصلی جریان های روشنفکری تا دهه 1320، ناتوانی دین در پاسخ به نیازها و وضعیت جدی جامعه و تقابل آن با توسعه و تمدن جدید بود و بر همین اساس پیشنهاد می کردند که تمدن جدید به طور تمام و کمال پذیرفته شود تا جامعه به سوی توسعه و حل مشکلات حرکت کند. نتیجه این نگاه معرفی دین و فرهنگ سنتی جامعه در حکم مانع توسعه و تلاش برای حذف و به حاشیه راندن آن در جامعه بود، امام جریان دین مدار جدید در دهه 1320 با عنوان هایی همچون روشنفکری، یعنی تقابل دین با علم و دستاوردهای مدرن، را قبول نداشت و دین را نه عامل عقب ماندگی و تحجر می دانست و نه ناتوان از پاسخگویی به نیازهای مدرن، بلکه به عکس معتقد بود که می توان با بازگشت به دین و طرد خرافه های سنتی، اسلام را با علم و مقتضیات جدید، هماهنگ و آن را به نیروی محرکه جامعه تبدیل کرد. رسالت و تعهد این جریان بازتعریف ارزش ها و احکام اسلامی، نقد اسلام سنتی و حاملان آن و متناسب کردن آن با اندیشه های امروزی و تلفیق آنها با هم بود. مهم ترین انگیزه این دانشگاهیان مسلمان، که به احکام اسلامی معتقد بودند، مخالفت و مقابله با توده ای ها و گروه های مادی و سکولار بود که کماکان به پیروی از نسل های قبلی روشنفکری، دین را مخالف تمدن و علم معرفی می کردند. تلاش برای مقابله با گروه های مخالف دین قالب تشکیل انجمن اسلامی دانشجویان، برگزاری جلسه های سخنرانی و پرسش و پاسخ و ایجاد کانون های اسلامی سرانجام به جریانی تبدیل شد که محورش تلاش برای هماهنگ نشان دادن علم و دین و تفسیر و توضیح آن بر اساس علم و تجربه بود. در کنار گرایش تجربی و لیبرالی روشنفکری دینی، که عکس العملی در مقابل گروه های ضد دینی بود، گرایش دیگری از روشنفکری دینی متأثر از افکار سوسیالیستی در این دهه ریشه گرفت که از دهه 1340 به بعد آن با عنوان روشنفکر دینی چپ گرا و انقلابی معرفی شد. پیشینه این گرایش به گروه سوسیالیست های خداپرست باز می گردد که محمد نخشب آن را در سال 1325 بنیان گذاشت و او همراه چند تن از دوستانش می کوشید بین اسلام و سوسیالیسم هماهنگی ایجاد کند و عدالت خواهی دینی را با انقلاب گرایی سوسیالیستی ترکیب نماید. دکتر شریعتی، که با گروه سوسیالیست های خداپرست و نهضت آزادی همکاری کرده، و در اروپا با گرفتن دکترای جامعه شناسی سیاسی با سوسیالیسم آشنا شده بود، در ادامه ی این جریان به ویژه از دهه 1340 به بعد کوشید با دادن بار مذهبی به مفاهیم سوسیالیستی، از اسلام، ایدئولوژی مبارزه و انقلاب درست کند و آن را به عرصه فعالیت های سیاسی و اجتماعی بکشاند. اسلام انتقادی و انقلابی دکتر شریعتی در پی برگرداندن افراد و جامعه به ارزش ها و سنت های صدر اسلام و تشیع علوی و جمع کردن آن با ابعاد ایجابی و مثبت تمدن جدید همچون عدالت و آزادی بود تا اسلام را به ایدئولوژی مبارزه با استعمار، استکبار و دیکتاتوری تبدیل کرد.
بعد از کودتای 28 مرداد سال 1332، روشنفکری چپ گرا و ملی گرا همراه فعالان سیاسی جریان خود با توجه به اختلاف و عملکردهایشان و مقابله خشونت آمیز رژیم وقت آنها، عملاً فاقد پشتوانه مردمی شدند و پایگاه های مقاومت آنها به تسخیر رژیم درآمد. بدین سان افراد خواهان فعالیت اجتماعی و سیاسی مقابل رژیم، دوباره به دین و دین مداری توجه کردند. بدین ترتیب دین که قبل از دهه 1320 تقریباً به طور کامل از صحنه اجتماع حذف شده بود طی یک دهه به دلیل داشتن ریشه محکم در میان مردم و عمق تاریخی، اساس فعالیت و حرکت شد و روشنفکران ادعا کردند که می شود آن را با دنیای جدید و دستاوردهای آن ترکیب کرد هر دو جریان چپ و راست روشنفکری دینی به تاثیر دین در ایجاد انگیزه و حرکت در جامعه و امکانات بالقوه آن در تحریک افراد آگاه بودند. شباهت دیگر آنها این بود که هر دو جریان معتقد بودند. دین سنتی و متولیان سنتی آن نمی توانند تحریک و پویایی دین و چهره مدرن و هماهنگ آن با دنیای جدید را به مردم معرفی کنند. به همین دلیل آنها خود را متولیان مدرن دین قلمداد می کردند که می خواستند با کنار زدن نت ها، خرافه ها و خارج کردن دین از دست روحانیت سنتی، راه خلاقیت، نوآوری و پیشرفت را در کنار آن باز کنند.
2. روشنفکری دینی بعد از انقلاب اسلامی
پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 تغییری بنیادین درادبیات روشنفکری و نسبت و ارتباط آن با دین و دین مداری ایجاد کرد. گفتمان حاکمیت انقلابی و دینی بر محوریت خط حضرت امام(ره) و جریان روحانیت بر سایر گفتمان های موجود غلبه کامل یافت. از نظر عینی و در صحنه سیاسی جامعه، روشنفکری لائیک و غرب گرا، با توجه به ویژگی ضد امپریالیستی انقلاب، بعد از چند سال حذف شدند و پیروان این جریان به غرب پناه بردند و مباحث خود را در آنجا پی گرفتند. آنهایی هم که در داخل باقی ماندند یا روش محافظه کارانه ای در پیش گرفتند و پای خود را از مداخله در امور پس کشیدند یا به صورتی غیر تاثیرگذار، مباحث خود را به حوزه هایی همچون ادبیات، هنر فلسفه و تاریخ کشاندند تا حساسیت جریان های مقابل را برنینگیزد. روشنفکرهای منتقد غرب و طرف دار انقلاب و سنت های دینی باقی ماندند و عده ای دیگر همچون دکتر نصر، شایگان و آشوری بنیاد بازگشت به اصالت و میراث های بومی و ایرانی را با جدیت بیشتری پیگیری کردند. روشنفکری چپ گرا و عدالت خواه، که منتقد غرب و لیبرالیسم (در حکم مظاهر امپریالیسم) بود، در سال های اولیه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، با توجه به اوضاع جامعه حضوری فعال و تقریباً پررنگ در صحنه داشت، ولی با تحولاتی که در داخل کشور و عرصه ی جهانی روی داد، بخش نامرتبط آن با انقلاب اسلامی به خارج پناه برد. بخش دیگر آن، که ادعا و عنوان دینی داشت (مجاهدین خلق)، شیوه ترور و جنگ داخلی را در پیش گرفت که با سرکوبی آنها در داخل، فعالان آن به عراق پناه بردند. بخش سوم جریان چپ گرا و عدالت خواه، که رابطه خود را با انقلاب قطع نکرده بود، با گذشت زمان، تغییر گرایش داد و همکار جریان لیبرال تقابل ها و تضادهای شدیدی که در سال های اولیه انقلاب بین دو گرایش بود به تدریج حذف شد. ادعای جریان روشنفکری بعد از انقلاب آن است که دین سنتی با دستاوردهای تمدن جدی سازگاری ندارد و روحانیون تنها مفسران و تبیین کنندگان دین نیستند. دیدگاه آنها در این باره تفاوتی با سایر نسل های روشنفکری اعم از دینی و غیر دینی، ندارد. جریان روشنفکری دینی، همچون سایر جریان ها روشنفکری، دنیای مدرن، دستاوردها و یافته های آن در ابعاد مختلف نمی تواند نادیده بگیرد. سنت از نظر آنها گرفتار ابهام و ناتوانی، فاقد کارایی در دنیای جدی است و مدرنیته بدون هماهنگی و سازگاری با دین، توانایی نهادینه شدن در ساختار روانی افراد و جامعه را ندارد، زیرا وارداتی، سطحی و غیر همسو با دین و سنت های پذیرفته شده جامعه خواهد بود. راهکار مورد نظر این جریان آن بود که باید به ناچار بین این دستاوردها و دین نوعی ارتباط، هماهنگی و تلفیق پدید آورد؛ البته به نظر آن کار با قرائت های گوناگون و بسیاری که از دین می شد، ممکن بود. تفاوت نوگرایی روشنفکری دینی و نوع نگاه به غرب است.
بنیاد روشنفکری دینی در دهه 1320 با معرفی اسلام در حکم دینی علمی و تجربی پدید آمد که برای یکسان معرفی کردن هدف و آرمان دین و علم به معنای تجربی آن می کوشید تا تأییدات و دلایلی که از دو طرف ذکر شده است به نفع هم پیدا کند. بعد از کودتای 28 مرداد 1332 روشنفکری دینی به سوی افکار اجتماعی، سیاسی و ایدئولوژیک با دو چهره ی لیبرال و چپ گرا سوق داده شد و البته هر دو جریان منتقد قدرت و نظام حاکم بر جامعه هم بودند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، جریان روشنفکری دینی افزون بر نقد اجتماع و نظام جمهوری اسلامی، در بعد احیاگری و نوگرایی به سوی سازگار کردن دین با مدرنیته (به معنای عقلی آن) پیش رفت و راه این ناسازگاری را در قرائت های گوناگون عقلی و معرفت شناختی از دین یافت. از نظر موضع گیری و گرایش سیاسی هم به نقد گفتمان حاکمیت دین و نظام جمهوری اسلامی روی آورد. در کل می توان گفت که از نظر محتوایی، روشنفکری دینی با صراحت انکارپذیری به سوی اهداف روشنفکری لیبرال و سکولار حرکت کرده است و تقریباً همسو با روشنفکران لائیک و سکولار از ساختار حکومتی مشابه غیر دینی دفاع می کند. به رغم این تغییر جهت استدلال های دینی رنگ ولعاب بیشتری می دهند و به شدت در مقابل افراد و گروه هایی که آنها را لیبرال، سکولار و غیر دینی قلمداد می کنند موضع می گیرند و استدلال های بسیاری در ضرورت دینی بودن روشنفکری در جامعه ایرانی و دینی بودن روشنگری شان بیان می کنند. از نظر آنها هر اصطلاح و تغییر در جامعه ایران از راه دین می گذرد و سر ناکامی روشنفکران لائیک در ایران بی اعتنایی آنها به دین بوده است.
عده ای فراتر از برقرار کردن نسبت دین و روشنفکری، معتقدند این جریان باید به ابعاد اجتماعی زندگی دینی توجه کند و فقط بر ابعاد فردی و عقلانی انسان مدرن تمرکز نکند؛ برای نمونه اکبر گنجی در مقاله ای مفصل با عنوان «روشنفکری فقیهانه» با نقد شیوه ی روشنفکری دینی عقلانی و متکلمانه- که منظورش شیوه روشنفکری دکتر سروش است- گفته است که روشنفکران دینی برای تاثیرگذاری بیشتر باید به حوزه های عمومی توجه کنند و کمبود روشنفکری را در حوزه عمومی جبران نمایند. پیش از اینها هم رضا علیخانی در مقاله ای با عنوان «گام بعدی نواندیشی مذهبی». با توجه به عمق باورهای دینی در جامعه ایران، خواهان تدوین فقهی ویژه برای نواندیشان دینی شد و آن را ضرورتی برای روشنفکران دینی دانست. همه این تلاش ها و نگاه های آسیب شناسانه بدان روست که بین روشنفکران اعم از دینی و غیر دینی، با توده مردم و افکار عمومی، جدایی، شکاف و بی اعتمادی وجود دارد و مردم روشنفکران دینی را امین دین خود و دین شناسانی که بتوان در امور دینی به آنها اعتماد کنند نمی دانند.
جریان روشنفکری دینی تقریباً از نیمه دوم دهه 1360 تا جای تجلیات و تأسیسات فرهنگی غرب و مظاهر اجتماعی و سیاسی آن به بسترهای فکری و عقلانی آن توجه کرد و کوشید مدرنیته را با نگاه فلسفی، عقلانی و معرفت شناسی بازخوانی کند. در حال حاضر روشنفکران این جریان به دین هم از منظر ذکر شده می نگرند. بر اساس این نگرش ناسازگاری های گذشته دین و دنیای مدرن بیشتر در ظواهر بوده است و تا زمانی که اختلاف های زیر بنایی و بنیادی حل نشود، رویارویی های ذکر شده به هیچ نتیجه ای نمی رسد و همچون دوره های قبل شبه مدرنیسمی تقلیل یافته در جامعه جاری می شود. افزون بر این همان گونه که در غرب درباره حذف دین خدا به طور کامل اندیشه نمی شود بلکه این مسئله بازخوانی و از دید مدرن تعریف می شود باید برای سازگار کردن تعالیم دینی با دنیای مدرن، تعریف و بازخوانی جدید دینی ارائه کرد. مفروض اصلی این جریان آن است که ملت ما در گذشته از راه مسافرت؛ تجارت، رفت و آمدهای دیپلماتیک، با علوم تجربی و اجتماعی غرب آشنا شده بود و غرب را از دریچه های یاد شده نگاه می کرد؛ بنابراین شناختش معمولاً سطحی، شتاب زده و ظاهری بود. این گونه بود که دوره ها و مراحلی همچون دوره بهت و سکوت، اعجاب و تقلید، سرگردانی و ستیز نسبت به تمدن جدی برای ما پدید آمد، در حالی که اکنون به علت نگاه های عقلانی، فلسفی و نقادانه، بهترین راه تعامل و هماهنگی با آن را یافته ایم. دلیل توجه این روشنفکران به دین به جای سنت این است که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی اولاً دین جایگاه اصلی در نظام حاکم یافت، به گونه ای که ایجاد هر تغییر و نگرشی جز بر اساس آن ناممکن بود؛ ثانیاً در غرب هم این اندیشه آشکارا مطرح شد که حذف دین از جامعه به دلایل بسیار ناممکن است و باید به بازخوانی آن دست زد. بدین ترتیب نسل جدید روشنفکران دینی، با آگاهی از تفاوت های دین عوام و خواص، در پی شناختن جایگاه دین در عصر مدرن و تعیین نسبت آن با عقل و دنیای مدرن اند. تا با تأمل تحقیق و بازاندیشی جدید در دین جایگاه آن و ارتباطش را با فلسفه، سیاست و علوم جدید مشخص سازند و شکاف قدیمی و کهنه سنت و مدرنیته را پر کنند. زیر بنای فکری نسل اخیر روشنفکری دینی به جای علم و قطعیت تجربی، یعنی آنچه در نسل گذشته این روشنفکری مدنظر بود، عقل نقاد است که مدعی شناخت قطعی و ذقیق جهان نیست و همواره به نقد، شک و تردید و بازیابی جدید توجه می کند و برداشت های عقلانی و غیر قطعی خود را در حوزه های گوناگون مطرح می نماید و افراد را در پذیرش آنها آزاد می داند.
منبع: نشریه زمانه، شماره 93.