ماهان شبکه ایرانیان

معیارهای عرفان راستین و هشدرها

راه سیر و سلوک الی الله که پرارزش ترینِ راه هاست همچون خط مستقیمی است که در دو طرف آن صدها و هزاران خط غیر مستقیم تصور می شود و متأسفانه بسیاری از پویندگان این راه براثر وسوسه های نفس یا شیطنت دجالان و شیادان و یا بر اثر ناآگاهی از دستورات شرع، در این بیراهه ها گرفتار شده و به جایی نرسیدند بلکه سر از شقاوت و بد بختی درآوردند و اینکه می بینیم سلسله ...

معیارهای عرفان راستین و هشدارها

راه سیر و سلوک الی الله که پرارزش ترینِ راه هاست همچون خط مستقیمی است که در دو طرف آن صدها و هزاران خط غیر مستقیم تصور می شود و متأسفانه بسیاری از پویندگان این راه براثر وسوسه های نفس یا شیطنت دجالان و شیادان و یا بر اثر ناآگاهی از دستورات شرع، در این بیراهه ها گرفتار شده و به جایی نرسیدند بلکه سر از شقاوت و بد بختی درآوردند و اینکه می بینیم سلسله های صوفیان و مدعیان دروغین عرفان و سیر و سلوک، فوق العاده زیاد شده به همین دلیل است و چه زیبا می گوید قرآن مجید: «وَأَنَّ هذا صِراطی مُسْتَقیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبیلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»(1)؛ (این راه مستقیم من است، از آن پیروی کنید! و از راه های پراکنده [و انحرافی] پیروی نکنید، که شما را از راه حق، دور می سازد! این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش می کند، شاید پرهیزکاری پیشه کنید!).

ولی سالک راستین الی الله سیر و سلوک خود را بر محورهای سه گانه عقل و فطرت و شرع که همه با یکدیگر هماهنگ اند استوار می کند و از این کشتی نجات برای پیمودن این دریای طوفانی و خطرناک بهره می گیرد.

چه خوب ترسیم فرمود لقمان حکیم، آن جا که طبق آنچه امام کاظم(علیه السلام) در حدیث هشامیه بیان فرموده به فرزندش می گوید: «یَا بُنَی اِنَّ الدُّنْیَا بَحْرٌ عَمِیقٌ، قَدْ غَرِقَ فِیهَا عَالَمٌ کَثِیرٌ، فَلْتَکُنْ سَفِینَتُکَ فِیهَا تَقْوَی اللَّهِ، و حَشْوُهَا اِیمَانَ، وَ شِرَاعُهَا التَّوَکُّلَ، وَ قَیِّمُهَا الْعَقْلَ، وَ دَلِیلُهَا الْعِلْمَ، وَ سُکَّانُهَا الصَّبْرَ»(2)؛ (پسرم! دنیا دریای عمیقی است که گروه بسیاری در آن غرق شدند، کشتی تو در این دریا باید تقوای الهی باشد، و زاد و توشه ات ایمان، بادبان این کشتی توکل، ناخدای آن عقل، راهنمای آن علم، و سکان آن صبر).

آری، چنان کشتی ای که اصول شش گانه نجات خود را از کتاب و سنت و عقل می گیرد می تواند اقیانوس پیما باشد و به سرمنزل مقصود و مقام نفس مطمئنه برسد و مشمول «فَادْخُلِی فِی عِبَادِی * وَادْخُلِی جَنَّتِی»(3) شود.

در این جا نکات لازمی وجود دارد که به پویندگان راه عرفان و سلوک توصیه می شود:

در عرفان نظری نباید گرفتار اصالت عالم اسباب شوند؛ سبب را بشکافند و به مسبّب الاسباب برسند که گرفتاری در عالم اسباب نوعی شرک است «أَلَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُوَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذینَ مِنْ دُونِهِ وَمَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ»(4)؛ (آیا خداوند برای [نجات و دفاع از] بنده اش کافی نیست؟! امّا آن ها تو را از غیر او می ترسانند. و هرکس را خداوند گمراه کند، هیچ هدایت کننده ای ندارد!).

و به گفته شاعر:

دیده ای باید سبب سوراخ کن *** تا حجب را برکند از بیخ و بن

این سبب ها بر نظرها پرده است *** که نه هر دیدار، صنعش را سزاست

و از سوی دیگر، در وادی غلو سرگردان نشوند، آن گونه که بسیاری از صوفیه درباره اقطاب و شیوخ خود معتقد هستند و آن ها را انسان های استثنایی و صاحب اختیار در مسائل شرعی و اوامر و نواهی می دانند و مظهر ذات پاک پروردگار می شمارند و معتقدند که بدون وساطت آن ها به خدا نمی رسند.

همچنین در وادی وحدت وجود (به معنای وحدت موجود) گرفتار نشوند که این خود نیز شرک وسیع و دامنه داری است. یعنی همه موجودات عالم را عین ذات خدا شمردن و اعتقاد به بت های بی شمار داشتن، آن گونه که جمعی از مشایخ صوفیه با صراحت و گاه با کنایه از آن یاد کرده اند.

و نیز در وادی خود بزرگ بینی براثر ریاضات و توهمات ناشی از آن گرفتار نشوند، آن گونه که بسیاری از سران صوفیه گرفتار شدند و شطحیات آن ها معروف است.

آری، هنگامی که عارف و سالک از مسیر عقل و فطرت، و از همه مهم تر، از مسیر شریعت خارج شود در وادی ظلمات شرک و انانیّت فرو می رود و روز به روز از خدا دورتر می شود.

* * *

آسیب مهمی به نام شطحیات

کلمات نا موزون و شرک آلودی که از بسیاری از سران صوفیه صادر شده و نام آن را شطحات یا شطحیات می گذارند، نمونه ای از پیمودن این بیراهه های خطرناک است که بعضی از سالکان براثر دوری از عقل و شرع گرفتار آن می شوند.

واژه «شطح» و «شطحیات» در بسیاری از منابع لغت قدیمی نیامده ولی در لغات جدید تفسیرهایی برای آن دیده می شود، از جمله در کتاب تاج العروس آمده است که واژه شطحیات در میان صوفیه مشهور شده ودر اصطلاح آنان عبارت از کلماتی است که از آن ها درحالی که از خود بی خود می شوند صادر می شود، مانند گفتن: «انا الحق» و «لَیْسَ فی جبتی إِلَّا اللَّهُ».

در لغت نامه دهخدا نیز آمده است: سخنانی است که ظاهر آن خلاف شرع می باشد و بعضی از عرفا در شدت و جد و حال، آن ها را بر زبان می رانند، مانند انا الحق گفتن حسین بن منصور حلاج.

از بایزید بسطامی در تذکرة الاولیاء شیخ عطار نقل شده که می گوید: مدتی گرد خانه (ی کعبه) طواف می کردم چون به حق رسیدم خانه را دیدم که بر گرد من طواف می کند. (5)

در تاریخ تصوف دکتر غنی می خوانیم که جمله «سبحانی ما اعظم شأنی» از بایزید بسطامی مشهور است. (6)

از همه این ها عجیب تر و شرک آلودتر سخنی است که در کتاب شرح شطحیّات شیخ روزبهان از بایزید نقل شده که به او گفتند: خلق (در روز قیامت) تحت لوای محمد(صل الله علیه و آله) خواهند بود. گفت: لوای من از لوای محمد عظیم تر است. (7)

امام خمینی (ره) جمله جالب و قاطعی در نقد شطحیات صوفیه می گوید. در کتاب مصباح الهدایة می فرماید: «مَا وَقَعَ مِنْ الشطحیات مِنْ بَعْضِ أَصْحَابِ الْمُکَاشَفَةِ وَ السلوک وَ أَرْبَابِ الرِّیَاضَةِ فَهُوَ لِنُقْصَانِ سُلُوکِهِمْ وَ بَقَاءِ الانانیة فی سِرَّهُمْ اَوْ سُرَّ سِرَّهُمْ فَتَجَلَّی عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ بالفرعونیة»(8)؛ (آنچه به عنوان شطحیات از بعضی از اصحاب مکاشفه و سلوک و ارباب ریاضت صادر شده به سبب ناقص بودن سلوک و بقاء خود خواهی و انانیّت در درونشان یا درون درونشان بوده است و به سبب آن، نفس آن ها همچون فرعونی بر آن ها تجلی کرده است [و این کلمات ناموزون و ادعاهای باطل را گفته اند]).

آیا از امامان معصوم: یا اصحاب والامقام آن ها به یقین جمعی از آنان که درجات سیر و سلوک الی الله را پیموده اند هرگز کسی امثال این اباطیل را شنیده است؟

آری، هنگامی که انسان از محور عقل و شرع دور شود گرفتار این خرافات و سخنان شرک آلود بی پایه و ادعاهای شیطانی می شود.

بنابراین، باید عارفان راستین و سالکان واقعی عنان خود را به دست شرع و عقل بسپارند تا در بیراهه ها و در دام شیطان نیفتند.

علم و عقل ستیزی در تعلیمات انحرافی

یکی از مهم ترین محورهای عرفان اسلامی یا به تعبیر دیگر، معیار شناخت آن از عرفان های کاذب، توجه به عقل و عقلانیت است.

عرفان های کاذب برای توجیه عقاید و اعمال غیر منطقی خود در نخستین گام ارزش و حجیت عقل را زیر سؤال می برد تا بتوانند بدون برخورد با مانعی مسیرهای خرافی و غیر عاقلانه و حتی سخنان کفرآلود را به خورد پیروان خود بدهند.

اصولاً گروهی از آنان عقل و علم را حجاب اکبر می شمرند و معتقدند که در این مسیر تنها عشق باید پیشوای سالک باشد.

دکتر قاسم غنی در کتاب تاریخ تصوف خود چنین آورده است: جنید بغدادی که از سران معروف صوفیه است و شاگرد شیخ سرّی سَقَطی بوده عقیده داشت که خواندن و نوشتن سبب پراکندگی اندیشه صوفی است. (9)

همان نویسنده تحت عنوان آثار ادبی صوفیه می نویسد: از مطالعه تراجم احوال صوفیه و اطلاع بر اقوال و احوال عرفا (ی آنان) این بوده است که همیشه علم رسمی و قیل و قال مدرسه و کتاب و دفتر را حجاب راه سالک می شمردند. . . زیرا احوال و مبانی طریقت و سلوک با علم ظاهر مخالف است و عارف معتقد است: «العلم هو الحجاب الاکبر. . . » شرط وصول به معرفت را این می دانستند که لوح قلب را باید از نقش آموختنی های مدرسه پاک کرد. تا آن صفا و سادگی حاصل نگردد محال است که برای پذیرفتن نقش معرفت الهی آماده شود.

در تأیید این سخن که انسان باید لوح دل را از همه علوم و دانش ها پاک کند تا آماده پذیرش معرفت الهی شود، مولوی نیز به تشبیهاتی مغالطه گونه پرداخته و در اشعارش آورده است:

بر نوشته هیچ بنویسد کسی *** یا نهالی کارد اندر مغرسی

کاغذی جوید که آن بنوشته نیست *** تخم کارد موضعی کان کشته نیست

ای برادر! موضع ناکشته باش *** کاغذ اسپید نابنوشته باش

تا مشرف گردی از نون و القلم *** تا بکارد در تو تخم آن ذوالکرم(10)

مخالفت این گروه ها با علم و دانش به حدی است که شبلی، از سران معروف صوفیه می گفت: «کسی را سراغ دارم که وارد صوفیه نشد مگر جمیع دارایی خود را انفاق کرد و هفتاد صندوق کتاب را که خود نوشته و حفظ کرده بود و به چندین روایت درست کرده بود در این رودخانه دجله که می بینید غرق کرد» مقصود شبلی از این آدم خود او بود. (11)

از ابوسعید ابوالخیر که او نیز از معاریف آنان است نقل شده که گفت: «رَأْسُ هَذَا الْأَمْرِ کَبَسَ الْمَحَابِرَ وَ خَرَقَ الدَّفَاتِرِ وَ نِسْیَانِ الْعُلُومِ»؛ (آغاز این کار [عرفان و تصوف] پنهان کردن دوات و مرکب و پاره کردن دفاتر و فراموشی علوم است).

در این زمینه سخنان زیادی از آن ها نقل شده است.

بدون شک مسیر قرآن و اهل بیت: و شریعت اسلام کاملاً مخالف آن است. اسلام و به ویژه قرآن اهمیت فوق العاده ای برای عقل و عقلانیت قائل است و سرآغاز مهم ترین کتاب حدیث ما، کافی، احادیثی است که اهمیت عقل و عقلانیت را اثبات می کند.

علم و دانش، مهم ترین چیزی است که در آغاز نبوت و در آیات نخستینی که از قرآن مجید بر قلب پیغمبر(صل الله علیه و آله) نازل شد اهمیت آن بیان گردیده وتکیه بر قلم ونوشته ها شده است «اقْرَأْ بِسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ * خَلَقَ الاِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّکَ الاَکْرَمُ * الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الاْنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ».

البته شکّی نیست که اگر علم و دانش برای خودنمایی و خودبزرگ بینی و برتری جویی باشد و انسان از آن به خدا نرسد، حجابی خواهد بود، ولی این دلیل نمی شود که انسان علم و دانش را رها سازد و جهل را دست مایه پیشرفت کار خود قرار دهد.

* * *

درحقیقت نخستین گامی که عارفان التقاطی و کاذب از عارفان راستین اسلامی جدا می شوند همین مسأله است که آن ها علم را سد راه می دانند و عشق جدا شده از علم را مرکب راهوار و چه مفاسد و خرافات و اعتقادات ناموزون و اعمال زشت و ناپسندی از آن سرچشمه گرفته که بررسی آن ها نشان می دهد اسلام چه راه روشنی را برای پیروانش برگزیده و دیگران چه راه ظلمانی و تاریکی را.

شاهد این سخن مطالبی است که ابن جوزی حنبلی در کتاب تلبیس ابلیس از احیاء العلوم نقل می کند که او درباره مشایخ صوفیه مطالبی کاملاً غیر عقلانی آورده است، ازجمله می گوید: یکی از شیوخ در آغاز کار از شب خیزی کسل می شد، بر خود الزام کرد که شب را به صبح بر روی سر بایستد تا نفس او از روی میل و رغبت به شب خیزی مبادرت کند.

دیگری برای این که دوستی مال را از دل بیرون کند تمام اموالش را آتش زد و به دریا ریخت زیرا می ترسید اگر به مردم ببخشد دچار ریا شود.

دیگری به منظور عادت کردن به حلم و بردباری کسی را استخدام کرده بود که در میان مردم به او فحش و دشنام دهد.

دیگری برای تحصیل شجاعت، در هنگام زمستان و موقع طوفان و تلاطم دریا بر کشتی سوار می شد (و جان خود را به خطر می انداخت).

ابن جوزی بعد از نقل این داستان های عجیب و دور از عقل وشرع می نویسد: تعجب من از ابوحامد (غزالی) بیشتر است از کسانی که این اعمال زشت را مرتکب می شدند زیرا او پس از نقل آن ها نه تنها هیچ گونه نکوهشی از آنان نکرده بلکه این حکایات را برای تعلیم و تربیت دیگران بیان نموده است. (12)

نامبرده (ابن جوزی) در نقل دیگری می گوید: غزالی از ابن کُرینی نقل کرده است: زمانی وارد یکی از شهرها شدم در آن جا حُسن سابقه ای پیدا کردم و به خوبی و درستکاری معروف شدم. روزی به حمام رفتم و لباس پر قیمتی را دزدیده، در زیر لباس های کهنه و مندرس خود پوشیدم و از حمام خارج شدم، آهسته آهسته راه می رفتم (تا مردم متوجه شوند و به سراغ من بیایند)، مردم دویدند و مرا گرفته و جامه های کهنه را از بر من بیرون آوردند و لباس های پر قیمت را به صاحبش دادند. بعد از این واقعه به دزد گرمابه مشهور شدم و به این وسیله نفس من راحت شد.

غزالی پس از نقل این حکایت زشت و نامعقول می گوید: این گونه خودشان را ریاضت می دادند تا از توجه مردم و نفس راحت شوند. (13)

از این گونه کارهای وحشتناک غیر عاقلانه در حالات صوفیان و عارفان گم کرده راه فراوان دیده می شود که اگر جمع آوری گردد کتابی را تشکیل می دهد.

بی دلیل نیست که آن ها در اولین گام، حجیت عقل را انکار می کنند و خود را از قضاوت آن رها می سازند و علم را حجاب اکبر می شمارند چراکه اگر این کار را نکنند تمام این حالات و کرامات زیر سؤال می رود و به عنوان خرافات شناخته می شود.

غلطیدن در وادی خرافات

نمونه دیگری از خرافات آن ها چیزی است که شیخ عطار در تذکرة الاولیاء آورده است. او از ابوبکر کتّانی (بعد از آن که او را مدح و ثنا گفته) چنین نقل می کند که او شیخ مکه و پیر زمان بود و صحبت جُنید و ابوسعید خرّاز و ابوالحسن نوری دریافته، و او را چراغ کعبه گفتندی، و در طواف دوازده هزار ختم قرآن کرده بود و سی سال در زیر ناودان بوده و خواب نکردی و گفت:

مرا اندک غباری (کدورتی) بود با امیرالمؤمنین علی کرّم اللَّه وجهه بدان سبب که رسول الله(صل الله علیه و آله) فرموده بود: «لا فتی الّا علی»، (شرط فتوّت آن است که اگرچه معاویه بر باطل بود و او بر حق کار به وی بازگذاشتی تا چندان خون ریخته نشدی). و گفت: «میان صفا و مروه خانه داشتم. شبی در آن جا مصطفی را علیه الصّلاة والسّلام، به خواب دیدم با یاران او، که درآمدی و مرا در کنار گرفتی. پس اشارت کرد به ابوبکر رضی اللّه عنه که: او کیست؟ گفتم: ابوبکر. پس به عمر اشارت کرد. گفتم: عمر. پس به عثمان اشارت کرد. گفتم: عثمان.

پس اشارت کرد به علی. من شرم داشتم به سبب آن غبار (کدورت). پیغمبر علیه الصّلاة والسّلام مرا با علی رضی اللّه عنه برادری داد تا یکدیگر را در کنار گرفتیم. پس ایشان برفتند. من و امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بماندیم. مرا گفت: بیا تا به کوه ابوقبیس رویم. به سر کوه رفتیم و نظاره کعبه کردیم. چون بیدار شدم خود را به کوه ابوقبیس دیدم و ذرّه ای از آن غبار در دل من نمانده بود. (14)

این سخن که مملو از خرافات و گفته های غیر عاقلانه است نشان می دهد که فاصله گرفتن از عقل و مبانی شرع، انسان را در چه وادی هایی گرفتار می کند.

چگونه ممکن است انسانی در زیر ناودان طلا در مکه سی سال بماند و خواب به چشمانش نرود؟

چگونه ممکن است کسی در طواف دوازده هزار بار ختم قرآن کند؟

چگونه ممکن است کسی معتقد باشد که علی(علیه السلام) در مقابله با معاویه که حکومت اسلامی را از مسیر خود به کلی منحرف ساخت راه خطا پیموده و می بایست حکومت را به او واگذار کند؟

چگونه ممکن است انسان در خواب ببیند بالای کوه ابوقبیس است و بعد از بیداری خود را همان جا ببیند؟

متأسفانه از این گونه سخنان در حالات این عارفان کاذب بسیار نوشته شده است.

سقوط در دره هولناک تفسیر به رأی

ازجمله آسیب هایی که در مسیر عرفان نظری براثر فاصله گرفتن از تعلیمات قرآن و کلمات معصومین: و بیگانگی از عقل، دامن گروهی از پویندگان این راه را گرفته، افتادن در مسیر تفسیر به رأی است، یعنی نصوص قرآنی و حدیث را به میل خود تفسیر کردن و بر خواسته های خود تطبیق نمودن و به جای تبعیت از خدا و معصومین: آن ها را به پیروی از افکار نادرست خویشتن خواندن و به جای شاگردی کردن در محضر استاد، خود را بر کرسی استاد نشاندن.

در حالی که در احادیث اسلامی به شدّت درباره تفسیر به رأی و تطبیق آیات و روایات بر خواسته های خویش هشدار داده شده به گونه ای که در حدیثی از رسول خدا(صل الله علیه و آله) می خوانیم: «مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْیِهِ فَقَدِ افْتَری عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ»(15)؛ (کسی که قرآن را با آراء شخصی خود تفسیر کند بر خدا افتری بسته است).

در حدیث دیگری هشدار شدیدتری داده شده و امام صادق(علیه السلام) می فرماید: «وَمَنْ فَسَّرَ بِرَأْیِهِ آیَةً مِنْ کِتَابِ اللَّهِ فَقَدْ کَفَرَ»(16)؛ (کسی که حتی یک آیه از قرآن را مطابق میل شخصی خود تفسیر کند کافر شده است).

همچنین در حدیث دیگری از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «مَنْ فَسَّرَ الْقُرآنَ بِرَأْیِهِ، اِنْ أَصَابَ لَمْ یُوجَرْ، وَاِنْ أَخْطَأَ خَرَّ [سَقَطَ] أَبْعَدَ مِنَ السَّمَاءِ»(17)؛ (کسی که قرآن را به رأی خود تفسیر کند اگر به واقع هم برسد اجر و پاداشی ندارد و اگر خطا کند، به اندازه بیش از فاصله آسمان تا زمین سقوط می کند).

این سخن منحصر به روایات شیعه و اهل بیت: نیست. در صحاح اهل سنت نیز از تفسیر به رأی نکوهش شدیدی شده است. ازجمله ترمذی در سنن خود بابی تحت عنوان تفسیر به رأی باز کرده در آن، احادیث متعددی آورده است، ازجمله از رسول خدا(صل الله علیه و آله) نقل می کند: «مِنْ قَالَ فی الْقُرْآنِ بِغَیرِ عِلْمٍ فَلْیتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ»(18)؛ (آن کس که بدون آگاهی درباره قرآن چیزی بگوید، جایگاه خود را در آتش دوزخ مهیا ساخته است).

خطاهای محیی الدین

هنگامی که به کتب و نوشته های این گونه عارفان مراجعه می کنیم تفسیر به رأی هایی را می بینیم که به راستی وحشتناک است. به عنوان نمونه محیی الدین عربی در جلد اول فتوحات مکیه در تفسیر آیه 6 و7 سوره بقره: «اِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ * خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَعَلی سَمْعِهِمْ وَعَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَة وَلَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» عبارتی دارد که ترجمه اش چنین است: خداوند می فرماید: ای محمد! کسانی که کافر شدند محبت خود را در من خلاصه کرده اند و بدین علت برای آن ها تفاوت نمی کند که آن ها را از عذاب هایی بیم دهی که من تو را به ابلاغ آن مأموریت داده ام یا بیم ندهی. آن ها به گفتار تو ایمان نمی آورند زیرا غیر مرا درک نمی کنند.

تو آن ها را از مخلوقات من بیم می دهی درحالی که آن ها مخلوقات مرا نه درک می کنند و نه می بینند و چگونه ممکن است آن ها به تو ایمان بیاورند در حالی که بر دل های آنان مهر نهاده ام (غیر من در دل های آن ها ورود نمی کند) و در دل آن ها جایگاهی برای غیر من نیست و بر گوش های آن ها نیز مهر نهاده ام و بدین علت سخنی در جهان جز از من نمی شنوند و بر چشم های آن ها پرده ای از نور و بَهایَم (درخشندگی ام) به هنگام مشاهده من افکنده ام که غیر از مرا نمی بینند؟ آن ها عذاب عظیمی نزد من دارند (و آن اینکه) آن ها را بعد از این مشاهده نورانی به انذار تو باز می گردانم و آن ها را از خودم محجوب می سازم همان گونه که تو را (ای پیغمبر!) بعد از قاب قوسین او ادنی (نزدیک ترین قرب پیامبر اکرم(صل الله علیه و آله) به خداوند در داستان معراج) از آن منزلت فرود آوردم و گرفتار کسانی ساختم که تو را تکذیب می کنند و آنچه را که از سوی من برای آن ها آورده ای در برابر تو رد می نمایند و به خاطر من سخنانی می شنوی که سینه تو تنگ می شود. (19)

از عبارات مذکور روشن می شود که تفسیر به رأی چه بلای عظیمی در فهم معانی کتاب و سنت ایجاد می کند تا آن جا که افراد کافر بسیار منحرفی را که قرآن در جای دیگر آن ها را از چهارپایان هم پست تر شمرده، مؤمن ترین افراد به خدا و مقرب ترین بندگان معرفی می کند! کفر را به ایمان و ظلمت را به نور وب دترین را به بهترین تبدیل می کند. (20)

نیز محیی الدین عربی در فصوص الحکم در ذیل فصّ کلمه «اسماعیلیه» می گوید: خداوند حضرت اسماعیل را در قرآن به عنوان صادق الوعد مدح کرده نه صادق الوعید (صادق بودن در تهدیدها) وخداوند خودش نیز چنین است چون فرموده است: «َنَتَجاوَزُ عَنْ سَیِّئَاتِهِمْ»(21)؛ (از گناهان آن ها صرف نظر می کنیم)، با این که گنهکاران را تهدید به عذاب کرده است و در ذیل آن اشعاری آورده که یک بیتش این است:

«یسمی عذاباً من عُذوبة طَعمه *** و ذلک له کالقشر والقشر صائن»(22)؛ (عذاب نامیده می شود به دلیل شیرینی طعمش [از ماده عَذب] و این عذاب نسبت به عذب [که به معنی شیرینی است] مانند پوست است نسبت به مغز و می دانیم که پوسته هر دانه یا میوه ای حافظ و نگهدارنده آن است).

قیصری، شارح معروف فصوص الحکم در شرح این کلام محیی الدین در فصوص می گوید: نعمت های الهی به شقاوت مندان عذاب نامیده شده به علّت عذوبت و گوارایی طعم آن برای آنان، زیرا عذاب در اصل از «عَذب» گرفته شده و این لفظ معنای واقعی آن را (که شیرینی و گوارایی است) از درک کسانی که محجوب و غافل از حقایق اشیاءاند می پوشاند و یا این که اشاره به نعمت های دوزخیان است که آن نعمت ها همچون پوسته ای است برای نعمت های اهل بهشت چرا که بهشت، پیچیده شده در میان ناراحتی هاست. آیا نمی بینی که کاه نعمت حیوان است و گندم نعمت انسان و گندم به وسیله کاه حفظ می شود. (23)

این تفسیر در تضاد آشکار با تمام آیاتی از قرآن است که درباره عذاب دوزخیان نازل شده و پیامبر اکرم(صل الله علیه وآله) را نذیر معرفی می کند و اگر چنین تفسیر مضحکی را بپذیریم باید درباره عذاب دنیا یعنی زلزله های ویرانگر و صاعقه ها و طوفان های مرگبار که بر امت های پیشین نازل شد و قرآن آن ها را عذاب دنیا می شمرد و عذاب آخرت را از آن شدیدتر معرفی می کند(24)، نیز معتقد باشیم که آن عذاب های دنیوی هم گوارا و شیرین و جالب بوده است!

راستی مایه حیرت است که آنها گویا نگاهی به آیات قرآن حتی نگاهی گذرا نکرده اند چراکه قرآن بیش از پنجاه بار عذاب آخرت را «الیم» (دردناک) توصیف کرده در حالی که چیزی که شیرین است دردناک نیست و بارها آن را «مُهین» به معنای خوارکننده ذکر می کند، آیا آنچه عذوبت و شیرینی دارد می تواند خوارکننده باشد؟

باز در جایی دیگر از قرآن مجید می خوانیم که دوزخیان دست به دامان مالک دوزخ می شوند و از او تقاضا می کنند: آیا ممکن است مرگ ما فرا رسد و از این عذاب خلاصی یابیم؟ و او در جواب می گوید: شما باید در این جا همچنان معذّب بمانید. (25)

و در توصیف عبادالرحمن می فرماید: «آن ها کسانی هستند که می گویند: خداوندا! عذاب دوزخ را از ما دور کن که عذابی سخت و پردوام است! مسلّماً آن (جهنم)، بد جایگاه و بد محلّ اقامتی است!». (26)

و اگر تمام آن آیات قرآن را که درباره دوزخ و دوزخیان و عذاب های گوناگون آن ها سخن می گوید بررسی کنیم خواهیم دید که تفسیر مزبور با صد ها آیه از قرآن مجید در تضاد آشکار است.

اوج تفسیر به رأی

نمونه دیگر که بسیار شگفت انگیز است این است که محیی الدین در فصوص الحکم در فصّ هارونیه می گوید: عدم توانایی هارون برای جلوگیری از گوساله پرستان آن گونه که موسی بر آن ها مسلط شد حکمت آشکاری از سوی خداوند داشته است و آن این که خدا در هر صورتی پرستیده شود (حتی در صورت گوساله). (27)

قیصری در شرح کلام محیی الدین می گوید: عدم تأثیر سخنان هارون در جلوگیری از گوساله پرستی و عدم سلطه بر گوساله پرستان آن گونه که موسی سلطه یافت حکمتی آشکارا از سوی خداوند بوده است تا خداوند در تمامی صورت های عالم هستی پرستیده شود هرچند این صورت از بین می رود و فانی می شود ولی از بین رفتن صورت و فناء آن بعد از آن بوده که به الوهیت نزد پرستندگان شناخته شده است. (28)

روشن است که تمام این استنباط ها و تفسیرهای نادرست از اعتقاد به وحدت وجود (به معنای وحدت وجود وم وجود) سرچشمه گرفته و آن ها معتقدند که به توحید حقیقی راه یافته اند در حالی که در پرتگاه شرکی افتاده اند که از اعتقاد همه مشرکان بدتر است. مشرکان بت های خاصی را پرستش می کردند اما این گونه وحدت وجودی ها تمام موجودات عالم را بتی برای خود می دانند و آن را شایسته پرستش می شمرند؛ مشروط به این که محدود به بت خاصی نباشیم.

اوج تفسیر به رأی را در کلام یکی دیگر از طرفداران این مکتب انحرافی می توان مشاهده کرد. طبق نقل ابن ابی الحدید، ابوالفتوح احمد بن محمد الغزالی واعظ، برادر غزالی معروف، واعظ توانایی بود. هنگامی که به بغداد آمد و برای مردم آن جا وعظ می کرد شیوه نادرستی را انتخاب کرد زیرا او طرفداری شدیدی از شیطان می نمود و می گفت: او سید الموحدین (سرور موحدین) است. روزی بر منبر گفت: هرکس توحید را از شیطان فرا نگیرد کافر و زندیق است زیرا به شیطان دستور داده شد که برای غیر مولایش سجده کند، او خودداری کرد و سجده ننمود. (29)

این سخن را با آیات زیر که در سوره حجر بعد از امتناع ابلیس از سجده بر آدم(علیه السلام) آمده مقایسه کنید: «قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَاِنَّکَ رَجِیمٌ * وَاِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ اِلی یَوْمِ الدِّینِ. . . اِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ اِلاَّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ * وَاِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِین»(30)؛ (فرمود: [از صف آن ها] فرشتگان بیرون رو، که رانده شده ای و لعنت [و دوری از رحمت حق] تا روز قیامت بر تو خواهد بود. . . بر بندگانم تسلط نخواهی یافت؛ مگر گمراهانی که از تو پیروی می کنند و دوزخ، میعادگاه همه آنهاست).

مقایسه این دو با هم نشان می دهد که تفسیر به رأی چه بلایی بر سر آیات الهی می آورد و پیروانش را تا چه حد از خدا و کلمات حق دور می سازد.

جالب این که عبدالرحمن جامی که یکی از مشاهیر صوفیه است در اشعار خود حدیثی آورده که گفتگوی شیطان را با موسی(علیه السلام) شرح می دهد. موسی(علیه السلام) بر او ایراد می گیرد که چرا بر آدم سجده نکردی؟ او می گوید: غیرت من اجازه نمی دهد که بر غیر خدا سجده کنم. و بعد از گفتگوی نسبتاً طولانی میان این دو، ظاهراً موسی مغلوب می شود. اشعار وی چنین است:

پور عمران به دلی غرقه نور *** می شد از بهر مناجات به طور

دید در راه سر دوران را *** قاید لشکر مهجوران را

گفت: از سجده آدم به چه روی *** تافتی روی رضا راست بگوی

گفت: عاشق که بود کامل سِیر *** پیش جانان نبرد سجده غیر

گفت موسی: که به فرموده دوست *** سر نهد هر که به جان بنده اوست

گفت: مقصود از آن گفت و شنود *** امتحان بود محب را نه سجود

گفت موسی: که اگر حال این است *** لعن و طعن تو چرا آئین است

بر تو چون از غضب سلطانی *** شد لباس ملکی شیطانی

گفت: کین هر دو صفت عاریت اند *** مانده از ذات به یک ناحیت اند

گر بیاید صد از این یا برود *** حال ذاتم متغیر نشود

ذات من بر صفت خویشتن است *** عشق او لازمه ذات من است

تاکنون عشق من آمیخته بود *** در عَرَض های من آویخته بود

داشت بخت سیه وروز سفید *** هر دمم دستخوش بیم و امید

این دم از کشمکش آن رستم *** پسِ زانوی وفا بنشستم

لطف و قهرم همه یکرنگ شده ست *** کوه وکاهم همه همسنگ شده ست

عشق شست از دل من نقش هوس *** عشق با عشق همی بازم وبس

تفکر انحرافی ای که در این اشعار بر اثر تفسیر به رأی در یک مقیاس وسیع منعکس است با قرآن مجید کاملاً در تضاد و تناقض می باشد، زیرا قرآن در آیات متعددی می گوید: شیطان براثر سرکشی و تکبر از درگاه خدا برای همیشه رانده شد و او هم بر اثر لجاجت تصمیم به وسوسه فرزندان آدم(علیه السلام) و گمراه ساختن آنها گرفت و لعنت خدا تا روز قیامت شامل حال او گشت و ما همیشه هنگام خواندن قرآن مجید طبق دستوری که قرآن به ما داده است «فَاِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ»(31) از شر شیطان رجیم به خدا پناه می بریم.

قرآن با صراحت می گوید: شیطان سلطه ای بر بندگان خالص ندارد بلکه به سراغ گمراه ساختن کسانی می رود که از او تبعیت می کنند: «انَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَعَلی رَبِّهِم یَتَوَکَّلُونَ انَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذِیْنَ یَتَوَلَّونَهُ وَالَّذِیْنَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُوْنَ»(32)؛ (او بر کسانی که ایمان دارند و توکل بر پروردگارشان می کنند سلطه ندارد، تسلط او تنها بر کسانی است که او را به دوستی و سرپرستی خود برگزینند، و به او شرک می ورزند [و فرمانش را در برابر فرمان خدا لازم الاجرا می دانند]).

اگر او به زعم احمد غزالی و جامی، رئیس الموحدین می باشد و عاشق پاک باخته خداوند متعال است نه تنها نباید از او به خدا پناه برد بلکه باید به خود او پناه برد و در سِلک او وارد شد و او را شفیع درگاه خداوند شمرد!

به راستی انسان شرمش می آید که این گونه کلمات ناموزون و سخیف را نقل کند و اگر فقیهانِ حافظ شریعت و متکلمان راستین شیعه نبودند این گروه گمراه چه بلایی بر سر اسلام و قرآن و شریعت می آوردند.

و از این عجیب تر تفسیر به رأی هایی است که شخص نه تنها در مفاهیم کلمات طبق امیال باطنی خود تصرف می کند بلکه الفاظ را نیز تغییر می دهد. به عنوان نمونه، محیی الدین عربی در فص موسوی چنین می گوید: « أَنَّ الْمُرَادَ بِقَوْلِ فِرْعَوْنَ [لَئِنْ اتَّخَذْتَ إِلَهَاً غَیْرَی لاجعلنک مِنْ الْمَسْجُونِینَ] لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْتُورِینَ لِأَنَّ السِّینِ مِنْ أَحْرُفٍ الزَّوَائِدَ فَإِذَا حَذَفْت مِنْ سِجْنِ بَقِیَّةِ جُنَّ وَم عْنَاهَا الْوِقَایَةِ وَ السَّتْرُ »(33)؛ (این که فرعون موسی را تهدید می کند که اگر خدایی غیر از من را بپذیری تو را از زندانیان قرار می دهم، گرچه ظاهر این جمله تهدید موسی است ولی در واقع تهدید نیست، وعده حمایت از اوست زیرا سین از حروف زائده است بنابراین، مسجونین تبدیل به مجونین می شود که از ماده جنّ به معنای پوشاندن و حمایت کردن آمده است و در واقع فرعون به موسی وعده حمایت می دهد).

حیرت آور است که ما نه تنها مفاهیم قرآن را به میل خود تغییر دهیم بلکه الفاظ قرآن را نیز عوض کنیم که در واقع نوعی تحریف قرآن است وآن را تبدیل به لغتی کنیم که این لغت در عرف عرب نیز وجود ندارد، یعنی مجونین گفته نمی شود، بنابراین باید اول سین را برداشت تا تبدیل به مجونین شود وسپس نونی بعد از جیم اضافه کرد که تبدیل به مجنونین شود و مجنون را نیز به معنای حمایت شده تفسیر کرد برخلاف مفهومی که ابتدا از آن فهمیده می شود.

از همه این ها گذشته، فرعون نه تنها حمایتی از موسی نمی کرد بلکه او را تحت تعقیب شدید قرار داد و می گفت: «وَقالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونی أَقْتُلْ مُوسی وَلْیَدْعُ رَبَّهُ اِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الاَْرْضِ الْفَسادَ»(34)؛ (و فرعون گفت: بگذارید موسی را بکشم، و او پروردگارش را بخواند[تا نجاتش دهد] زیرا من می ترسم آیین شما را دگرگون سازد، و یا در این سرزمین فساد بر پا کند!).

و اضافه بر این، فرعون نوزادان پسر بنی اسرائیل را می کشت و نوزادان دختر را برای کنیزی و استفاده های مختلف زنده نگه می داشت. بنابراین، هم خود موسی را تهدید می کرد و هم حامیان او را نابود می ساخت.

انگیزه های پیدایش تفسیربه رأی

حقیقت این است که گروهی از عارف نمایان یا عارفان منحرف و به ویژه صوفیه، پیش داوری هایی درباره اصول و یا فروع دین دارند؛ هنگامی که آن ها را در تضاد با آیات قرآن یا روایات معصومین: می بینند و نمی توانند از هیچ کدام چشم پوشی کنند به سراغ تفسیر به رأی می روند ولی در این جا اصالت را به پیش داوری های خود می دهند و آیات وروایات را با تغییر دادن محتوا، بر آن تطبیق می کنند. در حالی که می بایست اصالت را به وحی الهی و کلمات معصومین: می دادند و افکار و رفتار خود را با آن اصلاح می کردند.

فی المثل هنگامی که وحدت وجود (به معنای وحدت موجود) را اصل اساسی مذهب و عقیده خود قرار می دهند ناچار می شوند آیات مربوط به پرستش گوساله سامری و امثال آن را با تفسیر به رأی از مفاد خود منحرف سازند و بگویند: پرستش گوساله سامری نیز پرستش خدا بود زیرا ما یک موجود در عالم بیشتر نداریم و به این شکل، کار همه بت پرستان نیز توجیه می شود. تنها مشکل آن ها این بود که بت های خاصی را انتخاب می کردند و اگر همه چیز را می پرستیدند مشکلی نداشتند.

شیخ شبستری که از پیشوایان این گروه است در کتاب گلشن راز می گوید:

نکو اندیشه کن ای مرد عاقل *** که بت از روی هستی نیست باطل

بدان کایزد تعالی خالق اوست *** ز نیکو هرچه صادر گشت نیکوست

وجود آن جا که باشد محض خیر *** است اگر شری است در وی او ز غیر است

مسلمان گر بدانستی که بت چیست *** بدانستی که دین در بت پرستی است

و گر مشرک ز بت آگاه گشتی *** کجا در دین خود گمراه گشتی

* * *

در مسائل رفتاری و عملی مانند ریاضت های نامشروع نیز به همین توجیه گری ها دست می زنند که یکی از آسیب های مهم سیر و سلوک الی الله است وسرانجام انسان را به بیراهه می کشاند.

پناه بردن به خرافات، مانند چله نشینی و حتی پناه بردن به افکار شیطانی و خود شیطان برای پیشرفت در مسائل روحی و پرداختن به اذکار بی معنا یا بی محتوا و دنباله روی بی چون و چرا از شیخ و قطب و مرشد و به تعبیر دیگر، دلیل راه، و غلو درباره مشایخ و پناه بردن به مکاشفات خیالی و پنداری، از آسیب های دیگری است که دامن گروهی از عارفان را گرفته و سر از عرفان های کاذب و شیطانی درآورده است.

 

منبع

1- قرآن کریم.

2- بحار الأنوار، مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی، محقق/ مصحح: جمعی از محققان، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1403 قمری، چاپ دوم.

3- تاریخ تصوف در اسلام، غنی، قاسم، ابن سینا، تهران، 1330 شمسی،

4- کتاب التفسیر، عیاشی، محمد بن مسعود، تحقیق: رسولی محلاتی، سید هاشم، چاپخانه علمیه، تهران، 1380 قمری، چاپ اول.

5- تذکرة الأولیاء، عطار نیشابوری، فرید الدین محمد بن ابراهیم، محقق: نیکسون، مکتبه لیدن، لیدن، 1905 م.

6- تلبیس إبلیس، جمال الدین أبو الفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد جوزی تحقیق: ذکاوتی قرارگوز لو، علی رضا، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، 1368 شمسی.

7- سنن الترمذی، الترمذی، محمد بن عیسی، دار الفکر، بیروت، 1417 قمری.

8- شرح شطحیات، بقلی شیرازی، روزبهان، مترجم: سپهبدی، عیسی، کتابخانه طهوری، تهران، 1374 شمسی، چاپ اول.

9- شرح فصوص الحکم، قیصری رومی، محمد داوود، محقق: آشتیانی، سید جلال الدین، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1375 شمسی، چاپ اول.

10- شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، أبو حامد عز الدین عبد الحمید بن هبة الله بن محمد بن محمد، محقق / مصحح: ابراهیم محمد ابوالفضل، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، قم، 1404 قمری، چاپ اول.

11- الفتوحات المکیة، ابن عربی، محی الدین، دار الکتب العلمیه، بیروت، 2006 م.

12- فصوص الحکم، محی الدین ابن عربی، انتشارات الزهرا، 1366 شمسی.

13- فصوص الحکم، محی الدین ابن عربی، تعلیقه: عفیفی، ابو العلاء، تحقیق، آشتیانی، جلال الدین، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1369 شمسی.

14- الکافی، کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، محقق/ مصحح: غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، دار الکتب الإسلامیه، تهران، 1407 قمری، چاپ چهارم

15- مثنوی معنوی، بلخی مولوی، جلال الدین، انتشارات امیر کبیر، تهران، 1361 شمسی.

16- مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، کاشانی، عزالدین محمود، مقدمه، تصحیح، توضیحات، کرباسی، عفت، برزگر خالقی، محمد رضا، انتشارات زوار، تهران، 1382 شمسی.

17- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، محقق/ مصحح: مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، مؤسسه آل البیت(علیهم السلام )، قم، 1409 قمری، چاپ اول.

پی نوشت

(1). قرآن کریم، سوره انعام، آیه 153-

(2). کافی، کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، محقق/ مصحح: غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 1، ص 16، ح 12-

(3). قرآن کریم، سوره فجر، آیات 29 و 30.

(4). قرآن کریم، سوره زمر، آیه 23-

(5). تذکرة الاولیاء، عطار نیشابوری، فرید الدین محمد بن ابراهیم، محقق: نیکسون، ج 1، ص 161-

(6). تاریخ تصوف، غنی، قاسم، ص 449-

(7). شرح شَطَحیّات، بقلی شیرازی، روزبهان، مترجم: سپهبدی، عیسی، ، ص 132-

(8). مصباح الهدایة، کاشانی، عزالدین محمود، مقدمه، تصحیح، توضیحات، کرباسی، عفت، برزگر خالقی، محمد رضا، ص 53-

(9). تاریخ تصوف، همان، ص 508-

(10). مثنوی، بلخی مولوی، جلال الدین، ص 482-

(11). تاریخ تصوف، همان، ص 504-

(12). تلبیس ابلیس، جمال الدین أبو الفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد جوزی تحقیق: ذکاوتی قرارگوز لو، علی رضا، ص 597 و379-

(13). همان.

(14). تذکرة الاولیاء، همان، ج 2، ص 120-

(15). بحارالانوار، مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی، محقق/ مصحح: جمعی از محققان، ج 36، ص 227، ح 3؛ وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، محقق / مصحح: مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، ج 18، باب 13 از ابواب صفات قاضی، ح 37-

(16). تفسیر عیاشی، عیاشی، محمد بن مسعود، تحقیق: رسولی محلاتی، سید هاشم، ج 1، ص 18-

(17). وسائل الشیعه، همان، ج 18، ص 149، ابواب صفات قاضی، باب 13، ح 66-

(18). سنن ترمذی، الترمذی، محمد بن عیسی، ج 4، ص 268-

(19). فتوحات المکیة، ابن عربی، محی الدین، ج 1، ص 178- «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَتَرُوا مَحَبَّتِهِمْ فی عَنْهُمْ فَ [سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ] بوعیدک الذی أرسلتک بِهِ[أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْلا یُؤْمِنُونَ] بکلامک فَإِنَّهُمْ لَا یَعْقِلُونَ غَیْرَی وَ أَنْتَ تُنْذِرْهُمْ بخلقی وَ هَمَّ مَا عَقَلُوهُ وَ لاَ شَاهَدُوهُ وَ کَیْفَ یؤمنونبک وَ قَدْ خُتِمَتِ عَلَی قُلُوبِهِمْ فَلَمْ اجْعَلْ فِیهَا مُتَّسِعًا لغیری وَعَلَی سَمْعِهِمْ فلایسمعون کَلَامًا فی الْعَالِمِ إِلَّا مِنًی[وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَة] مِنْ بهائی عِنْدَ مشاهدتی فَلاَ یُبْصِرُونَ سُوأَی وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ عندی أردهم بعدهذا الْمَشْهَدِ السَّنَی إلَی انذارک وأحجبهم عَنَی کَمَا فَعَلْتَ بک بَعْدَ[قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْن] قُرْبًا أنزلتک إلَی منیکذبک وَ یَرُدُّ مَا جِئْتَ بِهِ إِلَیْهِ مِنًی فی وجهک وَ تَسْمَعُ فی مَا یَضِیقُ لَهُ صدرک».

(20). «وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیراً مِنَ الْجِنِّ وَالاِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذانٌلایَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُون»؛ (به یقین، گروه بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم؛ آن ها دل ها [عقلها]یی دارند که با آن [اندیشه نمی کنند، و] نمی فهمند؛ وچشمانی که با آن نمی بینند؛ و گوش هایی که با آن نمی شنوند؛ آن ها همچون چهار پایان اند؛ بلکه گمراه تر! اینان همان غافلان اند [چرا که با داشتن همه گونه امکانات هدایت، باز هم گمراه اند])! (قرآن کریم، سوره اعراف، آیه 179).

(21). قرآن کریم، سوره احقاف، آیه 16-

(22). فصوص الحکم، محی الدین ابن عربی، ص 194-

(23). شرح فصوص الحکم، قیصری رومی، محمد داوود، محقق: آشتیانی، سید جلال الدین، ص 663-

(24). [فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ ریحاً صَرْصَراً فی أَیَّامٍ نَحِساتٍ لِنُذیقَهُمْ عَذابَ الْخِزْی فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَلَعَذابُ الاْخِرَةِ أَخْزیوَهُمْ لا یُنْصَرُونَ»؛ (سرانجام تندبادی شدید وهول انگیز وسرد وسخت در روزهایی شوم وپرغبار بر آن هافرستادیم تا عذاب خوارکننده را در زندگی دنیا به آن ها بچشانیم؛ وعذاب آخرت از آن هم خوارکننده تراست، و[از هیچ طرف] یاری نمی شوند!). (قرآن کریم، سوره فصلت، آیه 16).

(25). [وَنادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ قالَ اِنَّکُمْ ماکِثُونَ]؛ (آن ها فریاد می کشند: ای مالک دوزخ! [ای کاش]پروردگارت ما را بمیراند [(تا آسوده شویم]! می گوید: شما در این جا ماندنی هستید!). (قرآن کریم، سوره زخرف، آیه 77).

(26). «وَالَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ اِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً، اِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرا وَمُقاماً». (قرآن کریم، سوره فرقان، آیه 65 و66).

(27). فصوص الحکم، همان، ص 194-

(28). شرح فصوص الحکم، همان، ص 1100.

(29). شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، أبو حامد عز الدین عبد الحمید بن هبة الله بن محمد بن محمد، محقق / مصحح: ابراهیم محمد ابوالفضل، ج 1، ص 107-

(30). قرآن کریم، سوره حجر، آیات 34-43-

(31). قرآن کریم، سوره نحل، آیه 98-

(32). قرآن کریم، سوره نحل، آیه 99-

(33). مقدمه فصوص الحکم، محی الدین ابن عربی، تعلیقه: عفیفی، ابو العلاء، تحقیق، آشتیانی، جلال الدین، ص 14-

(34). قرآن کریم، سوره غافر، آیه 26-

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان