اگر به دنبال یک فیلم داستانگو و مرموز میگردید، آخرین ساخته فریدون جیرانی را ببینید. «خفه گی» رامی توان در کنار قرمز و یا شام آخر، در میان بهترین آثار فیلمساز قرار داد. فیلمی سرپا و سرحال که با فیلمهای معمولی که در سینما ایران میبینیم کمی متفاوت است و مخاطب اصلیاش هم نه عامه مردم که عشق فیلمها و مخاطبان جدی و تخصصی سینما هستند. احتمالاً «خفه گی» برای یک مخاطب معمولی، فیلمی گنگ، بیهدف و سخت فهم به نظر برسد و یا از سیاهوسفید بودن فیلم حوصلهاش سر برود، اما تماشاگر حرفهایتر بهخوبی متوجه ویژگیهای بارز «خفه گی» و داستان متفاوتش برای سینمای ایران میشود. اگر فیلمهای فریدون جیرانی را هم دنبال کرده باشد، بهخوبی متوجه اختلاف کیفی فاحش فیلم «خفه گی» با فیلمهای اخیرش خواهید شد.
«خفه گی» و «نگار» تریلرهای مهم جنایی جشنواره سی و پنجم هستند که از نظر فضاسازی هم شباهتهایی به یکدیگر دارند که از جمله آنها استفاده از فضایی وهم گونه و فانتزی است که در «خفه گی» بهواسطه فیلمنامه بهتری که دارد، قابلفهمتر است و مخاطب راحتتر قادر به فهم آن است.
فیلم با چهره درهم و کتکخورده قهرمان (الناز شاکردوست) آغاز میشود که با پای لنگان وارد خانه میشود و جلو تلفن مینشیند. انتظار در چشمانش موج میزند و با به صدا درآمدن زنگ تلفن، داستان فیلم که شرح بازهای از زندگی اوست، آغاز میشود.
پرستاری مجرد که در آستانه میانسالی ست، بازندگی یکی از بیمارانش درگیر میشود و تصمیم میگیرد به او کمک کند تا از زندگی با همسرش که او را بهجایی رسانده که خود را به دیوانگی بزند و از خانهاش فرار کند، خود را خلاص کند.
دو نکته مهم در شخصیتپردازی کارکترهای خوب «خفه گی» شایان توجه است که باعث شده تا تماشاگر منطق روایت را بپذیرد و با آن همراه شود، اول نیاز پرستار به خانهای جدید، چرا که خانهاش دارد کوبیده میشود تا تبدیل به یک برج شود و دوم دست و پا چلفتی بودن و کمتجربگیاش در ارتباط با مردان کهنه تنها باعث شده که تا این سن وارد ماجرای عاطفی جدی نشده باشد، که برق نگرانی از تنها ماندن و “شوهر نکردن” را هم در چشمان او پدید آورده است. پرداخت خوب و ظریف به این دو مسئله، بهخصوص مورد دوم مهمترین نکته ایست که «خفه گی» را یک سر و گردن بالاتر تر از نگار، تبدیل به فیلمی ملموس و باورپذیر میکند. کاراکترهای فرعی هم در اینجا به کمک فیلم میآیند و ضمن اینکه داستان را غنیتر میکنند، نماینده انتقادات اجتماعی فیلمساز و دست درازیش به اوضاع روز جامعه هم میشوند. ماهایا پطروسیان در این میان مهمترین بازیگر فرعی محسوب میشود که علاوه بر موارد ذکرشده، شاید تنها کسی باشد که مرهم پرستار داستان است و در ابتدای فیلم مخصوصاً تا حد زیادی پیش برنده درام. بازی خوب ماهایا پطروسیان بعد از دوری نسبتاً طولانیاش از پرده سینما، باورپذیری مخاطب را ارتقا میبخشد. خرده داستانی که او در نیمه ابتدایی فیلم تدارک میبیند، یعنی مهمانی که برای معرفی پرستار به یکی از دوستان پیر شوهرش گرفته و استفاده درست و به جا از موتیفهایی کلیشهای مانند بوی بد پا و سرفههای شدید پیرمرد و… به اخت شدن تماشاگر با پرستار، دغدغههای ذهنیاش، وحشتش از “ترشیدگی!” و فهم تنهاییاش منجر میشود. به طوری که وقتی در انتهای فیلم، به خاطر فرار از هجوم همین کابوس دستبهکاری جنون زده میزند نه تنها برای تماشاگر قابل درک که حتی همدلی برانگیز هم مینماید. تماشاگر به راحتی میتواند با جهان «خفه گی» ارتباط بگیرد و شبکه روابط و رویدادها را مانند پازلی، در خلل کشف قطرهای چراییها و معماها، در ذهنش کنار هم بچیند و با منطق روایی آن هم احساس غریبی نکند.
همهچیز خوب پیش میرود و بیمار به پرستار در ازای انجام کاری که برای او حکم طناب نجات را دارد، وعده یک خانه و به بیانی بهتر نجات او از آوارگی را میدهد تا اینکه سروکله شوهر (نوید محمدزاده) که مخاطب از ابتدای فیلم با او و اخلاقیاتش آشنا شده، به زندگی شخصی پرستار باز میشود و با دلبریهایش یکدل نه که صد دل پرستار را عاشق و وابسته خود میکند.
از اینجا به بعد، جریان کمی متفاوت میشود، سویه اجتماعی ابتدای فیلم بیشتر و بیشتر شخصی و متمرکز روی زندگی شخصیتها میشود. گرافیک سیاهوسفید تصویر و فیلمبرداری واید و هیجانانگیز مسعود سلامی که از همان آغاز، یادآور فضای فیلمهای نوآر بود، حالا منطق فرمیاش نمایان میشود. «خفه گی» که سایهای از فیلمهای نوآر را به ذهن تماشاگر متبادر میکرد، از اینجا به بعد، دقیقش را بخواهید از سکانسی که پرستار از روی پلهها میافتد، تبدیل به نوآری تمامعیار میشود. به یاد دارید که چطور نوآرهای مهم و بهیادماندنی مانند غرامت مضاعف و یا سانست بلوار، داستان خود را با نمایش شخصیت اثیری خود بر بالای پلهها و پایین آمدنش (که به مثابه هبوط شخصیت به جهان نفرینشده و تیره و تار فیلم است.) آغاز میشوند؟
جالبترین نکته درباره«خفه گی» همین رجعت به فیلم نوآر و بازی کردن با آن است. جیرانی خلاق که در شصت و اندی سالگیاش شبیه به جوانهایی پرشور و پرانرژی فیلم ساخته، بازی جالبی با ژانر نوآر راه میاندازد، انگار که جای قهرمان و ضدقهرمان را تغییر دهد. در «خفه گی» جای قهرمان و فمفتال عوض میشود. نوید محمدزاده تبدیل میشود به مرد اغواگر و الناز شاکردوست، طعمه.
مشکل اصلی «خفه گی» علاوه بر ایرادی که پایان بندیش دارد و به خاطر بازی بد شاکر دوست، برندگیاش را ازدستداده است، خلوتی بیشازاندازه فیلم هم است. بهجز شخصیتهای اصلی و محدود داستان، کسان دیگری را در فیلم نمیبینیم و این مسئله حاوی محدودیتهایی برای فیلم است. بازی نوید محمدزاده هرچند خوب و دلبرانه است اما از همان ابتدا دست فیلمساز را در غافلگیری نهایی رو میکند.
Post Views:
926