ماهان شبکه ایرانیان

نراقى و خبر واحد (۲)

خلاصه، بحث درباره جواز و عدم جواز عمل به احادیثى است که از احکام الهى حکایت دارند و فرض این است که این اخبار، بیش از ظن را افاده نمى‏کنند و معناى جواز عمل به بعضى از آنها این است که مفاد آن بعض را به عنوان حکم الهى تلقى کرده و به آن عمل کنیم وگرنه عمل به مثبتات آنها از باب رجاى مطابقت با واقع، به این حرف‏ها نیاز ندارد

نراقى و خبر واحد (2)

خلاصه، بحث درباره جواز و عدم جواز عمل به احادیثى است که از احکام الهى حکایت دارند و فرض این است که این اخبار، بیش از ظن را افاده نمى‏کنند و معناى جواز عمل به بعضى از آنها این است که مفاد آن بعض را به عنوان حکم الهى تلقى کرده و به آن عمل کنیم وگرنه عمل به مثبتات آنها از باب رجاى مطابقت با واقع، به این حرف‏ها نیاز ندارد. چگونه مى‏توان چیزى را که نمى‏دانیم از طرف خدا است، امر الهى بدانیم؟ آیا این همان افترا در آیه یاد شده، نیست؟ !
ثالثا، مرحوم نراقى، با پذیرش مقدمات انسداد، مدعایش را اثبات کرد، در حالى که او پیش از این و در فصل جداگانه انسداد را باطل دانسته است. از سوى دیگر، یکى از مقدمات انسداد این است که احتیاط، ممکن یا واجب نباشد، در حالى که در باب عمل به اخبار، احتیاط امکان دارد و سر از اختلال نظام هم در نمى‏آورد، تا گفته شود چنین احتیاطى جایز نیست؛ زیرا مى‏توان از باب احتیاط و رجاى مطابقت با واقع به همه اخبار مثبت تکالیف عمل کرد؛ زیرا احتمال حرمت عمل به آنها در خصوص صورتى است که انسان بخواهد مفاد آنها را نادانسته به خداوند متعال نسبت دهد و پیدا است که عمل احتیاطى به معناى نسبت دادن حکم آن به خداوند متعال نیست، پس در باب عمل به خبر واحد امر بین وجوب و حرمت دایر نیست تا از قبیل دوران امر بین دو محذور باشد و احتیاط، امکان نداشته باشد، چنان که عمل به اخبار مثبت تکالیف از باب احتیاط و رجاى مطابقت با واقع، مطلوب مرحوم نراقى را در این مقام اثبات نمى‏کند؛ زیرا عمل بر وفق خبر از باب احتیاط غیر از جواز عمل به خود خبر است.
مرحوم نراقى پس از این جواب‏ها گفته است:
به فرض، دلالت آیات یاد شده بر حرمت را بپذیریم، مفاد آنها حرمت عمل به ظن است نه حرمت عمل به خبر واحد، و ظن، همان رجحان نفسانى و غیر از خبر است.
در پاسخ نراقى باید گفت: کسى که به خبرى عمل مى‏کند از پنج حالت خارج نیست؛ زیرا یا یقین به مفاد آن پیدا مى‏کند و به دنبال این یقین به آن خبر عمل مى‏کند و یا دلیل معتبرى بر جواز عمل به آن دارد ـ و پیدا است که این دو مورد از محل بحث ما خارج است ـ و یا مفاد خبر مظنون او است و این ظن او را وادار به عمل مى‏کند و یا مفاد آن، مورد شک یا وهم او است. آیات یاد شده، عمل به خبر را در صورت سوم حرام مى‏کنند و به طریق اولى صورت چهارم و پنجم را حرام مى‏کنند؛ زیرا وقتى مفاد آنها حرمت عمل به ظن باشد، به طریق اولى عمل به وهم و شک حرام خواهد بود و دیگر راهى براى عمل به خبر باقى نمى‏ماند؛ بنابراین اگر مفاد آیات یاد شده به حسب فهم عرفى حرمت مطلق آنچه مفید ظن است، نباشد، ناچار حرمت عمل به آن، مفاد التزامى آنها خواهد بود.

دلیل دوم :
 

شارع مقدس نسبت به عمل به خبر واحد حکم دارد؛ زیرا عمل به خبر پدیده‏اى مانند سایر پدیده‏ها است و شرع مقدس براى هر پدیده‏اى حکمى دارد. حال اگر این حکم باقى نباشد، عمل کردن به خبر، بدون حکم ثابت مى‏شود و در نتیجه هم مى‏توان به خبر عمل کرد و هم مى‏توان عمل نکرد. اگر آن حکم باقى باشد، یا حکمى از احکام خمسه به طور تخییر است و یا حکم خاصى است.
صورت اول، جواز عمل به خبر را درونش دارد و در فرض دوم یا آن حکم خاص را شارع بیان نکرده و راهى به سوى آن وجود ندارد یا آن را بیان کرده و راهى را به سوى آن معین کرده است . فرض اول، محال است؛ زیرا تکلیف به امرى غیرممکن است و در فرض دوم ، آنچه حکم خاص را معین مى‏کند یا علم است یا غیر علم. بدیهى است که ادعاى وجود علم به آن، ادعایى باطل و کاذب است ، پس باید تعیین کننده حکم خاص، غیر علمى باشد و آن منحصر به اصل و اخبار و ظن و احتیاط است. سه مورد اول ، مستلزم جواز عمل یا وجوب عمل به خبر واحد است و چنان که گذشت احتیاط هم ممکن نیست. (8)
این استدلال نیز مخدوش است؛ زیرا اولا، گذشت که آیات زیادى بر حرمت عمل به ظن دلالت مى‏کنند، پس به حکم این آیات نمى‏توان مفاد اخبار و احادیث را به عنوان حکم شرعى مورد عمل قرار داد، چنان که عقل، نسبت دادن چیزى را که معلوم نیست از مولا است به او ، امرى قبیح و ناروا مى‏داند. آرى عمل کردن به مفاد اخبار مثبت تکالیف از روى احتیاط، محذورى ندارد، لیکن از محل بحث خارج است.
ثانیا، اگر بپذیریم مقدمات انسداد نسبت به حکم عمل به اخبار و احادیث تمام است لازمه‏اش این است که باید به ظن عمل کرد و جواز یا وجوب عمل به ظن مستلزم جواز عمل به خبر نیست آن طور که مرحوم نراقى فکر مى‏کند؛ زیرا نتیجه مقدمات انسداد، این است که د رعصر غیبت و وقتى که راه علم و علمى به سوى احکام الهى بسته است و انسان نسبت به این احکام نمى‏تواند احتیاط کند یا احتیاط واجب نیست، باید از ظن و گمان خودش پیروى کند و پیدا است که بنابر حکومت، متعلق ظن، حکم الهى نیست، در نتیجه، عمل به ظن اولا، عمل به خبر نیست، آن طور که خود مرحوم نراقى در شرح و تفسیر آیات ناهى از عمل به ظن بیان کرده است.
ثانیا، حکم ظنى بنابر حکومت، یک حکم شرعى مستفاد از خبر نیست و گذشت که مورد بحث، جواز عمل به خبر از این حیث است.
ثالثا، در شرح دلیل اول گذشت که عمل به احادیث مثبت تکالیف از روى احتیاط، امکان دارد و به اعتراف خود مرحوم نراقى، مطلوب او را که جواز عمل به خبر واحد فى‏الجمله باشد، نتیجه نمى‏دهد؛ زیرا عمل به خبر از روى احتیاط، عمل به خبر از جهت این که خبر است نمى‏باشد، تا آن نتیجه، از جواز چنین عملى گرفته شود.
رابعا، اگر کسى براى تعیین حکم عمل به خبر، به اصل عملى رجوع کند، مطلقا نتیجه‏اى را که مرحوم نراقى گرفته است نمى‏گیرد؛ زیرا عمل به خبر از جهت این که عمل به خبر واحد است و مفادش حکم الهى، در صورتى جایز است که آن خبر، حجت باشد و در نتیجه شک در جواز و عدم جواز عمل به خبر واحد، معلول شک در حجیت و عدم حجیت آن است و پیدا است که حجیت آن، مسبوق به عدم است و در صورتى که نوبت به اصل عملى برسد، با اجراى استصحاب، عدم حجیت آن ثابت مى‏گردد، اگر چه مجرد شک در حجیت و عدم حجیت چیزى مساوى با عدم حجیت آن است . هر یک از این دو کلام را که بپذیریم، مفادش این مى‏شود که در فرض شک در حجیت و عدم حجیت اخبار، نمى‏توان به آنها، هر چند فى الجمله عمل کرد.

