-*حسام حیدری: آن وزیر بامزه، آن بهداشت را کرده قبضه، آن دشمن پالم و پارازیت، آن قاتل آنفلوآنزا و برنشیت، آن سلسله جبال نمک، آن که به همه میکند کمک، آن چشمپزشک ماهر، آن همه جا حاضر، آن صاحب کرامت، آن طراح طرح (نیمه کاره) تحول سلامت، آن استاد بحثهای کلامی، آن فلوشیپ قرنیه و سگمان قدامی، آن که همیشه حاضر بود در هر مراسمی، شیخنا و مولانا حسن قاضیزاده هاشمی (هو یحب الدوربین و الدوربین یحبه) از کبار طبیبان بود و ستوده به همه زبانها بود و صاحب بنز و پورش و مگان بود و پیوسته شوخیهای بامزه میکرد و مریدانش قارت قارت بر او میخندیدند و همگان را حال خوش میرفت. رحمها... علیه.
به گزارش به نقل از طنز بی قانون، در ابتدای کار او آوردهاند که عشقِ گوشی و چراغ قوه و چوب بستنی بود و طبابت دوست میداشت. به محضر پیری از بزرگان شهر رفت. پیر گفت: «چه آرزویی در سر داری؟» حسن گفت: «طبابت و صدارت و ماشین خفن خواهم» پیر تاملی کرد و گفت: «این سه نتوانم ولی کلامی به تو یاد دهم که با آن به هرچه خواهی رسی» و در گوش حسن گفت: «زندگی چون چراغ جادوست. چون بمالی غول آن بیرون آمده و تو را به آرزویت میرساند» و این کلام سخت بر جان حسن نشست و از آن پس مالیدن طریق خود ساخت و از این شیوه به کمالات والا رسید و طبابت آموخت و چون مریضی بر او وارد میشد و درمان میخواست به او میگفت: «بمال خودش خوب میشه» و دلدرد گرفتگان را آب جوش نبات و نابینایان را آب هویج تجویز میکرد و این از افضل فضایلش بود.
در خبر است که هنردوست و هنرمند بود و چون هنرمندی را کسالتی رخ میداد؛ به طرفهالعینی بر بالینش حاضر بود و عکسها میگرفت، گرفتنی. و او همان است که مولانا عباس جدیدی (متخصص فی التقطیع الشاخ البز و شاخ الدیگر حیوانات اهلی) در وصف او گوید: «یک عمر جهد کردم که زودتر از مولانا قاضیزاده بر بالین هنرمندان بیمار حاضر شوم و افق زاویه بدنم را در جهت کمک به آنها قرار دهم... اما افسوس که او همیشه زودتر از من میرسید» و او همان است که مولانا آقادوربینی در وصف او هیچ نگفته و فقط به بالکن میرفت و سیگار میکشید. رحمها... علیهما.
او را گفتند: «چهگویی در مورد پرستاران؟ و مطالباتشان؟» گفت: «سریال پرستاران رو میبینم... خیلی خوبه... یه خواهش داشتم که اگه میشه تاریخ شروع سری جدید خندانندهشو رو هم اعلام کنید... میخوام شرکت کنم ... با تشکر... هاشمی از تهران»
مریدی او را گفت: «مرا نصیحتی کن.» گفت: «اگر تو را پرسند که پالم و پارازیت و زیرمیزی دانی؟ نگو ندانم که گویند بیسواد است و نگو دانم که گویند ناکارآمد است و نگو مفید است که فحشت دهند و نگو مخرب است که اخراجت کنند و در جمله مسائل اول تکذیب کن بعد تایید کن و بعد تایید را تکذیب و تکذیب را تایید کن و آن چنان قاطی پاتی کن که هیچ چیز از هم مشخص نشود و همین طور الی غیرالنهایه»
نقل است که خانوادگی در طریق موفقیت کوشا بودند. چندان که برادر و دو پسرعمویش از نمایندگان ادوار مجلس بودند و ژن خوب بسیار داشتند. آوردهاند که در خانوادهشان رسم این طور است که چون فرزند ذکور به سن قانونی رسد، کاندیدای نمایندگی مجلسش میکنند و به او میگویند: «لایحه تصویب کن... تصویب کن عمو ببینه... الهی قربونش بشم»
در خبر است که چپ و راست خوب نمیشناخت و در هنگام رانندگی راهنمای چپ میزد و راست میپیچید و گاه سرعتش زیاد میشد و ترمز نمیگرفت مگر به سرش ندا میآمد که: «حسن، خطر داره حسن» و این از کرامات بود.
و او را کلمات عالی است. گفت: «در آستانه انتخابات، باید پوستمان کلفتتر شود» و گفت: «تنها 6درصد از ایرانیان الکل مصرف میکنند» و گفت «زشت است عدهای کلیه فروشی کنند و عدهای هم آن را بخرند، درحالی که میتوانیم اهدای عضو انجام دهیم» و این آخری خودش به تنهایی گفت. رحمها... علیه.
در آخر کار او آوردهاند که چون قابضالروح بر او وارد شد تا جانش بستاند. گفت: «آقا این چه وضع جان ستاندنه؟ چرا انقدر غیربهداشتی؟» قابض تاملی کرد و گفت: «خودت رای دادی باید تحمل کنی. الکی روح و روان ما رو نخراش» و جانش را غیربهداشتی ستاند و رفت. رحمها... علیه.
*طنزپرداز