نشانه های راه مبارزات علامه بلخی (۲)

گفتگو با سناتور صدیقه بلخی فرزند شهید علامه بلخی در مورد آزادی علامه بلخی توضیح دهید که چگونه از زندان آزاد شد؟   قیام علامه بلخی و یاران او در اسفند سال ۱۳۲۹ آتشی بود که در خرمن قدرت استبداد حاکم افتاد و پایه های قدرت او را لرزاند

نشانه های راه مبارزات علامه بلخی (2)
گفتگو با سناتور صدیقه بلخی فرزند شهید علامه بلخی

در مورد آزادی علامه بلخی توضیح دهید که چگونه از زندان آزاد شد؟
 

قیام علامه بلخی و یاران او در اسفند سال 1329 آتشی بود که در خرمن قدرت استبداد حاکم افتاد و پایه های قدرت او را لرزاند. اگرچه با زندانی شدن علامه و یاران او آتش خشم عمومی در ظاهر چند سالی خاموش شد و رژیم سرکوب را با روی کار آوردن داود خان شدت بخشید، اما آتش خشم زیر خاکستر در سال های بعد به شکل های مختلف و در میان اقشار مختلف جامعه تازه تر شد. جناج های سیاسی، فرهنگی، توده های مردم، قشرهای مذهبی و اهل معارف و دانشگاه بر رژیم فشار آوردند و ظاهر شاه بر اثر فشارهای سازمان یافته ناگزیر پسر عموی خود داود خان را از سر قدرت برداشت و نخست وزیری را به فردی از خارج خاندان سلطنتی منتقل کرد. بر این اساس داود خان در سال 1342 از نخست وزیری عزل و دکتر محمد یوسف چنداولی به این سمت منصوب شد. در همان سال هم لویه جرگه تشکیل شد.
یکی از مهمترین مسایلی که در لویه جرگه به عنوان نمونه بارز سیاست استبدادی و غیر قانونی رژیم ظاهر شاه مورد بررسی قرار گرفت، موضوع زندانی شدن علامه بلخی و یاران او به مدت 15 سال بدون محاکمه و اعلام جرم بود. در سایه این شرایط رژیم بناچار تن به فضای باز سیاسی داد و تصمیم گرفت علامه بلخی را آزاد کند. آقای بلخی پس از آزادی به ما چنین گفت: «وزیر داخله نزد من به زندان آمد و گفت که یکی از خواسته های شما برآورده شده و دولت از خاندان شاهی به نمایندگان مردم انتقال یافت. حالا از زندان بیا بیرون. دیگر چه می خواهی؟ من در جواب وزیر داخله خواسته های خود را در یازده صفحه نوشتم و برایش دادم و گفتم اگر خواسته های من عملی می شود چه بهتر. اگر عملی نشود، من باز همان بلخی هستم که بودم».
شامگاه پنجشنبه بود و ما با تعدادی از بستگان در منزل نشسته بودیم. رادیو هم اخبار پخش می کرد و ناگهان اعلام کرد: «امروز اعلیحضرت قانون اساسی را توشیح کرد و عفو دوازده نفر زندانی را که بدون سرنوشت 15 سال در زندان بودند اعلام کرد». همگی از شدت خوشحالی خشک شده ماندیم، مادر از فرط خوشحالی کنار دیوار به زمین افتاد و از حال رفت. تصادفاً همان لحظه برق هم قطع شد و همه جا در تاریکی فرو رفت. در همین تاریکی مردم به خانه ما هجوم آوردند. از ما می پرسیدند که خبر را شنیده ایم یا نه، و این که دوازده نفر با این خصوصیات غیر از آقا و یارانش چه کسی می تواند باشد. خلاصه منزل و کوچه و اطراف دروازه ما شمع باران شده بود.
روز بعد، جمعه بود و تعطیل. ما خانواده های زندانیان و دوستان آنان صبح زود به زندان مراجعه کردیم و مأموران زندان نبودند. روز شنبه رفتیم و باز هم روز جشن اطفال بود و همگی به مرخصی رفته بودند. روز یکشنبه 11 مهرماه 1343 ساعت 18 علامه بلخی آزاد شد. وقتی به علامه گفتند که آزاد شده اید و به خانه بروید، او به مأموران گفت تا یازده نفر دوستانم بیرون نشوند، من همین جا می مانم. شش نفر از یاران علامه بیرون آمدند، اما جمعیت انبوهی در اطراف در و دیوارهای زندان موج می زد. عکاس ها و خبرنگاران خارجی و داخلی آمده بودند. مردم گل و گلاب در دست داشتند و منتظر آقا بودند. بعد مسئولان زندان از آقا خواهش کردند که بیرون بیاید تا ازدحام جمعیت کم شود. به هر حال علامه بلخی بعد از ظهر یکشنبه 11 مهر ماه سال 1343 از زندان دهمزنگ کابل آزاد شد.

علامه بلخی پس از آزادی از زندان فوق العاده نفوذ اجتماعی پیدا کرده بود. آیا می توانید نمونه هایی از آن را بیان کنید؟
 

علامه بلخی پس از آزادی از زندان پایگاه مردمی چشمگیری در میان اقشار مردم پیدا کرده بود. مردم برای حل مشکلات اجتماعی و اداری شان به او مراجعه می کردند. این نفوذ از محدوده شیعیان و کسانی که پای منبر او می نشستند فراتر رفته بود.
 
ادارات دولتی زیر نفوذ ایشان بودند. هر صدر اعظمی که روی کار می آمد، بعد از معرفی وزیران کابینه با علامه دیدار می کرد. خواهش می کرد تا برای موفقیت او دعا کند. آقا جان هم رک و صریح حرف های خود را می زد و می گفت که فلان کار را انجام دهند، به فلان قسمت بیشتر اهمیت دهند.
دکتر محمد یوسف صدر اعظم، دکتر محمد هاشم میوندوال و آقای اعتمادی در همه اعیاد به حضور او می رسیدند. همین رفتار صدر اعظم ها و وزیران باعث می شد که مدیران ادرات و مأموران عالیرتبه نظام از آقاجان حساب ببرند. در سال های 1345 - 1346 که تظاهرات دانشجویان دانشگاه کابل به اوج رسید، دولت قصد داشت دور دانشگاه سیم خاردار بکشد و دانشگاه را محاصره کند. علامه بلخی به این کار دولت اعتراض کرد و پیغام داد که: «پیش از این که به دور کانون فرهنگی کشور سیم خاردار بکشید، بیایید و اول بلخی را به زندان ببرید. وگرنه من ساکت نمی مانم و در برابر کار شما قیام می کنم». بعد دولت مجبور شد از این کار صرف نظر کند. نمونه دیگر فعالیت علامه بلخی در انتخابات مجلس شورا و سنا بود که او با نفوذ معنوی که در میان مردم و دستگاه های مختلف کشور داشت افراد لایق و فرهنگی را به این دو مجلس معرفی کرد.
نوزادان لطیف زاده پسر خوانده ظاهر شاه در کودکی می مردند. روزی همراه نوزادی به خانه ما آمد. آقا جان به اتاق دیگری آمد و از مادر یک دستمال ابریشمی تقاضا کرد. مادر پرسید که دستمال را برای چه کاری می خواهد؟ آقا جان به او گفت که لطیف زاده پسر خوانده ظاهر شاه آمده و خواهش می کند که کمر پسرش را ببندم. مادر ناراحت شد و دستمال نداد ولی آقاجان گفت شما افتخار کنید که از خانه شاه برای حاجتی به کلبه شما می آیند. به هر حال دستمال را گرفت و کمر نوزاد را بست و برای او دعا کرد و همان نوزاد زنده ماند و بزرگ شد و او را همه جا به نام «پسر آقا» صدا می کردند. لطیف زاده همیشه می گفت که من این پسر را اول از خدا و بعد از علامه بلخی می دانم. علامه بلخی هم همیشه می گفت مرد کسی است که در خانه دشمن، برای خود دوست تربیت کند.
حاج آقای ناصری از روحانیون هراتی نقل کرده که او را برای خدمت سربازی می خواستند به نقطه دوری اعزام کنند. علامه یک کاغذ نوشت و به من گفت که این را به فلان فرمانده تحویل دهم. وقتی فرمانده نامه علامه را تحویل گرفت نامه را بوسید و مرا به عنوان پیش نماز پادگان معرفی کرد. من دو سال پیش نماز بودم و نظامیان شیعه و سنی پشت سرم نماز می خواندند.
اگر آقای بلخی برای عیادت بیماری به یک از شفاخانه ها می رفت، رئیس شفاخانه، پزشکان و پرستاران دور او جمع می شدند. بیماران صعب العلاجی را به او نشان می دادند که از دست دکتر و دارو کاری ساخته نبود. از آقا خواهش می کردند که برای شفای آن ها دعا کند. او داخل هر بخشی که می رفت، مریض ها خود را از تخت پایین می انداختند و به دست و پای او می چسبیدند و تقاضای دعا می کردند. آقا برای هر اتاق و هر بخش، جدا جدا دعا می خواند و حتی اتفاق افتاده بود که سرپایی برای مریض ها سخنرانی کرده بود. به همان نسبت ایشان به مریض های فقیر و بیچاره ای که از راه های دور پیش او می آمدند، کمک می کرد تا بتوانند داخل شفاخانه بستری شوند.

چه خاطره ای از دوران زندان علامه بلخی دارید؟
 

در یکی از روزهای جمعه سال 1336 شهید علی اصغر شجاع، محمد یوسف بینش، آیت الله سید سرور واعظ و سید حسین حاکم مزاری را دستگیر کردند. در آن هنگام دشمن سرسخت علامه بلخی، سردار داود خان بر اریکه قدرت تکیه داشت و هر کاری که می خواست انجام می داد. از جمله حرف هایی که داود خان به شعاع و یاران او گفت این بود که شما همکاران و همفکران بلخی هستید و به دستور او می خواستید بر ضد حکومت اقدام کنید. آن روز برادرم علی آقا امتحان داشت و نمی توانست به ملاقات پدر در زندان برود. ما دو خواهر به تنهایی به زندان رفتیم. وقتی وارد سالن پدر جان و دوستان او شدیم، اوضاع را طور دیگری یافتیم. از جنب و جوش جمعه های دیگر خبری نبود. داخل اتاق آقا جان که شدیم، دیدیم که فقط یک حصیر در اتاق پهن است و چیز دیگری وجود ندارد. ناگهان فکر کردیم آقا جان را برده و اعدام کرده اند. چند دقیقه که گذشت، محمد اسلم شریفی، خواجه محمد نعیم و قربان نظر خان آمدند و گفتند که یک هفته است که آقا را از اینجا برده اند. ما به گریه افتادیم و به ما دلداری دادند که گریه نکنید. آقاجان را به مرکز ولایت برده اند. شما به بیرون چیزی نگویید و لباس های آقا را به ولایت ببرید.
به خانه بازگشتیم و به مادر و علی آقا خبر دادیم و بیدرنگ سه نفری همراه علی آقا به مرکز ولایت رفتیم. از صبح تا ظهر هر چه تلاش کردیم نتیجه ای به دست نیامد. پیش فرمانده امنیه، رئیس زندان و همه جا رفتیم. همگی جواب می دادند که ما آدمی با چنین مشخصاتی در زندان نداریم و نمی شناسیم. باز ناامید و گریان به خانه بازگشتیم. فردای آن روز دوستان آقاجان همچون طالب قندهاری، عبدالغفور قندهاری و دیگران به تلاش افتادند و معلوم شد که در پس دستگیری آقایان شعاع، بینش، آهنگ، واعظ و سید حسین حاکم، آقای بلخی را برای بازجویی به مرکز ولایت منتقل کرده و گفته اند که اینها به دستور و مشورت شما می خواستند بر ضد حکومت قیام کنند.
در زمان زندانی بودن پدر از این نوع شکنجه های روحی زیاد بود. هر چند گاهی کسی می آمد، در خانه را می زد و می گفت که این جمعه ملاقات نیست و قرار است آقا را دار بزنند و بچه ها نباید شاهد دار زدن پدرشان باشند.
 
مادر همان جمعه زودتر ما را آماده می کرد و به ملاقت آقا جان می فرستاد. می رفتیم اما با این ترس و لرز که چه ببینم و چه شود و چه بر سر آقا جان بیاید.
روزهای جمعه که فرزندان این 12 زندانی به ملاقات پدرشان می رفتند، ما همگی پشت در زندان اجتماع می کردیم تا در باز شود. خیلی وقت ها ما دو خواهر و علی آقا پیش از همه به زندان می رسیدیم اما نگهبانان بدون رعایت نوبت، دیگران را به داخل راه می دادند و ما را آخر همه راه می دادند. نظامیان با قیافه های عجیب به ما خیره می شدند و ما را می ترساندند. هنگامی که فرزندان دوستان آقاجان برای ملاقات وارد زندان می شدند آقاجان با نگرانی از آن ها می پرسید که آیا شما خدیجه و صدیقه را ندیده اید؟ آنها می گفتند چرا پشت در اتاق منتظر نوبت هستند. آقا جان تا رسیدن ما به این صورت شکنجه می شد. این شکنجه ها را ما همیشه داشتیم. خاطره دیگری از دوران مدرسه دارم. ما دو خواهر در مدرسه ابتدایی محجوبه هروی درس می خواندیم. یک روز که مشغول درس خواندن بودیم ناگهان بچه ها کف زنان بر سر ما ریختند و فریاد کشیدند: «های های... پدرتان دزدی کرده و زندانی شده، های ... های...». ما دو خواهر که هرگز روحیه نداشتیم و ملاقات های روز جمعه با پدر، در شرایط بسیار بد و بی سرپرستی و تنگدستی در خانه، روحیه ما را بسیار ضعیف کرده بود. نمی توانستیم در مدرسه از خودمان دفاع کنیم. تنها می گفتیم: «خیر! شما دروغ می گویید». و دست آخر گریه می کردیم. وقتی با مادر درد دل کردیم، مادر فردا برای خانم هاجره مدیر مدرسه پیام فرستاد و به این جریان اعتراض کرد. وقتی پیام مادر رسید، خانم هاجره ما را به دفتر مدرسه خواست و دلداری داد و آن بچه ها را توبیخ کرد.
در پایان لازم می دانم به این نکته اشاره کنم که در این سال ها، دوستان و همکاران آقاجان به ما کمک و رسیدگی کردند. همچنین شیعیان کابل و بزرگان چنداول ما را تنها نگذاشتند. این ها بیشتر مخفیانه و با احتیاط می آمدند پشت در حسینیه و احوال و وضعیت زندگی خانوادگی آقاجان را از مادر می پرسیدند. مادر از همان پشت در تشکر می کرد و می گفت همگی خوب هستیم.

از چگونگی شهادت پدرتان تعریف کنید...
 

شهید بلخی در سن 48 سالگی در سال 1347 به شکل مرموزی به شهادت رسید. او پس از تحمل 15 سال زندان، هشت ماه بعد از آزادی چندین بار توسط عوامل ناشناس مسموم شد، اما خداوند به او کمک کرد تا بیشتر زنده بماند، و توفیق خدمت بیشتر پیدا کند. تا آخرین بار به همان شیوه های گذشته توسط افراد ناشناسی که هویت شان هنوز نامشخص است مسموم و بعد از طی چند روز در بیمارستان به شهادت رسید.

علایق مذهبی علامه بلخی چگونه بود؟
 

شهید بلخی همیشه سخنرانی های خود را با آیاتی از قرآن کریم یا جملاتی از نهج البلاغه آغاز می کرد. در پایان سخنرانی واقعه کربلا را شرح می داد و به روضه خوانی برای اباعبدالله الحسین (ع) می پرداخت امام حسین را الگوی خود می دانست. همواره یا حسین می گفت و اشک می ریخت. یا علی می گفت و اشک می ریخت. فوق العاده به خاندان اهل بیت ارادت داشت. بگونه ای که حدیث شریف کساء را به شعر درآورده و این اشعار در دیوان او وجود دارد. شهید بلخی به زیارت عتبات عالیات و زیارت مرقد امام حسین (ع) عشق می ورزید. بلافاصله پس از رهایی از زندان به عتبات عراق مشرف شد. علامه بلخی رفاقت و مراودات خاصی با حضرات آیت الله حکیم، آیت الله خویی، امام خمینی (ره) و امام موسی صدر داشت.

غرب پس از حادثه 11 سپتامبر تلاش می کند اسلامگرایی را مرادف تروریسم جلوه دهد و از مسلمانان و به خصوص ملت افغانستان چهره ای جنگ طلب نشان دهد. نگاه علامه شهید بلخی به مقوله جهاد و مبارزه با استعمار چگونه بود؟
 

جهاد شهید بلخی، علمی و عملی بود، جهاد برای تحقق ارزش هایی مثل عدالت اجتماعی. شمشیر شهید بلخی در مبارزه زبان او بود. شهید بلخی هرگز راضی به ریخته شدن خون انسان بی گناهی نبود. و هرگز آزارش به کسی نرسید. جهاد با جنگ طلبی فرق دارد و علامه شهید بلخی هرگز جنگ طلب نبود و آرامش و صلح را برای مردم خود و منطقه می خواست.

به ارادت متقابل علامه بلخی و مراجع دینی اشاره کردید. آیا در این باره خاطره ای در ذهن دارید؟
 

زمانی که پدرم برای زیارت به نجف اشرف رفته بود، اکثریت مراجع از جمله امام خمینی (ره) به دیدار او رفتند. امام پیش از دیدار با علامه بلخی گفته بود که به دلیل مشغولیت فقط چند دقیقه می تواند با او دیدار کند و لازم است به کارهای دیگری رسیدگی کند. اما این دیدار چند دقیقه ای به بیش از چهار ساعت طول کشید. وقتی امام از حجره فقیرانه ای که شهید بلخی در آن اقامت داشت بیرون آمد، همراهان امام درباره علت طولانی شدن دیدار با شهید بلخی سؤال می کنند و امام چنین پاسخ می دهد: «شنیده بودم اما ندیده بودم ما جذب همدیگر شدیم». ارادت علمای دیگر نجف هم به شهید بلخی زیاد بود. حضرت آیت الله سید محسن حکیم در دیدار با علامه بلخی عبای دستباف و عمامه سیاه خود را به نشانه علاقه و ارادت به بلخی هدیه داده بود که تا زمان شهادت همراه او بود.

پس از علامه سید اسماعیل برادرتان سید علی بلخی نیز به شهادت رسید. دلایل شهادت او چیست؟
 

سید علی آقا بلخی بعد از شهادت پدر، سرپرستی مادر و دو خواهر خود را بر عهده داشت. او پس از دریافت مدرک فوق لیسانس در رشته اقتصاد از دانشگاه بوخوم آلمان به کسوت استادی دانشگاه کابل درآمد. او در تحصیل علم بسیار کوشا بود و از همان دوران اولیه تحصیل تا آخرین مقطع دانشگاهی شاگرد اول بود.

سید علی آقا بلخی چگونه به شهادت رسید؟
 

مرحوم پدرم همیشه همه فرزندان از جمله سید علی آقا را به مردم داری، خانواده دوستی و آموزش علم توصیه می کرد. او در راه تحقق وصیت پدرم بسیار کوشا بود. با وجود زندگی سخت شهید سید علی آقا، فقیر نوازی از خصوصیات بارز او بود. سید علی آقا یک روحانی دانشگاهی بود که در فضای دانشگاهی به روشنگری می پرداخت. در زمان حیات او فضای سیاسی دانشگاه ها در افغانستان تحت تأثیر مارکسیست ها بود، و او بارها تهدید به قتل شد، اما از مجاهدت علمی و روشنگری در فضای دانشگاهی دست نکشید تا اینکه پس از یورش ارتش سرخ شوروی به افغانستان در سال 1358 توسط عوامل دولت کمونیستی از محیط دانشگاه ربوده شده و تاکنون مفقودالاثر است.

در شرایط کنونی چالش های سیاسی افغانستان و دلایل وضعیت موجود کشورتان را ناشی از چه می بینید؟
 

مردم افغانستان، مردمی مجاهد، مؤمن و غیور هستند. آنچه افغانستان را به چالش کشید یکی دخالت خارجی بود و دیگری نبود رهبری و پراکندگی نیروهای مجاهد. من قصد مقایسه افغانستان با ایران را ندارم، ولی شخصیتی مثل امام خمینی (ره) با آن شاخصه ها در افغانستان وجود نداشت. درباره دخالت دست های خارجی باید بگویم که در سال های پس از شهادت پدرم، داوود خان، پسر عموی ظاهر شاه، نظام شاهنشاهی را تبدیل به جمهوری کرد. بعد از داوود خان، روس ها کودتا کردند و او را در ارگ شاهی کشتند. پس از او شوروی 14 سال در افغانستان توسط چهار رئیس جمهوری یعنی نور محمد تره کی، حفیظ الله امین، بیرک کارمل و نجیب الله حکومت کرد. تا اینکه با پیروزی مجاهدین بر شوروی در سال 1371 حکومت در اختیار مجاهدین قرار گرفت و صبغت الله مجددی و بعد هم برهان الدین ربانی حاکمیت را به دست گرفتند. چالش های افغانستان با پیروزی مجاهدین بر روس ها به پایان نرسید و این بار دستان بیگانه از آستین طالبان بیرون آمد. و پنج سال هم طالبان بر کابل حکومت کرد. اکنون نیز افغانستان به صورت کشوری ویران و مردمی خسته از جنگ با میلیون ها آواره، شهید و یتیم باقی مانده است که حامد کرزای بر آن حکومت می کند و نیروهای ناتو در آن حضور دارند.
منبع: شاهد یاران شماره 64
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر