خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ: مهناز فتاحی در زمره معدود نویسندگان و خاطرهنگاران زن کرمانشاه است. نویسندهای که خود از کودکی در جنگ بالیده و شوقش به خواندن و نوشتن در دل صحنههای دلخراش جنگ شکل گرفته است.فتاحی نویسنده کتابی است با عنوان «فرنگیس». کتابی که خاطرات فرنگیس حیدرپور قهرمان مقاومت شهر کرمانشاه را روایت میکند. کتابی که سه سال برای نوشتنش رنج سفر در کوهستان و رسیدن به روستای محل زندگی این شیرزن کرمانشاهی را تحمل کرد تا نام او را اینبار در قالب مکتوب و برای یک کتاب جاودانه کند. این کتاب که از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است، روز گذشته شاهد رونمایی از تقریظ رهبر انقلاب اسلامی بود.به مناسبت این اتفاق، با این نویسنده کرمانشاهی گفتگویی انجام دادیم:
خانم فتاحی شما نویسندگی و روایت کردن خاطرات جنگ را از چه زمانی شروع کردید؟
من نوشتن را از کلاس پنجم دبستان شروع کردم. در سال اول راهنمایی بودم که نخستین مطلبم در کیهان بچهها منتشر شد. در واقع باید بگویم که جنگ باعث شد نویسنده بشوم و بنویسم.
چطور؟
پدر من نظامی بود. رئیس پاسگاه انتظامی مرزی در منطقه کرمانشاه بود. در جریان جنگ و در روزهای ابتدایی آن زخمی شد و جنگ او را از ما بسیار دور کرد. چهار سال حضور در جبهه برای پنج فرزند کوچکش خیلی سخت و دیر گذشت در کنارش ناراحتی و آوارگی جنگ هم بود. من در همین حال و هوای عاطفی بود که دست به قلم بردم اما پیوستن به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و نیز همکاری با گروه مجلات رشد نیز در حرکت دادن من به سمت نوشتن بیشتر و جدی تر بیتاثیر نبود. بعدها خودم نیز به عنوان مربی کانون استخدام شدم. البته تحصیلم در رشته زبان و ادبیات فرانسه را نیز باید به این مساله بیافزایم. آشنایی من با مسائل پایه از جمله زبان و مکاتب ادبی در دانشگاه نیز در نوشتن به من کمک بسیاری کرد.
در زمان جنگ کانون کرمانشاه فعال بود؟
بله. بمب بود اما شوق ما برای کتابخوانی هم بود و گرد کانون میچرخیدیم. در کانون مربی خوبی داشتیم و ما را به کتاب خواندن تشویق میکرد.
کتاب اول شما کی منتشر شد؟
در سال 1387 با عنوان طعم تلخ خرما منتشر شد که خاطرات خودم از جنگ بود. کتاب جایزه کتاب فصل را به دست آورد و نامزد دریافت جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی شد و جایزه پروین اعتصامی را نیز به دست آورد.
چطور به فکر نوشتن خاطرات خودتان افتادید؟
من کودک و خاطره نگار کوچکی بودم که خودم حس کردم باید بنویسم. من دفترچه خاطرات کوچکی داشتم که روزانه در آن خاطره مینوشتم و الان نیز سعی دارم همان کتاب و خاطراتم از جنگ را بازنویسی و در قالب کتابی مفصلتر بار دیگر منتشر کنم.
مهناز فتاحی و فرنگیس حیدرپور در محضر مقام معطم رهبری
سوژههای بعدی و کار نوشتن شما بعد از موفقیت کتاب اول چطور ادامه پیدا کرد؟
وقتی نویسنده باشی، خودت، مردمت و هر چه اطرافت هست به کمکت میآید برای نوشتن. برای من هم این اتفاق افتاد. هم داستان نویسی کردم برای کودکان و نوجوانان و هم به فکر خاطره نویسی از جنگ بودم برای مخاطب بزرگسال. منطقه زندگی من در کرمانشاه آکنده از سوژههای نابی برای نوشتن است. مثلا کتاب «اردیبهشتی دیگر» شامل خاطرات عبدالمجید خزایی که نخستین زندانی است که توانست از زندان بعث فرار کند را با همین رویکرد نوشتم و یا کتاب «قلب کوچک سپهر» درباره کودکی که بیماری قلبی دارد را با الهام از زندگی پسر خودم نوشتم و یا کتاب «دلم یک توپ میخواهد» و بعدتر کتاب فرنگیس و پناهگاه بیپناهان که روایتی است از زندگی در پناهگاه مردمی پارک شیرین در قصر شیرین که نوشتنش سه سال زمان برد؛ پناهگاهی که مورد اصابت موشک قرار میگیرد و سیصد نفر در آن شهید میشوند. یا کتاب «باغ مادربزرک» را درباره باغی که مادربزرگ خودم داشت و در دوران جنگ آن را محل اسکان آوارگان ایرانی و عراقی جنگ کرده بود. به ویژه این اثر را برای مطالعه به خانوادههای امروزی پیشنهاد میکنم تا یادبگیرند چطور در شرایط تحریم باید در مقابل سختیها ایستاد.
به فرنگیس برسم و ماجرای نوشتن این اثر. از شما شنیدم که این کتاب و نوشتنش برای خود شما هم کار ویژهای بوده است
فرنگیس را از مدتها قبل میشناختم. همه میشناختندش. حتی برخی به دیدارش هم رفته بودند و خیلیها مجسمهاش را هم دیده بودند. خیلی ها درباره کاری که کرده بود حرف میزدند. به این فکر کردم که من به عنوان نویسنده زن کرمانشاهی اگر درباره او چیزی ننویسم، چه کسی باید این کار را بکند؟ تصمیم گرفتم هر طور هست اینکار را بکنم. میدانستم سوژهای است که برای نوشتن نیاز به کار زیادی دارد. چرا درباره نماد مقاومت شهرم کسی چیزی ننوشته است. به دیدارش رفتم. او به سختی حرف میزد. حرف زدن برایش کار سادهای نبود و راضی کردنش هم سخت بود.
چرا دوست نداشت حرف بزند؟
نمیدانست که این خاطرهگویی به چه کار میآید. میگفت سالها رنج برده اما کسی به سراغش نیامده و حالا این خاطره گویی قرار است به چه کار چه کسی بیاید. دلشکسته و تنها بود درنتیجه راضی نمیشد. خیلیها هم اذیتش کرده بودند. مثلا آمده بودند و چند شبانه روز از زندگیاش فیلمبرداری کرده بودند و معلوم نبود که فرجامش چه شده است. با او خیلی حرف زدم و توجیهش کردم که این خاطرهگویی برای او چه خاصیتی خواهد داشت و خوشحالم که این روزها میگفت اگر میدانستم این کتاب این قدر بازخورد خواهد داشت خاطرات بیشتری برای شما میگفتم.
پروسه تدوین کتاب چقدر طول کشید؟
حدود سه سال زمان برد. اینطور نبود که یکبار مصاحبه کنم و تدوین. کتاب در حین نوشتن گاه این نیاز را پدید میآورد که بروم و دوباره درباره موضوعی با فرنگیس صحبت کنم. مستندات کتاب هم کم بود. نوشتن اثر رنج زیادی با خود به همراه داشت و خدا را شکر که نتیجه مثبتی داشت.
شما امروز هم یک داستاننویس هستید و هم یک خاطرهنگار جنگ. به باور شما جریان داستاننویسی جنگ با رونق این روزهای بازار کتابهای خاطرهجنگ در محاق رفته است؟
من از داستاننویسی وارد خاطره نویسی شدم. خاطرهنویسی در این سالها اتفاقات خوبی را در بازار کتاب رقم زده و حتی میتوانم بگویم که رمان نویسی درباره جنگ هم مورد غفلت جدی قرار گرفته است اما بسیاری از خاطرات جنگ یک کتاب خاطره صرف نیستند. در درون خود ساختاری داستانی دارند و طوری نوشته میشوند که علاقهمندان داستان حس میکنند در حال خواندن رمان هستند. داستان و خاطره در این آثار گاه بسیار تلفیق شدهاند. با این همه باید این را هم بگویم که سوژههای بسیاری هستند که قابل پرداخت در قالب خاطره نیستند و لازم است به صورت داستانی درباره آنها نوشت. من خودم از این سوژهها و روایتها کم ندارم. به نظرم باید روی داستان و رمان بیشتر کار کرد اما اینکه بگویم خاطره و رمان به تولید آنها صدمه زده است را قبول ندارم.
شما نیروی انسانی متخصص انسانی تربیت شده برای نوشتن از جنگ در کشور را کافی میدانید؟
انشاالله که بله اما نکته این است که بشود نویسندگان صاحب قلم را به سمت نوشتن از جنگ هدایت کرد. خیلی از آنها مایل به ورد در این عرصه نیستند. در مورد خاطره اما وضع فرق میکند و نویسندگان زیادی وجود دارند.