در این مقاله با یک کارگردان، منتقد و جامعه شناس صحبت کردیم تا بررسی کنیم چه چیزی ما را به سمت فیلمهای ترسناک جذب می کند.
اسکات واینبرگ(منتقد سینما) وقتی 12 ساله بود عاشق فیلمهای ترسناک شد. او عشق به این فیلمها را در طول تماشای مجموعهی «سیزدهمین جمعه» بدست آورد. او میگوید: اولین فیلمی که واقعا من را ترسانده بود و برای بقیه ی شب من را درگیر خودش کرده بود همین فیلم بود. من در خانهی عمهام بودم. ما در حال تماشای این فیلم از شبکه ی اچبیاو(HBO) بودیم و من ان قدر وحشتزده بودم که نتواستم بقیهی شب را بخوابم . خوابیدن در خانه ی اقوامی که شناختی کمی از آنها داشتم در ترکیب با کشف اولین قسمت از «سیزدهمین جمعه» باعث شد تا نتوانم بخوابم. او دیگر در دام این ژانر افتاده بود.
واینبرگ اغلب زندگی اش را در زمینهی نقد فیلمهای وحشتناک گذرانده است. او حالا از یک طرفدار به دستیار تهیه استیون دهاندرو (کارگردان فیلم ردپای گمشده) تبدیل شده است. این نوع علاقه به ژانر در بین طرفداران چیز عجیبی نیست که خود باعث ایجاد سوالهایی میشود. چرا تعداد زیادی از مردم نه تنها به دنبال تجربه ی حس ناراحتکننده ی ترس هستند بلکه به دنبال تجربه بیشترین حس در این مورد هستند؟ چرا باید خود را در معرض چنین تجربهای قرار داد؟ وقتی شما مثل واینبرگ در جوانی شروع به کار کنید یک سری احتمالات وجود دارد. اما یکی از دلایل اصلی که افراد جوان به تماشای فیلمهای ترسناک میپردازند این است که آنها قرار نبوده این فیلمها را تماشا کنند. لوکی اوبراین از وبسایت (IGN) میگوید: حسی از تخطی از قانون در وحشت وجود دارد که خیلی تحریک کننده است. به خاطر اینکه از همان سنین کودکی به ما یاد دادهاند که تماشای فیلمهای وحشتناک مثل سیگار کشیدن یا اذیت کردن برادر کوچکمان کار بدی است. قسمتی از لذتی که از تماشای فیلمهای وحشتناک میبریم به خاطر هیجانی است که از تماشای چیزی که نباید میدیدیم ناشی میشود. حسی است که تا بزرگسالی همراه ما باقی میماند و به صورت عمیقی در ما ریشه میگیرد، بدون توجه به اینکه چقدر دنیای ما خستهکننده باشد.
مارجی کر (جامعه شناس) نیز موافق این موضوع است و میافزاید: فیلمهای وحشتناک به ما اجازه میدهند تا تابوها را بشکنیم و درگیر چیزهایی بشویم که کمی بیشتر حساس هستند و من فکر میکنم همینطور که ما بزرگ میشویم، علاقهمند هم میشویم که در این موارد کنجکاوی کنیم. این طبیعت بشر است که در این موارد دست به تجربه بزند و کنجکاو باشد و به جاهایی برود که به ما گفتهاند قدم در آن نگذاریم.