دلیل سوم :
 

اگر نسبت به خبر واحد ، حکمى نداشته باشیم، مى‏توانیم به آن عمل کنیم و جاى بحث هم ندارد، همان طور که در بعضى از مقدمات گذشت و اگر چنین حکمى براى ما باشد، باید مأخذش را به دست آوریم، ولى بى‏تردید باب علم به آن منسد است. لذا چند راه باقى مى‏ماند : باید از راه خبر به آن رسید، از طریق ظن، معتقد به تخییر شویم، به اصل عملى رجوع کنیم یا احتیاط کنیم. گذشت که احتیاط، ممکن نیست؛ زیرا از قبیل دوران امر بین دو محذور است و لذا باید براى تعیین آن به یکى دیگر از آن امور رجوع کرد و با رجوع به هر یک از آن امور، مطلوب ما ثابت مى‏گردد. (9)
شاید نیاز به بیان نباشد که این دلیل مرحوم نراقى، سخن تازه‏اى نیست، بلکه تکرار بخش پایانى دلیل دوم است که به تفصیل، نقل و نقد کردیم و لذا از آن مى‏گذریم.

دلیل چهارم :
 

اگر نتوانیم دلیلى علمى یا ظنى بر وجوب عمل به خبر، ارائه کنیم، آشکار است که دلیل علمى یا ظنى بر حرمت آن وجود ندارد و به حکم مقدمه اول، حرمت آن را نمى‏پذیریم، و قهرا باید جایز باشد، که همان مطلوب ما است. (10)
این دلیل هم در لابه لاى سخنان گذشته مورد بررسى قرار گرفت و خلاصه آنچه مى‏توان درباره آن بیان داشت این است که اگر دلیل معتبرى بر جواز عمل به خبر واحد نداشته باشیم به حکم عقل و نقل نمى‏توانیم مفاد آن را به خداوند متعال اسناد دهیم و براساس آن عمل کنیم؛ زیرا اگر طبق خبرى عمل کنیم و عمل خود را به آن مستند نکنیم، در واقع به آن خبر عمل نکرده‏ایم و اگر عمل خود را به آن مستند کنیم و چنین پنداریم که این کلام شرع است، افترا و تهمت زده‏ایم که حرام است و اگر عمل ما بر طبق خبر باشد، لیکن از باب احتیاط باز هم به خبر عمل نکرده‏ایم، بلکه احتیاط کرده‏ایم و در ضمن پذیرفته‏ایم که مى‏توان در باب عمل به خبر، احتیاط کرد.

مقام دوم ـ اثبات جواز عمل به هر خبرى که منع شرعى ندارد
 

مرحوم نراقى براى اثبات این مدعا که مى‏توان بر هر خبرى که مظنون البطلان نیست عمل کرد، دلیل تازه‏اى اقامه نکرده است، بلکه دلیل آن را دو دلیل از چهار دلیل در مقام اول، دانسته و به تقریر یکى از آن دو پرداخته است. در این جا آن تقریر را ذکر مى‏کنیم:
در مورد هر خبرى این سخن جارى است که عمل کردن به آن، واقعه‏اى از وقایع عالم است و در نتیجه یا ما نسبت به آن، حکمى داریم و آن حکم براى ما باقى است و یا چنین نیست. بدیهى است که صورت دوم، مستلزم ثبوت مطلوب ما است. براساس فرض اول باید حکم آن را به دست آوریم و مفروض خصم انسداد باب علم به آن است، پس باید دنبال چیز دیگرى بود، تا از آن راه، حکم این واقعه را به دست آورد و آن امر یا ظن مطلق است یا ظن خاص یا اماره مخصوص. معلوم است که هیچ یک از اینها بر عدم حجیت خبر و حرمت عمل به آن دلالت نمى‏کنند.
گذشت که احتیاط ممکن نیست، پس باید یکى از این امور را پذیرفت. تخییر، رجوع به اصل، رجوع به ادله ظنى‏اى که بر حجیت خبر واحد دلالت دارند، مثل روایاتى که پیش از این به آنها اشاره شد و پس از این نیز مورد اشاره قرار مى‏گیرند و گفتن ندارند که مقتضاى آنها جواز عمل به مطلق خبر واحد است، بلکه اگر ما دلیل ظنى هم بر حجیت خبر واحد نداشته باشیم، مطلوبمان را اثبات مى‏کنیم؛ زیرا فرض این است که دلیل ظنى بر عدم حجیت آن و حرمت عمل به آن نداریم و قهرا مرجع ما اصل عملى یا تخییر خواهد بود. (11)
خود مرحوم نراقى اشاره کرده است که در این سخنان، مطلب تازه‏اى به چشم نمى‏خورد، بلکه اینها بعضى از استدلال‏هاى گذشته است و قهرا نظر ما نیز پیش از این دانسته شد. در عین حال مى‏گوییم:
اولا، بنا به فرض عدم بقاى حکم عمل به خبر در صورتى مى‏توان به جواز آن حکم کرد که در تعارض بین قاعده قبح عقاب بدون بیان با قاعده دفع ضرر محتمل، اولى را مقدم بداریم.
ثانیا، در همین فرض نیز جوازى که استفاده مى‏شود جواز عقلى است نه شرعى و بحث در جواز شرعى است.
ثالثا، در فرض بقاى حکم عمل به هر خبر واحد و فرض انسداد و جواز عمل به خبر از راه انسداد، جواز عمل به خبر به دلیل خاص ثابت نمى‏شود و مهم اثبات این معنا است.
رابعا، گذشت که در باب عمل به خبر واحد مى‏توان احتیاط کرد و از راه احتیاط به آن عمل نمود.
خامسا، آیات و روایات زیادى بر عدم جواز عمل به خبر واحد دلالت مى‏کنند، اگر چه روایاتى هم بر جواز آن دلالت دارند، لیکن پیدا است که ترجیح با روایات عدم جواز است، در نتیجه حکم عمل به خبر واحد، حرمت است نه جواز. این مضمون از متن آیات زیادى استفاده مى‏شود و افزون بر آن، روایات بى‏شمارى نیز بر همین معنا دلالت دارند.
سادسا، اگر حکم عمل به هر خبرى از ادله قطعى یا ظنى استفاده نشود، و نوبت به اصل عملى برسد، گذشت که مفاد اصل عملى عدم حجیت و در نتیجه حرمت عمل به خبر است.

مقام سوم ـ حجیت خبر واحد فى الجمله
 

شاید این مقام، مهم‏ترین مقامى باشد که مرحوم نراقى آنها را در این مقاله مورد بحث و بررسى قرار داده است؛ زیرا او در این مقام اثبات مى‏کند که خبر واحد حجیت دارد و هر کس در این عصر و زمان باید براى دست‏یابى به احکام شرعى به خبر واحد عمل کند. علامه نراقى براى اثبات این مدعا چهار دلیل مى‏آورد که به قول خودش توجه به آنها براى هر انسان با انصافى کافى است:

دلیل یکم ـ بناى عقلا :
 

مرحوم نراقى این دلیل را به تفصیل بیان کرده است و ما چکیده آن را مى‏آوریم:
بناى خداوند متعال و معصومان (ع) بر این است که احکام شرعى را به همان گونه که در بین مردم متداول و معروف است بیان کنند و شریعت مقدس ما ملاک و معیار اطاعت و عصیان را همان قرار داده است که در بین مردم، به عنوان ملاک و معیار اطاعت و عصیان شناخته شده است . مردم از قدیم تاکنون در تمام مسائل میان خود به علم عادى خود عمل مى‏کرده و مى‏کنند و خبر ثقه را رد نمى‏کنند. سلاطین، تجار، علما و سایر طبقات مردم در تمام کارهاى خود به خبر واحد عمل مى‏کنند و این راه و روش در میان مردم به عنوان ملاک اطاعت و عصیان وجود داشته و دارد، بلکه مى‏توان یقین پیدا کرد به این که راه و رسم انبیا و اوصیاى ایشان نیز همین بوده است و مردم را به واسطه مخبران ثقه به عمل به احکام الهى دعوت مى‏کرده‏اند . خلاصه، همه مردم در همه مکان‏ها و زمان‏ها به همین روش، مشى کرده و مى‏کنند و پیامبران و معصومان (ع) نیز همین را برگزیده و عمل کرده‏اند، پس باید این راه و روش مورد قبول آنان باشد. (12)
قطعا این دلیل مهم‏ترین دلیل براى اثبات حجیت خبر واحد است؛ زیرا به تمام دلیل‏هاى دیگر این مدعا، خدشه‏هاى فراوان شده است و تنها این دلیل تا امروز مقاومت کرده و خبر واحد را به عنوان حجتى شرعى در اختیار فقیهان گذاشته است ولذا بیشتر فقیهان و اصولیان در قرن اخیر، این دلیل را تنها دلیل اثبات کننده حجیت خبر واحد مى‏دانند؛ زیراهمان طور که اشاره شد، و پس از این نیز اشاره خواهد شد، سایر ادله حجیت خبر واحد، جدا مخدوشند .
شایان ذکر است که این دلیل، همان دلیلى است که امروزه از آن به عنوان بناى عقلا و سیره عقلایى، یاد مى‏کنند، ولى پیدا است که سیره عقلایى در صورتى حجیت دارد که مورد امضاى شرع مقدس واقع شود و دست کم پاسداران وحى آن را رد نکرده باشند و لذا باید سیره، سیره مستمر و متصل به عصر معصومان (ع) باشد و متعلقش حکم یا موضوعى باشد که داراى اثر شرعى است و معصوم (ع) از آن اطلاع یافته و توان ردش را داشته باشد و رد نکرده باشد. در چنین فرضى مى‏توان یقین پیدا کرد که جریان سیره، مورد قبول معصوم (ع) بوده است وگرنه به حکم سمت پاسدارى از احکام الهى باید رد مى‏کرد.
با توجه به این نکته مى‏گوییم: آیا بناى عقلا بر عمل به هر خبر واحدى است، هر چند بین مخبر له بیش از هزار سال فاصله شده باشد و وثاقت راویان و خبر دهندگان براى مخبرله بدون واسطه معلوم نباشد؟ ! بى‏تردید چنین سیره‏اى براى ما معلوم نیست و ما حتى یک مورد پیدا نمى‏کنیم که سیره در چنین مواردى جارى شده باشد. بر این اساس مى‏توان گفت: این درست است که عقلا به خبر ثقه عمل مى‏کنند، لیکن ثقه‏اى که او را مى‏شناسند و وثاقتش را خود احراز کرده‏اند، اما در غیر این مورد به ویژه اگر واسطه‏ها زیاد شوند و عقلا آنان را نشناسند مگر از طریق توثیق دیگران که معلوم نیست بر چه اساسى انجام گرفته است ـ معلوم نیست عقلا به خبر واحد عمل کنند. به فرض تصور کنیم که در چنین موردى نیز عمل مى‏کنند، احراز امضا و قبول آن از طرف شرع مقدس معلوم نیست.
خلاصه، ما در وجود سیره در نظیر اخبار رسیده شک داریم، چنان که در امضاى آن از سوى شرع مقدس تردید داریم. پیدا است که در چنین وضعیتى باید قدر متیقن دلیل را گرفت و قدر متیقن سیره عقلایى در باب عمل به خبر واحد، موردى است که یا اصلا واسطه‏اى بین مخبر و مخبرله نباشد و یا یکى، دو واسطه وجود داشته باشد و مخبرله خود، آنها را بشناسد و وثاقتشان را احراز کرده باشد.

دلیل دوم : تقریر معصومان علیهم السلام :
 

معصومان (علیهم السلام) عمل مردم به خبر واحد را رد نکرده‏اند، بلکه آن را پذیرفته‏اند و به آن ترغیب و تشویق کرده‏اند؛ زیرا بى‏تردید زنان، مردان و نوجوانان در اوایل بلوغ در شهرها و روستاها و بیابان‏ها، احکام دینى خود را از طریق خبر ثقه دریافت مى‏کرده‏اند و ائمه اطهار (ع) با این که از این جریان اطلاع داشته‏اند، آنان را از این کار، منع نکرده‏اند، پس آن عمل راقبول داشته‏اند.
پیدا است که نمى‏توان گفت: مردم در تمام این موارد، علم پیدا مى‏کرده‏اند و به علمشان عمل مى‏نموده‏اند نه به خبر واحدى که موجب علم نمى‏شود؛ زیرا علم از یکى از این راه‏ها حاصل مى‏شود: عقل، عادت، حس، اجماع، خبر متواتر یا از خبر همراه با قرینه. معلوم است که طریق اول و دوم درباره احکام، کاربرد ندارد و طریق سوم تنها براى کسانى امکان دارد که بتوانند به حضور معصوم برسند و راه چهارم درباره مسائل اندکى کاربرد دارد و آن هم نه براى همه مردم، چنان که دو راه اخیر نیز این گونه است.
بنابراین، باید پذیرفت که بیشتر احکام شرعى از طریق خبر واحد به مردم مى‏رسیده است و ائمه (ع) با آگاهى از این وضع، آنان را رد نکرده‏اند. (13)
گویا مرحوم نراقى در این استدلال مى‏خواهد به سیره متشرعه تمسک کند وگرنه پایه و مایه دلیل اول نیز تقریر معصومان (ع) است، پس او در دلیل اول به سیره عقلایى تمسک کرده است و در دلیل دوم به سیره متشرعه، ولى عین سخنى که در آن جا به عنوان نقد کلام مرحوم نراقى مورد اشاره قرار گرفت، در این جا نیز جریان دارد. افزون بر این که با قبول وجود سیره عقلایى بر عمل به خبر ثقه نمى‏توان در عرض آن به سیره متشرعه معتقد شد؛ زیرا این احتمال وجود دارد که متشرعه از آن جهت که جزء عقلا هستند، به خبر ثقه عمل مى‏کرده‏اند، نه از این جهت که اهل شرع مقدس بوده‏اند. بنابراین، دلیل دوم دلیل دیگرى در برابر دلیل اول نخواهد بود، بلکه همان دلیل است که در مورد خاصى تقریر شده است، و در نتیجه، نقد آن بر این تقریر نیز وارد خواهد شد.

پی نوشت ها :
 

8) همان، ص 159ـ .158
9) همان، ص .159
10) همان.
11) همان، ص .159
12) همان، ص .160
13) همان، ص .161
 

منبع : www.naraqi.com
ادامه دارد ....
ae
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان