«ناپدید» فرحناز شریفی
«ناپدید» از آن جمله مستندهایی است که مخاطبان کمتری دارند. این مخاطب کمتر نه به خاطر بد بودن یا کیفیت آنها که به خاطر شخصی بودن دغدغهای است که منجر به ساختهشدن مستند شده است. «ناپدید» برخلاف عمده مستندهای مورد توجه جشنوارهها داستانی تعریف نمیکند، بلکه شرح و تفسیر یک حس است. فیلمی که از توجه به آگهیهای گمشدگان پدیدار شده است. سابق بر این روزنامهها همیشه آگهیهایی داشتند که خبر از گمشدن کسی میداد و جمله «از خانه خارجشده و تا کنون مراجعت ننموده است» در این آگهیها در حافظه کلامی چند نسل ماندگار شده است. آنها چه کسی هستند؟ چرا گمشدهاند؟ کجا رفتهاند و موقع گمشدن به چه چیزی فکر میکردهاند؟ فیلم از میاننویسهای زیادی استفاده میکند که دغدغههای شخصی فیلمساز را منعکس میکنند. فیلمهایی مثل «ناپدید» درواقع جستارهایی (essay) تصویری هستند. فیلم گفتار متن هم دارد که صابر ابر (که نمایشگاهی با نام گمشدهها هم داشت و البته آن نمایشگاه هم از نمایشگاهی دیگر از ژینوس تقیزاده الگو گرفته بود) و پانتهآ پناهیها گوینده آن هستند. آدمهایی که گمشده دارند، جلوی پردهای سبز رو به دوربین فیلمساز میایستند و مدتی طولانی به دوربین خیره میشوند. فیلم البته به این تصاویر و گفتارها بسنده نمیکند و چند داستان گمشدن را هم به تفصیل بیان میکند. پسری به نام آیدین که همراه با دو دوست دیگرش از مسیر پاکستان قلهای در هیمالیا را میخواهند فتح کنند و از تمام سفرشان فیلم گرفتهاند. آیدین در آخرین پناهگاه و در بدترین شرایط جوی دوربینش را باقی میگذارد تا در برگشت آن را بردارد؛ اما آیدین و دوستانش دیگر هیچوقت برنمیگردند. آنها ناپدید میشوند و هیچوقت حتی جسدشان هم پیدا نمیشود. گمشده دیگر جوانی است به نام خسرو که عکسهای او و فیلمهای هشت میلیمتریاش در دهه شصت را میبینیم. جوانی است بسیار متفاوت با جو آن دهه. به نظر میرسد شرایط بسته دهه شصت امثال او را خیلی آزار داده باشد. تماشای این فیلمها و عکسها یکی از بهترین خاطرات من از جشنواره سیوپنج فجر است. خسرو یک روز از خانه خارج میشود و دیگر هیچکس خبری از او ندارد. گمشده سوم که بیشتر از همه به او پرداخته میشود ژوبین اشکان نام دارد که اواخر دهه شصت در عوال عرفانی فرورفته. او از مقطعی تصمیم میگیرد دیگر هرگز حتی دستش به پول آلوده نشود و راهی سفری بدون پول میشود و برنمیگردد. جانمایه «ناپدید» در یکی از میاننویسهای ابتدایی آن است که فرحناز شریفی نوشته: «گاهی از خانه خارج میشویم و یادمان میرود برگردیم. گاهی نمیخواهیم برگردیم. گاهی نمیتوانیم برگردیم…»
«بزم رزم» سید وحید حسینی
مستندها به واسطه ژانرهای مختلف از هم جدا میشوند و قضاوت کردن مستندهایی از ژانرهای مختلف عملاً ناممکن است؛ بنابراین جوایز همه جشنوارههای مستند عملاً تلاشی برای انجام کاری ناممکن است. جشنوارهها معمولا به انواع خاصی از مستندها توجه نشان میدهند. به مرور فیلمهای زیرزمینی و با موضع حقوق بشری یا سیاسی به سمت ایدفای هلند میروند و داستانگوهایی با مضامین حاد سیاسی ساندنس را انتخاب میکنند و… در این میان جشنواره مستند ایران سینما حقیقت و همینطور جشنواره فجر این تفکیک را ندارند و مستند خلاقانه و پژوهشی مثل «بزم رزم» باید با مستند داستانگویی «صفر تا سکو» یا یک مستند تاریخی مثل «رییس الوزرا» رقابت کند. «بزم رزم» که مستندی درباره موسیقی در دهه اول انقلاب و جنگ است، اما تصویر بسیار متحیرکنندهای است از دهه جذاب و در عین حال پر از نکبت شصت!
ساختار «بزم رزم» تشکیلشده از تصاویر آرشیوی بعضا باورنکردنی و موسیقیهای بعضا ازیادرفته آن دوران و حدود ده پانزده مصاحبه تصویری که به شکلی دیالکتیکی در هم تدوینشدهاند طوری که گاه گداری احساس میکنی مصاحبهشوندهها دارند جواب همدیگر را میدهند. هروقت در مصاحبهای اشاره به قطعه موسیقی خاصی یا شخص خاصی میشود به شکل ظریفی کات میشود به نکته مورداشاره.
فیلم از مارش پیروزی دوران جنگ شروع میشود و صابر ابر به عنوان گوینده گفتار متن میپرسد اما این مارش از کجا آمده. هیچکس از موسیقیدانان و مسئولین وقت رادیو اطلاع دقیقی ندارد این مارش از کجا آمده و عدهای میگویند یک مارش خارجی بوده که به شکلی ناشیانه توسط گروه موزیک ارتش زده است. فیلمساز اما به منابع شفاهی اتکا نمیکند و سرانجام سازنده این مارش را در خارج ایران پیدا میکند. کسی که تصور هم نمیکرده مارشی که برای رژه ارتش شاهنشاهی ساخته برای فتح خرمشهر به وسیله ارتش جمهوری اسلامی و سپاه و بسیج استفاده شود. فیلم پر از این غافلگیریهاست؛ و پر از اعترافهای تلخ مسئولین وقت رادیو به اشتباهاتی که مرتکب شدهاند. در «بزم رزم» از گروه عارف و شیدا تا گروه کر و صلوات فرستادن در تالار وحدت و سرودهای انقلابی و نوحههای فخری و کویتیپور و سمفونیهای جنگی دیده میشوند و در مجموع موفقتر از هر کتاب و فیلم داستانی و رمانی تصویری میسازند ازآنچه در دهه شصت بر سر این کشور آمد.
«بزم رزم» اگر نگوییم بهترین، یکی از بهترین فیلمهای مستند سال است و در سینمای ایران در ژانر خود کاملا بینظیر.
«صفر تا سکو» ساخته سحر مصیبی
برنده جایزه اول جشنواره سینما حقیقت امسال، مستندی است درباره زندگی سه خواهر ووشوکار اهل سمیرم در استان اصفهان. شهربانو، الهه و سهیلا منصوریان سه خواهر عضو تیم ملی ووشوی بانوان ایران هستند که شهرت جهانی هم دارند. بزرگترین خواهر شهربانو کاپیتان تیم ملی است و در ورزش از دو خواهر دیگر موفقتر است. شهربانو تنها خواهر متأهل در این جمع سه نفره است و سرانجام هم تنها کسی است که به عنوان یکی از سه عضو تیم ملی راهی مسابقات جهانی میشود و با مدال قهرمانی برمیگردد. دوربین فیلمساز زندگی آنها را در اردوی ورزشی، تمرینات، در خوابگاه تیم ملی و در شهرشان دنبال میکند و بیشتر از همه وارد زندگی شهربانو و خلوت دونفره او و شوهرش میشود. بخشی از تأثیرگذاری این مستند ناشی از همین آشنا کردن مخاطب با زندگی این سه خواهر و به خصوص شهربانو و شوهرش است. آنها از صورت از یک قهرمان ورزشی خارج میشوند و برای بیننده فردیت پیدا میکنند و حالا موفقیت و عدم موفقیت هرکدام از آنها برای تماشاگر ارزش دوچندانی پیدا میکند. سحر مصیبی به عنوان یک فیلمساز زن البته به همراه فیلمبردار مردش رضا عبیات اعتماد کامل خواهران منصوریان را جلب کردهاند تا جایی که شوخیهای بین شهربانو و شوهرش (که همه هم خشن است و شهربانو دائم به شوخی شوهرش را تهدید به کتک زدن میکند و گاهی هم ضربات حسابیای به او میزند) هم از دوربین آنها دور نمانده. در واقع فیلمساز و گروهش نامحرم دانسته نشدهاند و سوژهها به کل حضور آنها را هضم کردهاند. پایان فیلم و روی سکو رفتن و پخش سرود ملی ایران در هردو نمایشی که در جشنواره سینما حقیقت و فجر داشته است همراه با تشویق شدید تماشاگران بود. در این ژانر ورزشی که معمولا توأم با همراه شدن با تعدادی ورزشکار و دیدن تمرینات توانفرسای آنها و خط خوردن یا حذف شدن تعدادی از آنها و برنده شدن و قهرمانی تعدادی دیگر است پیش از این فیلم موفق دیگری هم با نام «پسرانی با گوشهای شکسته» از نیما شایقی ساختهشده بود اما «صفر تا سکو» در شناساندن سوژههایش و تأثیرگذاری بر مخاطبان از آن فیلم فراتر رفته است.
«آهستگی» یاسر خَیّر
«آهستگی» از مستندهایی است که احتیاج به یک دوره طولانی زیست با موضوع و سوژه دارد. در واقع این فیلم شکلی سختتر و تکاملیافتهتر نسبت به مستندهای «من میخوام شاه بشم» و «جای خالی آقا و خانم ب» است که نسبت به اولی مایه داستانی کمرنگتری دارد و در عوض بیشتر وارد زندگی شخصی سوژهاش شده و نسبت به دومی دید جامعهشناسانه محدودتری دارد.
یاسر خیر فیلمساز سیستانی در «آهستگی» فیلم را از درون خانه یکی از مبتلایان به اماس آغاز میکند. همسر سوژه وقتی وارد خانه میشود از ساخت فیلمی درباره زندگی شوهرش ابراز نارضایتی میکند اما فیلم عملاً ارتباطی با اماس پیدا نمیکند و هرچقدر بیشتر ادامه پیدا میکند بیشتر به زندگی خصوصی و اختلافات زناشویی این زوج وارد میشود. تمام زندگی این زوج زاهدانی جلوی دوربین فیلمساز عیان و آشکار میشود و در طول دورهای طولانی ما شاهد بالاگرفتن اختلاف، نظرات بچههای خانواده و حتی پادرمیانیهای اطرافیان میشویم. زن خانواده به تدریج از زیر سایه شوهر بیرون میآید و به خاطر توان بالایی که در ابراز درونیات خود دارد، صحنه را از شوهرش میدزدد. در مقابل شوهر عقیده دارد بیماری تنها بهانه این اختلافات بوده و مشکل اصلی در مشکلات اقتصادی ناشی از بیماری است. مستند متهورانه «آهستگی» به تدریج تبدیل به کالبدشکافی روانشناسانه یک خانواده نمونهای طبقه متوسط ایرانی میشود.
اینکه چطور خانواده موردنظر فیلمساز راضی شدهاند زندگیشان تا این حد زیر ذرهبین و جلوی چشم صدها و شاید اگر فیلم خوششانس باشد هزاران نفر قرار گیرد خودش مساله دشواری است. یکی دیگر از امتیازات این فیلم دیدن روابط یک خانواده زاهدانی و بلوچ است، به دور از کلیشههایی که از فقر و قاچاق و عدم امنیت گریبان تصویر ذهنی از این منطقه را گرفته. بله در زاهدان هم زندگی ادامه دارد و همه چیز این استان آنچه مخاطبین از اخبار در ذهن دارند نیست.
Post Views:
76