مقدمه
نهج البلاغه، دربرگیرندة بخشی از خطب، نامه ها و کلمات قصار امام علی (ع) است که سید رضی (359-404ق) آن را گردآوری کرده است. سبک استدلال های امام با مخالفان در این کتاب، بر اساس اعتقادات خود آن حضرت نیست. اعتقاد امام به وجود نص بر خلافتش را همه، حتی شیخین می دانستند؛ اما آن حضرت در احتجاجات خویش با ابوبکر، روی نکات دیگری تأکید می کرد. در تأیید خلافت خود و در نامه به معاویه نیز احتجاج های خاصی را مطرح می نمود. پاسخ امام به عملکرد ابوموسی در جنگ های داخلی جهان اسلام و ادعاهای زبیر دربارۀ اجباری بودن بیعت نیز به شیوة خاصی بود. در این مقاله برآنیم تا دلیل این موضوع را بررسی کنیم. به راستی، چرا امام در برخورد با مخالفان فکری و سیاسی، بر اساس اعتقاد خود استدلال نمی نمود؟ اعتقاد امام در مواجهه با دوستان یا در جمع مردم، با نوع استدلال ایشان در برخورد و محاجه با معاویه، طلحه، زبیر، ابوموسی اشعری، قاعدین، شیخین و... یکسان نیست.
استدلال های امام بر نادرستی انتخاب صورت گرفته در سقیفه
امام علی (ع) همواره به نص پیامبر (ص) بر خلافت خویش تأکید داشت (ابن ابی الحدید، 1341، ج12، ص78/ شوشتری، 1378، ج9، ص494، به نقل از احمد بن ابی طاهر در تاریخ بغداد / تقوی قاینی، 1361، ج3، ص200) و در خطبۀ دوم نهج البلاغه نیز دربارۀ اهل بیت (ص) می فرماید «و فیهم الوصیة و الوراثة»، که این اعتقاد آن حضرت را به نص می رساند؛ با وجود این، در خطبه ها و کلمات قصاری که ابوبکر را مورد خطاب قرار می دهد و با وی احتجاج می کند، به «نص» استناد نمی نماید؛ بلکه بر اساس سخنان و استدلال های خلیفه و مشاورانش، انتخاب وی را به چالش می کشد. این روش فلسفی چهارچوب دار، قابل نقض نبود. امام دربارۀ استدلال های قریش بر ضد انصار در سقیفه، سؤال کرد که در سقیفه چه اتفاقی بین مهاجر و انصار افتاد. گفتند: قریش حجت آوردند که آنان درخت رسول اند، امام فرمود: «احتجوا بالشجرة و اضاعوا الثمرة»؛ حجت آوردند که درخت اند و خلافت را بردند؛ اما خاندان رسول را که میوه اند تباه کردند. (نهج البلاغه، خطبة67، ص2)
امام در واقع استدلال قریش و مهاجرین در برابر انصار و اوس و خزرج را منطقی می داند؛ ولی در برابر بنی هاشم نمی پذیرد و بنا به همان استدلال، هاشمیان را برای مقام خلافت شایسته تر می داند. امام در جایی دیگر می گوید: «واعجباه أ تکون الخلافة بالصحابة»؛ شگفتا که خلافت به صحابی بودن باشد (نهج البلاغه، کلمات قصار، 190، ص393) و به صحابی و خویشاوندی نباشد! (ابن ابی الحدید، 1341، ج18، ص416/ ابن میثم بحرانی، 1362، ج5، ص341/ عبده، بی تا، ج3، ص195) در سقیفه، مهاجرین و انصار در رقابت با هم، دلایلی را برای شایسته تر بودن خود مطرح نمودند؛ از جمله، مهاجرین تأکید کردند که پیامبر (ص) فرموده اند: «الأئمة من قریش» (ابن حجر عسقلانی، 1415 ق/1995م، ج1، ص699 ) همچنین مهاجرین زودتر مسلمان شده اند و خویشاوندان رسول اند (بلاذری، 1417 ق/1996م، ج1، ص581) و عرب به زیر بار حکومت غیر قریش نمی رود. (همان، ج1، ص583 ) پس از ماجرای سقیفه، امام علی (ع) در رد دلایل ابوبکر برای خلافت و تأکید بر برتری خود، فرمود:
فَإِن کُنتَ بِالشُّورَی مَلَکتَ أُمُورَهُم،
فَکَیفَ بِهَذَا وَ المُشِیرُونَ غُیَّبُ
وَ إِن کُنتَ بِالقُربَی حَجَجتَ خَصِیمَهُم،
فَغَیرُکَ أَولَی بِالنَّبِیِّ وَ أَقرَبُ
«اگر با شورا کار را در دست گرفتی، این چه شورایی است که رأی دهندگان در آن نبودند؛ و اگر با نسب بر مدعیان حجت آوردی، دیگری از تو به رسول خدا (ص) نزدیک تر بود. (نهج البلاغه، کلمة قصار 190، ص393)
وقتی خلیفه و مشاورانش تأکید علی (ع) بر نص را رد می کردند و سخنان پیامبر (ص) را بر بیان فضایل علی (ع) حمل می نمودند، ایشان بر اساس استدلال خود آنان تأکید می نمود که حتی اگر رسول خدا (ص) نام مرا برای خلافت نبرده باشد، تو بر اساس شورا انتخاب نشده ای و شورای سقیفه، شورایی واقعی نبود و همۀ صاحب نظران و گروه ها در آن نبودند؛ چنان که از بنی هاشم، حتی یک نفر در سقیفه نبود. آری، استدلال های نسبی مهاجرین و تأکید آنان به خویشاوندی با رسول خدا (ص)، برای انصار حجت بود؛ ولی برای بنی هاشم و علی (ع) پذیرفتنی نبود.
استدلال امام در برابر معاویه
یکی از مشکلات جدی حضرت امیر (ع) در دوران خلافتش، سرکشی معاویه بود، وی در عهد عمر و عثمان، حکومت ولایت شام را در اختیار داشت و به ویژه در عهد خلیفه سوم، سپاهی منظم پرورش داد که کورکورانه از وی اطاعت می کردند. او برای دستیابی به قدرت نیاز به بهانه ای داشت که قتل عثمان این بهانه را فراهم کرد. پس از قتل عثمان سواران معاویه، حاکم اعزامی امام علی (ع) به شام را از منطقه تبوک برگرداندند (دینوری، 1368، ص161) و مشخص شد که معاویه حاضر به اطاعت از خلیفه جدید نیست. امام در نامه به معاویه و در استدلال بر حقانیت خویش، به نص یا سابقه اش در اسلام و سخنان حضرت رسول (ص) دربارۀ خود اشاره نکرده است؛ چراکه در این صورت با انکار معاویه و توجیه و تأویل آن مواجه می شد. امام آنچه را که معاویه بر اساس آن به قدرت رسیده بود مطرح می کرد و مشروعیت خلافت خویش را بر اساس آن به وی یادآور می شد. قدرت معاویه ناشی از انتخاب او توسط عمر و تأیید اماراتش از جانب عثمان بود. معاویه و هم فکرانش اعتقاد داشتند ابوبکر، عمر و عثمان از آن روی بر حق اند که مهاجر و انصار با آنان بیعت کرده اند. امام نیز بر همین اساس خطاب به معاویه می فرماید: «انه بایعنی القوم الذین بایعوا ابابکر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم علیه؛ فلم یکن للشاهد أن یختار و لا للغایب أن یرد...»؛ «مردمی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند، هم بدانسان بیعت مرا پذیرفتند؛ پس کسی که حاضر است، نتواند دیگری را خلیفه گیرد و آن که غایب است، نتواند کردۀ حاضران را نپذیرد». (نهج البلاغه، نامة6، ص274) امام با این استدلال به معاویه می فهماند که حق مخالفت با منتخب مهاجر و انصار را ندارد. معاویه نیز هیچ گاه نتوانست به این استدلال امام پاسخ مناسبی بدهد.
در همین راستا، امام در جای دیگر نیز دربارۀ خونخواهی عثمان توسط معاویه می فرماید: «و قد اکثرت فی قتلة عثمان فادخل فیما دخل فیه الناس؛ ثم حَاکِمِ القومَ إلیَّ؛ أحملک و إیاهم علی کتاب الله تعالی»؛ «فراوان دربارۀ کشندگان عثمان سخن راندی. پس نخست آنچه را مردم پذیرفته اند قبول دار؛ سپس داوری آنان را به من واگذار، تا تو و آنان را به پذیرفتن کتاب خدای تعالی ملزم گردانم». (نهج البلاغه، نامة64، ص350) امام در این نامه دربارۀ کشته شدن عثمان، به مظلوم بودن یا نبودن وی اشاره نمی کند؛ بلکه استدلالی را مطرح می کند که محور آن اطاعت از خلیفۀ منتخب مهاجر و انصار و طرح شکایت در دادگاه وی می باشد.
امام علی (ع) در پاسخ به این ادعای معاویه که خلفای پیشین از لحاظ رتبه و منزلت برترند، به افضلیت خویش در میان صحابه که بارها بدان پرداخته بود (ابن ابی الحدید، 1341، ج11، ص45-46)، اشاره نمی کند؛ بلکه می فرماید: «فذکرتَ أمراً إن تمّ اعتزلک کلّه و إن نقض لم تلحقک ثلمته و ما أنت و الفاضل و المفضول و السائس و المسوس؟ و ما الطلقاء و ابناء الطلقاء و التمییز بین المهاجرین الاولین و ترتیب درجاتهم...»؛ «اگر آنچه گفته ای از هر جهت درست باشد، تو را چه بهره از آن؟ و اگر نادرست بود، تو را از آن چه زیان؟ تو را بدین چه کار که چه کسی برتر است و که فروتر؟ و که رعیت و که رهبر؟ آزادشدگان و فرزندان آزادشدگان را چه رسد فرق نهادن میان نخستین مهاجران و ترتیب رتبت آنان...». (نهج البلاغه، نامة28، ص291)
همچنین معاویه در نامه ای تأکید نموده بود که با لشکری از مهاجران و انصار به جنگ علی (ع) خواهد آمد. حضرت امیر در پاسخ فرمود: «و قد انقطعت الهجرةُ یومَ أُسِرَ أخوکَ»؛ «هجرت آن روز به پایان رسید که برادرت اسیر گردید». (نهج البلاغه، نامة64، ص349) چنان که می دانیم، معاویه و خاندانش در فتح مکه مسلمان شدند و پیامبر (ص) فرمود: هجرت بعد از فتح مکه اهمیتی ندارد و ارزش معنوی و وجوب هجرت به مدینه، با فتح مکه از بین رفت. عباس عموی رسول خدا (ص) بین مکه و مدینه، در مسیر سپاهیان اسلام برای فتح مکه مسلمان شد (طبری، 1387ق/1967م، ج3، ص50 )
امام با این استدلال، مهاجر بودن معاویه را رد کرد و طبعاً ریاست او را بر مهاجران و انصار نیز بی معنا دانست. مهاجران نخستین و انصار نیز (به جز دو تن) با امام علی (ع) بودند و آن دو تن نیز نزدیک بود به علی (ع) بپیوندند که با التماس معاویه نزد وی ماندند (نصر بن مزاحم، 1404ق، ص448) معاویه به فکر جذب بزرگان انصار بود و در این راه پیشنهادهایی وسوسه انگیز به قیس بن سعد داد (ثقفی کوفی، 1353، ج1، ص213) و نامه هایی به ابو ایوب انصاری نگاشت؛ (نصر بن مزاحم، 1404، ص366) ولی در این راه موفق نبود.
استدلال های امام در پاسخ به ادعاهای طلحه و زبیر
طلحه و زبیر از نخستین افرادی بودند که با امام علی (ع) بیعت کردند و حکومت ولایاتی مهم در جهان اسلام را انتظار داشتند. آنان اعضای شورای شش نفره بودند که از دیدگاه خلیفۀ دوم شایستة خلافت بودند همین انتخاب و سخنان خلیفه در شأن و مقام آنان باعث شد تا این دو مغرور شده، هیچ گاه در برابر عثمان و علی (ع) رام نشوند. آنان بر عثمان شوریدند تا ضمن برخورداری از حقوق بالای مالی، ادارۀ ولایاتی مهم را هم برعهده بگیرند؛ اما با خلافت علی (ع) نه تنها به حکومت دست نیافتند، که حقوق کلانشان را نیز از دست رفته دیدند. ازاین رو، بر امام شوریدند و ادعا کردند که بیعتشان با علی (ع) اجباری بود. و در حالی بیعت کرده اند که شمشیر مالک اشتر بر گردنشان بوده است؛ (بلعمی، 1373، ج3، ص613) در حالی که امیرالمؤمنین (ع) هیچ کس را به بیعت وادار نکرد (دینوری، 1368، ص143 ) و متخلفین از بیعت نیز آزاد بودند. حتی آنان که برای دفع فتنۀ جمل با امام هماهنگ نشدند، برخلاف نظر مالک آزاد بودند. (همان، 143 ) با وجود این، استدلال امام بر ضد زبیر و طلحه، بر اقرار خود ایشان و جملات و سخنانشان استوار بود. امام ضمن خطبه ای، دربارۀ بیعت اجباری زبیر فرمود: «یزعم أنه قد بایع بیده و لم یبایع بقلبه فقد اقر بالبیعة و ادعی الولیجة فلیأت علیها بِأمرٍ یعرف و إلّا فلیدخل فیما خرج منه»؛ «پندارد با دستش بیعت کرده است، نه با دلش. پس بدانچه به دستش کرده اعتراف می کند، و به آنچه به دلش بوده ادعا. پس بر آنچه ادعا کند، دلیل روشن باید. یا در آنچه بود و از آن بیرون رفت، درآید». (نهج البلاغه، خطبۀ 8، ص14) امام می فرماید: طبق سخنان خود زبیر، بیعت صورت گرفته است و او باید برای ادعای اختیاری نبودن بیعت، برهانی روشن ارائه دهد. امام در جایی دیگر نیز در این باره می فرماید: «اگر شما از روی رضا با من بیعت کردید، تا زود است باز آیید و به خدا توبه نمایید؛ و اگر به نادلخواه با من بیعت نمودید، با نمودن فرمانبرداری و پنهان داشتن نافرمانی، راه بازخواست را برای من بر خود گشودید و به جانم سوگند که شما از دیگر مهاجران در تقیه و کتمان سزواراتر نبودید...». (نهج البلاغه، نامۀ 54، ص342)
استدلال علی (ع) در برابر موضع گیری های ابوموسی اشعری
عبدالله بن قیس، معروف به ابوموسی اشعری، از فرماندهان نظامی عهد عمر و آخرین حاکم و امیر کوفه در دوران عثمان بود. وی پس از آنکه مردم کوفه سعید بن عاص را به آن شهر راه ندادند، امارت کوفه را بر عهده گرفت. مردم کوفه عمارة بن شهاب، حاکم اعزامی علی (ع) را نیز به شهر راه ندادند و اعلام کردند که خود حاکمشان را انتخاب می کنند. مالک اشتر، پس از گرفتن ضمانت از ابوموسی، باعث ابقای امارت وی در کوفه گردید.
زمانی که موضوع شورش طلحه و زبیر و عایشه بر علی (ع) پیش آمد، امام از ابوموسی خواست کوفیان را به یاری ایشان بفرستد؛ اما عبدالله بن قیس برخلاف دستور امام، مردم را به خانه نشینی و شرکت نکردن در این جنگ توصیه کرد. ابوموسی از سردمداران قاعدین بود و به مردم کوفه می گفت: از پیامبر خدا (ص) شنیدم که می فرمود: فتنه ای ایجاد خواهد شد که خفته در آن، بهتر از نشسته، نشسته بهتر از ایستاده، ایستاده بهتر از رونده، رونده بهتر از دونده و دونده بهتر از سواره است. (ابن ابی الحدید، 1341، ج14ص18/ طبری 1967م/1387ق، ص487/ شوشتری، 1376، ج10، ص64) امام برخلاف دیدگاه کسانی همچون ابوموسی، معتقد بود یا باید با فتنه انگیزان بجنگم یا به آنچه خداوند بر محمد (ص) فرو فرستاده است، کافر شوم؛ و من جنگیدن با فتنه گران را آسان تر از غل و زنجیر دوزخ یافته ام. (دینوری، 1368، ص187/ الجمل، ص49/ نهج البلاغه، خطبة43 و 54) با وجود این، امام در برخورد با قاعدین و استدلال بر ضد آنان، با استفاده از سخنان خود ایشان محکومشان می نماید. عبدالله بن قیس در ابتدای خلافت علی (ع) با بیان روایات متعدد از زبان رسول اکرم (ص) فراوان به کناره گیری از ماجراهای جنگ های داخلی در جهان اسلام تأکید می کرد و گروه بر حق را «بی طرفان» و کناره گیران از این ماجراها می دانست. وی در این راستا به برخورد و تهدید سفرای اعزامی علی (ع) برای یاری خواستن از کوفیان پرداخت؛ با این حال، زمانی که مردم عراق و اشعث بن قیس کندی او را به عنوان حکم و داور عراقیان انتخاب کردند، وارد این ماجراها شده و با عمرو بن عاص به مذاکره پرداخت.
علی (ع) بدون اشاره به اعتقاد خود در مبارزه با فتنه انگیزان و واجب بودن آن، دربارۀ بطلان اقدام ابوموسی و عملکردش می فرمود: «و إنما عهدکم بعبدالله بن قیس بالأمس یقول إنها فتنة فاقطعوا أوتارَکم و شیموا سیوفَکم فإن کان صادقاً فقد أخطأ بِمَسِیرِهِ غَیرَ مُستَکرَهٍ و إن کان کاذباً فقد لَزِمَتهُ التُّهمَةُ»؛ «دیدید دیروز عبدالله پسر قیس چه می گفت: فتنه ای آغاز شده است؛ پس زه کمان های خود را باز کنید و شمشیرهای خویش را در نیام نهید. اگر ابوموسی در آنچه گفت راستگو بود، با آمدنش نزد ما، بی آنکه مجبور باشد، خطا کرد؛ و اگر دروغگو بود، راه تهمت را بر خود وا کرد». (نهج البلاغه، خطبة 238، ص268) امام در پاسخ به یکی از پیروان قاعدین که می گفت در جنگ جمل شرکت نمی کنم و روش عبدالله بن عمر را در پیش می گیرم، فرمود: «خذلوا الحقَّ و لم ینصروا الباطلَ»؛ [کناره گیران از نبرد، با عملکرد خویش] حق را خوار ساخته و باطل را نیز یاری نکردند». (نهج البلاغه، کلمة قصار 18، ص363 ) آن حضرت در اواخر خلافتش نیز دربارۀ عملکرد این افراد در موفقیت عمرو و معاویه در فتح مصر و کشتن محمد بن ابی بکر و تنها گذاشتن جانب امام می فرمود: «و منهم القاعد خاذلاً»؛ «بعضی از ایشان خوار بر جای نشستند»؛ (نهج البلاغه، نامۀ 35، ص310) و پس از حمله و غارت سفیان بن عوف غامدی بر شهر انبار خطاب به قاعدین فرمود: «و أفسدتم علی رأیی بالعصیان و الخِذلان»؛ «با نافرمانی و فروگذاری جانبم کارها را به هم می آمیزید». (ثقفی کوفی، 1353، ج2، ص477/ دینوری، 1368، ص212/ نهج البلاغه، خطبة27، ص28)
استدلال امام علی (ع) با یک یهودی دربارۀ اختلاف مسلمانان پس از پیامبر (ص)
یکی از بنی اسرائیل خطاب به امام علی (ع) گفت، «هنوز پیامبر خود را به خاک نسپرده، درباره اش خلاف ورزیدید». امام فرمود: «انما اختلفنا عنه لا فیه و لکنکم ما جفت أرجلُکم من البحر حتی قلتم لنبیکم: اجعل لنا إلهاً کما لهم آلهةٌ قال: إنکم قوم تجهلون»؛ «ما دربارۀ آنچه از او رسیده، خلاف ورزیدیم، نه دربارۀ او؛ لیکن شما پایتان از تری دریا خشک نگردیده، پیامبر خود را گفتید؛ برای ما خدایی بساز، چنان که ایشان را خدایان است؛ و او گفت: شما مردمی نادانید». (نهج البلاغه، ص317 و 418) امام در استدلال خویش، به اعتقاد خود یهودیان و با استناد به آنچه در تورات نیز ذکر شده (توفیقی، 1389، ص89 ) و گوساله پرست شدن بنی اسرائیل در زمان معراج موسی (ع) تأکید نموده، اختلاف یهودیان و نافرمانی آنان از پیامبر الهی در زمان حیاتش و بت پرست شدنشان را از اختلاف صحابة محمد (ص) با یکدیگر پس از رحلت آن بزرگوار مهم تر می داند.
استدلال امام علی (ع) بر ضد فتنه گری خوارج
پس از ماجرای حکمیت و انعقاد عهدنامه بین امام علی (ع) و معاویه، به تدریج زمزمۀ مخالفت با پیمان نامه و شعار «لا حکمَ إلّا لِله» در بین سپاه حضرت علی (ع) بلند شد. خوارج پس از اعلام رأی حکمیت، مخالفت خویش را شدت بخشیدند و با هم جمع شدند. آنان راه را بر همۀ مسلمانان می بستند و هر کس را که حکمیت را قبول داشت و علی (ع) را کافر نمی دانست، به قتل می رساندند. آنان عبدالله بن خباب بن ارت و همسرش را به همین دلیل کشتند و به جنین داخل شکم همسرش هم رحم نکردند. (ابن اثیر، 1409ق/1989م، ج3، ص119) امام در استدلال بر ضد آنان می فرماید: «فإن أبیتم إلّا أن تزعموا أنی أخطأت و ضللت، فلِمَ تظللون عامة أُمة محمد (ص) بضلالی و تأخذونهم بخطأی و تکفرونهم بذنوبی؟ سیوفکم علی عواتقکم تضعونها مواضع البرء و السقم و تخلطون من أذنب بمن لم یذنب»؛ «اگر به گمان شما من خطاکارم، چرا همۀ امت محمد (ص) را به گمراهی من گمراه می پندارید و خطای مرا به حساب آنان می گذارید؟ و به خاطر گناهانی که من کرده ام، ایشان را کافر می شمارید؟ شمشمیرهاتان بر گردن، به جاو نابه جا فرود می آرید، و گناهکار را با بی گناه می آمیزید و یکی شان می انگارید». (نهج البلاغه، خطبة127، ص125/ دینوری، 1368، ص209) امام در محکوم کردن قتل بی گناهان و فتنه گری خارجیان چنین استدلال می کند که حتی اگر من کافر باشم، این کشتار شما بیهوده است و اساس درستی ندارد؛ هرچند آن حضرت پیوسته تأکید می فرمود که پذیرش حکمیت، برخلاف اصول اسلام و برگشت از دین نیست و حکم خدا را باید داورانی باشند که به زبان آرند و بیان نمایند.
استدلال امام با کلیب جرمی بر بیعت
جنگ جمل از نبردهای حساس در جامعۀ اسلامی بود؛ چراکه در یک سو، علی بن ابی طالب (ع) و در سوی دیگر، طلحه و زبیر و عایشه قرار داشتند؛ در نتیجه حقیقت امر برای بسیاری از مسلمانان معلوم نبود. وقتی امام از مدینه به قصد سرکوب فتنۀ جمل به راه افتاد و یا در مسیر راه به کوفه از آنچه فتنه گران در سر داشتند آگاه شد، بنا بر وظیفه، تصمیم به آرام نمودن آشوبگران گرفت. برخی از مردم بصره، کلیب جرمی را فرستادند تا حقیقت حال علی (ع) را با اصحاب جمل بدانند و آنان را خبر دهد تا شبهت از دل آنان برود. امام پس از آنکه با توضیحات خود، حقانیت خویش را بر کلیب ثابت کرد، از وی خواست بیعت کند. کلیب ابتدا سر باز زد؛ اما با استدلال امام قانع شد و بیعت نمود. در ابتدا کلیب گفت: من فرستادۀ مردمی هستم و کاری نمی کنم تا نزد آنان بازگردم. امام فرمود: اگر آنان که پشت سر تو هستند، تو را فرستادند تا آنجا را که باران فرود آمده است بجویی و تو نزد آنان برگشتی و آنها را از گیاه و آب خبر دادی و آنان تو را مخالفت کردند و به جای بی آب و سرزمین های خشک رفتند، چه می کنی؟ (نهج البلاغه، خطبة170، ص176) مرد جرمی پاسخ داد: آنان را وا می گذارم و به جایی که آب و گیاه است می روم. امام فرمود: پس دستت را دراز کن. کلیب گوید: چون حجت بر من تمام شد، نتوانستم سر باز زنم و با او بیعت کردم.
استدلال علی (ع) دربارۀ نظر انصار در باب خلافت
تعداد پرشماری از انصار در سقیفه مدعی شدند که برای خلافت پیامبر (ص) مستحق شدند. سعد بن عباده، سخنگوی قوم، تأکید می کرد که انصار به پیامبر و مسلمانان پناه داده، به رسول خدا (ص) کمک کردند تا حکومت تشکیل دهد. آنان در راه اسلام کشته های بسیار دادند و اسلام با فداکاری آنان به همه جا رسید و جزیرةالعرب را دربر گرفت. (ابن جوزی، 1412ق/1992م، ج4، ص65) وقتی استدلال ها و سخنان انصار و دلایل مهاجران را برای علی (ع) گفتند، فرمود: «فهلا احتججتم علیهم بأن رسول الله (ص) وصی بأن یحسن الی محسنهم و یتجاوز عن مسیئهم»؛ چرا به آنان حجت نیاوردید که رسول خدا (ص) سفارش فرمود: با نیکوکاران انصار نیکی کنید و از گناهکارانشان درگذرید؟ (نهج البلاغه، خطبة67، ص52) گفتند: در این چه حجتی است؟ فرمود: «لو کانت الامارة فیهم، لم تکن الوصیة بهم»؛ اگر امارت از آنان می بود، سفارش کردن آنان، درست نمی نمود. (همان) در صفحات پیشین، نظر امام دربارۀ نص به خلافت خودش گذشت؛ اما این استدلال امام، بر سخنانی از رسول خدا (ص) استوار بود که انصار قبول داشتند و به آن افتخار می کردند و طبیعتاً پاسخی در برابر آن نداشتند.
استدلال دربارۀ برتری بنی هاشم
معاویه در نبرد بزرگ صفین، وقتی احساس کرد که راهی به پیروزی ندارد و نخستین نشانه های برتری سپاه علی (ع) آشکار شد، در نامه ای با مطرح کردن حس خویشاوندی، از امام خواست تا به عراق و خود نیز به شام بازگردد. وی در نامه اش نوشت: من و تو از قریش هستیم و دیگران بر عقل ما چیره شدند و ما را به جان هم انداختند. من و تو برابریم. من اگر خون خواهی عثمان را در سر داشتم، به مقصود رسیده ام.
امام ضمن پاسخ به نامه معاویه، فرمود: «و أنَّی یکون ذلک کذلک؟ و منا النبیُّ و منکم المُکَذِّبُ و منا أسدُالله و منکم أسدُالأحلاف و منّا سیدُ شباب اهل الجنة و منکم صبیة النار و منا خیر نساء العالمین و منکم حمالة الحطب فی کثیر مما لنا و علیکم»؛ «شما چگونه و کجا با ما برابرید؟ که از میان ما پیامبر (ص) برخاست و دروغ زن از شماست؛ و اسدالله از ماست و اسد الاحلاف از شما؛ و از ماست دو سید جوانان اهل بهشت و از شماست کودکانی که نصیب آنان آتش گردید؛ و از ماست بهترین زنان جهان و از شماست آن که هیزم کشد برای دوزخیان. و فضیلت های ما و آنچه سزاوار شما است بیش از اینهاست». (نهج البلاغه، نامة28، ص292) البته معاویه نمی توانست رسالت پیامبر (ص) یا جایگاه مثبت بنی هاشم در اسلام و موقعیت منفی بنی امیه را انکار کند.
استدلال های حضرت امیر (ع) در رد اطاعت پذیری از اشعث بن قیس کندی
اشراف قبایل در طول دوران خلافت علی (ع) مناسبات خوبی با آن حضرت نداشتند. آنان به دلیل عدل علی (ع) و پایبندی آن حضرت به اصول قرآنی و سیرۀ نبوی، از حقوق و امتیازات کلان محروم شده بودند. نمونۀ بارز این افراد، اشعث بن قیس کندی بود. اشعث از بزرگان یمانی سپاه علی (ع) بود و از آنجا که افراد بسیاری با احترام از او یاد می کردند و شأن و منزلت وی را بسیار بالا می بردند، دارای نفوذی گسترده بود. با اشارۀ او بود که مردم کوفه و سپاهیان حضرت امیر (ع) پس از جنگ نهروان راهی شام نشدند و به کوفه برگشتند. (دینوری، 1368، ص211) همچنین بر اثر اقدامات منافقانۀ او مواضع امام علی (ع) و خوارج که نزدیک بود در جنگ با معاویه یکی شود بر هم خورد. (ابن ابی الحدید، 1341، ج2، ص278) مهم تر از همه، با سخنرانی آتشین و هیجانی او، بخشی از سپاه علی (ع) پس از ماجرای بر سر نیزه کردن قرآن ها، امام را محاصره کردند و خواهان توقف نبرد و بازگشت مالک اشتر شدند. (نصر بن مزاحم، 1404ق، ص498) همچنین با اقدامات او خواستۀ معاویه در تعیین دو حَکَم از دو سپاه عملی شد (همان، ص499/ ابن ابی الحدید، 1341، ج2، ص277/ ابن منتظم، 1412ق/1992م، ج5، ص122 ) و با اصرار او ابوموسی اشعری که هیچ گونه هم فکری با علی (ع) نداشت به عنوان نمایندۀ عراقیان انتخاب شد. (طبری، 1967م/1387ق، ج5، ص51)
بنا بر نقل منابع، هر جا نابسامانی در حکومت علی (ع) وجود داشت، ریشۀ آن اقدامات اشعث بود. (ابن ابی الحدید، 1341، ج2، ص278 ) با این کارشکنی های اشعث در برابر امام، طبیعی بود که آن حضرت نیز واکنش نشان دهد. در واقع، آنچه باعث تأثیرگذاری اشعث بر نابسامانی و افزایش تزلزل حکومتی حضرت امیر (ع) می گردید، نفوذ او در بین عوام، به ویژه یمانی ها بود. بسیاری از عوام، تحت تأثیر نفوذ قبیله ای اشعث، با امام هماهنگ نمی شدند و در برابر خطبه های آن حضرت برای جهاد با معاویه سکوت می کردند. امام در موضع گیری در برابر اشعث، اطاعت از کسی مثل او را به چالش می کشید.
حضرت امیر (ع) ضمن خطبه ای در پاسخ به جسارت اشعث در اعتراض به ایشان، فرمود: «حائک بن حائک، منافق بن کافر! والله لقد أَسِرَکَ الکُفرُ مَرّةً و الاسلامُ أُخری؛ فما فداک من واحدة منهما مالک و لا حسبک. و إنّ امرأً دل علی قومه السیف و ساق الیهم الحتف، لحریٌّ أن یمقته الأقرب و لا یأمنه الأبعد». «... ای متکبر متکبرزاده، منافق کافرزاده! یک بار در عهد کفر اسیر گشتی، بار دیگر در حکومت اسلام به اسیری درآمدی؛ و هر دو بار، نه مال تو، تو را سودی بخشید و نه تبارت به فریادت رسید. آن که کسان خود را به دم شمشیر بسپارد و مرگ را بر سر آنان آرد، سزاوار است که خویش وی دشمنش دارد و بیگانه بدو اطمینان نیارد». (نهج البلاغه، خطبة19، ص21)
امام در این خطبه، به عهدشکنی اشعث در دوره های پیشین اشاره می کند و اینکه در زمان اسارتش، تنها به فکر آزادی خود بود و کشته شدن افراد طایفه اش برای او اهمیت نداشت. اشعث در راه قدرت طلبی، از عوام قبیله درخواست های زیادی داشت و با کمک آنها بر ضد ابوبکر جنگید و سرانجام اسیر شد. امام می فرماید: کسی که با غرور به فکر منصب و مقام خود است و کشتار افراد قبیله اش برای وی اهمیتی ندارد، شایستۀ اطاعت نیست.
اشعث برای رسیدن به منصب در دوران حکومت علی (ع) نیز به فکر رشوه دادن به آن حضرت بود که با مخالفت شدید آن حضرت روبه رو شد. (ابن ابی الحدید، 1341، ج11، ص247) وی در همین راستا، از دختر آن حضرت هم خواستگاری کرد که امام به سختی وی را از خود راند. (ابن عبدربه، 1404ق، ج7، ص148) مردم کِنده و اعراب یمانی از اشعث حرف شنوی داشتند و حتی بسیاری از کندیان، از اینکه امام می خواست اشعث را از ریاست کنده برکنار و حجر بن عدی را به جای وی رئیس قبیله کند، ناراحت بودند. (دینوری، 1368، ص224) امام با استدلال به عملکرد خود اشعث، اطاعت از شخصی چون او را درست نمی دانست.
نتیجه
امام علی (ع) در استدلال های خویش بر ضد مخالفان خود، یک طرفه بحث نمی کرد و چنان عقلانی و چهارچوب دار استدلال می نمود که مخالفان توان تأویل و توجیه و رد و نقض دلایل متین آن حضرت را نداشته باشند. ایشان بر اساس سخنان خود مخالفان (در احتجاجات یا نامه ها) و نه بر اساس اعتقادات خویش، در موضوعات مورد اختلاف با آنان احتجاج می نمود. اهمیت این روش امام از آن جهت مهم است که هیچ یک از مخالفان نتوانستند به این نوع از استدلال های امام پاسخ دهند. امام با همین روش، شیوۀ انتخاب خلیفة اول را به چالش کشید؛ سرکشی معاویه را محکوم کرد؛ بیعت شکنی پیمان گسلان و فتنه انگیزی خارجیان را خلاف حمیّت عربی و اعتقاد دینی خواند؛ اطاعت از اشعث را غیرمنطقی دانست و به طعنۀ یهودی پاسخ گفت. به همین ترتیب، آن حضرت اشکالات استدلال های مهاجر و انصار را در سقیفه نیز آشکار ساخت.
منابع
1- ابن ابی الحدید، عزالدین ابوحامد، شرح نهج البلاغه، محمد ابوالفضل ابراهیم، قم، کتابخانة عمومی آیت الله مرعشی، 1341-
2- ابن اثیر، عزالدین، اسدالغابة فی معرفة الصحابه، بیروت، دارالفکر، 1409ق/1989 م.
3- ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1412ق/1992م.
4- الاندلسی، ابن عبدربه، العقد الفرید، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1404ق.
5- بحرانی، ابن میثم، شرح نهج البلاغه، چاپ دوم، دفتر نشر کتاب، 1362-
6- بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق سهیل ذکار و ریاض زرکلی، بیروت، دارالفکر، 1417ق/1996م.
7- بلعمی، تاریخنامة طبری، تحقیق محمد روشن، تهران، سروش و البرز، 1373-
8- تقوی قاینی، سیدمحمدتقی، مفتاح السعادة فی شرح نهج البلاغه، تهران، 1361-
9- توفیقی، حسین، تاریخ ادیان، چاپ سیزدهم، تهران و قم، سمت و مؤسسة فرهنگی طه، 1389-
10- ثقفی کوفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، تصحیح سیدجلال الدین حسینی ارموی، تهران، انجمن آثارملی، 1353-
11- دینوری، ابوحنیفه احمد بن داوود، اخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر، 1368-
12- شوشتری، محمدتقی، بهج الصباغة فی شرح نهج البلاغه، تهران، مؤسسة انتشارات امیرکبیر، 1376-
13- شیخ مفید، الجمل، قم، المؤتمر العالمی للشیخ مفید، 1413 ق.
14 - طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، تحقیق محمد الفضل ابراهیم، چاپ دوم، بیروت، دارالتراث، 1387 ق/1967 م.
15 - عبده، محمد، شرح نهج البلاغه، قاهره، مطبعة الاستقامه، بی تا.
16- عسقلانی، ابن حجر، الاصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق احمد عادل موجود و علی محمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415ق.
17 - نصر بن مزاحم، وقعة صفین، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، القاهره، المنشورات مکتبة المرعشی النجفی، 1404ق.
18 - نهج البلاغه، ترجمة دکتر سیدجعفر شهیدی، چاپ چهارم، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1372-