1- نسبی شریف و درخشان
در قلمرو نسب شناسی حسب و نسبی والاتر و درخشان تر از نسب حضرت عباس(ع) در میان یاران امـام حـسین (ع) نمی توان یافت. او از بطن بنی هاشم برخاسته و از سرچشمة علوی نشأت گرفته است که خاندانی تناور، ریشه دار و در جلالت قدر، شرافتی والا دارند. والد ماجدش، امیر مؤمنان علی(ع)، وصیّ رسول اکرم(ص) نخستین ایمان آورنده بـه وحـی الهـی و مصداق خاتم پیامبران و همسر دخـت پیـامبر خـدا(ص) است. مسلمانان به اجماع آن حضرت را پس از حضرت محمد(ع) داناترین، فرزانه ترین و با فضیلت ترین شخصیت می دانند. برای عباس بن علی(ع) این افتخار و سـرافرازی بـس کـه محصول شجرة طیّبة امامت و برادر دو سبط محمد مـصطفی(ص) اسـت.[1]
مادر گرامی حضرت عباس(ع)، «فاطمه بنت حـزام بـن خـالد»، معروف به «امّ البنین(ع)» است. حزام از استوانه های شرافت در میان طوایف عـرب محسوب می گردید و در سخاوت، رادمردی، دلیری و صفات فاضله نامور بود.
2- نامور و با مسمّا
عباس که اولین فرزند امام عـلی(ع) از امّ البـنین به شمار می رفت، از اوان کودکی خوش اندام، رشید و زیبا بود. کودکی که امّ البنین بـه دنیا آورده است، همان است که پدر می خواهد؛ زیرا تمامی آرمانهای عالی را در سیمای این طفل می بیند. برایش روشـن اسـت کـه این نوباوه همان دلیرمرد رزمنده ای است که هرگز روی خوش به ستمگران و جـفاکاران نـمی دهد و بـدیهی است، کسی که در برابر خصم دون صفت چهره ای عبوس به خود می گیرد، در برابر حـق و مـصادیق آن سـیمایی خوش و پرنشاط خواهد داشت.
در سرزمین کربلا این ویژگی قمر بنی هاشم آشکار گردید؛ زیرا بـه سـپاه سیاه روی اموی فرصت نمی داد تا لحظه ای آرام بگیرند و خود را برای یُورشی گسترده یـا دفـاعی سـخت مُهیّا سازند.
دوران کودکی عباس(ع) مملوّ از عنایتهای پدر و دو برادرش امام حسن و حسین(ع) بود و اهل خـانة عـصمت، شأن او را بسیار عزیز می داشتند.[2]
حضرت علی(ع) فرمود: «إِنِّی سَمَّیتُهُ بِاِسمِ عَمِّی العَبَّاسِ، عَبَّاساً؛ او را به نام عمویم عـباس [بـن عبدالمطلب]، عباس نامیدم.» سپس دستان کودک خویش را غرق بوسه ساخت؛ ولی گوهر اشـک از دیـدگان بـر گونه هایش جاری گردید. سابقه نداشت که فرزندی چنین نیکو منظر و صاحب شمایل علوی موجب پریـشانی والدش گـردد، بـنابراین، امّ البنین سبب را از حضرت جویا شد، ایشان(ع) وی را از حکمت الهی آگاه ساخت و فـرمود: «کـَأَنِّی بِیَدَیه هَاتَینِ تُقَطِّعَانِ یَومَ الطَّفَّ عِندَ مَشرَعَةِ الفُرَاتِ فِی نُصرَةِ أَخِیهِ الإِمَامِ الحُسَینِ؛ گویی اینکه دو دسـتش در روز عـاشورا نزدیک رود فرات قطع می شود در حالی که به یاری برادرش امام حسین(ع) شـتافته اسـت.» دستهای این کودکم در راه یاری حسین(ع) قطع مـی گردد. بـا شـنیدن این خبر، مادر ناله ای سخت سر داد. امـام بـه همسر خود بشارت داد که این نور دیده نزد پروردگار منزلتی والا دارد و به جای دسـتهای بـریده اش، خداوند دو بال به وی تقدیم مـی کند کـه با آنـها در بـهشت هـمراه ملائکه پرواز می کند. امّ البنین با شنیدن ایـن خـبر مسرور گردید.[3]
3- چشمة فضل و فـداکاری
حضرت عباس(ع) را ابوالفضل نـامیده اند؛ زیـرا فرزندی به نام فضل داشـته اسـت. این کنیه با شخصیت اخلاقی و معنوی آن امامزاده هماهنگی دارد و اگر هم پسری به نـام فـضل نداشت، باز هم به راسـتی سـرچشمة فـضل و فضیلت به شـمار مـی رود؛ زیرا با تمام وجـود بـه دفاع از فضایل و ارزشهای الهی پرداخت و جان خود را در این راه آسمانی ایثار کرد. شارح میمیة ابـوفراس حـمدانی، خطاب به او می گوید: «ای عباس! تو جـانت را بـرای امام حـسین(ع) بـذل کـردی و قبل از او آب ننوشیدی و با ایـن وصف تو ابوالفضلی».
برخی مورخان آن حضرت را «ابوالقربه» (پدر مشک آب) نامیده اند؛ زیرا در حماسة کربلا، در حالی کـه خـصم بداندیش آب را بر روی امام حسین(ع) و یارانش بـسته بـود و مـراقبت مـی کردند قـطره ای از آب فرات بـه آل مـصطفی(ص) نرسد، حضرت ابوالفضل بدون هراس از انبوه و سلاح آن لشکر، با صلابت حیدری به آنان یورش برد و چـندین بـار مـتوالی مشکها را از آب شریعة فرات پر کرد و اصحاب عاشورا را سـیراب سـاخت و چـون او سـقایت عـاشوراییان را عـهده دار بود، لقب سقایی به وی اختصاص پیدا کرد.[4]
4- فرماندة با کفایت
عبّاس مبارزی نامور و دلاوری شجاع بود که جرأت و شهامت را از پدرش حـیدر کرار به میراث داشت. پیوسته در میدان رزم پرچم پیروزی برمی افراشت و با مرکبی تیزپا، رعدآسا به صف خصم می تاخت. در یورش وی به موکلان شریعة فرات، چهار هزار نیروی سواره و پیاده را فراری داد و در سه هـجوم مـتوالی موفق شد هشتاد نفر از آن جفاکارن را به هلاکت برساند.[5]
عباس قبلاً در نبرد صفین و در رکاب پدرش امیر مؤمنان(ع) در حالی که نوجوانی بیش نبود، چنین شجاعتی را از خود بروز داده بود. در آن جـنگ، سـپاه معاویه فرات را به تصرّف درآوردند و لشکر امام علی(ع) را از برداشتن آب منع کردند. عده ای از تاریخ نویسان می گویند: فرات به نیروی رزمی امام حسین(ع) از تصرّف سـپاه مـعاویه بیرون آمد و عباس در این فـتح مـهمّ سهمی بزرگ داشت. عباس، در حالی که نقاب بر چهره افکنده بود، در برابر قوای اموی قرار گرفت و مبارز طلبید. معاویه به مردی که ابن شـعثاء نـام داشت، فرمان داد که شـتاب گـیرد و با او وارد جنگ شود. ابن شعثاء به فرزند ابی سفیان گفت: مرا با ده هزار سوار برابر می شمارند، پس چرا برای مبارزه با این نوجوان مأمور می سازی؟ پس یکی از فرزندانم را به سویش می فرستم تا کـارش را تـمام کند. طولی نکشید که پسر ابن شعثاء از پای درآمد. دیگر فرزندانش یکی پس از دیگری کشته شدند، تا ابن شعثاء ناگزیر خودش وارد مصاف با این سلحشور ناشناس گردید. بعد از لحظاتی زد و خورد و نبرد تـن بـه تن او نـیز با شمشیر حضرت اباالفضل(ع) به هلاکت رسید. همه از شهامت این جوان علوی در شگفت بودند و چون به سـوی پدر بازگشت، حضرت علی(ع) پیشانیش را بوسید.[6]
عباس را «حامی الظعینه» نیز لقب داده اند؛ زیرا در صیانت از بانوان حرم و اهل بیت عترت در روز عـاشورا اسـتوار و با صلابت انجام وظیفه می کرد و تمام تلاش خود را مصروف حمایت از بانوان و مخدرات حـرم نـمود و فـرود آوردن از هودجها یا سوار کردن آنها را بر عهده داشت.[7]
5- تندیس مقاومت و استقامت
وَ اللهِ إِن قَطَعتُمُوا یـَمِینِی
إِنِّی اُحَامِی اَبَداً عَن دِینِی
وَ عَن اِمَامٍ صَادِقِ الیَقِینِ
نَجلِ النَّبِیِّ المُصطَفَی الاَمِینِ[8]
«سوگند به خداوند! اگر دست راستم را قطع کردید، همواره از دین و امامی که یقین به صدق او دارم و یادگار رسول خدا(ص) است، حمایت می کنم.»
این گونه رجزخوانی، آن هم در واپسین لحظات زندگی و انتخاب مـرگ سرخ، شاهدی محکم بر صلابت ایمان، ژرفای معرفت و صفای وجدان اوست. عباس خود را صادقانه و خالصانه تسلیم ولیّ امر زمان ساخت و از او اطاعت محض کرد و تمامی توان، ظرفیتها و امکاناتی را که در اختیار داشت، در ایـن راه بـه کار برد و سرانجام با سرافرازی میهمان قدسیان و عرشیان گردید. او در سخت ترین و آشفته ترین شرایط، در تصدیق حق و تأیید حقیقت کوشید و هیچ گاه در این مسیر گرفتار تردید و دودلی نگردید و در حمایت از امام حسین(ع) و بر حق بـودن قـیام او به حق الیقین رسیده بود و با بصیرت ایمانی و نور تقوا می دید که هرگونه مخالفت با امام معصوم مساوی با ضلالت، شقاوت و غرق شدن در گرداب انحراف و باتلاق ارتداد است. او بـه تـصدیق قلبی و لسانی در حمایت از رهبر راستین جامعة اسلامی اکتفا ننمود و با رزم آفرینیهای شکوهمندانه و فدکارانه و استقبالی شوق آمیز از جهاد و شهادت، تصدیق عملی خود را نیز به اثبات رساند.
حضرت ابوالفضل(ع) مظهر و تندیس وفـاداری اسـت و ایـن فضیلت را در روزگاری بحرانی و توأم بـا مـصایب فـراوان به منصة ظهور رساند و تا آخرین قطرات خون خود، وفاداری را معنا کرد. مسلمانان طالب فضایل و مشتاق مکارم باید در پیمودن صراط رسـتگاری چـنین امـامزاده ای را اسوة خود قرار دهند و از خصال پسندیده اش الهام گـیرند. در فـرازی از زیارت نامة ابوالفضل العباس(ع) که از زبان مبارک امام صادق(ع) جاری گردیده است، می خوانیم:
«...أَشْهَدُ أَنَّک لَمْ تَهِنْ وَ لَمْ تَنْکلْ وَ أَنـَّک مـَضَیتَ عـَلَی بَصِیرَةٍ مِنْ أَمْرِک مُقْتَدِیاً بِالصَّالِحِینَ وَ مُتَّبِعاً لِلنَّبِیینَ فَجَمَعَ اللَّهُ بـَینَنَا وَ بَینَک وَ بَینَ رَسُولِهِ وَ أَوْلِیائِهِ فِی مَنَازِلِ الْمُخْبِتِینَ فَإِنَّهُ أَرْحَمُ الرَّاحِمِین؛[9]...گـواهی مـی دهم که تو (در دفاع از حق) سُست و ناتوان نشدی، در کار خود بصیرت داشتی و به صالحان اقتدا کردی و پیـرو پیـامبران بـودی. خداوند میان ما و تو و نبی اکرم(ص) و اولیائش در منازل برگزیدگان جمع کند.»
6- انـواری از درخـشندگی و فـروزندگی
حضرت عباس(ع) سیمای ظاهری پرجاذبة خاصی داشت و چون ماه می درخشید و از آنجا که جمال ظـاهری و مـعنوی در وجـود شریفش تجسّم یافته بود، وی را قمر بنی هاشم می نامیدند و همگان در برابر شمایل او زبان به تحسین مـی گشودند.
در زیـارتی که ابو حمزة ثمالی آن را از امام صادق(ع) نقل کرده است، خطاب به ایـن امـامزاده واجـب التعظیم می خوانیم: «السَّلَامُ عَلَیک أَیهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِیعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحـُسَینِ(ع)[10] عالی ترین مرتبة انسان کـامل هـمین اسـت که امام معصوم او را بندة صالح بداند؛ یعنی کسی که تمام صلاحیتها را در خود شکوفا ساخته اسـت؛ ابـوالفضل(ع) به چنان امتیازاتی دست یافته که سالار شهیدان کربلا حاضر است جـان خـود را فـدایش کند و خطاب به او بفرماید: «یا عَبَّاسُ ارْکبْ بِنَفْسِی أَنْتَ یا أَخِی..»[11]
بر اساس آیات قرآن، مقام عبودیت والاترین مقام انبیای الهـی بـه شما می رود و این ویژگی بسی شریف تر از بُعد رسالت آن فرستادگان خداوند می باشد. حضرت ابوالفضل(ع) به این صـفت مـتصف شده است که خداوند متعال به حبیب و امین خود(ص) اعطا کرد و حـضرت صـادق آل محمد(ع) حضرت عباس را بدان ملقب ساخت.
7- مـقرّب بـارگاه عـصمت و طهارت
حضرت عباس(ع) با امام صرفاً پیـوندی جـسمانی ندارد؛ بلکه آنچنان به رشد معنوی رسیده که از نظر روحانی نیز مقرّب درگـاه امـامت است. در آن لحظه ای که وی بر اثـر ضـربت عمود از بـالای اسـب بـر زمین افتاد، اولین کلامش این بـود: «یـَا اَبَا عَبدِالله! عَلَیکَ مِنِّی السَّلَام.» این وداع او با امام است. وقتی سالار شـهیدان ایـن ندای جانسوز را می شنود، می فرماید: «وَا اَخَاهُ وَا عـَبَّاسَاهُ وَا مُهَجَّةَ قَلبَاهُ!» امام نـاله ای جـان خراش در غم برادری سر مـی دهد کـه قوّت قلب اوست و ستون فقراتش با او استحکام دارد، لذا به شدت گریست، به حدّی کـه هـمراهان را به گریستن واداشت، آنگاه فـرمود: «جـَزَاکَ اللَّه مِن اَخٍ خـَیراً لَقـَد جَاهَدتَ فِی اللَّهِ حـَقَّ جـَهَادِهِ؛ خدایت جزای خیر دهد! تو بودی که حق جهاد در راه خدا را ادا کردی.»
برخی مقتل نـویسان افـزوده اند: وقتی عباس (ع) بر زمین افتاد، امـام بـه سوی بـرادر شـتافت و بـا به هلاکت رساندن تـعدادی از ستمگران که پیکر پاک عباس(ع) را در حلقة محاصرة خود قرار داده بودند، خود را بر بالینش رساند و فرمود: «وَا اَخـَاهُ وَا عـَبَّاسَاهُ اَلآنَ اِنکَسَرَ ظَهرِی وَ قَلَّت حِیلَتِی.»[12]
اینکه فقدان عباس(ع) برای ابا عبدالله الحسین(ع) کمرشکن و فرساینده است، آن هم امامی که کوه صلابت، شـمس شـجاعت و تـندیس شکیبایی است، از حالات معنوی عباس(ع) حکایت دارد و نـشان مـی دهد ارتـباط او بـا حـضرت فـراتر از روابط خویشاوندی و حالات عاطفی بوده است.
پاره ای منابع، مسئولیت حاجب(دربان) را برای ابوالفضل(ع) ذکر کرده اند که اگر مقصود از آن تقدّم بر دیگران، محرم اسرار و حضور در پیشگاه امام و نـظارت بر امور حضرت باشد، این عنوان از تقرّب وی به درگاه امام حکایت دارد.
«عبدالواحد مظفّر» می گوید: ابوالفضل(ع) به دلیل اخلاصش در پیشگاه پیامبر اکرم(ص) بر سایرین تقدم دارد. او مقرب خاندان عترت است، از این رو بـه وی لقب دربان داده اند؛ البته امام حسین(ع) مثل فرمانروایان خودسر، کاخ نداشت تا نیاز به حاجب داشته باشد؛ بلکه عباس ملازم درگاه امام حسین(ع) بود تا مسئولیتهای خود را خالصانه و صـادقانه، بـه نحو کامل و دقیق انجام دهد.[13] و این خود از فضایل اوست.
از ابوالفضل(ع) به عنوان «مرافق امام» نیز یاد کرده اند. مُرافق به کـسی مـی گویند که با حذاقت و مهارت و بـدون تـعجیل و شتاب، مُدبرانه مسئولیتهای محوله را انجام می دهد.
حضرت عباس(ع) به همراه حضرت علی اکبر(ع) همواره در رکاب امام حسین(ع) حرکت می کردند و مراقب امور بودند. هنگامی که امـام بـا عمر بن سعد خـبیث در کـربلا ملاقات خصوصی داشت، همراهان از حضرت فاصله گرفتند و تنها عباس و علی اکبر(ع) باقی ماندند. قبل از آن نیز، هنگام دیدار امام با ولید، حاکم مدینه، این دو جوان رشید پیشاپیش جوانان هاشمی مراقب اوضاع بـودند تـا اگر حادثه ای رخ داد، وارد عمل شوند. علامه مظفر در این باره گفته است: ای ابوالفضل! تو مرافق سبط نبی اکرم بودی. تویی که بر آستانة درش می ایستی و در برآوردن اوامر امام پیش دستی و تلاش می کنی آن روزی کـه حـسین(ع) به خـانة ولید آمد، تو او را همراهی کردی و گروهی از جوانان آراستة عدنان پیرامون تو گرد آمدند. در روز ملاقاتش با پسر سـعد، با شمشیر کشیده بالای سر زادة زهرا(س) ایستادی و او را محافظت کردی و او به تـو اعـتماد و اطـمینان داشت.[14]
از القاب حضرت ابوالفضل(ع) که در میان شیعه و اهل تسنّن مشهور است، لقب «باب الحوائج» می باشد. ایـن ویـژگی برای آن حضرت بی اساس و بی دلیل نیست؛ چراکه از نفوس مُطهّر و مُزکّی و ذوات مقدس و مقرّبین درگاه احـدیت، جـلّ شـأنه است و مسلماً برای برآوردن حاجت مسلمانان و اهل ایمان بابی از رحمت واسعة الهی برای نجات از گـرفتاریهای دنیوی و اخروی است.
8- جلوه هایی از عزت نفس
حضرت عباس(ع) در عزت نفس از نوادر روزگاران بـه حساب می آید؛ چراکه حـاضر نـشد به سوی شقاوت پیشگان اُمَوی گرایش نشان دهد؛ بلکه به سهمناکی توفان به سوی کارگزاران خصم تاخت و در برابر سپاه اشقیا صلابت و قاطعیت نشان داد و به میدان جهاد با این جرثومه های فساد رفت تـا عزت و کرامت را معنا کند و به انسانها بفهماند که در پرتو شمشیر و جنگیدن با دشمنان سعادت و سرافرازی به دست می آید و زیستن با ستمگران مساوی با ذلت، ننگ و بدبختی است.
در فرهنگ عرب امان دادن نـیز مـثل پناه دادن، موجب مصونیّت جانی شخص امان یافته می شد. نسبت به امانی که می دادند، حتی دربارة مخالف و دشمن خویش پای بند بودند و نقض آن را نشانة خیانت، فرومایگی و ناجوانمردی تلقی می کردند، به همین دلیـل امـام حسین(ع)، به معاویه نوشت: چرا به حجر بن عدی امان دادی؛ ولی او را کشتی؟ و از این بابت به شدت فرزند ابوسفیان را ملامت و مذمت کرد. محمد بن اشعث به حضرت مسلم بن عـقیل(ع) در درگـیریهای کوفه امان داد؛ ولی به امان او وفا نکرد و وی را نزد ابن زیاد بُرد تا سرانجام به شهادت رسید.[15]
روز نهم محرم که شمر بن ذی الجوشن به سـرزمین کـربلا رسـید و عمر بن سعد را در تنگنا قـرار داد تـا جـنگ با سیدالشهدا(ع) را آغاز کند و یا فرماندهی لشکر را به وی واگذار نماید، ملاحظه کرد فرزند سعد بن ابی وقاص خود آمادة نبرد اسـت، پس بـه حـوالی محل استقرار لشکر ابا عبدالله(ع) آمد و فریاد زد: فـرزندان خـواهرم کجایند؟ علت اینکه آن لعین دیوخو سلحشوران علوی را خواهرزاده خود خواند، این بوده است که مادر این جوانان بنی هاشم، بانو فـاطمه امّ البـنین وحیدیه کلابیه، نسبش به وحید بن کعب و کلاب بن ربـیعه می رسد و به واسطة اینکه شمر هم از بنی کلاب بود، از عبیدالله بن زیاد برای این خویشاوندی قبیلة خود امان نامه گـرفت تـا قـمر بنی هاشم و برادرانش را امان دهد. آن دلاورمردان به فراخوانی شمر پاسخی ندادند. امـام فـرمود: به وی پاسخ دهید، اگرچه فرد فاسقی است. عباس و برادرانش فرمان امام را اطاعت کردند و نزد آن سـتمگر خـون آشام رفـتند و فرمودند: چه می خواهی؟ او گفت: شما در امان می باشید، خودتان را همراه امام حسین(ع) به کـشتن مـدهید و طـاعت یزید را که مصداق اولی الامر است و اکنون امیر مسلمانان جهان اسلام است، گردن نهید. حـضرت عـباس(ع) فـرمود: خداوند تو و امانت را لعنت کند. آیا به ما امان می دهی و فرزند رسول خدا(ص) را امـانی نباشد؟ آیـا ما را فرمان می دهی که طاعت ملعون و ملعون زاده ها را بپذیریم؟پس شمر خشمگین گردید و به سـوی لشـکر خـود بازگشت.[16]
آن شـقیّ پلید تصوّر می کرد این ستارگان عاشورایی، بر سر عزّت نفس خود پا گذارده، با وعدة امـان و دعـوت به ترک یاری سید الشهدا(ع) عزمشان سست گردیده و خواهان زندگی با اُمـویان مـی گردند؛ امـا هیهات که او به آرزوی شوم خود برسد و به نقشة سوء خویش جامة عمل بپوشاند. او کوچک ترین آگـاهی از بـصیرت، جـلالت شأن و بزرگواری و غیرتمندی ایشان نداشت و بر اساس این جهالت، طمع ورزید کـه آن اسـوه های فداکاری و وفاداری و تندیس مناعت طبع را به خواری زیستن با ظالمان بکشاند. آیا امکان داشت حضرت عـباس(ع) نـور امامت و شمس ولایت را رها کند و در بیابان تاریک و پر از خارهای خطرناک و آمیخته به خـوف و هـراس اهل ضلالت گام بگذارد؟ وقتی «عبدالله بن ابـی مـحل بـن حزام»، پسر برادر امّ البنین، دید فـرزند مـرجانه فرمان جنگ با امام حسین(ع) و اصحاب او را صادر کرده است، به تصور اینکه خـدمتی بـه خویشاوندان خود کرده باشد، از ابـن زیـاد تقاضا کـرد تـا امـان نامه ای به او بدهد. وی هم پذیرفت و امان نـامه ای بـرایش صادر کرد. این امان نامه را عبدالله توسط غلام خود به کربلا فرستاد. وی بـه سـوی خیمه گاه امام حسین(ع) رفت و به عـباس و برادران او گفت: این امـان نـامه ای است که دایی شما از عـبیدالله زیـاد گرفته و اکنون برایتان ارسال نموده است. آن بزرگواران به وی گفتند: «لَا حَاجَةٌ لَنَا فِی اَمـَانِکُم اَمـَانُ اللهِ خَیرٌ مِن اَمَانِ بـِن سـمّیه؛[17] ما را به امان شـما نـیازی نمی باشد، امان الهی بهتر از امان فـرزند سـمیه است.»
از آن سـو در شـب عـاشورا، امام بیعت خود را از گـردن همراهان برداشت و به آنها اجازه داد تا از تاریکی شب استفاده کنند و از نینوا خارج شوند. حضرت عـباس(ع) اولیـن کسی بود که اعلام وفاداری کـرد و بـه دنـبال او سـایر اصـحاب نغمه های شیدایی هـمگامی و هـمراهی با امام را تا ایثار جان خود ساز کردند.[18]
حلاوت شهادت در کام شیر بیشة شـجاعت
حـضرت ابـوالفضل(ع) پیوسته در صدد یاری حق و انزجار از ستمگران بـود و بـا ایـن وصـف نـمی توانست تـن به ذلت بدهد. شجاعت و دلیری با سرشت او آمیخته بود و این ویژگی او را برای نبرد با دشمن فرا می خواند؛ اما از سوی دیگر، بنا به وظیفة دینی و شرعی باید مطیع راسـتین امام خود باشد تا اینکه غیرت علوی در رگهای ماه بنی هاشم جوشیدن گرفت و چون فریاد العطش کودکان حرم حسینی را شنید، به محضر برادر شتافت و از حضرتش رخصت خواست تا به سـوی خـصم بتازد. امام خطاب به وی فرمود: «اَنتَ صَاحِبُ لِوَائِی وَ لَکِن اُطلُب لِهَؤُلَاءِ الأَطفَال قَلِیلاً مِنَ المَاءِ؛ تو پرچمدار منی (نمی خواهم به میدان رزم بروی)؛ ولی برای این کودکان مقدار اندکی آب فراهم ساز! » عـباس(ع) اطـاعت کرد و مشکی بر دوش گرفت، سوار بر مرکب، عازم شریعة فرات گردید و بدون آنکه از آن سپاه تا دندان مسلّح هراسی به دل راه دهد، صف محافظان را از هـم گـسست و خود را به فرات رساند. مـشک را پر از آب کرد و کوشید هرچه سریع تر آن را به کودکان برساند. لشکریان دشمن بر او هجوم بردند و خواستند قطع طریق کنند؛ اما عباس(ع) آنان را از مسیر خود دور ساخت. در آن مـیان «یـزید بن رقاد جُهَنی» بـه کـمک «حکیم بن طفیل» در کمین عباس(ع) نشستند. وی ناگاه یورش بُرد و دست راست ابوالفضل(ع) را از تن جدا کرد. آن دلاور با دست چپ به نبرد با خصم ادامه داد. این بار حکیم بن طفیل از پشت درخـت خـرمایی از جا جهید و دست چپ عباس(ع) را قطع کرد. در این هنگام آن امامزاده علم را بر سینه چسباند. افراد ستمکار که از شجاعت هاشمی و صلابت حیدری او ایمن گردیده بودند، بر وی هجوم بردند و از آن سوی بـاران تـیر بر پیـکرش فرو باریدند. در این میان تیری به مشک آب نشست که محتویات آن بر زمین ریخت و تیری بر سینة حـضرت اصابت کرد و تیر دیگری نیز چشم او را هدف قرار داد. در این حال یـکی از جـفاکاران بـا عمودی آهنین سر مبارک او را غرق خون ساخت. حضرت تاب نیاورد و امام را فراخواند. وقتی امام فریاد استغاثة بـرادر را شـنید، چون عقابی تیزپر بر بالین او فرود آمد و چون پیکر غرق در خون او را دید، فـرمود: «اَلآنَ اِنـکَسَر ظَهری وَ قَلَّت حِیلَتِی؛ اکنون کمرم شکست و راه چاره جویی من رو به کاستی رفت.»
تردیدی نیست که امـام حسین(ع) هیچ کدام از شهیدان را در میدان رزم وانمی نهاد؛ بلکه دستور می داد اجساد شهیدان را به خیمه ها انـتقال دهند؛ اما پیکر خـونین عـباس(ع) را در همان محل شهادت وانهاد و آن به دلیل کثرت جراحات و یا عدم توان در حمل آن نبود؛ بلکه مقصود آن بود که آن بزرگوار از منزلت و مقام ویژه ای برخوردار گردد و مشتاقان وی و زائرین رخت سفر به سوی او بربندند و در حـرم مطهرش برای سعادت دنیا و آخرت خود ذخیره ای تدارک بینند.[19]
پی نوشت ها
[1] العباس رائد الکرامه و الفداء فی الاسلام، باقر شریف القدسی، دار المرتضی، بیروت، بیتا، صص 25 ـ 26.
[2] انوار نعمانیه، سیّد نعمت الله جزایری، طبع تبریز، بی تا، ج 1، ص 124؛ العـباس رائد الکـرامة و الفـداء فی الاسلام، ص 33.
[3] خصائص العباسیه، آیت الله محمد ابراهیم کرباسی، تحقیق: محمود اسکندری، انـتشارات صـیام، تهران، چاپ ششم، 1389 ش، ص 96.
[4] مقاتل الطالبیین، ابو الفرج اصفهانی، نشر جعفری راد، تهران، ص 152.
[5] خصایص العباس، صص 114 ـ 117.
[6] کبریت احمر، محمدباقر بیرجندی، کتابفروشی اسـلامیه، تـهران، 1378 ش، ج 2، ص 24؛ العـباس، مقرم، صص 276 ـ 277؛ خصایص العباسیه، ص 108.
[7] همان، ص 35.
[8] مـنتهی الآمال، محدث قمی، نـشر هـجرت، قم، 1373ش، ج 1، ص 279.
[9] موسوعة زیارات المعصومین، مؤسسة الامام الهادی(ع)، پیام هـادی، قـم، 1383 ش، ج 3، ص 532، المـزار الکبیر، محمد بن جعفر مشهدی، مؤسسه نشر اسلامی، قم، صص 550 ـ 553.
[10] بـحار الانوار، محمدباقر مجلسی، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1403ق، ج 101، ص 277؛ موسوعة زیارات المعصومین(ع)، ج 3، ص 531.
[11] تاریخ الامم و الملوک، محمد بن جـریر طـبری، دار التـراث العربی، بیروت، 1387 ق، ج 4، ص 315.
[12] اسـرار الشـهادة، مـلا آقـا دربـندی، منشورات اعلمی، تـهران، 1284ق، صـص 321 ـ 323.
[13] بطل العلقمی، ج 3، صص 96 ـ 97.
[14] همان، ص 68.
[15] حیاة الامام الحسین بن علی(ع)، ج 2، ص 365 و ج 3، ص 397.
[16] وقعة الطف، ابی مخنف، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ اول، 1367ش، ص 190؛ تذکرة الخواص، سبط بـن جـوزی، مطبعة حیدریة، نجف، 1383ق، ص 142؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، دار الکتب الاسلامیه، تهران، طبع سوم، ص 120؛ مـنتهی الآمـال، ج1، ص 245.
[17] تـاریخ الامم و الملوک، ج 6، ص 236؛ الکـامل فـی التاریخ، عز الدین ابـن اثـیر موصلی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1408ق، ج 2، ص 558؛ مقتل ابی مخنف، ص 103؛ خصایص العباسیه، ص 63.
[18] منتهی الآمال، ج 1، ص 633.
[19] اسرار الشهاده، ص 322؛ الکبریت الاحمر، ج 1، ص159.