به عنوان یک جامعهشناس متخصص در زمینه ترس و نویسنده ی کتاب جیغ و گشت و گذاری هیجانانگیز در دنیای وحشت، مارجی کر زمان زیادی را صرف پاسخ به این سوالات کرده است: چه چیزی ما را میترساند، چه چیزی ما را به سمت مسائل ترسناک میکشاند و چه چیزی باعث میشود تا دوباره به سراغ آنها برگردیم؟ جای تعجب نیست، بیشتر انگیزه و دلیل به مسائل زیستی برمیگردد. او میگوید: احساس ترس و وحشت باعث برانگیختن سیستمهای پاسخگویی ما میشوند چیزی که مردم از آن به عنوان ترس از پرواز یاد میکنند. این علائم باعث میشوند تا حس کنیم چیزی به صورت بالقوه میتواند تهدیدکننده یا ترسناک باشد و بدن ما شروع به آزاد کردن مواد شیمیایی مختلف میکند تا بهرهوری ما در دویدن یا جنگیدن را بالا ببرد. اساساً بدن ما وارد فاز حفظ بقاء میشود. در این فاز بدن ما هورمونهایی را آزاد میکند؛ مارجی به آنها نام هورمونهای فعال را میدهد: آدرنالین، اندورفین، دوپامین، سروتونین و اکسیتوسین. سوخت و ساز و ضربان قلبمان بالا میرود و اساساً تبدیل به هالک (شخصیت سبز رنگ کتابهای کمیک مارول) میشویم. بنابراین در شرایط درست این میتواند حس خوبی را به ما بدهد چرا که این عکس العمل فیزیولوژیکی شرایط مشابهی با وضعیتهای برانگیخته ما دارد مثل: وقتی خیلی هیجانزده هستیم، وقتی میخندیم، وقتی خوشحال هستیم، وقتی که سرشار از خوشی و شگفتی هستیم. حتی از لحاظ فیزیکی نیز شرایط مشابه است. اما با کمال تعجب طبق تحقیقات سال 2009 توماس استرابی در مورد عکس العمل به فیلمهای وحشتناک گفت:وقتی به این فیلمها نگاه میکنیم مغز تمایل دارد به همان صورتی عمل کند که واقعا در این موقعیتها قرار گرفتهایم. نتایج تحقیقبه این شرح است: مدلهای پشتیبان پیشبینی میکنند که فعالیتهای زیاد مغزی در افرادی که به دنبال احساسات شدید هستند در طول یک تحریک عصبی میتواند با احساس شدیدی که در طی تماشای فیلمهای وحشتناک پیدا میکنند، تحریک شود. عبارت افرادی که به دنبال احساسات شدید هستند کلید درک علاقه ی افراد به دیدن این فیلمهاست. هورمونهایی مثل دوپامین که با تماشای این فیلمها فعال میشوند یکی از جوایز این نوع تجارب است و افراد ریسکپذیر بیشتر به دنبال تجربه ی آن هستند. افرادی که به دنبال تجربه ی ترس هستند بنا بر توضیحات مارجی در دسته ی افرادی قرار میگیرند که به دنبال هیجان هستند یا حداقل افرادی که قابلیت پذیرش تجارب جدید را دارند. افرادی که قصد دارند چیزهای جدید را امتحان کنند، کسانی که میخواهند یک رستوران جدید را امتحان کنند یا خود انگیز هستند، کسانی که با عدم قطعیت راحت هستند و علاقه به لذت بردن از این دست تجارب هستند. البته اینها همه، طبقهبندیهای گسترده و کلی افراد مختلف است که فیلمهای وحشتناک متفاوتی را تماشا میکنند و همین طور که بزرگتر میشوند حتی یک فیلم مشخص را نیز نگاه نمیکنند. یک فیلم وحشتناک خوب از دید واینبرگ مثل یک الماس میماند. اگر آن را بچرخانید شما چیز دیگری را خواهید دید. در سال 1995 دکتر دنیدره جانسون 4 دلیل مختلف برای تماشای فیلمهای وحشتناک را مشخص کرد که دارای زوایای مختلفی از همزاد پنداری یا همدلی با قربانی یا قاتل بود. این موضوع برای واینبرگ منطقی به نظر میرسد. او میگوید: اگر 15 ساله باشید چیز متفاوتی در مورد فیلم هالووین خواهید دید و همینطور در سن 30 سالگی چیز متفاوت دیگری. به عنوان یک کودک شما هالووین را تماشا میکنید و شما یکی از آن پرستاران بچه یا کودکان هستید و فقط میخواهید از قاتل دور بمانید. وقتی شما آن را به عنوان یک بزرگسال تماشا میکنید ممکن است خود را به عنوان والدین یکی از آن بچهها در نظر بگیرید و یک دیدگاه کاملاً متفاوت از وحشت به شما دست میدهد.
همین تکامل حس همدلی از قربانی به خانواده یا حتی از قاتل به قربانی میتواند به عنوان یک نکته ی مثبت در نظر گرفته شود. مارجی میگوید: راهی که ما همدیگر را درک میکنیم، راهی که ما با هم ارتباط برقرار میکنیم از طریق دوباره ی خلق کردن این احساسات در خودمان است. بنابراین به عنوان مثال: وقتی شما به مغز فردی که در حال جیغ کشیدن است نگاه کنید خیلی شبیه به فردی است که در حال تماشای فردی است که در حال جیغ کشیدن است یا کسی که در مورد فردی که جیغ میکشد فکر میکند. بنابراین ما با خلق دوباره ی این تجربیات در خودمان میتوانیم همدیگر را درک کنیم و این کلید انسانیت، همدلی برای ارتباط و دلسوزی است. فیلمهای وحشتناک به ما اجازه میدهند تا با این شخصیتهای مختلف ارتباط برقرار کنیم و در حین انجام دادنش متوجه میشویم که خودمان چه کسی هستیم. با این حال همه ی این عکسالعملها و پذیرشها تا حدودی ناخودآگاه است که میتواند امکانپذیر باشد.شلدون ویلسون (کارگردان) تاکنون بیش از یک دوجین فیلم ترسناک ساخته است از زمین کم عمق (2004) تا مجموعهی جدیدش غیرطبیعی. او میگوید: بهترین چیز در مورد فیلمهای ترسناک این است که کسانی که این دسته فیلمها را درست میکنند خود از علاقهمندان به آن هستند. ما همه با این فیلمها بزرگ شدهایم و شما چیزی را که دوست داشته باشید به آغوش میگیرید و امیدوار هستید که مردمی که به دیدن فیلمها میآیند، آن را ببینند و پذیرایش باشند. اما همین طور که پیش میروید متوجه میشوید که مردمی که این فیلمها را تماشا میکنند به طرز باورنکردنی در این مورد مطلع هستند. پس شما چطور میخواهید از این موضوع سود ببرید؟
در فیلمهای مدرن ترسناک حتی آنهایی که صریحا در استایلهای فیلمهای سبک جیغ نیستند، میزان بالای آگاهی بین پیامی که فیلمساز و مخاطب رد و بدل میکنند یک حسی است بین کارایی و پیشبینی. علاقهمندان حرفهای فیلمهای ترسناک با حقهها آشنایی دارند. فیلمسازها هم علاقهمندان را میشناسند. علاقهمندان میدانند که فیلمسازها میدانند و این چرخه همینطور ادامه پیدا میکند. نتیجه چیزی است که مارجی از آن به رقص بین مخاطب و فیلمساز یاد میکند. چرا که اساسا ترسهای ما نوعی خطا در سیستم پیشبینی ماست. توانایی ما برای پیشبینی اینکه چه اتفاقی رخ میدهد و چه چیزی واقعا رخ میدهد و زمانی که آن رویدادها همسان یکدیگر نباشند ما میترسیم.
بنابراین تصدیق این استعارهها و سوال در مورد اینکه تکلیف آن انتظارات چه میشود تبدیل به بخشی از نمایش و یک المان تعلیق میشود.
واینبرگ میگوید: رابطه ی بین سازندگان فیلمهای ترسناک و یک معتاد به این فیلمها مثل رابطه ی یک شعبدهباز و تماشاگران است. او در حین تماشای یک فیلم ترسناک، این مکالمهی درونی که در مغزش میگذرد را توضیح میدهد. آنها (فیلمسازها) میخواهند به من حقه بزنند و من هم با آن کنار میآیم. میدانم غولها وجود ندارند اما عیبی ندارد و برای یک طرفدار واقعی فیلمهای ترسناک، جادوگر باید خیلی خرابکاری کرده باشد تا ما صحنه را ناراضی ترک کرده باشیم. ما طرفداران خیلی بخشنده و وفاداری هستیم و حتی اگر حقههای جادوگر کامل هم نباشد ولی موقر باشد ما او را تشویق خواهیم کرد.
مارجی یک چالش بین تولیدکننده و مصرفکننده را در مورد تعادل و تخطی از انتظارات میبیند. ویلسون هم موافق است که مخاطبان خیلی باهوش شدهاند. او میافزاید: آنها وقتی قرار است اتفاقی رخ دهد آن را پیشبینی میکنند. من موقع تماشای فیلمهای ترسناک کار سختی را دارم چرا که من صحنهسازی را حس میکنم. با خود میگویم: آنها قرار است این کار را انجام بدهند، این موسیقی پخش شده است و من حالا میدانم قرار است چه اتفاقی رخ دهد. به همین دلیل وقتی فیلمی من را غافلگیر میکند برایش احترام زیادی قائل هستم. این مسئله از هر دو طرف هم جواب میدهد. علاقهمندان دوست دارند بدانند فیلمساز قرار است چه کار کند اما از طرفی دوست دارند که اشتباه هم بکنند و حتی زمانی که اشتباه هم نمیکنند مشکلی با این قضیه ندارند. واینبرگ میگوید: تعداد زیادی از فیلمهای بد ساخت ژانر وحشت هنوز هم دیدنشان خالی از لطف نیست در حالی که یک فیلم کمدی بد اینگونه نیست یا یک فیلم درام بد، هرگز اینگونه نیست! اما یک فیلم بد وحشتناک یا یک فیلم متوسط وحشتناک هنوز میتواند به اندازه کافی سرگرمکننده باشد. چرا؟ چیزی که ما را میترساند هنوز احساسی جهانیتر از حسی است که ما به صورت عاطفی یا به صورت لبخند بروز میدهیم. کمدی و درام در همه ی دنیا یکسان تعبیر نمیشود اما فکر میکنم ترس در همه ی نقاط دنیا به یک شکل ترجمه میشود. دلیل این امر اغلب فراتر از ساختار غولها و آدمکشها میرود. در مورد حرفهای واینبرگ مطالب زیادی نوشته شده است. فیلمهای وحشتناک به عنوان وسیلهای برای تطهیر مسائل جامعه مورد استفاده قرار میگیرد. نوع این ژانر به گونهای است که به فیلمسازها اجازه میدهد تا در مورد مسائل مختلف نظر بدهند بدون اینکه صریحا در موردشان بحث کنند. مثل: مککارتیسم (با فیلم تهاجم دزدهای اجساد)، ویتنام (با فیلم شب مردگان زنده)، واترگیت (با فیلم آروارهها) و مصرفگرایی (با فیلم طلوع مردگان) واینبرگ میافزاید: نکته بامزه این است که ما موقعی متوجه میشویم که واقعا درک کرده باشیم. در لحظه ممکن است صرفا به تجربه ی فیلمهای وحشتناک به عنوان هیجانی از تخریب غولهای داستان نگاه کنیم و زمانی که از دید دیگری به ماجرا نگاه کنیم همه چیز فرق خواهد کرد. ویلسون میگوید: مطالعات نشان میدهد درست در زمان طول جنگ یا وقتی که کل کشور دچار استرس است، ترس اوج میگیرد؛ چرا که مردم به دنبال یک در خروجی میگردند و این به آنها این راه خروجی را میدهد. مطمئن نیستم رفتن به دیدن فیلم و ترسیدن یک جنبه از آن است یا حس امنیتی که بعد از تماشای فیلم به ما دست میدهد که جنبهی راحتی آن است.
مارجی به جنبه ی دوم اعتقاد دارد. او توضیح میدهد: این ایده پشت خود علم را دارد و آن مسئله محافظت است. او ادامه میدهد: وقتی ما با مسائل مادی با شرایط خود درگیر هستیم این برای ما بیشتر قابل مدیریت خواهد بود. حس میکنیم همه چیز در کنترل ماست. مثل این میماند که ما از همه چیز در این مورد سردرمیآوریم و وقتی همه چیز تقلبی باشد آن ساختار محافظ پای خود را در میان میگذارد و ما حس میکنیم با مسئله فاصله داریم. یکی از مطالعات مهم در مورد این مسئله در سال 1994 شکل گرفت، وقتی سه محقق به نامهای: جاناتان هیدت، کلارک مککوئلی و پائول روزین در مورد موضوع: تفاوتهای شخصی افراد در مورد حساسیت به انزجار تحقیق میکردند. چهار سال بعد مککوئلی در مورد این آزمایش مطلبی را نوشت. در این آزمایش از دانشجویان خواسته بودند تا به یک سری کلیپهای مستند از خشونت نگاه کنند. اغلب افراد نمیتوانستند تمام کلیپها را تماشا کنند اما هیچ حس تردیدی را نسبت به این صحنهها نداشتند درست مثل فیلمهایی که همان تصاویر را به پرده میکشیدند. دوباره باید تاکید کنم حسی از آگاهی وجود دارد یک فاصله روانی که توسط ساختارهای داستانی اجازه میدهد تا مخاطب یک حس کنترل را بدست آورد. مارجی میگوید: واقعیت این است که ما میدانیم اینها وجود دارند. ما میدانیم که بالاخره خواهیم مرد، میدانیم این رویدادها رخ دادهاند بنابراین نمیتوانیم از آنها غفلت کنیم. اما نیازمند مواجهه ی غیر واقعی با این چیزهای ترسناک هستیم و نیاز ما به کنترل چیزهای ترسناک حتی فراتر از مرزهای اخلاقی ما گام برمیدارد. وارن الیس در سال 2013 نوشت: داستان راهی است که ما هم مطالعه میکنیم و هم اینکه غولهای وجودمان را خلع سلاح میکنیم. برای محبوس کردن و دور شدن از داستانهای ترسناک یا بستن چشمان به روی آنها باید به این غولها و ترسهایمان قدرتی مطلق و عرصهای برای شکار بدهیم. این ایدهی جدیدی نیست. در کتاب رقص وحشتش که در سال 1981 منشتر شد، استفان کینگ نوشت: این ژانر اغلب به عنوان دماسنج فوقالعاده دقیقی کار میکند که نشاندهنده ی افکار شبانه ی ترسناک اغلب جامعه است و اشاره میکند ما ترس را ایجاد میکنیم تا بتوانیم در شرایط واقعی با آن رو به رو شویم. و با توجه نتایج انتخابات آمریکا که به شدت جامعه را به دو دسته تبدیل کرده و هویت انسانی ما را زیر سوال برده است شاید نیاز به فیلمهای ترسناک از هر زمان دیگری بیشتر است. وایندبرگ در این رابطه می گوید: من فکر میکنم ما در یک سال و نیم آینده نسبت به قبل فیلمهای مستقل، وحشتناک و عصبانی زیادی را خواهیم دید. فیلمهایی مثل: «هِنری: پرترهای از یک قاتل سریالی» یا «مرد سگ را گاز میگیرد» که نمایانگر سیاهی جامعه است. من فکر میکنم فیلمنامههایی خواهد آمد که از میزان سخنان سیاسی آنقدر ناراحت و منزجر هستند که سخت میشود در موردشان بدبین و عصبانی نبود و ما در صندلیهای خود خواهیم نشست و ترس و وحشت را حس خواهیم کرد تا دوباره بتوانیم نجات و پیروزی خود از این شرایط را دوباره پیشبینی کنیم.