نام حضرت آدم در 9 سوره و 25بار آمده و به سرگذشت او در سوره های بقره، اعراف، حجر، اسراء، کهف و طه اشاره شده است. آدم را با نام ها، القاب و صفاتی چون «بشر» (بحارالانوار، ج11، ص 134) «ابوالبشر»، «صفی اللّه»، «خلیفة اللّه»، «ابوالوری»، «ابومحمد» و «معلم الاسماء» می خوانند. برخی از عرفا از او به «مختصر شریف»، «خلیفه» و «کون جامع» تعبیر می کنند (شرح فصوص الحکم، ص 91، ص 110) در انجیل، از او به عنوان «ابن اللّه» نیز نام برده شده است. (لوقا3/38). وی تنها کسی است از اهل بهشت که کنیه دارد و او را به جهت عظمت و بزرگداشت با کنیه «ابو محمد» می خوانند (بحارالانوار، ج11، ص 107) و گفته شده نقش انگشترش«محمدرسول اللّه وعلی امیرالمؤمنین» بوده است (بحارالانوار، ج11، ص 175).
قبل از خلقت آدم، خدا خبر آفرینش او را به ملائکه داد (بقره:30) و این، دلیل بر کرامت و شرافت آدم است (کشف الاسرار، ج1، ص 132). فرشتگان پرسیدند آیا کسی را می آفرینی که در زمین خونریزی کند (بقره:30). در اینکه فرشتگان از کجا دانستند که آدم، خونریز است چند دیدگاه وجود دارد: به اعتقاد سُدی ابتدا آنان از خدا پرسیدند این خلیفه چه کار خواهد کرد و خداوند به ایشان فرمود: خونریزی و فساد می کند، زیرا فرشتگان علم غیب نداشتند. (کشف الاسرار، ج1، ص 121).
علامه طباطبایی (رحمه الله در این باره می نویسد: ملائکه، خونریز بودن آدم را از مسئله خلیفه و جانشین بودن او در زمین دریافته بودند، زیرا آنها می دانستند موجود زمینی قطعاً مادی و مرکب از قوای غضب و شهوت است و عالم آنها، هم دنیای تزاحم و محدودیت است چنین زندگی قطعاً خالی از مفاسد و خونریزی ها نخواهد بود (المیزان، ج1، ص 115). گروهی از مفسران می گویند ملائکه می دانستند که خدا آدم را از جسم مادی و روح معنوی خلق کرده و در تزاحم این دوگونه خوی متفاوت خونریزی و فساد پیدا می شود (تفسیر محی الدین عربی، ج1، ص 46). گروهی دیگر گفته اند آنها آدم را با جن ها که قبل از آدم خلق شده بودند مقایسه کردند (کشف الاسرار، ج1، ص 133). برخی روایات نیز با این نظر موافقت دارد (بحارالانوار، ج11، ص 104). ممکن است گفته شود فرشتگان آدم را با انسان های دیگری که در دوره های قبل زندگی می کرده و منقرض شده بودند مقایسه کرده اند، این نظر نیز با برخی روایات تأیید می شود (المیزان، ج1، ص 119).
البته پیداست که خود آدم نه فسادی انجام داد و نه خونریزی کرد، بلکه منظور این است که در فرزندان آدم افراد خونریز و فاسد هم خواهند بود (کشف الاسرار، ج1، ص 134). نکته دیگر اینکه منظور فرشتگان از این پرسش، اعتراض به عمل خدا نبود، بلکه می خواستند مجهولات و مشکلات خود را درباره این «خلیفه» حل کنند. شاهد این مدعا آوردن جمله: (إِنّک أنت العلیم الحَکیم) در پایان سؤال است (المیزان، ج1 ، ص 116). در هر صورت به دلیل یقین و اجماع به عصمت ملائکه، باید این سخنان به گونه ای تأویل شود که مصداق صدور معصیت و مخالفت با خدا نباشد (بحارالانوار، ج11، ص 126).
قرآن کریم خلقت آدم را در سه مرحله اصلی می داند: اول، خلقت خاکی آدم (لَقَدْ خَلَقْناکم) (اعراف:11). دوم: مرحله تصویرگری (ثمّ صوّرناکم) (همان) که گاهی نیز از این مرحله با عنوان «تسویه» یاد می کند (فإذا سوّیته) (حجر:29) و مرحله سوم، دمیدن روح (ونفخت فیه من روحی) (همان) در این مرحله خلقت انسان تمام می شود و شایسته آن می گردد که مسجود ملائکه باشد (فقعوا له ساجدین) (ص:72 و حجر:29) د رکتاب مقدس نیز سخن از نفخ روح در انسان دارد و آن را مرحله نهایی خلقت انسان می داند (کتاب مقدس، ص 70).
اکثر ادیان از جمله مسلمانان، یهود و نصارا، آدم را نخستین انسان و پدر همه انسانهای کنونی می دانند. آیات قرآن، روایات اهل بیت و کتاب های آسمانی (کتاب مقدس ص 70 ؛ سفر تکوین باب دوم، 8) نیز بر همین دیدگاه دلالت دارد (نهج البلاغه، خطبه1 ؛ صحیفه سجادیه، ص139). آیات قرآن با ظهور قوی خود دلالت دارد که آدم و حوا اولین فرد بشر بوده و از پدر و مادری متولد نشده اند ولی این ظهور به حدی نیست که نص باشد و نتوان آن را تأویل کرد. از سوی دیگر مسئله از ضروریات دین نمی باشد تا منکر آن مرتد از دین باشد، البته این که نسل حاضر به مردی به نام آدم منتهی می شود از ضروریات قرآن است (المیزان، ج16، ص 269).
برخی از روایات تصریح کرده است که آدم، به تنهایی، پدر انسان های کنونی و نخستین انسان این عالم بوده، ولی خداوند هزاران هزار عالم و هزاران هزار آدم قبل از آن خلق کرده و هر عالمی دورانی را گذرانده و بعد از پایان دورانش، بساط آن برچیده شده و اهل جنت به جنت و اهل دوزخ به دوزخ رفته اند، سپس دوران جهان و آدمی جدید آغاز شده است (توحید صدوق، ص 277). علی (علیه السلام نیز در بیان ارتباط شیطان و آدم می فرماید: «شیطان برنمی تافت که آدم با نیکوکاران در بهشت به سر برد...» (نهج البلاغه، خطبه 1) از این سخن برمی آید که غیر از آدم کسان دیگری در بهشت زندگی می کردند که حضرت از آنان به عنوان نیکوکاران یاد می کند.
پذیرفتن این روایات به معنای تأیید فرضیه تکامل داروین نیست که می گوید: «نسل حاضر بشر منتهی می شود به یک یا چند جفت انسان که از نوعی حیوان نزدیک به مرز انسانیت، مانند میمون جدا شده اند.» زیرا چنین نظری با قرآن کریم سازگار نیست (المیزان، ج16، ص 271 و272). طرف داران فرضیه داروین علاوه بر استناد به ادله ای از علوم طبیعی، به برخی از آیات و روایات نیز استناد کرده اند، عمده ترین دلیل قرآنی آنان آیه (إِنَّ اللّه اصطفی آدم ونوحاً وآل إبراهیم وآل عمران علی العالمین) (آل عمران:33) است، زیرا تصور می کنند«اصطفی» به معنای برگزیدن از مردم معاصر خود است و دلیل روایی آنان روایتی است که آدم را اولین فرد بشر نمی داند، بلکه می گوید قبل از آدم نیز آدم های دیگر بوده اند (بحارالانوار، ج11، ص 97). در پاسخ باید گفت: اولاً ، فرضیه داروین، فرضیه ای حدسی بیش نبوده و ثابت نشده است و بر فرض ثبوت نیز، چون دلایل علوم تجربی هر روز تغییر می کند غیر قابل اعتماد است. ثانیاً، آنان در استناد به آیه 33 آل عمران غفلت کرده اند که کلمه «العالمین» الف و لام دارد و افاده عموم می کند، یعنی آدم و دیگر انبیا از تمام بشر تا روز قیامت انتخاب و اصطفا شده اند (المیزان، ج16، ص 273). روایات مورد استناد نیز تنها دلالت دارد که قبل از این نسل بشر، آدم ها و عالم های دیگر بوده اند که بساط آن برچیده شده و عالمی نو برپا شده اما هرگز نشان نمی دهد که در زمان حضرت آدم، انسان های دیگر هم بوده اند که غیر متکامل باشند (توحید صدوق، ص 277). بنابراین، فرضیه تکامل داروین غیر قابل قبول است.
آدم و خلافت الهی
خداوند قبل از خلقت آدم به ملائکه فرمود: (إِنّی جاعل فی الأرض خلیفة) (بقره:30). خلافت به معنای جانشینی و آمدن فردی به جای فرد دیگر است و خلافت را از آن جهت خلافت گویند که یکی به جای دیگری می آید و جای او می نشیند (معجم مقائیس اللغه، ج2، ص 210).
در اینکه خلیفه کیست و خلافت او از چه کسی بوده و در چه چیزی خلافت داشته، بین صاحب نظران اختلاف است. گروهی (اکثریت) شخص آدم را و گروهی دیگر فرزندان او را خلیفه می دانند، که از پدر خلافت کردند (تفسیر کبیر، ج2، ص 180). گروهی نیز آدم را خلیفه و جانشین گروه های قبل از خودش می دانند (کشف الاسرار، ج1، ص 133). ابن عباس آدم را جانشین گروه های جن که قبل از او بودند می داند (تفسیر کبیر، ج2، ص 181). گروهی نیز گفته اند آدم خلیفه فرشتگانی بوده که قبل از او در زمین حاکم بوده اند (التبیان، ج1، ص 132). ابن مسعود و سُدی و دیگران آدم را خلیفه خدا می دانند. (همان). علامه طباطبایی، «خلافت از خدا» را قول اصح می داند، زیرا پاسخ خدا به ملائکه و گوش زد کردن مقام برجسته آدم و مسئله «تعلیم اسماء» با خلافت الهی سازگار است، نه خلافت از دیگر انسان ها (المیزان، ج1، ص 116). رشید رضا نیز وسعت دانش و خرد و اندیشه آدم و دامنه کارکرد بی کران او و. .. را دلیل شایستگی او برای خلافت از خدا می داند (المنار، ج1، ص 260). گروهی با استناد به آیات (هود:61 و حدید:7) خلافت آدم را در کشت و کار در زمین دانسته اند تا نهرها را جاری کند و زمین را آباد نماید.
کتاب مقدس نیز خلافت آدم را در حکم فرمایی به حیوانات دیگر و فرمان روایی در زمین می داند (قاموس کتاب مقدس، ص 26). گروهی، خلافت آدم را تخلق به اخلاق الهی و اجرای فرامین حق و اداره امور خلق و دعوت آنان به اطاعت خدا می دانند (تفسیر محی الدین عربی، ج1، ص 46) و نیز گفته اند نمایندگی آدم از خدا به معنای نمایان گری صفات و کمالات اوست (منشور جاوید، ج11، ص 25).
مقام خلیفة اللهی مخصوص حضرت آدم نبوده، بلکه مربوط به نوع انسان است (المیزان، ج1، ص 116)از این جهت باید خلافت الهی برای آدم را هدف و مقصود آفرینش او بدانیم، نه عقوبتی برای آدم. (المنار، ج1، ص277).
نبوت و رسالت آدم: معروف است که آدم نخستین پیامبر بوده و مسلمانان اعم از شیعه و اهل سنت به آن اعتقاد دارند. اهل کتاب و مجوس نیز با این اعتقاد موافقند (جودائیکا2/136ـ 138 ؛ اصول الدین، ص 159). برخی از اهل سنت آن را اجماعی می دانند (اصول الدین، ص 161).
مسئله نبوت آدم
در برخی روایات نیز بر مسئله نبوت آدم تأکید شده است (کشف الاسرار، ج1، ص 138). برخی از مفسرین از جمله فخر رازی دلایلی از قرآن و روایات برای اثبات نبوت آدم آورده اند و دلایل مخالفان را رد کرده اند (تفسیر کبیر ج2 ص 177) برخی از روایات که سخن از جانشینی شیث برای آدم می کند نیز اشاره به اتمام دوران نبوت آدم دارد (الامامة والتبصره، ص 21). گروهی به نبوت آدم اعتراف دارند ولی رسالت او را نپذیرفته اند (صحیح من شرح العقیدة الطحاویه، ص 396) یا زمان رسالت او را بعد از خلقت و هبوط به زمین می دانند و گفته اند اگر رسول باشد یا باید به سوی ملائکه ارسال شده باشد یا جن و یا انس، ارسال به سوی ملائکه را ممکن نمی دانند، زیرا ملائکه را اشرف از انسان می پندارند. به سوی جن نیز نبوده، زیرا در آن هنگام جن در آسمان نبود. به سوی انسان نیز نبوده، زیرا در آن هنگام جز «حوا» کسی نبود و «حوا» نیز دستورهای الهی را مستقیماً از خدا می گرفت، به دلیل (ولا تقربا هذه الشجرة) (بقره:35). پس، ارسال آدم تا قبل از هبوط به زمین معنا نداشت. استدلال دیگر به آیه (ثم اجتباه ربه) (طه:122) است، چرا که این آیه مربوط به بعد از خطای آدم و خوردن از شجره بوده است (تفسیر کبیر، ج2، ص 178 ؛ مجمع البیان، ج4، ص 607). در منابع اهل سنت، روایتی هست که حضرت نوح را اولین رسول الهی معرفی کرده، لکن آن را توجیه و تأویل می کنند (صحیح من شرح العقیدة الطحاویه، ص 6 و 395). آنان که آدم را رسول خدا می دانند به آیاتی چون: (وإن من أُمّة إلاّ خلا فیها نذیر) (فاطر:24) و امثال آن استدلال می کنند و البته این دلیل منافاتی با پذیرش رسالت آدم بعد از هبوط او به زمین ندارد (شرح العقیدة الطحاویه، ص 395).
اما اینکه رسالت آدم برای چه کسانی بوده، برخی او را رسول به سوی فرشتگان می دانند (کشف الاسرار، ج1 ص 138). بعضی دیگر ارسال او برای حوا را نیز بعید نمی دانند (تفسیر کبیر، ج2 ص 177) حتی مانعی ندارد که اصطفای آدم و رسالت او را مربوط به زمانی بدانیم که فرزندانی از او پیدا شده اند ( المیزان، ج16، 273).
در برخی منابع یهود تصریح کرده اند که احکام و قوانین پیش از ظهور شریعت موسی به آدم داده شده بود و مراعات روز شنبه از زمان وی واجب شده بود و نخستین کسی که قربانی کرد او بود (جودائیکا2/236ـ 238). مجوس نیز که آدم را «کیومرث» می خوانند، او را اولین بشر و اولین رسول می دانند (اصول الدین، ص 159). آنان که به پیامبری آدم اعتقاد دارند، علم او به اسما را معجزه می دانند (مجمع البیان، ج1، ص 150) و گفته اند این اولین معجزه آدم بوده و دلیل نبوت او برای ملائکه محسوب می شد (مجمع البیان، ج1، ص 157).
با توجه به روایاتی که تأکید دارد هرگز زمین از حجت خالی نمی شود (علل الشرائع، ص 197 ؛ بحار، ج23، ص 23 ؛ کافی، ج1، ص 251 ؛ دلائل الإمامة، ص 229) و روایاتی که سلسله نبوت را با شروع خلقت بشر همزمان می داند و روایاتی که سخن از جانشینی شیث از آدم و اتمام نبوت او می کند (الامامة والتبصره، ص 25) جای هیچ شبهه و اشکالی در نبوت آدم نیست و علامه طباطبایی طرح این گونه پرسش ها و اشکال ها را ناشی از اهمال مفسران در بحث جدی و حقیقی موضوع می داند (المیزان، ج8، ص 35).
تعلیم اسما
مسئله تعلیم اسما از حوادث مربوط به آدم است که در قرآن کریم تنها یک بار از آن بحث شده و می فرماید: (وعلَّم آدم الأسماء کلّها ثمّ عرضهم علی الملائکة...) (بقره:31ـ33).
در این مورد دو پرسش اصلی مطرح است: 1. چیستی اسما ؛ 2. چگونگی تعلیم آن.
«اسماء» جمع اسم و در لغت نام موجودات و از ریشه وسم به معنای نشانه گرفته شده است. در این که اسمای تعلیمی به آدم چه بوده نظرات بسیار وجود دارد:
علم نجوم، اسم ملائکه، نام تمام ذریّه آدم، نام همه چیز (اعلام النبوة، ص 51) اسماء اجناس، مثل جن و انس (روض الجنان، ج1، ص 202) همه اسما و صفات و غذاها و ادویه ها و استخراج معدن و غرس درختان و همه آنچه مربوط است به آبادی دین و دنیا، نام تمام آنچه خلق شده بود و آنچه خلق نشده بود، خواص هر چیز، اسم دواها و اینکه هر چیز به چه کاری می آید (مجمع البیان، ج1، ص 150).اسمای خالق و مخلوقات (کشف الأسرار، ج1، ص 137) نظریاتی است که در این مورد مطرح شده است.
کسانی که تعلیم را آموزش الفاظ و اسما می دانند، در اینکه خدا اسما را به چه زبانی به آدم آموخت دو نظر بیان کرده اند:
1.تعلیم هر اسم به تمام لغات به غیر از زبان عربی، زیرا نخستین کسی که به عربی صحبت کرد اسماعیل (علیه السلام) بود (مجمع البیان، ج1، ص 150).
2.تعلیم ابتدا به زبان عربی و سپس به همه زبان ها (روض الجنان، ج1، ص 203). امّا محققان این نظرات را نقد یا تأویل کرده اند و در نقد آموزش لغات و اسامی گفته اند: هر چند دانستن اسامی موجودات جهان نوعی فضیلت است، اما نمی تواند ملاک برتری و امتیاز انسان بر ملائکه و دلیل شایستگی او برای خلافت باشد. علاوه بر آنکه از گفت وگوی خدا با ملائکه مشخص می شود که ملائکه نیز لغات را می شناختند (منشور جاوید، ج11، ص 51).
درباره آموزش اسرار هستی و آثار موجودات نیز گفته اند: اولاً ، این نظر با ظاهر آیات سازگار نیست، زیرا ظاهر آیات این است که آدم اسما را آموخت نه اسرار و خواص آنها را. ثانیاً، گروهی از ملائکه مسئول امور عالم (مدبرات أمراً) (نازعات:5) هستند، که انجام آنها بدون علم ممکن نیست (همان، ص 53 ؛ تبیان، دفتر 41، ص 298 از تقریرات اسفار).
بعضی، تعلیم اسما را افاده علم بر حقایق اشیا و ماهیات آنها (تفسیر القرآن الکریم، ص 319) یا اسمای حجج الهی و ائمه و صفات ایشان طبق روایات (کمال الدین، ص 44 و45) و یاعلاوه بر آن، نام شیعیان خاص و دشمنان خاص اهل بیت (بحارالانوار، ج11، ص 117) می دانند.
بعضی نیز اسما را یک سلسله موجودات زنده و صاحب شعور می دانند که در پشت پرده غیبت از نظرها مستور بوده اند و هر اسمی را خداوند در این جهان به برکت آنها ایجاد کرده است و آنها واسطه فیض خداوند به مادون اند. (المیزان، ج1، ص 117، 119 و 198) و یا علم اسما، علم به حقایق اسما و رؤیت فنای خلق در حق می باشد (شرح حدیث عقل و جهل، ص 263).
همچنین درباره کیفیت تعلیم اسما گفته شده است:
خداوند همه اشیا و افراد را حاضر کرد و آدم خود بر آنها اسم نهاد (کتاب مقدس، ص 72 از سفر تکوین 2/172ـ25) یا تعلیم علم از طریق خلق علم بوده و یا با نصب دلیل برای شناخت اشیا (روض الجنان، ج1، ص 201) یا خواص اشیا را بر قلب آدم القا کرد (تفسیر محی الدین عربی، ص 46 ؛ مجمع البیان، ج1، ص 150 ؛ اعلام النبوه، ص 53) یا در خلقت و فطرت انسان همه اسماء الهی را قرار داد. (جامع الأسرار، ص 136) یا آدم اشباح و انوار اهل بیت را دید و علم پیدا کرد (المیزان، ج1، ص 150) یا معنای تعلیم اسما، مظهریت اسمای الهی در آدم است نه اینکه به آدم درسی داده باشند (تبیان، دفتر 41، ص 301 از تقریرات اسفار).
ممکن است گفته شود اگر خدا آن علوم را به ملائکه نیز یاد داده بود آنها نیز می دانستند، بنابراین فخر و امتیازی در آدم نیست، پس چرا خدا به ملائکه فرمود: (انبئونی بأسماء هؤلاء إن کنتم صادقین) (بقره:31) در پاسخ گفته شده: 1. این سخن برای تعجیز ملائکه بوده، زیرا از علم به چیزی که ندیده بودند عاجزند (کشف الأسرار، ج2، ص 137 ؛ روض الجنان، ج1، ص 205) ؛ 2. برای آگاهی ملائکه به عجز خودشان و عظمت مقام آدم بوده که ترکیب او به گونه ای است که بسیاری از مطالب را می فهمد (تفسیر محی الدین عربی ، ص 47) ؛ 3. برای آن بوده که ملائکه به عظمت وجودی آدم پی ببرند و بدانند که تنها او می تواند مظهر همه اسما و صفات الهی و اسم اعظم را که جامع تمام اسمای الهی است و تمام اسما در او فعلیت دارند داشته باشد و هر چه آنان به روی هم دارند او به تنهایی دارد (تبیان، دفتر41، ص 2 و 301از تقریرات اسفار) ؛ 4. برای آنکه ملائکه بدانند در نسل آدم چه انسان های با عظمتی به وجود خواهند آمد، زیرا مسمیات آن اسما، ائمه بوده اند (کمال الدین، ج1، ص 46) ؛ 5. برای اظهار فضل آدم بر ملائکه، زیرا آدم دارای مقام جمعی برای مظهریت همه اسما بوده است (تفسیر صدرالمتألهین، ج3 ، ص 4) ؛ 6. برای آنکه علم به آن اسما در مقام خلافت الهی نقش داشته و فرشتگان دریافتند که لوازم خلیفه الهی را ندارند (المیزان، ج1، ص 117) ؛ 7. علمی که فرشتگان پس از خبر دادن آدم از اسماء به دست آوردند با آن علمی که خدا به آدم آموخت تفاوت داشت... و شایستگی آدم برای مقام خلافت از لحاظ همان حقیقت علم به اسما بود، نه خبر دادن از آن (المیزان، ج1، ص 118).
سجده ملائکه
بعد از تعلیم اسما به آدم و اعلام عجز ملائکه از دانستن آن، خداوند دستور سجده می دهد (المیزان، ج1، ص 123) و می فرماید: (و إذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم) (بقره:33) اصل سجده در لغت خضوع و تذلل است (شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج1، ص 173 ؛ روض الجنان، ج1، ص 208). یا به معنی تذلل و انقیاد با فرود آوردن سر است (تفسیر صدرالمتألهین، ص 5). در روایات نیز بر فرود آوردن سر بر زمین در برابر آدم تصریح شده (بحار، ج11، ص 139 ؛ المیزان، ج1، ص 125). در شرع نیز سجده عبارت است از روی بر زمین نهادن (روض الجنان ، همان) یا پیشانی نهادن بر زمین به قصد عبادت (صدر المتألهین، همان). علامه طباطبایی تصریح می کند که هر چند سجده کردن از همه افعال انسان تعیّن بیشتری برای عبادت دارد، لکن نباید سجده را عبادتی ذاتی دانست که در آن صورت انجام آن به عنوان تحیت وتکریم برای غیر خدا به گونه ای که اطاعت فرمان خدا و خضوع برای او نیز محسوب شود جایز نباشد (المیزان، ج1، ص 123).
ممکن است گفته شود آدم قبله بوده، مثل کعبه و سجده برای خدا بوده، یا آدم خدا را سجده می کرد و ملائکه در پس آدم متابعت می کردند، ولی سخن بهتر آن است که سجده برای آدم بود، ولی در حقیقت، اطاعت خدا بود (کشف الاسرار، ج1، ص 144). صدرالمتألهین می گوید ممکن است سجده برای خدا بوده، در آن صورت آدم قبله قرار گرفته مثل کعبه، به جهت بالا بردن شأن او و یا آدم سبب وجوب سجده برای خدا بوده، زیرا با دیدن او پی به عظمت قدرت الهی می بردند و یا مسجود انسان بوده از آن جهت که آدم به قرب الهی رسیده بود، لذا این سجود برای آدم، سجود برای خدا محسوب می شود، زیرا آدم آینه تمام نمای خدا بود، یا اینکه سجده اصلاً به معنای انقیاد و خضوع است، نه سجده حقیقی که از نظر ایشان قول دوم بهتر است (تفسیر صدرالمتألهین، ج3، ص 8ـ7). یا اینکه سجده برای آدم باشد به عنوان احترام به او (شرح نهج البلاغه ابن میثم، ص 173) و ممکن است گفته شود سجده ملائکه نوعی انقیاد، مطاوعت و در تسخیر بودن ملائکه برای آدم است (تفسیر محی الدین عربی، ج1، ص 67). برخی هم گفته اند سجده فرشتگان بر آدم به مفهوم فرمان بری همه نیروهای سپهر از انسان است (المنار، ج1، ص 269).
سجده بر آدم در حقیقت سجده برای بشر بوده و آدم نماینده بشریت محسوب می شده است (المیزان، ج8، ص 18 ؛ جامع الاسرار، ص 136). آیات 11، 25 و 26 سوره اعراف دلیل این مطلب به شمار آمده است (منشور جاوید، ج11، ص 62). رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) سجده بر آدم را در حقیقت اکرام برای خود و اهل بیتش می داند، بنابراین سجده بر شخص آدم نبود (بحارالانوار، ج11، ص 140).
درباره فلسفه مأمور شدن فرشتگان به سجده بر آدم، دیدگاه های مختلفی مطرح شده است: گروهی سؤال از ملائکه را برای تعجیز می دانند (کشف الاسرار، ج1، ص 137) و گروهی برای آزمایش و امتحان (تفسیر صدرالمتألهین، ص 4). تا زمانی که آدم خلق نشده بود، ابلیس و ملائکه در یک رتبه بودند و امتیازی به هم نداشت و پس از خلقت آدم، این دو گروه از هم جدا شدند (المیزان، ج8، ص 22).
بهشت آدم: محل خلقت آدم همان بهشتی بود که در آن ساکن شد به دلیل خطاب أسکن (بقره:35) و اگر غیر از این بود باید از واژه اُدخل استفاده می کرد (منشور جاوید، ج11، ص 78). بعد از آنکه خدا آدم و حوا را خلق کرد فرمود: (وقلنا یا آدم اسکن أنت وزوجک الجنة وکلا منها رغداً حیث شئتما ولا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین) (بقره:35).
بهشت حضرت آدم
درباره بهشت آدم اقوال گوناگون است؛ علی (علیه السلام) آن را چنین توصیف می کند:«خانه ای آرام، جای گاهی در امان با زندگی فراخ و پر نعیم» (نهج البلاغه، خطبه 1، ص5). از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که بهشت آدم باغی از باغ های دنیا بود و همین ماه و خورشید که به ما می تابد بر آن می تابید و اگر از باغ های آخرت بود هرگز از آن اخراج نمی شد (مصنفات شیخ مفید، ج5، ص 79) و گفته شده این بهشت نه بهشت جاودان آخرت بود که اشکال جاودان نبودن آدم در آن پیش آید و نه بهشت دنیایی و مادی که نیاز به قانون و امر و نهی و تکلیف داشته باشد (المیزان، ج8، ص 38) بلکه بهشتی برزخی و آسمانی بود که برای آدم خلق شده بود (المیزان، ج8، ص 38؛ بحارالانوار، ج11، ص 176) و منافاتی ندارد که بهشت مزبور در عین دنیوی بودن، برزخی باشد (المیزان، ج1، ص 140). امام خمینی می فرماید آدم در حال جذبه در بهشت لقا بود (سر الصلاة، ص 46) و بهشت دنیا را تعبیری از آن حالت فنا و بی خبری از کثرات می داند (شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 42)، برخی گفته اند آن بهشت روضة القدس و سماء عالم روح بوده است (تفسیر قرآن محی الدین عربی، ج1، ص 68). کتاب مقدس آن را باغ عدن می داند (قاموس کتاب مقدس، ص 26). آنان که بهشت آدم را بهشت آخرت نمی دانند به دلایلی استناد می کنند ؛ از جمله اینکه در بهشت آخرت هیچ چیز نهی نشده است و تکلیف نیست، آنجا جای اندوه و بلا نیست، کسی از آن اخراج نمی شود، شیطان نمی تواند در آن داخل شود (کشف الاسرار ج1، ص 168 ؛ بحارالانوار، ج11، ص 166) و اگر بهشت خلد بود آدم در آن فریب نمی خورد (تفسیر کبیر، ج3، ص 3 ؛ المنار، ج1، ص 277). برخی بهشت آدم را جنة الفردوس در وسط و بالاترین مراتب بهشت می دانند (کشف الاسرار، ج1، ص 167) نظر فخر رازی و اکثر اشاعره این است که بهشت آدم جنة الخلد بوده، به دلیل الف و لام در «الجنة» که الف و لام عهد است (تفسیر کبیر، ج3، ص 4). البته گروهی نیز گفته اند چون دلایل همه ضعف دارد همه اقوال ممکن و محتمل است و هیچ نظر قاطعی نمی توان داد. (تفسیر کبیر، ج3، ص4).
در مکان بهشت آدم نیز اختلاف است ؛ گروهی آن را در زمین می دانند و گروهی در آسمان (اعلام النبوه، ص 50) از جمله جبائی آن را در آسمان هفتم می داند (تفسیر کبیر، ج3، ص 6). ممکن است آن را باغ دنیایی بدانیم، ولی در غیر زمین به دلیل آیه هبوط (بقره:34؛ منشور جاوید، ج11، ص 79) از امام صادق (علیه السلام) نیز نقل شده که آدم در آسمان بود (بحارالانوار، ج11، ص 211).
به استناد آیه: (قُلنا اهبطوا منها جمیعاً فإمّا یأتینّکم منّی هدی فمن تبع هدای فلا خوف علیهم ولا هم یحزنون) (بقره:38) معلوم می شود نخستین تشریعی که در دنیای آدم و فرزندان او واقع شد، بعد از امر به هبوط دوم بود و در بهشت آدم نه دینی تشریع شده بود و نه تکلیف مولوی در کار بود (المیزان، ج1، ص 138 ؛ بحارالانوار، ج11، ص 74 و 198).
علت ورود آدم و حوا به بهشت
اهل کتاب سکونت آدم و حوا در بهشت را به جهت نگهبانی از باغ عدن (قاموس کتاب مقدس، ص 26) یا فلاحت و نگهداری آن باغ می دانند (همان، ص 71)، اما از نظر ما به دلیل آیه: (انّی جاعل فی الأرض خلیفة) (بقره:30) آدم و حوا از ابتدا برای زندگی در زمین خلق شده بودند و اینکه خدا او و حوا را در بهشت ساکن کرد فقط برای آزمایش و آشکار شدن عورات آنها و در نتیجه به زمین فرستاده شدن آنها بود (المیزان، ج1، ص 128).
شجره منهیه: هنگامی که آدم و حوا وارد بهشت می شدند به آنها گفته شد: (یا آدم اسکن أنت وزوجک الجنة وکلا منها رغداًحیث شئتما ولا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین) (بقره:35)، سپس در آیه دیگر (طه:117) این ظلم را معنا کرد: (فلا یخرجنکما من الجنة فتشقی) آن گاه«تشقی» را توضیح داده که محرومیت از نعمت های بهشت و دچار شدن به زندگی دنیا است: (إِنّ لک ألاّ تجوع فیها ولا تعری*) وانّک لا تظمؤا فیها ولا تضحی) (طه:119ـ 118). بنابراین از لحن آیات می توان دریافت که نهی در این آیات، ارشادی تنزیهی است که مخالفت با آن، مخالفت و معصیت مولی محسوب نمی شود و ظلم در آن نیز ظلم به نفس است، نه ظلم در حق خدا (المیزان، ج1، ص 37 ؛ منشور جاوید، ج11، ص 86). اینکه بعد از پذیرفتن توبه، آدم و حوا به بهشت باز نگشتند خود دلالت بر ارشادی بودن نهی دارد، زیرا در احکام ارشادی، نهی برای دچار نشدن به اثر تکوینی عمل است (المیزان، ج1، ص 138). بنابراین خروج آدم از بهشت یک اثر تکوینی و ضروری بود، نه مجازات مولوی (همان).
در میان مفسران نسبت به چیستی این شجره اختلاف است: درخت علم، حسد، انگور، گندم، درخت انواع میوه ها از جمله اقوال در این باره است (کشف الأسرار ج1 ص 168، بحارالانوار ج11 ص 187 و ص 165 و 190، اعلام النبوه ص 50، تفسیر کبیر ج3 ص 6).
در هر صورت این مسلم است که درخت ممنوعه درختی بوده که نزدیک شدن به آن مایه زحمت و مشقت در زندگی دنیا بوده، به اینکه انسان در زندگی دنیا خدا را فراموش کند و از مقام او غافل شود (المیزان، ج1، ص 131). امام رضا (علیه السلام ضمن تقسیم اراده الهی به اراده حتمی (تکوینی) و اراده عزمی (تشریعی) می فرماید: اراده تکوینی خدا این بود که آدم از درخت ممنوعه بخورد و از بهشت اخراج شود، ولی اراده تشریعی خدا نهی از خوردن شجره بود (توحید صدوق، ص 64) و لذا آنها را از خوردن میوه درخت باز نداشت (همان، ص 65). ولی ظاهر سفر آفرینش کتا ب مقدس این است که این امر بر خلاف مشیت و خواست الهی و برای جلوگیری از حیات جاودان انسان انجام شده:«خدا گفت که همانا او مثل یکی از ما شده که عارف نیک و بد گردیده و مبادا که از میوه درخت حیات هم بخورد و جاودان زنده و بی مرگ بماند، پس خداوند آدم را از باغ عدن بیرون کرده» (سفر آفرینش، باب 2و 5).
آدم و وسوسه های ابلیس
خدای تعالی هنگامی که آدم و حوا را در بهشت مستقر می کرد فرمود: (فقلنا یا آدم انّ هذا عدو لک ولزوجک فلا یخرجنکما من الجنة فتشقی) (طه:117) ولی آدم نتوانست در برابر وسوسه های شیطان دوام بیاورد، فریب خورد (فوسوس إلیه الشیطان) (طه:20). گاهی نیز از وسوسه شدن آدم و حوا هر دو سخن می گوید: (فوسوس لهما الشیطان) (اعراف:20) ولی جایی از وسوسه حوا به تنهایی سخن نگفته است. با این همه در کتاب مقدس آمده که ابلیس حوا را فریب داد و سپس حوا موجب فریب آدم شد. (کتاب مقدس، ص 73 سفر تکوین، فصل 3). برخی از مفسران اسلامی نیز همین مطلب را در کتاب های خود آورده اند (کشف الاسرار، ج1، ص 169).
قرآن کریم نکاتی از وسوسه های شیطان را که سبب شد آدم حرف ابلیس را باور کند مطرح کرده است:
1.وعده حیات جاودان: (هل أدلُک علی شجرة الخلد) (طه:120) ؛ 2. وعده ملک فنا ناپذیر: (وملک لا یبلی) (همان)؛ 3.فرشته شدن: (قال وما نهاکما ربّکما عن هذه الشجرة إلاّ أن تکونا ملکین...) (اعراف:20) ؛ 4. قسم دروغ: (وقاسمهما) (اعراف:21) ؛ 5. خود را ناصح جلوه داد: (انّی لکما لمن الناصحین) (همان). این وسوسه ها سبب شد که آدم فریب خورده (فدلّیها بغرور) )( اعراف:22) و عهد خود با خدا را فراموش کند: (ولقد عهدنا إلی آدم من قبل فنسی ولم نجد له عزماً) (طه:115) از امام باقر (علیه السلام) نقل شده که عهد الهی با آدم این بود که به شجره ممنوعه نزدیک نشود، اما موقعی که در علم خدا گذشته بود که آدم از آن خواهد خورد فرا رسید، آدم فراموش کرد و از آن خورد (کمال الدین، ص 244). در روایت دیگر نقل شده که آدم فراموش نکرد زیرا شیطان به او گفت: (ما نهاکما ربّکما عن هذه الشجرة...) (اعراف:20). جمع این دو آن است که آدم عهد خود با خدا را فراموش کرد، نه نهی از شجره را (المیزان، ج1، ص 146) در برخی روایات نقل شده که آدم گفت: ابلیس به خدا قسم خورد و من هرگز فکر نمی کردم یکی از مخلوقات خدا به او قسم دروغ بخورد (بحارالانوار، ج11، ص 162) و گفته شده که ابلیس به آدم گفت شما از آن درخت معین مورد اشاره نهی شده اید: (ولا تقربا هذه الشجرة) (بقره:35) نه از همجنس های آن درخت (المیزان، ج1، ص 147) یا خود آدم فکر کرد نهی ازدرخت مشخص بوده و از درخت دیگری از آن نوع خورد (شرح نهج البلاغه ابن ابو الحدید، ج1، ص 102). اقوال دیگری نیز در این زمینه هست که بی اساس و برگرفته از تورات است، مثل فریب آنها به وسیله مار یا طاووس (المیزان، ج1، ص 141).
عصمت آدم و نسبت خطا و گناه به او: برپایه ظاهر برخی آیات، آدم تحت تأثیر وسوسه های شیطان قرار گرفت و دچار عصیان و خطا شد: (وعصی آدم ربّه فغوی) (طه:121)، (فتکونا من الظالمین) (بقره:36)، (ربّنا ظلمنا أنفسنا) (کهف:33)، (فأزلهما الشیطان) (بقره:36)، (فتاب علیه) (بقره:37).
عصیان در لغت به معنای مخالفت و خلاف اطاعت است (لسان العرب، ج10، ص 167) و مخالفت امر، شامل امر وجوبی و امر ندبی هر دو می شود (اللوامع الإلهیه، ص 173 ؛ تنزیه الأنبیاء، ص 43). بعضی گفته اند: عصیان به معنای متأثر نشدن یا به زحمت متأثر شدن است و این، در اوامر ارشادی نیز قابل تصور است. عصیان به معنای مخالفت امر مولوی، مفهوم تازه ای است (حقیقت شرعیه یا متشرعه) و منافاتی با تعمیم آن از نظر لغت و معنای متعارف ندارد (المیزان، ج1، ص 138). برخی نیز گفته اند این معصیت قبل از نبوت بوده و اشکالی ندارد (بحارالانوار، ج11، ص 198)، پس در هر صورت استعمال «عصی» برای آدم به معنای عدم عصمت او نیست. از نگاه عرفانی، خطیه آدم با آن که از قبیل لغزش های دیگران نبوده بلکه شاید خطیه طبیعی بوده، یا خطیه توجه به کثرت که شجره طبیعت است بوده، لکن از مثل آدم (علیه السلام) که صفی اللّه و مخصوص به قرب و فنای ذاتی است، متوقع نبوده، لهذا به مقتضای غیرت حبی، ذات مقدس حق، اعلان عصیان و غوایت او را در همه عوالم و در لسان همه انبیاء (علیهم السلام) فرمود (آداب الصلاة، ص 71).
غوایت آدم: برخی، غوایت را به معنای گمراهی دانسته اند و آن را تأکیدی بر عصیان و گناه آدم می دانند، برخی نیز گفته اند غوایت آدم مربوط به زمانی است که هنوز جزء بندگان خُلّص خدا نبود (منشور جاوید، ج11، ص 96)، ولی غوایت در لغت به معنای خیبه، و نرسیدن به هدف مورد نظر (جوهری) و بی بهره شدن (بحارالانوار، ج11، ص 200؛ اللوامع الالهیه، ص 173)آمده است. برخی نیز گفته اند غوایت، عبارت از عدم توانایی بر حفظ مقصد است و این، هم در مورد ارشاد و هم در مورد مولویت متصور است (المیزان، ج1، ص 139).
ازلال آدم: ازلال در لغت به معنای لغزش یا انتقال جسمی از مکانی به مکانی دیگر آمده است (مجمع البحرین) بنابراین معنای ازلال شیطان در مورد آدم، این است که شیطان آنها را از بهشت به زندگی زمینی و طبیعی انتقال داد (تفسیر صدرالمتألهین، ج1، ص 48). فلذا قرآن کریم در ادامه می فرماید: (فأخرجهما ممّا کانا فیه...) (بقره:36).
برخی گفته اند: چون هم خدا آنان را ظالم دانسته و هم خود آنان اعتراف کرده اند و ظالم ملعون است (ألا لعنة اللّه علی الظالمین) (هود:18) پس آن دو اهل کبیره اند (عصمة الأنبیاء، ص 37).
پاسخ این است که آدم گفت ما به خود ظلم کردیم و ظلم به نفس در قرآن (نساء:110) در برابر عمل بد قرار دارد و عمل بد اعم از حرام و مکروه و به سختی انداختن خود است (منشور جاوید، ج11، ص 90). از سوی دیگر، ظالمان که در قرآن مورد لعن واقع شده اند کافرانی هستند که سد سبیل کرده و دارای شرایط خاصی هستند (اعراف:44 45 ؛ هود:18؛ بحارالأنوار، ج11، ص 202). علاوه بر این، قرآن کریم در سوره طه، آیه117 به جای «ظالمین» از واژه «فتشقی» استفاده کرده که به معنای زحمت و تعب است ؛ یعنی زندگی پر زحمت دنیایی (المیزان، ج1، ص 132) بنابراین ظلم آدم، گناه نبود، بلکه عمل نابجایی بود که ثمره آن زندگی و مشقت زمینی شد.
برخی، توبه آدم را دلیل گناهکاری او می دانند وگفته اند «انّه تائب والتائب مذنب» (عصمة الانبیاء، ص 36)، در حالی که توبه ملازمت با گناه ندارد و در روایت دارد که پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روزانه هفتاد بار توبه می کرد، بدون آنکه گناهی انجام داده باشد (سفینة البحار، ج6، ص 881) می توان گفت:پشیمانی و اندوه آدم به خاطر توجه به کثرات بعد از آنکه در مقام فنا قرار داشت، بوده است (تبیان، ج41، ص 307).
توبه آدم: هنگامی که از شیطان فریب خورد و خداوند فرمود: (ألم أنهکما عن تلکما الشجرة وأقل لکما انّ الشیطان لکم عدوّ مبین) (اعراف:22) از بهشت اخراج شد و سپس توبه کرد. ظاهراً این توبه نیز از عنایات الهی بود: (فتلقی آدم من ربّه کلمات فتاب علیه) (بقره:37). علی (علیه السلام) داستان را چنین توصیف می کند:«سپس خدای سبحان، درِ توبه را به روی او گشود و کلمه رحمت بر زبان او نهاد» (نهج البلاغه، خطبه 1، ص 5).
در توضیح و تفسیر کلماتی که آدم برای توبه فرا گرفت اقوال متعدد است (کشف الاسرار، ج1، ص 155). بیشتر روایات دلالت دارد که این کلمات، نام های محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین (علیهم السلام) بود (معانی الاخبار، ص 125). احتمال این که آیات (ربّنا ظلمنا أنفسنا...) (اعراف:23) کلمات و ذکر توبه آدم بوده باشد ضعیف است، زیرا این جملات را قبل از هبوط گفته اند و توبه بعد از هبوط بوده است (المیزان، ج1، ص 150). برخی از روایات نیز اعمال حج را به عنوان توبه آدم ذکر کرده اند (بحارالانوار، ج11، ص 178). برخی نیز گفته اند این کلمات، مراتبی از ملکوت و جبروت و ارواح مجرده بوده است (تفسیر صدرالمتألهین، ج1، ص 49).
در هر صورت پرسش این است که اگر توبه آدم پذیرفته شد (فتاب علیه) (بقره:37) چرا به بهشت باز نگشت؟ برخی گفته اند: خروج از بهشت و هبوط، اثر وضعی و طبیعی خوردن از شجره ممنوعه بوده و توبه تنها در کاهش بُعد از درگاه الهی مؤثر است (منشور جاوید، ج11، ص 96). برخی گفته اند اخراج آنها از بهشت و زندگی زمینی یک قضای مسلم وحتمی بود و اگر این نبود، باید بعد از توبه و بخشودگی به بهشت برگردند (المیزان، ج1، ص 129). در حقیقت با تناول میوه درخت ممنوعه مقرر شد که انسان به زمین بیاید و با توبه مقرر شد که خدا او و فرزندانش را به وسیله هدایت، به بندگی و عبودیت اکرام نماید (همان، ج1، ص 136) و گفته اند اخراج از بهشت به آن جهت بود که بهشت جای توبه نبود باید به زمین می آمد تا توبه نماید و کرم و جود و رحمت الهی تبیین شود (کشف الاسرار، ج1، ص 145). در کتاب مقدس گفته شده اخراج آدم از بهشت، از ترس دست یابو او به درخت حیات بود ( کتاب مقدس، ص 74، سفر تکوین، فصل4). از نظر ما اخراج آدم از بهشت عقوبت نبود، زیرا عقوبت، زیان است و سلب لذت و منافع، عقوبت نیست (تنزیه الانبیاء، ص 47). بلکه این اخراج مصلحت و تقدیر الهی بود (بحارالأنوار، ج11، ص 157) تقدیری حتمی و مسلّم (المیزان، ج1، ص 129) و اراده خداوند به گسترش رحمت و نعمت و گشودن ابواب خیرات و برکات در زمین بود (سر الصلاة، ص 44).
هبوط حضرت آدم
هبوط آدم: هبوط به معنای پایین آمدن است و اگر در مورد انسان باشد بر سبیل استخفاف می باشد بر خلاف انزال (مفردات راغب، ماده هبط).
بحث هبوط در سوره بقره دوبار مطرح شده است:1. (قُلْنا اهبِطوا بعضکم لبعض عدو...) (بقره:36) 2. (قلنا اهبطوا منها جمیعاً...) (بقره:37). برخی معتقدند واقعاً دو هبوط بوده: هبوط اول از بهشت تا آسمان و هبوط دوم از آسمان تا زمین، زیرا در قرآن تکرار بی فایده نیست (کشف الاسرار، ج1، ص 157 ؛ بحارالانوار ، ج11، ص 158) و گفته شده این تکرار برای تأکید یا اختلاف حالات آدم و حوا بوده (بحارالانوار، همان). از برخی روایات برداشت می شود که در مرحله اول از بهشت اخراج شدند و جلو درب بهشت رفتند و در مرحله بعدی به زمین فرود آمدند (المیزان، ج1، ص 148) و نیز از نوع خطاب ها در قرآن که ابتدا می فرماید: (فَلا تَقْربا هذه الشجرة) (بقره:35) ولی در مرحله بعدی اشاره به دور دارد و از واژه «نادا» استفاده کرده: (وناداهما ربّهما ألم أنهکما عن تلکما الشجرة) (اعراف:22) استفاده می شود که دو هبوط بوده (المیزان، ج1، ص 148). اما برخی دیگر معتقدند چون متعلق هر دو هبوط زمین است، یک هبوط بیشتر نبوده، هبوط نخست جزء قصه آدم است، اما هبوط دوم نتیجه و تصویر کلی از داستان می باشد (منشور جاوید، ج11، ص 98).
منابع
آداب الصلوة ، موسوی خمینی، روح الله، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ؛ اصول الدین ، بغدادی، ابومنصور عبدالقاهر، 429، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1401ق ؛ اصول کافی ، کلینی (328ق)، ترجمه سید جواد مصطفوی، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت(علیهم السلام)، تهران ؛ اعلام النبوه ، الماوردی، ابوالحسن البصری، 450، عبدالرحمن حسن محمود، مکتبة الآداب، بی تا ؛ الامامة والتبصرة من الخیر ، مؤسسه امام المهدی، قم، 1363ش ؛ انجیل ، انتشارات ایلام، 1997م ؛ بحارالانوار ، مجلسی، محمدباقر، یحیی عامری زنجانی، دارالکتاب الاسلامیه، تهران، 1362 ؛ التبیان فی تفسیر القرآن ، طوسی، محمد بن حسن، احمد حبیب قصیر العاملی، داراحیاء التراث العربی، بیروت ؛ تفسیر القرآن الکریم ، ابن عربی، 638هـ، عبدالوارث محمد علی، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1422هـ ؛ تفسیر القرآن الکریم ، شیرازی، صدرالدین، محمدخواجوی، بیدار، قم، 1364ش ؛ تفسیر کبیر ، رازی، 606، دارالکتب العلمیه، تهران ؛ تنزیه الانبیاء ، سید مرتضی، 436، فارس حسون، بوستان کتاب، قم، 1380ش ؛ التوحید ، صدوق، ابن بابویه قمی، سید هاشم حسینی طهرانی، دارالمعرفه، بیروت ؛ جامع الاسرار ، آملی، سید حیدر، 794، هنری کربن، علمی فرهنگی، تهان، 1368ش ؛ دلائل الامامة ، طبری، محمد بن جریر، دار الذخائر للمطبوعات، قم ؛ روض الجنان وروح الجنان ، رازی، 606، محمد جعفر یاحقی، آستان قدس، 1371ش ؛ سرّ الصلوة ، موسوی خمینی، روح الله، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ؛ سفینة البحار ، قمی، شیخ عباس، دارالاسوه ؛ شرح حدیث جنود عقل و جهل ، موسوی خمینی، روح الله، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، قم، 1385ش ؛ شرح فصوص الحکم ، خوارزمی، تاج الدین حسین، حکمة الالهیة فی کلمة آدمیه، تحقیق حسن زاده آملی، دفتر تبلیغات، قم 1377ش ؛ شرح نهج البلاغه ، ابن ابوالحدید، 656، محمد ابوالفضل ابراهیم، دارالاحیاء الکتب العربی ؛ شرح نهج البلاغه ، بحرانی، کمال الدین میثم، 679، دارالآثار للنشر، بیروت، 1401ق ؛ صحیح شرح العقیدة الطحاویة.