ولادت نبی رحمت محمد صلى الله علیه و آله‏ مبارک

عبداللَّه با ازدواج خود فصل جدیدى از زندگى به روى خود گشود و شبستان حیات را با داشتن همسرى چون آمنه روشن ساخت و پس از چندى براى تجارت، راه شام را همراه کاروانى که از مکّه حرکت مى کرد پیش گرفت.

ولادت نبی رحمت محمد صلى الله علیه و آله‏ مبارک

 

 

عبداللَّه با ازدواج خود فصل جدیدى از زندگى به روى خود گشود و شبستان حیات را با داشتن همسرى چون آمنه روشن ساخت و پس از چندى براى تجارت، راه شام را همراه کاروانى که از مکّه حرکت مى کرد پیش گرفت.

زنگ حرکت نواخته شد و کاروان به راه افتاد و صدها دل را نیز همراه خود برد.

در این وقت آمنه دوران حاملگى را طى مى نمود. پس از چند ماه طلائع کاروان آشکار گشت، عدّه اى به منظور استقبال از خویشان و کسان خود تا بیرون شهر رفتند، پدر پیر عبداللَّه در انتظار پسر است، دیدگان کنجکاو عروسش نیز عبداللَّه را در میان کاروان جستجو مى کرد، متأسفانه اثرى از او در میان نبود و پس از تحقیق مطّلع شدند که عبداللَّه موقع مراجعت در یثرب مریض شده و براى رفع خستگى و استراحت در بین خویشان خود توقّف کرده است. استماع این خبر آثار اندوه و تأثّر در پیشانى او پدید آورده و پرده هایى از اشک در چشمان او به وجود آمد.

عبدالمطّلب، بزرگترین فرزند خود حارث را مأمور کرد که به یثرب برود و عبداللَّه را همراه خود بیاورد، وقتى وى وارد مدینه شد اطّلاع یافت که عبداللَّه یک ماه پس از حرکت کاروان با همان بیمارى، چشم از جهان بر بسته است. حارث پس از مراجعت جریان را به عرض عبدالمطّلب رساند و همسر عزیزش را نیز از سرگذشت شوهرش مطّلع ساخت. آنچه از عبداللَّه باقى مانده فقط پنج شتر و تعدادى گوسپند و یک کنیز به نام امّ أیْمَن بود که بعدها پرستار پیغمبر صلى الله علیه و آله شد.» «1» با ارتحال عبداللَّه، پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله که پدر جان هاى آگاه و دل هاى حق پناه بود پیش از آن که از مادر متولّد گردد از پدر یتیم ماند، یتیم ماند تا از حال بى پدران عملًا آگاهى یابد و در آینده به غمگسارى یتیمان همّت گمارد؛ یتیم ماند تا رحمت خدا را بیشتر در یابد و عنایت حق تعالى را بر وجهى کامل تر ادراک نماید؛ یتیم ماند تا با محرومیّت از دامان عاطفت پدر در کنف مرحمت پروردگار موجودیّتى را که باید بیابد و بسان درّ یتیم این گوهر گران بهاى گنجینه آفرینش هر وقت و در هر حال دست رحمت خدا را تو گویى احساس کند و این لؤلؤ شاهوار خلقت بى واسطه از سرچشمه قدرتْ فیض فضیلت یابد و در فضاى ملکوت اعلى که از آن اوست بال همّت گشاید، با استفاضه از حقْ رحمت باز یابد و به جمیع ما سوى اللَّه افاضه فرماید.

عبداللَّه رفت و همسرش را تنها گذاشت هر چند تنهاى تنها هم نبود که کودکى در جوف خویش داشت، کودکى که به یُمن احسان خدا هر روز بزرگ و بزرگتر مى شد و به حوزه ولادت نزدیک و نزدیکتر مى گشت.

