انتظارگرایی که افزایشیافتن ارزش آینده در نظر افراد است، راهبردی پیشگیرانه برای کاهش تصادفات است که «جرالد وایلد» روانشناس کانادایی آن را مطرح کرده است. این مفهوم براساس نظریه تعادل حیاتی خطرپذیری ارائه شده است.
نظریه تعادلِ حیاتیِ خطرپذیری، بر این استدلال مبتنی است که میزان رفتار خطرجویانه و شدت تلفات ناشی از تصادفات در جمعیت در طول زمان ثابت میماند. مگر اینکه در سطح هدف خطرجویی تغییری صورت بگیرد. سطح هدف خطرجویی، سطحی از خطرجویی است که شخص برای کسب بیشترین سود از یک فعالیت انتخاب میکند. مثلاً هنگامی که سود موردانتظار از رفتاری خطرجویانه بالا باشد و هزینههای موردانتظار آن رفتار پایین تصور شود، سطح هدف خطرجویی بالا خواهد بود.
به صورتی دقیقتر، سطح هدف خطرجویی در رانندگی با چهار طبقه از عوامل برانگیزاننده مشخص میشود:
1. فواید موردانتظار رفتارهای نسبتاً پرخطر: مثلاً صرفهجویی در زمان با سریعتر رفتن، با اتومبیل مانوردادن برای غلبه بر بیحوصلگی و ملال؛
2. هزینههای موردانتظار رفتارهای نسبتاً پرخطر: مثلاً هزینه تعمیر اتومبیل، هزینه بیمه برای مقصربودن در تصادفات؛
3. فواید موردانتظار رفتارهای نسبتاً ایمن: مثلاً تخفیف بیمه برای رانندگی بدون تصادف؛
4. هزینههای موردانتظار رفتارهای نسبتاً ایمن: مثلاً آزاردهندهبودن استفاده از کمربند ایمنی، ضعیف و ترسو نامیدهشدن توسط دوستان و همراهان.
بالابودن متغیرها در ردیفهای 1 و 4 سطح هدف خطرجویی را بالا خواهد برد؛ اما اگر متغیرهای 2 و 3 پایین باشند، سطح هدف خطرجویی پایین خواهد بود.
برخی از عوامل برانگیزاننده در هر چهار طبقه ممکن است اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی یا روانی باشند. این عوامل چنان درونی میشوند که اکثر افراد در بیشتر مواقع از آنها آگاه نیستند. بنابراین، سطح هدف خطرجویی نمیبایست به صورت چیزی در نظر گرفته شود که افراد با محاسبه احتمالات پیامدهای ممکن و متغیرهای منفی یا مثبت مربوطه به این پیامدها به آن میرسند.
طبق نظریه تعادل حیاتی خطرپذیری، عواملی مانند طراحی جادههای ایمن و وسایل نقلیه بهتر، آموزشهای رانندگی مناسب، و قانونگذاریهایی همچون جریمه افراد برای رفتارهای ناایمن، تأثیر عمدهای بر میزان تصادفات نخواهند داشت؛ زیرا هیچ یک از اینها نمیتواند بر سطح هدف خطرجویی تأثیر بگذارد. صرفاً مداخلههایی که سطح هدف خطرجویی را پایین میآورند، میزان تصادفات سرانه جمعیت را کاهش میدهند. مجموعه گستردهای از دادههای تجربی این را پیشبینی و تأیید کرده؛ مثلاً مرگومیر ناشی از تصادفات بین سالهای 1900 تا 1975 برخلاف پیشرفتهای متعدد در طراحی جادهها و وسایل نقلیه، آموزش و قانونگذاری، تغییر اندکی یافته است.
برنامههای مشوقی که بتواند فواید رفتارهای نسبتاً ایمن را افزایش دهد، تصادفات جادهای را به طور چشمگیری کاهش میدهد. یک ویژگی اساسی مشوقها که آنها را از پاداشها متمایز میکند، این است که مشوقها جایزههای ازپیشاعلامشدهای هستند که پرداخت آن به الزامات رفتاری معینی موکول میشود، به این ترتیب، مشوقها به جای ارائه خشنودی آنی، انتظار شادمانی در آینده را افزایش میدهند و لذا ارزش زمان آینده را در نظر افراد بالا میبرند. اگر باور داشته باشیم که آیندهمان پر از تجربههای مثبت است، میزان دقت امروزمان افزونتر و خطرجوییمان کمتر خواهد بود؛ بنابراین مدیریت رفتارهای پرخطر به این بستگی دارد که روشهای مقابله با این رفتارها تا چه حد میتواند ارزش آینده را در نظر افراد افزایش دهد. معنای ضمنی ارائه یک مشوق به شخص این است که به وی دلیلی ارائه شده که چشم به راه آیندهای پربار باشد؛ بنابراین هر چه در نظر فرد ارزش آینده در مقایسه با حال بیشتر باشد، انتظار میرود که رفتارهای محتاطانهتری در پیش بگیرد.
بنابراین، میزان خطرجویی در جامعه به فناوری و آموزشهای ایمنی بستگی ندارد، بلکه به ارزشهای اجتماعی رایج برمیگردد. طبق نظریه انتظارگرایی، هر جامعهای برای اینکه افرادش با انگیزه و امید به آینده چشم بدوزند، نیازمند تغییراتی است؛ مثلاً میتوان در مورد دانشجویان، به ازای هر سال تحصیلی آنها، مبلغی از میان شهریهشان را کم کرد، یا در مورد کارمندان دستمزد و مدت مرخصی سالانه آنها را با افزایش سنشان بالا برد. این مشوقهای مالی بر ترس افراد از سالهای پیری که مبادا سربار دیگران شوند، مورد بیاعتنایی قرار گیرند یا تنها بمانند، تا حدودی غلبه میکند.
با مشوقها میتوان مردم را برانگیخت که در انتظار آیندهای خوب و شاد باشند که همانطور که گفته شد، این انتظار و امید، رفتارهای خطرجویانه را به طور چشمگیری کاهش میدهد.