محسن آزموده؛ «آرمان؟ کدام آرمان حالت خوش است؟ شاید هم چیزی زدهای و در هپروت به سر میبری!» مخالف خوانان همیشه سخن گفتن از آرمان و آرمان خواهی در شرایط ناگوار کنونی را نه فقط در ایران و خاورمیانه، که در سراسر جهان کاری لغو و عبث تلقی میکنند و معتقدند بعد از این همه فجایع هولناک و مصائبی که بشریت را چنین به حضیض ذلت کشانده و میکشاند، به سختی بتوان از «اوتوپیا» و مدینه فاضله سخن گفت.
آنها میگویند ناکجا آباد، چنان که از عنوانش برمی آید، یک توهم است و در هیچ کجا بنا شده است. فیلسوفان، اما به رغم همه بدبینی جبلی و مته به خشخاش گذاشتنهای رایج همواره و در تمام طول تاریخ آرمان خواهی را والشهاده اند و کوشیده اند اوتوپیا یا آرمانشهر یا مدینه فاضلهای برای بشریت ترسیم کنند.
افلاطون، بزرگترین فیلسوف تاریخ که شاید نخستین آرمانشهر تاریخ را در کتاب «جمهوری» به تصویر کشید، تا پایان عمر از تحقق آرمانهایش روی زمین دست نکشید، اگرچه هر بار از سفر به سیراکوز ناکام بازگشت و اگرچه به چشم سر دید که جامعه بر سر استادش سقراط چه آورد. هجده قرن پس از او، سر تامس مور، «مردی برای تمام فصول»، نیز «آرمانشهر» اوتوپیا) را نوشت؛ اگرچه سرش را بر سر آرمانش باخت.
در روزگار ما هم
کریم مجتهدی به رغم شکست آرمانهای بزرگ در قرن بیستم، معتقد است که ناگزیریم امیدوار باشیم، منتها به امیدی پیشینی و آرمانی از پیش موجود، بل امیدی که خود آن را میسازیم، دکتر مجتهدی، استاد کهنسال و باسابقه فلسفه، در گفت وگوی حاضر ضمن تشریح معنا و مفهوم اصطلاح آرمانشهر (اوتوبیا) به معنای آن نزد متفکرانی، چون افلاطون و تامس مورد اشاره میکند و در نهایت از آرمان و آرمان خواهی در روزگار ما دفاع میکند.
او مخالف متفکرانی، چون
پوپر است که هر گونه آرمان خواهی را نفی میکردند و آن را منتهی به فاشیسم و تمامیت خواهی (توتالیتاریسم) میخواندند.
در ابتدا اگر ممکن است در خاستگاه «اوتوپیا» (Utopia) که امروزه به صورت «آرمانشهر» ترجمه میشود، توضیح دهید.
اوتوبیا» کلمهای یونانی است و UI اول آن به معنای نفی است و toplay» از کلمه «تویوس» یونانی آمده است. «تویوس» در یونانی به معنای جا، محل و مکان است. حتما لفظ «توپوگرافی» را در رشتههای مهندسی و نقشه برداری و نقشه کشی و جغرافیا شنیده اید که به معنای «مکان نگاری» است.
از جمع میان آن علامت نفی و «تویوس» کلمه «اوتویوس» ساخته میشود که به صورت تحت اللفظی معنای آن «هیچ جا» است. شهاب الدین سهروردی (549 - 587 ه. ق.)، صاحب حکمت اشراق، برای این مفهوم از تعبیر «ناکجاآباد» استفاده میکند؛ یعنی ناکجا آباد همان «اوتوپیا» است. اما عرفای دیگر همان عصر برای این تعبیر بعضا از اصطلاح تا جا» نیز بهره گرفته اند که همان ناکجا آباد است.
آیا کلمه «ناکجا آباد» دقیقا همان معنایی را میدهد که یونانیان از «اوتوپیا» یا «آرمانشهر» مد نظر داشتند؟
خیر، اگرچه ایرانیان مفهوم ناکجا آباد را در برابر «اوتوپیا»ی یونانی به کار برده اند، اما منظورشان بیشتر یک مدینة استثنائی است؛ یعنی یک مدینه مثالی که در هیچ جا نیست و به طور تجربی ما نمیتوانیم با آن رو به رو شویم، اما به عنوان مثال در ذهن ما هست. البته ذهن را نیز باید به معنای افلاطونی در نظر بگیریم. یعنی ما به صورت آرمانی این مثال را در ذهن خودمان داریم.
منظور از معنای افلاطونی چیست؟ میدانیم که افلاطون در کتاب جمهوری یک نوع «اوتوپیا» با آرمانشهر یا مدینه فاضله را ترسیم میکند.
وقتی افلاطون (427 -368 پیش از میلاد) راجع به مدینه فاضله صحبت میکند، منظورش این نیست که یک شهر واقعی در یک جایی هست، منظورش این است که میتوان یک جامعهای را ساخت و پرداخت داد که هیچ جا دیده نشده است و این شهر با مدینه همان آرمانشهر یا مدینه فاضله است. یعنی میتوان جامعه نمونه را در نظر گرفت.
جامعه نمونه برای افلاطون جامعداتی است که اجزای آن در جایگاه اصلی خود قرار گرفته اند و از طریق نسبتهای اصلی خود با یکدیگر ارتباط دارند.
البته باید در نظر داشت که در سنت افلاطونی و بلکه در سنت یونانی، تغییر امری منفی است و چیزی که متغیر میشود و دگرگون میشود، مورد اعتنا نیست. اهمیت «مثال» (Idea برای افلاطون در این است که امری ثابت است و تغییر نمیکند.
بر همین اساس از نظر افلاطون نسبتها در یک جامعه باید برای همیشه ثابت باشد و متغیر نباشد، زیرا از دید فیلسوفان یونانی تغییر و دگرگونی ضد کمال است. به همین دلیل نزد ارسطو (389-322 پیش از میلاد)، شاگرد افلاطون، زمان امری منفی است، زیرا موجب تغییر میشود. در نتیجه طبقات اجتماعی باید طوری تنظیم شوند که هر کسی در طبقه اصلی خودش باقی بماند تا جامعه سالم باشد. این دیدگاه افلاطونی نسبت به مدینه فاضله البته بیشتر نشان دهنده یک آرمان است.
آیا افلاطون هیچ تلاشی نکرد که این مدینه فاضله آرمائی اش به طور واقعی محقق شود؟
چرا، او کوشید در سیسیل در جنوب ایتالیا این نظرش را به طور عینی اجرا کند. «افلاطون در حدود چهل سالگی به سیسیل (صقلیة) سفر کرد و به دربار دیونوسیوس اول، جبار سیراکوز، دعوت شد؛ و در آنجا با دیون، برادر زن جبار، دوست شد.»، اما صراحت لهجه او باعث خشم دیو نوسیوس اول شد و در نتیجه به صورت ناپسندی از آن جا طرد شد.
یک بار دیگر هم بعد از مرگ دیونوسیوس اول به دعوت دیون برای تعلیم و تربیت دیونوسیوس دوم که در آن موقع حدود سی سال داشت به سیراکوز دعوت شد. «افلاطون چنین کرد و جبار را به فراگرفتن یک دوره هندسه گماشت». اما این بار هم به دلیل حسادت دیو نوسیوس دوم نسبت به دیون و اختلافات موفق نشد.
مورخان از سفر سوم افلاطون به سیراکوز به درخواست مشتاقانه دیونوسیوس نیز سخن میگویند که این بار نیز
با موفقیت همراه نبود.
در عصر احیای فرهنگی تمدن غرب با همان نوزایش (Renaissance شاهدیم که سر تامس مور (1930- 1478 م.) فیلسوف، سیاستمدار و حقوقدان انسانگرای بریتانیایی، کتابی با عنوان «آرمانشهر» (یوتوبیا، 1516) را مینویسد، شما در زمینه عصر تجدید حیات فرهنگی تمدن غربی بسیار نوشته اید. مراد تامس مور از آرمانشهر چیست و تفاوت نگاه او با افلاطون در چیست؟
پرداختن به این پرسش البته مستلزم بحث مفصل است. تامس مور مثل أکثر متفکران دوره تجدید حیات فرهنگی غرب اندکی افلاطونی فکر کرده است، اما کسی که این طور نیست و به سبک خودش به آنها اقتدا کرده، انگلیسی نیست بلکه متفکر مشهور هلندی دسیدریوس اراسموس (1536-1466) است، اراسموس دوست نزدیک تامس مور است و به او اقتدا میکند.
اراسموس کتابی هم با عنوان «مدح دیوانگی» (1511 م.) نوشته است که عنوان آن به یونانی Morias Enkorionl» است. در یونانی دیوانگی با لفظ «موریا» به کار میرود.
اراسموس، در عنوان «مدح دیوانگی» خواسته به نحوی به مدح لامور» (سر تامس مور) نیز بپردازد. در واقع اراسموس با کلمات بازی میکند و تامس مور را مدح میکند. من به این بحث به طور مفصل در کتاب «فلسفه در دوره تجدید حیات فرهنگی غرب؛ از دانته تا کامپانلا» پرداخته ام.
مور چنان که میدانیم صدراعظم هانری هشتم، پادشاه انگلستان بود، اما با خواسته شاه هانری برای جدایی از کلیسای کاتولیک رم و ازدواج مجدد مخالفت کرد و در نتیجه به زندان افتاد و در نهایت نیز سرش از تنش جدا شد.
مور به کاتولیسیسم رم وفادار بود و در کتاب آرمانشهر نیز به اختلاف پدید آمده میان جامعه دینی جدید و جامعه دینی کاتولیسیسم میپردازد. او البته یک جامیعد کاملا دینی را مد نظر دارد. اراسموس به شرح این دیدگاههای او میپردازد و نشان میدهد که چرا این افکار دوقلو است.
شما اشاره کردید که یونانیان نگاه منفی به تغییر داشتند، اما چه میشود که با ظهور عصر جدید باز اندیشه آرمانشهر مطرح میشود؟
دقت کنید که الان دیگر آدمها آرمانی ندارند. آنچه امروز به صورت آرمان مطرح میشود، عمدتا حتی سیاسی از سوی احزاب است. الان مثلا سنت فلسفی انگلیسی را در نظر بگیرید؛ متفکرانی، چون کارل پوپر اصلا سنت افلاطونی را به طور کلی نفی میکنند و میگویند آرمانشهر و تفکرات مبتنی بر آرمانشهر تبدیل به احزاب تمامیت خواهی مثل احزاب کمونیستی و فاشیستی میشود.
یعنی به نظر آنها اندیشههای مبتنی بر آرمانشهری به حکومتهای دیکتاتوری کارگری با دیکتاتور زورمندان تبدیل میشود. به عبارت دیگر متفکرانی مثل پوپر این سنت افلاطونی را نفی میکنند و با واقع بینی بیشتر از سیاست ارسطویی دفاع میکنند.
منظور از سیاست ارسطویی چیست؟
سیاست ارسطویی یک سیاست تجربی است. ارسطو مثال (Idea) افلاطونی را قبول ندارد.
مگر میشود انسان بدون آرمان زندگی کند؟
خیر، اما آنچه من میگوتم چیزی است که در سطح تفکر فلسفی به لحاظ تاریخی رخ داده است، ضد آرمان بودن خودش یک نوع آرمان است. این مسئله به خصوص بعد از جنگ جهانی دوم در اروپا مطرح شد که اگر سعی کنیم ذهنمان را محدود به نکات آرمانی ثابت و تغییر ناپذیر کنیم، گرفتاریهایی از نوع آنچه در شوروی با استالین رخ داد با آنچه در ایتالیا با موسولینی و در آلمان با هیتلر به وقوع پیوسته است، مواجه خواهیم شد.
این نگاه انتقادی به آرمانشهرگرایی افلاطونی عمدتا از سوی متفکرانی، چون پویر صورت گرفت. البته من خودم ضد پوپر هستم، اما این ضدیت به دلیل افکار او نیست.
من فکر میکنم مباحثی که مطرح میکند، بر اساس نوعی برنامه ریزی و دسیسه کاری بوده است و این را دوست ندارم ما با تفکر میتوانیم همراه شوم یا آن را نقد کنیم، اما این مباحث بر اساس نوعی برنامه ریزی سیاسی و فرهنگی صورت گرفته است که امری مذموم است.
در این که آرمانهای فلسفی ممکن است تحریق شوند، شکی ندارم، اما با این که از نقد این آرمانها خواهیم نوعی تبلیغات خاصی را استنباط کنیم و آن را رایج کنیم که با اهداف و امتیازات قوم خاصی مطابقت کند، مخالف هستم.
وقتی از امروز به چهل، پنجاه سال پیش بازمی گردیم و آثار روشنفکران و متفکران خودمان را میخوانیم، میبینیم که این متفکران آرمانی داشتند، اما امروز کمتر چنین است. به نظر شما علت آن چیست؟
آرمان سیاسی یک آرماتی است که در همه جای دنیا و همیشه با تبلیغات سیاسی همراه است. امروز هم به خیلی از افراد بر میخورم که اصلا نمیپذیرند آرمانی ندارند و ادعا میکنند که آرمانی دارند. اما شاید آنچه در ایران امروز کمتر دیده میشود، شهامت تحقیقات فردی و اندیشیدن شخصی است.
این الان کم است؛ یعنی طرح درست و دقیق مسائل اجتماعی و فرهنگی کم است، من در کتاب اخیره نوشته ام که «فیلسوف دانشجو است»، اما فاجعه ما این است که ما دانشجو نیستیم. امروز کسانی اظهار نظر میکنند که اصلا نیازی به تحقیق احساس نمیکنند. شاید بتوان گفت: این جنبه امروز کمتر شده است.
این را قبول دارم، اما نمیتوانم بگویم که اصلا آرمانی نیست، تفکر و امید به آینده هست، حتی میتوان گفت که
از حیث آگاهی نسبت به پنجاه سال پیش شرایط خیلی فرق کرده است، همین گفت و گویی که الان بین ما در جریان است، در آن زمان اصلا غیر ممکن بود؛ بنابراین در مجموع معتقدم ما نباید راجع به خودمان توهم داشته باشیم، اما این که بگوییم هیچ آرمانی نیست، کاملا اشتباه است، در معناها و سبکهای مختلف این آرمان خواهی را میتوانیم مشاهده کنیم.
مثلا نزد اهل هنر یا در میان متفکران و اهالی فلسفه میتوان این امید و آرمان را دید. نباید اینها را نادیده گرفت و ساده از کنارشان گذشت، البته امروزه نمیتوان با کانت و هگل موافق بود، اما آرمان فرهنگی سر جایش است؛ یعنی ما کما کان میخوانیم و تحقیق و مطالعه میکنیم. امروز ما میکوشیم آرمانمان را به جست و جو و مطالعه در فرهنگی تبدیل کنیم.
این اتفاق خوبی است. برای مثال من اخیرا روی اندیشههای تولستوی کار میکنم و شاهدم که تولستوی رما در برابر هگل موضع گرفته است. در فلسفه هگل عقل در نهایت هم ردیف و هموزن با تاریخ میشود، تولستوی با این دیدگاه کاملا مخالف است. اما این دلیل نیست که ما به هگل توجه نکنیم، وقتی با نگاه آرمان خواهانه به هگل توجه میکنیم، مرادمان آن است که فرهنگ را پیش ببریم.
فرهنگ آگاهی است. هگل نیز به ما آگاهی میدهد، حتی اگر مخالف او باشیم که هستیم، این آرمان است، مثالهای من از فلسفه است، زیرا معلم فلسفه هستم، اما هدفی و آرمان کلی ما پیش بردن ایران است. این آرمان کلی را حتی در امور روزمره و اخبار روز نیز میتوانیم مشاهده کنیم. مثلا به این ماجرای فوتبال توجه کنید. فوتبال الان به وسیلهای برای آن آرمان و وحدت ملی بدل شده است.
بنابراین شما معتقدید که کماکان امید و آرمان خواهی در جامعه زنده است؟
معلوم است که چنین است. ما باید امیدوار باشیم، حتی اگر نتوانیم. امید آمری نیست از پیش موجود، بلکه امری است که ما آن را ایجاد می کنیم.
آخر چطور آرمان خواه باشیم و امیدوار؟ آیا میشود به یک امر خیالی امیدوار بود و آرمانی موهوم داشت؟
خیر، امیدواری و آرمان خواهی توهم نیست. امید و آرمان همراه آگاهی است. وقتی از وضعیت فرهنگی جامعه آگاه میشوم، با این که میدانیم خیلی درخشان نیست، اراده میکنیم که آن را بهبود بخشیم و سعی میکنیم که کاری کنیم. آرمان خواهی به ما میگوید آینده را نباید فقط پیش بینی کرد، بلکه باید آن را ساخت.
منبع: هفته نامه کرگدن