از سوى دیگر آمنه، آن دُرّ صدف عفّت و عصمت و وقار و ایمان و صبر و استقامت و صفا و وفا تنها نبود که خدا با او بود، خداى محمّد صلى الله علیه و آله او را وانگذاشته بود، خداى عالم او را ترک نگفته بود، چه، خدا را با کودک آمنه کارها بود و هدایت عالمیان به ارشاد و عنایت او وابسته بود. از این رهگذر بود که آن بانوى بزرگوار هر چند در آن اوقاتْ سوگوارِ در گذشت شوهر محبوب و عالى مقدار خویش بود ولى باطن جانش را نشأه نشاطى بسیط در بر گرفته و حاقّ روحش را زلال لذّتى عمیق سیراب کرده بود، چرا؟ زیرا که به گوش جان آگاه در باره این طفل که در اندرون خویش محفوظ داشت بشارت ها مى شنید و مژده ها مى یافت، مگر نه صریح قرآن است که خداوند به مادر موسى وحى فرمود: تا او را به صندوقى نهد به آب افکند و در سینه امواج به دست رحمت الهى باز سپارد؟!

آرى، خدا بود که بدین الهام تامّ، جان عزیز کلیم خویش موسى علیه السلام را حراست نمود. چه افتاده که این در، بر مادر موسى گشاده و بر والده معظّمه محمّد مصطفى صلى الله علیه و آله که نقد جان موسى و عیسى و دیگر انبیا و اوصیا وابسته پاى همّت اوست، فروبسته باشد؟ آخر چرا؟

و چنین بود که باب این فتوح بر او مفتوح بود و گشایش یافته نه مسدود و فروبسته.

مادر پاکدامن نبىّ خاتم صلى الله علیه و آله به الهام ربّ العالمین به جان، مژده ها دریافت مى داشت که هان به هوش باش! این بار گران بار که تو در درون خویش بر پشت جان هموار دارى سیّد این امّت است و چراغ این ملّت، سالار عالم است و مرشد بنى آدم.

اى بانوى مصیبت رسیده و رنجیده، دل فارغ دار که به یارى پروردگار جاى سوخته ات سبز است و سَلَف رفته ات را والا خَلَفى که خلیفه حقّ است و بشیر و نذیر آدمیان و عالمیان به طور مطلق.

او را از شرّ باطلى به خداى صمد واگذار و درکار او اندیشه روا مدار که رحمت الهى به دو دست قدرت نامتناهى نگهبان اوست.

آمنه علیها السلام بانگ ها مى شنید و جلوه ها مى دید، محفوف به نور بود و مسرور و شکور، دوران حمل به کمال مى رسید و نوباوه افضال آفریدگار به مآل حال؛ جان طاهر احمدى پاى در رکاب ظهور داشت و جهان دست بر فتراک سرور، ضلالت در فضاى محو در حال رفتن بود و محمّد صلى الله علیه و آله به یُمن اثبات حق در کارِ آمدن.

نداها را آغاز بود و گویى انجامى نبود که سر انجام خیر استغراق در الهامات خداوند خیرات و حسنات است.

او را نیز آغاز خیر و انجام خیر و ابتدا محمود و انتها مسعود بود که اگر نبود دست قلمزن تقدیر اعلا، آن عالى گهر والا را، مادر ستوده خصال محمّد مصطفى صلى الله علیه و آله مقرّر نمى داشت و این موهبت عظمى راخاصّ او نمى خواست.» «1»

ولادت پیامبر صلى الله علیه و آله در کلام ابن هشام

 

ابن هشام در «سیره نبویّه» مى گوید:

آمنه دختر وهب، مادر رسول خدا مى گفت: چون به رسول خدا باردار شدم به من گفته شد: همانا تو به سرور این امّت باردار شده اى، پس هر گاه تولّد یافت بگو:

اعیذُهُ بِالْواحِدِ مِنْ شَرِّ کُلِّ حاسِدٍ. «2»

او را از شرّ هر حاسدى به خداى یکتا پناه مى دهم.

 

ولادت پیامبر صلى الله علیه و آله در کلام مجلسى

 

«علّامه مجلسى در کتاب «مرآت العقول» مى گوید:

شیعه امامیّه بر ایمان ابوطالب و آمنه دختر وهب و عبداللَّه بن عبدالمطّلب اجداد رسول خدا صلى الله علیه و آله تا آدم علیه السلام اجماع دارند.

آمنه بنت وهب آن مجسمه عفّت و تقوا و وقار و فضیلت مى فرماید:

به هنگامى که نطفه او از عبداللَّه به من منتقل شد نورى از او ساطع گردید که آسمانها و زمین را روشن نمود.

سال ها بود که عرب به بلاى قحط گرفتار بودند، بعد از انتقال آن نور به آمنه، باران بارید و مردم در فراوانى نعمت شدند تا جایى که آن سال را سنه فتح نام نهادند.

