قسمت پانزدهم از فصل سوم مجموعه نمایش خانگی «شهرزاد» تمام و کمال قامت یک شروع برای پایان را داشت. کاراکترهایی که سه فصل، سفرشان را تعقیب کرده بودیم، حالا، در انتهای مسیر، جایی که همه سختیها و بالا و پایینها تراششان داده است، بیهیچ نقابی پیش رویمان قرار دارند؛ و چه غمانگیز که همه آنها، از کاراکترهای اصلی گرفته تا نقشهای فرعی، همه رنگ و بوی شکست میدهند.
خدا میداند، قسمت شانزدهم به کجا ختم میشود و پایان این سفر کجاست. شاید بعد از قسمت شانزدهم فرصتی پیش نیاید، پس اجازه بدهید در همینجا، آستانه یک پایان، کمی کاراکترهای «شهرزاد»، این اثر بهیادماندنی حسن فتحی را بکاویم.
درونمایه اصلی «شهرزاد» بهمانند بیشتر کارهای فتحی عشق است. فتحی با تعریف شخصیاش از عشق کلنجار میرود و در برهههای تاریخی گوناگون و میان شخصیتهای مختلف به دنبال بازتاب عشق میان دو موجود زنده میگردد. عشقی که فتحی به تصویر میکشد، از تفاوتها برمیخیزد. در «مدار صفر درجه» عشق میان یک پسر مسلمان ایرانی و یک دختر یهودی فرانسوی، در «شب دهم» عشق میان یک شازده خانم قجری و یک کلاهمخملی آسمانجل، عشقهایی که از جنس نرسیدن و فراق هستند. در «زمانه» فتحی مفهوم و باور عامیانه عشق را به چالش میکشد و روابط میان آدمها و ارتباط مشترک را باز در میان تفاوتهای جایگاهی، سنی و ظاهری به تصویر میکشد. بعد از اینها میرسیم به «شهرزاد»؛ نسخهای پختهتر از همه آثار فتحی. فتحی در «شهرزاد» فرصت مییابد تا کاراکترهای اصلیاش را آرامآرام و پیوسته شکل دهد، از میان آماج حوادث عبورشان دهد و کاراکتری جدید بیافریند.
به همین دلیل است که در این قسمت در سکانس رویارویی شهرزاد با فرهاد، شهرزاد میگوید فرهاد را نمیشناسد و نمیتواند باور کند این حرفها از زبان او جاری میشود. فرهاد، یک آرمانگرا و ایدئالیست که همیشه برای آرمانهایش جنگیده است، اکنون بهمثابه همه شخصیتهای تاریخی که مسیری مشابه طی نمودهاند، جایی در میان ایده آلهایش گمشده است. فرهاد تلخ، خسته و سرخورده، اما همچنان همان انسان کمالگرایی است که از ابتدای مجموعه دیدیم. فرهاد همان فرهادی است که در عشق به آذر گل درهای تعلل کرد چون او را بهاندازه شهرزاد دوست نداشت و عشقش به آذر بهپای عشقی که با شهرزاد داشت نمیرسید.
حالا همان فرهاد، با همه باورهایش و همه ناکامیهایش، مسلماً تا زمانی که به هدف نرسد دست از تلاش برنخواهد داشت. هرچقدر مادر داغدارش، خواهر تنهایش و حتی شهرزاد از او بخواهند، فرهاد تا زمانی که بهحداعلای آرزوهایش نرسد از پای نخواهد نشست. با علم به این بعد از شخصیت فرهاد، سؤال این است که هدف فرهاد از بازگشت به شهرزاد بعد از جداییاش از قباد، زنده کردن عشق قدیمی بوده است یا رسیدن به آن کمال ناشناختهای که برای خود مجسم میسازد؟ سؤالی که شاید خود فرهاد هم پاسخش را نداند.
در مقابل فرهاد، قباد قرار دارد. قباد به هیچچیزی باور ندارد، همینکه امور جاری زندگیاش بگذرد راضی است. حال قباد را وارد عشق افسانهای که فتحی میسازد، کنید. قباد شخصیتی مهر طلب است که همه عمر از هرگونه محبتی محروم بوده است. قباد ملتمسانه دست به دامان تنها وصله عاشقانه وی، تنها موجودیت واقعی زندگیاش میشود. قباد در مقابل فرهاد، شخصیتی بیهدفی دارد که با ورود شهرزاد به زندگیاش، دنیایش زیرورو میشود. فرهاد در عین عشق به شهرزاد باورهای متعالتری دارد اما کعبه آمال قباد شهرزاد است و بس. شخصیت شهرزاد را قبلاً در مطلبی دیگر، بررسی کردهایم؛ حال در قسمت پانزدهم، برای اولین بار، شهرزاد میان قباد و فرهاد، بعد از عبور از همه حوادثی که وی را به اینجای داستان کشیده است، قرار میگیرد.
میان مردی که شهرزاد را در کنارش میبیند و مردی که شهرزاد در اوج قلههای دستنیافتنیاش قرار دارد. شهرزاد در مقابله با فرهاد و آرمانهایی که زندگیاش را ویران کرده است و قباد که زندگی همه را ویران کرده تا به شهرزاد دست یابد، مجبور است، نگاهش را به عشق و مفهوم افلاطونیاش اصلاح کند. شهرزاد ناگزیر است بپذیرد، عشق اسطورهای که باور داشت با فرهاد به آن دست خواهد یافت، میان انسانها جایی نخواهد داشت، با «شهرزاد» حسن فتحی هم میپذیرد عشق زمینی این است؛ ویرانگر، شکنجه کننده و دوستداشتنی.
حسن فتحی بار دیگر در قسمت پانزدهم «شهرزاد» نشان میدهد که اصول درام را بهخوبی میشناسد. با یک موسیقی روایتگر و استفاده درست از عناصر دراماتیک، گرههای کوچک و فرعی داستان را میگشاید؛ شاپور بهبودی در فراق زنی که عاشقانه شکنجهاش میکرد کشته میشود. نصرت آخرین نفسهایش را در حالی میکشد که انتقام شربت را گرفته است و به نقش قباد در مرگ او پی میبرد، اما پدرانه او را میبخشد. اکرم، باوجود قولهای سروان آ پرویز، در آستانه سرنوشتی مختوم قرار دارد و وقتی در آینه کوچک چهره دفرمه شده خودش را میبیند ناگاه تصویر نقاشی معروف ادوارد مونک، «جیغ»، تجلی مییابد.
درنهایت، بازی که بزرگ آقا با شهرزاد شروع کرد، حالا رو به اتمام است. قباد باور دارد که او نقطه پایان این بازی است و باید سر بهحکم دهد و تسلیم شود، اما شاید بازی باید با شهرزاد که همان مهره آغازکننده این شطرنج دیوانهوار بوده است تمام شود.
نظر شما چیست؟ شما چه پایانی برای «شهرزاد» پیشبینی میکنید؟
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
40