حسن سلطانی مجری برنامههای مذهبی سیما است و به واسطهٔ مجری گری در برنامهٔ انتخابات ریاست جمهوری از شهرت بیشتری برخوردار شد.

حسن سلطانی و همسرش
در سابقه فعالیتهای این مجری پیشکسوت و گوینده ارشد، اجرای برنامههای گفتوگو محور سیاسی ۴۵ دقیقه، تا انتها، دو نیم ساعت (شبکه خبر)، گویندگی اخبار مشروح شبکههای ۲، خبر و جامجم، مدیر گویندگان شبکه خبر، گویندگی برنامههای رادیویی در انتهای شب، تا سرچشمه نور (دهه ۶۰) و انبوهی از برنامههای معارفی از جمله اجرای برنامه زنده مصباح (شبکه ۳) و برنامه حسینیه (شبکه جامجم) به چشم میخورد.
وی در سال ۱۳۵۸ وارد بخش صدا و سیمای ایران شده و تا سال ۱۳۷۹ در شبکه دوم به گویندگی خبر مشغول بوده است، سپس به شبکه خبر ایران رفته و در سالهای ۱۳۸۱ تا ۱۳۸۳ در واحد اطلاعات و اخبار سازمان صدا و سیمای ایران مشغول به کار بوده است، وی همچنین سابقه گویندگی خبر در شبکه جامجم را نیز دارد.
سلطانی از سال ۱۳۸۳ تا ۱۳۹۰ بخش گفتوگوهای سیاسی شبکه خبر ایران را اجرا میکرده است، همچنین اجراهای معارفی را از سال ۱۳۶۹ و ۱۳۷۰ شروع کرده است
. از دیگر فعالیتهای وی گویندگی در برنامههای مناسبی رادیو از سالهای ۱۳۶۶ و ۱۳۶۷ تا ۱۳۸۳ بوده است.

نرگس فرامرزی، همسر حسن سلطانی
نرگس فرامرزی از شیوه ازدواج سنتی و پایدارشان، تربیت فرزندان و شنیدنیهای دیگر میگوید. دخترشان مونا و ۲ پسرشان علیرضا و محمدجواد ازدواج کردهاند و هم اکنون این خانواده صاحب ۳ نوه هستند.
امام(ره) عقدمان کرد
حاج حسن پسرخاله من است. ایشان همراه خانواده در همدان زندگی میکردند و ما در محله افسریه تهران ساکن بودیم. به دلیل بُعد مسافت خیلی رفتوآمد نداشتیم و خانوادهها کمتر یکدیگر را میدیدند. ۱۷ساله بودم که پدرم از دنیا رفت. بعد از مدتی برای بازدید خانواده خالهام که در مراسم ختم پدرم حضور داشتند، راهی همدان شدیم. حاج حسن ۲۰ ساله بود. طبق رسم و رسوم آن زمان بزرگترها ما را برای هم انتخاب کردند. ۲سال شیرینی خورده یکدیگر بودیم تا اینکه سال ۶۱ ازدواج کردیم. آن زمان حاج حسن در صدا و سیمای مرکز خوزستان کار میکرد و اسفند سال ۶۰ به تهران منتقل شده بود. روزهای پایانی سال، خدمت حضرت امام(ره) رسیدیم و خطبه عقد ما را جاری کردند. جهیزیه من مقداری ظرف و ظروف، یک تخته فرش ماشینی، یک یخچال فیلکو و چند دست لحاف و تشک بود. همین! عروسی را در منزل پدریام گرفتیم. مجلس زنانه خانه ما و مجلس مردانه در واحد ۷۰متری همسایه روبهرویی. من مثل بقیه مهمانها روی زمین نشستم. حاج حسن موافق نبود ماشین عروس را که ماشین شوهر خواهرم بود، گل یا روبان بزنیم. میگفت که در کوچه ما ۳حجله شهید گذاشتند. شاید دل مادرشان با صدای بوق ماشین عروس به درد آید که از انصاف به دور است.
یادی از شهید جمشید سلطانی
جمشید، برادر همسرم و پسر خالهام ۱۹ساله بود که ۲۳بهمن ۱۳۶۳ در عملیات بدر شهید شد. سالهای جنگ و اوایل ازدواج ما بود. جمشید هم مدتی با ما زندگی میکرد. علیرضا هم یکساله بود. حاج حسن هم آن سالها برای گویندگی خبر تا دیر وقت در سازمان صدا و سیما کار میکرد. دست تنها بودم. جمشید خیلی شخصیت آرامی داشت. برای نگهداری از علیرضا کمک حالم بود. درست سالگرد شهادتش یعنی۲۳بهمن۱۳۶۴خدا محمدجواد را به ما داد.