سال ولادت آن مایه الهى و سرمایه ربّانى و جلوه حقّ و حقیقت، معروف به عام الفیل است، سالى که ابرهه با پیلان بسیار براى خراب کردن خانه کعبه آمد و خود و لشگرش به حجاره سجّیل معذّب شدند.» «3»

 

ولادت پیامبر صلى الله علیه و آله از زبان مادر گرامیش

 

ولادت آن حضرت نزدیک طلوع صبح جمعه هفدهم ربیع الأوّل بود. چه نیکوست که واقعه ولادت را از زبان پاک مادرش حضرت آمنه بشنوید:

آن عفیفه با فضیلت مى فرماید:

چند روزى بر من گذشت که ناراحت بودم، مى دانستم که پا به ماه هستم، نگران نبودم، در آن شب از غروب هنگام درد من افزون شد و من تک و تنها در اطاق خود به پشت افتاده بودم، به شوهر جوانمرگم عبداللَّه و به تنهایى و غربت خودم که دور از سرزمین یثرب در بَطْحا افتاده ام فکر مى کردم، شاید آهسته آهسته اشک هم مى ریختم و معهذا خیال داشتم برخیزم دختران عبدالمطّلب را به کنار بسترم بخوانم، امّا هنوز این خیال به صورت تصمیمى در نیامده بود، از کجا که این درد، درد حیاض باشد.

ناگهان به گوشم آوایى رسید که بسیار به دلم خوش آمد، صداى چند زن را شنیدم که بر بالینم نشسته اند و با هم صحبت مى کنند، درباره من صحبت مى کردند.

از صداى آرام و دلپذیرشان آن قدر خوشم آمد که تقریباً درد خود را فراموش کردم.

سرم را از زمین برداشتم که ببینم زنانى که در کنارم نشسته اند کجایى هستند، از کجا آمده اند، با من چه آشنایى دارند؟

به، چقدر زیبا! چقدر خوشپوش و خوشبو و پاکیزه! مثل این که به دور سیمایشان لمعان نور مى چرخد.

گمان کردم از سیّدات قریش و خواتین مکه هستند، حیرتم این بود که چگونه بى خبر به اتاق من آمده اند و آن کس که از حال من خبرشان کرده کیست؟

به رسم عرب ها که در برابر عزیزترین دوستانشان قربان و صدقه مى روند با لحنى گرم و گیرنده گفتم: پدر و مادرم فداى شما باد، از کجا آمده اید؟ چه کسانى هستید؟

آن زن که سمت راست من نشسته بود گفت: من مریم مادر مسیح و دختر عمرانم.

دوّمى خودش را اینطور معرّفى کرد: من آسیه همسر خداپرست فرعون هستم.

دو زن دیگر هم دو فرشته بهشتى بودند که به خانه من آمده بودند. دستى که از بال پرستو نرم تر بود به پهلویم کشیده شد، دردم آرام گرفت، امّا ابهامى همچون هواى مه گرفته صبحگاهان بهارى به فضاى اطاق افتاد که دیگر نه چیزى مى دیدم و نه آوایى مى شنیدم. این حالت بیش از چند لحظه دوام نیافت که آهسته آهسته آن ابهام محو شد و جاى خود را به نورى روحانى بخشید.

در روشنایى این نور ملکوتى پسرم را بردامنم یافتم که پیشانى عبودیّت بر زمین گذاشته بود و نجوایى نامفهوم گوشم را نوازش مى داد، با این که نه گوینده را مى دیدم و نه از نجوایش مطلبى در مى یافتم، باز هم خوشحال بودم.

سه موجود سپید پوش، پسرم را از دامانم برداشته بودند، نمى دانستم این سه نفر کیستند، از خاندان هاشم نبودند، عرب هم نبودند، شاید آدمیزاده هم نبودند، امّا من نمى ترسیدم و در عین حال قدرتى که دستم را پیش ببرد و کودک تازه به دنیا آمده ام را از دستشان بگیرد در وجود من نبود.

این سه نفر با خودشان طشت و آفتابه آورده بودند، طاقه حریرى هم که از ابر سفیدتر و لطیف تر بود در کنارشان دیدم. پسرم را با آبى که در آفتابه مى درخشید توى آن طشت شست و شو دادند و بعد در میان دوشانه اش مُهر زدند و بعد لاى آن حریر سفیدش پیچیدند و برداشتند و با خود به آسمان ها بردند.

تا چند لحظه زبانم بند آمده بود، ناگهان زبانم باز شد و گلویم باز شد و فریاد کشیدم: امّ عثمان! امّ عثمان!

خواستم بگویم که نگذارند فرزندم را ببرند، ولى در همین هنگام چشمم به آغوش خودم افتاده، اى خدا، این پسر من است که در آغوشم آرمیده است! «4»

 

حوادث عجیب و غریب زمان ولادت پیامبر صلى الله علیه و آله

از حضرت صادق علیه السلام روایت شده است که:

ابلیس به هفت آسمان بالا مى رفت و گوش مى داد و اخبار سماویّه را مى شنید، پس چون حضرت عیسى علیه السلام متولّد شد او را از سه آسمان منع کردند و تا چهار آسمان بالا مى رفت و چون حضرت رسول صلى الله علیه و آله متولّد شد او را از همه آسمان ها منع کردند و شیاطین را به تیرهاى شهاب از ابواب سماوات به وقت ولادت آن گوهر یکدانه صدف خلقت.

قریش گفتند: مى باید وقت گذشتن دنیا و آمدن قیامت باشد که ما مى شنیدیم که اهل کتاب ذکر مى کردند.

پس عَمْروبن امَیّه که داناترین اهل جاهلیّت بود گفت: نظر کنید اگر ستاره هاى معروف که به آنها مردم هدایت مى یابند و زمان هاى زمستان و تابستان را مى شناسند، اگر یکى از آنها بیفتد بدانید وقت آن است که جمیع خلایق هلاک شوند و اگر آنها به حال خودند و ستاره هاى دیگر ظاهر مى شود پس امر غریب مى باید حادث شود.

صبح آن روز که آن حضرت متولّد شد هر بتى که در هر جاى عالم بود بر رو افتاد، ایوان کسرى بلرزید و چهارده کنگره آن افتاد و دریاچه ساوه که سال ها آن را مى پرستیدند فرو رفت و خشک شد و وادى سماوه که سال ها بود کسى آب در آن ندیده بود آب در آن جارى شد و آتشکده فارس که هزاران سال متوالى روشن بود در آن وقت خاموش شد.

داناترین علماى مجوس، آن شب در خواب دید که شتر صعبى چند اسبان عربى را مى کشند، از دجله گذشتند و داخل بلاد ایشان شدند و طاق کسرى از وسط شکست و دو قطعه شد و آب دجله شکافته در آن قصر جارى گردید.

نورى در آن شب از طرف حجاز ظاهر شد و در عالم منتشر گردید و پرواز کرد تا به مشرق رسید و تخت هر پادشاهى درصبح آن روز سرنگون شد.

جمیع پادشاهان در آن روز لال شدند، علم کاهنان برطرف شد و سحر ساحران باطل گشت.

آمنه مادر آن جناب مى گوید:

«واللَّه چون پسرم متولّد شد دست ها را بر زمین گذاشت و سر به سوى آسمان بلند کرد و به اطراف نظر نمود، پس از او نورى ساطع شد که همه چیز را روشن کرد و به سبب آن، نور قصرهاى شام را دیدم و در پرتو آن نور صداى گوینده اى را شنیدم که مى گفت:

زائیدى بهترین مردم را، پس او را محمّد بنام. «5» چون رسول خدا صلى الله علیه و آله تولّد یافت، فاطمه دختر اسد مادر امیرالمؤمنین خندان و شادان نزد ابوطالب آمد و او را به آنچه واقع شده بود خبر داد، پس ابوطالب به وى گفت: مگر از این امر در شگفتى؟ تو هم باردار مى شوى و وصىّ و وزیر او را مى زایى!! «6»

 

نام ها، کُنیه ها و القاب شریف محمّد صلى الله علیه و آله

وجود مقدّس او را شخصیّتى است که تمام کنیه ها و القاب و اسماى نیک و پاک و با معنى را مصداق است.

آنچه خوبان همه داشتند او به تنهایى داشت، او پاکى و طهارت و صفا و حقیقت به تمام معنى بود.

هر اسم را دلالتى است بر مسمّى و حکایتى از عنوان شخصى موجود یا شخصیّتى پا برجا. و این از آغاز بوده است که آحاد مردمان هر یک از دیگرى و هر کدام در میان دیگران مشخّص باشند و ممتاز، تا حسن ارتباط در میان افراد خلق به سهولت حاصل شود و آشنایى و شناسایى بهتر و وسیع تر میسّر آید و از برکت این پیوند و صحبت و آمیزش و عشرت، مجالى شایسته در دسترس آدمیان قرار گیرد تا یکدیگر را نیکوتر باز شناسند، با هم بهتر معاشرت کنند، از صحبت هم بیشتر بهره ور گردند و در فرصتى مناسب از نتایج افکار یکدیگر با آمادگى کامل تر فائده برند و از حاصل عواطف هم به پایه اى والاتر و در حدّى ارجمندتر برخوردارى بهم رسانند.

این دلالت براى هر مسمّى و در هر اسمى حاصل است. و این منافع که در مورد نام گذارى ذکر گردیده به طور نسبى و با توجّه به جهات فردى و مراتب اجتماعى براى افراد هر جامعه اى صورت پذیر است، بدین وابسته است که عقل و عاطفه انسان در هر منطقه طبیعى و در هر واحد جغرافیایى تا چه حدّ، مجال ابراز کمال یافته و به چه اندازه بر حسب حال شکفته و بارور گشته باشد، که هر نام بردارى از نام خود به مقتضاى فراست خود و به قدر درک اجتماع خود بهره ها مى برد، از تعاون و تفاهم و تبادل آثار و تعاطى افکار و اگر هیچ نباشد حداقلّ؛ قدر مسلّم این است که هر کس که به نامى موسوم است در بین آشنایان و همگنان بدین نام شناخته است و معروف، نه ناشناخته و به گمنامى موصوف.

واین نعمت که افراد انسان در بسیط این جهان هر کدام در حدود اجتماع خویش یکدیگر را باز شناسند، نعمتى است که به موجب عطیّه بنیان گذار اساس خلقت بر حسب فطرت عاید گشته و اکتساب فکرى آدمى که آنهم حاصل عقل خداداد انسانى است بر لوازم سودمند آن افزوده و کار بدین سرانجام کشیده که هر کسى را اسمى است.

در اصل نام گذارى، شهرتى است در مجراى وابستگى هاى اقلیمى و قبیله اى و خانوادگى، محض نگاهدارى، گاه همراه با لقبى به قصد بیان منقبتى اشعار به مکرمتى.

و در عرب از روزگاران کهن بر این جمله «کُنْیه» افزوده گشته، به منظور حفظ حرمت و تعظیم آحاد امّت، تا تنها به نام از نام بردارى یاد نشود و با ذکر کنیه احترامى ملحوظ باشد و اعتبارى محفوظ.

دلالت اسم بر مسمّى و شمول اسم بنابر اطلاق عام بر اسم خاص که عَلَم باشد و کنیه و لقب، مطلبى مخصوص نیست و در هر اسم و شهرت و لقب و کنیتى از این همه حکایتى است، ولى نکته خاص آنگاه و آن جاست که اسم نه تنها دلالت بر مسمّى بلکه کشف از مسمّى نیز بنماید، هم دالّ باشد و هم کاشف، هم عنوان باشد و هم واصف.

چنانکه اسماى پیامبر صلى الله علیه و آله ما چنین بود، آن که خدا را رسول امین بود و خلق خدا را مرشد مبین، پیک پاک پروردگار ما بود به جانب ما و رهنماى جان هاى حق پرست ما به حضرت آفریدگار ما، آن که آمد و جانانه آمد، با جامى از افاضات فیّاض مطلقْ لبالب و شکر خنده اى از بقایاى مشهد انس الهى بر لب، تا به هر جا دلى بینا و جانى آگاه و فکرى فرزانه یابد، پیاده را سوارى آموزد و سوار را به رفتار وادارد و راه نماید و سبک سیر و سپند آسا به درگاه منیع مولا که مَقْعَد صدق و مقام قرب است روانه نماید و جان شیدا را به ایوان وصال لقاى رحمت حضرت حق تعالى برساند.

چنین بر اعلا افق حقیقت طالع آمد و چنین قد ارشاد برافراشت و طلبکاران خلق را به پیشگاه مطلوب که ساحت احسان و حقیقت رأفت حقّ است روانه ساخت.

