فرادید؛ ادوارد سعید یک متفکر فوکویی است، البته اگر بتوان آن «ییِ» نسبت را به انتهای نام فوکو افزود، که فوکو همواره با صورتبندی بستهی نظریهاش، به ویژه از منظر روششناختی، که به مرکزیتِ شخص نظریهپردازِ مولف و تبدیل کار وی به الگووارهای شبهایدهئولوژیک میانجامد، مخالفت میکرد؛ اما ادوارد سعید فوکویی بود، زیرا کتاب سترگ «شرقشناسی» کاربست درخشانی از توصیف دیرینهشناختی و بایگانیکاوی است همانگونه که فوکو پیشنهاد کرده بود، هرچند همچنان میتوان در کاربرد تعبیر «کاربست» شک کرد، چندانکه گویی تعبیر «کاربست» پیشاپیش دوگانگی قلمروِ نظر و عمل را مفروض گرفته است؛ دوگانهای که هم فوکو و هم سعید بیتردید با آن سرِ ناسازگاری داشتند.
با اینهمه، ادوراد سعید هرگز روشنفکر فوکویی یا روشنفکر در معنای مدّ نظر فوکو نبود. فوکو از روشنفکر خاص سخن میگفت، از کسی که حوزهی تخصص ویژهی خودش را بیوقفه و بیپایان نقد میکند و به چالش و پرسش میکشد؛ در مقابل، سعید از روشنفکر عام حرف میزد، از کسی که کارش مداخله است، مداخله در مصالح عمومی و اعلام موضع به سود منافع جامعه، آن هم در لحظاتی که مورد نیاز است، در لحظاتی که موضعگیری ضرورت پیدا میکند. پس اگر رهیافت فوکو به روشنفکر تقلایی است برای دوری و پرهیز از تعریف متعهدانهی سارتر و همچنین مفهوم دستچپی روشنفکر، گرایش سعید نه فقط به رهیافت سارتر، که به آن معنای روشنفکر که از عصر روشنگری، اختصاصاً از روزگار ولتر، باب شده بود، نزدیکتر است: روشنفکر باید مداخله کند، تاثیر بگذارد، نقد کند و در درستترین و بهنگامترین زمان موضع بگیرد، حرفش را بزند، که حرف زدن یعنی دست به عمل زدن. پس عجیب نیست اگر سعید هیچ ابایی نداشت از اصول اخلاقی در جهت داوری اخلاقی دم بزند. روشنفکر باید وارد میدان شود، درست همانطور که سعید بعد از قرارداد اسلو به صحنه آمد و قرارداد صلح اسرائیل و فلسطین را ناعادلانه خواند؛ و البته هزینهاش را نیز پرداخت، یک موردش: آتش زدن دفتر کار او در سال 1985.
هم از اینرو بود که سعید پیوسته به روشنفکران حرفهای میتاخت. روشنفکر حرفهای خطر نمیکند، درگیر نمیشود، دست به افشا نمیزند، به هیچ اصولی پایبند نیست. روشنفکر حرفهای توجیهکنندهی وضع موجود است، او هیچگاه آسیب نمیبیند، محافظهکار است، بدون هیچگونه اندیشهورزی یگانه و خاص و مستقل؛ هرچند خوب بلد است مقاله و کتاب بنویسد، زیبا و فریبنده سخنرانی کند و حتی درس بدهد. روشنفکر حرفهای نمایندهی صاحبان قدرت است.
در مقابل، روشنفکری که ادوارد سعید از او دفاع میکند، کارشناس و متخصص و مشاور و تحلیلگر نیست؛ او در تبعید و انزوایی خودخواسته به سر میبرد، حاشیهنشین است و از قضا، غیرحرفهای و آماتور است، زیرا نهادهای قدرت اساساً در پی استخدام و به خدمت گرفتن چنین متفکر مستقلی که خطرناک و دردسرساز است، نخواهند بود. او تجربهگراست، بدین معنا که ارزشهایش، نقدهایش و موقعیتهایی که بهتجربه زیسته است، جملگی از نوعی تاریخ شخصی و چه بسا خصوصی مایه میگیرند و در امتداد همین تجربههای خاص زیسته است که روشنفکر غیرحرفهایِ حاشیهنشین برای آزادی و عدالت از جان مایه میگذارد. او مینویسد و منتشر میکند و درست در همین لحظهی نوشتن و انتشار است که جهان عام همگان قدم مینهد. (و آیا طنین سخنان سارتر در «ادبیات چیست؟» به گوش نمیرسد؟) پس همینگونه است که روشنفکر عام مورد نظر ادوارد سعید با هویت ملی و قومی و نژادی خود نیز بیگانه نیست و البته همینگونه بود که سعیدِ فلسطینیتبارِ آمریکایی به صدای بیصداها، روشنفکرِ فراموششدهها، مبدل شده بود.