کنیه ابوالقاسم

 

نخستین کنیه اش «ابوالقاسم» بود که او به عصمت حق معصوم بود و دیگر راه یافتگان به سر منزل نجات، به دامان ارشاد او عاصم.

پیش از بعثت، خدایش پسرى قاسم نام عنایت فرمود که قبل از هجرت هم در مکّه که مولدش بود، چون اجل فراز آمد و وقت در رسید، به سراى جاوید رحلت نمود، از این رهگذر کنیه مشهور سیّد کاینات و مفخر موجودات در عالم صورت نیز صورت گرفت، ولى این کنیه کریم را همچون سایر عناوین، آن حضرت عظیم در موقع معنى، وقعى رفیع و منزلتى منیع است.

بنیاد رحمتش چنین خواست که بى هیچ کم و کاست، این عبد الهى، از عنایات نامتناهى بهره بر گیرد و با آن که در رواق عظمت حق- تعالى شأنه و تقدّست أسماؤه- عبدى افتاده و در عین حال به جان حق شناسى بصیر است، آن مولاى کبیر را نایبى باشد بر حق در میان خلق.

از خداى همى گیرد و فیض فایض آن بارگاه جلال را به یکایک آفریدگان و جمیع مخلوق آن صاحب اکرام و ذوالجلال همى دهد.

درى است از خلوت خداى اکرم بر جمله ما سوا- اعمّ از عالم و آدم- گشاده و سرپرستى است پرستار و دوستدار که به رهنمونى و روشنگرى آمادگان جهان هستى بر پاى کرامت ایستاده، دست رأفت بر سر خلعت یافتگان حوزه خلقت نهاده و بهره شایسته هر کس را به سزاوارى تمام داده که خدایش چنین خواسته و از آنگاه که مشیّت سراسر حکمتش اقتضا کرده و بدین اعلا مقام ساخته و براى این والا منزلت پرداخته است.

به همین گونه اند پیامبران و اولیاى حق عموماً و پیامبر ما و اوصیاى او علیهم السلام خصوصاً که چون سایر خلق را تاب آن دریاى اعظم نباشد واسطه گردند فیض بخشى فیاضّ على الإطلاق را، بدان قِسم که ابرى بر آمده از دریاى محیط واسطه خرّمى سواحل دل ها و سرسبزى جزایر جان ها را، چه این کاروانسالار قافله هدایت و سایر کاروانیان پى سپار به دنبال او که جملگى دوستان حقّند وهادیان خلق و به همراه خویش گران بار بارها از ارشاد و هدایت و انعام و رحمت آماده دارند به نایبى خدا، بندگان شایسته او را بدان موقف که سزاست مى رسانند و بدان مرتبت که رواست فایز مى گردانند و حق طلبان خدا پرست را قرب کعبه حقیقت و وصل آستان دولت، نصیب فرمایند.

خاتم الأنبیاءْ رسول انام

 

اشرف کاینات میر همام

سند اصفیا شهِ لَوْلاک

 

سرور اولیا نبىّ عظام

عقل کل هادى سبل احمد

 

مالک ملک ایزد علّام

منبع فیض و منشأ هستى

 

نور افلاک و مخزن اکرام

از وجودش وجود موجودات

 

هم طفیلش سپهر نیلى فام «7»

از ضیایش فروغ شمس و قمر

 

و زعطایش بهشت دار سلام

     

 

دین او گشت ناسخ ادیان شد رسالت بر آن جناب تمام

صلوات و درود بى پایان باد بر مصطفى و آلْ مدام

 

 

پی نوشت ها:

 

 

______________________________

(1)- طلعت حق: 9.

(2)- السیرة النبویة، ابن هشام: 1/ 135؛ الکافى: 8/ 301، حدیث 459.

(3)- مرآت العقول: 5/ 233.

(4)- نخستین معصوم: 30.

(5)- الامالى، شیخ صدوق: 285، حدیث 1؛ بحار الأنوار: 15/ 257، باب 3، حدیث 9.

(6)- الکافى: 8/ 302، حدیث 460؛ بحار الأنوار: 15/ 295، باب 3، حدیث 30؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 1/ 33.

(7)- نیلى فام: کبود رنگ، نیلگون.

 

برگرفته از:

کتاب:تفسیر و شرح صحیفه سجادیه    ج 2   

نوشته : استاد حسین انصاریان

 



قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان