همه ی ما به خوبی از دیدنی ها و زیبایی های کشورمان آگاهی داریم و می توانیم ساعت ها درباره ی آنها سخن بگوییم. اما آیا ساکنان دیگر کشورها هم تصویری خوب از ایران دارند؟ آیا همه ی آنها درباره ی دیدنی های کشورمان اطلاع دارند؟
متاسفانه پاسخ این سوال ها منفی است. بسیاری از گردشگران خارجی هیچگونه شناختی از ایران ندارند و حتی آن را کشوری خطرناک و غیر امن برای سفر می دانند. آنها تحت تاثیر تبلیغات منفی رسانه ها قرار می گیرند و به راحتی قید سفر به یک سرزمین کهن را می زنند. در این میان کسانی هستند که توجهی به این تبلیغات ندارند و دوست دارند خودشان همه چیز را از نزدیک لمس کنند. آنها به هشدارهای اطرافیان توجهی نمی کنند و برای دیدن تصویر واقعی ایران راهی این کشور می شوند.
پیش از این تجربه ی سفر تعدادی از این گردشگران را در اختیار شما قرار دادیم و در مطالب زیر خاطراتشان را برای شما بازگو کردیم:
خاطرات زوج گردشگر اروپایی از سفر به ایران
خاطرات زوج گردشگر کانادایی از سفر به ایران
تعطیلات در ایران ؛ نظرات گردشگران خارجی در مجله گاردین
نکاتی برای سفر به ایران از نگاه یک گردشگر زن آمریکایی
این بار باز هم به سراغ یک زن گردشگر انگلیسی به نام ربکا لاو ( Rebecca Lowe ) می رویم و پای صحبت هایش در مورد ایران می نشینیم. او برایمان از مردم ایران و رفتارشان می گوید و گوشه ای از خاطراتش را با ما به اشتراک می گذارد.
با کارناوال همراه باشید.
با ربکا و هدفش از سفر به ایران آشنا شوید…
ربکا لاو زنی 35 ساله است که در های ویکمب ( High Wycombe ) انگلستان متولد شده و از روزنامه نگاران آزاد در لندن می باشد. وی در گذشته به عنوان خبرنگار ارشد در کانون وکلای بین المللی مشغول بود و در همان جا اصول حقوق بشر و قوانین عمومی را آموخت. ربکا به عنوان خبرنگار و نویسنده در مجلات مشهوری چون گاردین، اکونومیست، ایندیپندنت، اسپکتکتور و تایمز و چندین مجله دیگر فعالیت می کرد و موفق به کسب درجاتی از دانشگاه کمبریج و استنفورد گشته بود. وی در جولای 2015 تصمیم گرفت سفری مستقل را با دوچرخه از لندن آغاز کند تا در ژوئن 2016 به تهران برسد. وی یک نام نیز برای دوچرخه اش انتخاب کرده و آن را مود ( maud ) خطاب می کند.
هدف او از این سفر تغییر نگرش مردم غرب نسبت به خاورمیانه بوده و سعی داشته تا تصویر روشنی را از کشورهای این منطقه به ویژه ایران به جهانیان ارائه کند. به نظر او خاورمیانه با تصویر نادرستی به مردم دنیا ارائه می شود و آنها به اشتباه آن را منطقه ای نا امن و تروریستی می دانند، بسیار متفاوت است.
رسیدن به این هدف، ربکا را بر آن داشت تا اروپا و خاورمیانه را رکاب بزند و تمام تلاش خود را برای ثبت لحظه لحظه ی سفرش به کار گیرد. در ادامه به گفته ها او درباره ی ایران و تجربه ی سفرش به این کشور کهن می پردازیم تا با تفکرات وی درباره ی این کشور بیشتر آشنا شویم…
مردم ایران دشمن غرب نیستند
بسیاری از مردم در غرب، ایران را با عنوان کشور دشمن می شناسند. این تفکر کاملا قابل درک است چرا که مردم این کشور هر سال فریاد مرگ بر آمریکا سر می دهند و این سوء تفاهم را برای ساکنان کشورهای غربی ایجاد می کنند که مردم ایران با ساکنان جوامع غربی مشکل دارند و قصد دارند آنها را نابود کنند. در حالی که در اینجا تنها سیاست های آمریکا است که برای ایرانیان آزاردهنده می باشد و کشورشان را در طول تاریخ با مشکلاتی مواجه کرده است. همه ی آنچه که من از این مردم دیدم مهمان نوازی محض بود و بس…
در ایران خبری از تعصبات خشک مذهبی نبود
بسیاری از مردم در جوامع غربی، با شنیدن نام ایران، تصویری از یک جامعه ی اسلام گرای تعصبی در ذهنشان نقش می بندد؛ جامعه ای که بسیار منفور به نظر می رسد اما واقعیت غیر از این است. من در ایران مردمی را دیدم که علاوه بر زندگی در یک جامعه ی اسلامی به همه ی جوانب زندگیشان توجه می کردند. آنها تفریحات مخصوص به خود را داشتند و از زندگی لذت می بردند.
مهمان نوازی مثال زدنی
مهمان نوازی ایرانی ها فوق العاده است به گونه ای که نظیرش را در هیچ جای دیگر نمی بینید. آنان با رفتارشان حس اعتماد و اطمینان را بر می انگیزند و انسان را تحت تاثیر قرار می دهند. در گذر از کنار هر روستا و شهر مردمی بودند که به من اقلام مختلفی همچون هندوانه، نان، خیار و … می دادند تا توشه ی راهم را تامین کنند. مقدار این اقلام آنقدر زیاد بود که گاه مجبور می شدم آنها را دور بریزم تا سهم حیوانات و پرندگان شوند.
با آنکه ماه مبارک رمضان بود و بر اساس احکام اسلامی مردم نمی توانستند در روز چیزی بخورند یا بیاشامند، باز هم از من به بهترین شکل پذیرایی می شد. شاید باورتان نشود اما در ایران نگران جای خواب هم نبودم چرا که در این کشور، پیدا کردن یک میزبان که به گرمی از شما پذیرایی کند، کار سختی نیست. آنها با تمام وجود شما را به خانه شان می برند و از شما پذیرایی می کنند.
حتی در نایین، هنگامی که توانایی اجاره اتاق در هتل را نداشتم مدیر یکی از اقامتگاه ها به من اجازه داد تا در نمازخانه بخوابم. اتاقی سحرانگیز، سبز و گرم و نرم…
ایران مردمانی تحصیلکرده دارد
در یکی از روستاهایی که در مسیرم با آن برخورد داشتم، مرد جوانی از من خواست تا نقد ادبی او را که در مورد اثر شرلوک هلمز نوشته بود را بخوانم. حیرت انگیز بود که این نوشته تفسیری معتبر را از این اثر ارائه می داد و عبارات و اصطلاحات انگلیسی به خوبی در آن تعبیر شده بود. این سطح از سواد کمی مرا متعجب کرد و تمام تصاویر ذهنی ام را از ایران بر هم ریخت…
کشوری که پلیس هایش هم مهربانند
من دو ماه را در ایران گذراندم و از جنوبی ترین نقطه ی آن، بندرعباس به سمت شمال این کشور رکاب زدم اما حتی یک بار هم بر خورد بدی از پلیس ندیدم. آنها به خوبی با من همکاری می کردند دقیقا بر عکس چیزی که در مصر دیده بودم!
تنها یک بار با من برخورد جدی شد آن هم زمانی بود که بر خلاف قوانین این کشور عمل کردم. من به علت گرمای زیاد کلاه خودم را درآوردم و در سایه ی درختی ایستادم. دو مامور پلیس سر رسیدند و با احترام به من تذکر دادند. آنها حق داشتند، من حجاب را کاملا فراموش کرده بودم اما هیچ مشکل خاصی پیش نیامد. 5 دقیقه بعد در خانه ی یکی از همان ماموران با خورش قیمه خوشمزه ای از من پذیرایی شد که مزه اش را هیچ وقت فراموش نمی کنم…
زندگی روستایی و شهری
یکی از جالب ترین قسمت های سفرم دیدن دکوراسیون داخلی خانه ها در ایران بود که ویژگی های مردمی، اجتماعی و اقتصادی آنها را به نمایش می گذاشت. در خانه های روستایی تقریبا هیچ مبلمانی وجود نداشت اما زیبایی فرش های دستباف ایرانی من را مسحور خودش می کرد. خبری از تختخواب نبود و در شب از تشک های نازکی برای خوابیدن بر روی فرش ها استفاده می شد. حمام های روستایی خیلی بزرگ و شاید به اندازه ی نصف آپارتمان من در لندن بودند.
در خانه های شهری قضیه فرق می کرد. آنها خانه هایشان را به شکل غربی ها می آرایند و برای پوشش کف خانه ها از روکش های پلاستیکی یا پارکت استفاده می کنند.
خوشمزه های فراموش نشدنی
به هر جا که می رفتم تجربه ای تازه از خوراکی های خوشمزه در انتظار من بود. مردم آن قدر از من پذیرایی می کردند که می ترسیدم اضافه وزن زیادی پیدا کنم و دوچرخه ام دیگر توان حمل من را نداشته باشد. کباب ها و خورش هایی که با گوشت طبخ می شدند عمده ترین غذاهای سنتی ایران را تشکیل می دادند. برنج قسمتی جدانشدنی از فرهنگ غذایی آنها است که نقش به سزایی در اضافه وزن من داشت. غذای دیگری که خیلی جالب توجه بود کله پاچه نام داشت. این غذا با طبخ سر گوسفند یا گاو در آب تهیه می شد و چشم و گوش نیز در آن وجود داشت. شاید بی رحمانه به نظر برسد اما به هنگام صرف این غذا این حس به شما دست نخواهد داد چرا که ظاهرش با آنچه که در تصور شماست تفاوت دارد.
از غذاهای ایرانی که بگذریم، جایگاه نوتلا را در میان ایرانیان نمی شود نادیده گرفت. این شکلات خوشمزه دل آن ها را هم برده و به یکی از خوردنی های پر طرفدار در میان آنها تبدیل شده است.
توجه بیش از حد به ظاهر
ایرانیان به ویژه زن ها نگاهی وسواس گونه به چهره ی خود دارند. سرانه ی عمل بینی در ایران 7 برابر بیشتر از امریکا است. البته توجه به ظاهر تمام ماجرا نیست. در خیابان با زنانی برخورد می کنید که از بودن چسب روی بینیشان احساس خوشایندی دارند و تقریبا به آن افتخار می کنند.
مساله ای دیگری که خیلی به چشم می آید، آرایش زنان در ایران است. آنها به شیوه ی خاصی خود را می آرایند و نحوه ی استفاده آنها از لوازم آرایش با بسیاری از مکان هایی که تا به حال دیده ام متفاوت می باشد.
صلح و دوستی با سایر مذاهب
با کمی گشت و گذار در ایران از میزان صلح و دوستی میان مردم شگفت زده می شوید. ایرانیان مردمان صلح طلبند و از نظر آنها فرقی نمی کند که شما پیرو چه دینی باشید. من در ایران مردمی را دیدم که پیرو مذاهبی چون، مسیحیت، یهودیت، سنی و شیعه بودند و بدون هیچ مشکلی در کنار هم زندگی می کردند.
فرهنگ دوچرخه سواری در ایران
هنوز فرهنگ دو چرخه سواری جایگاه خود را در میان ایرانیان پیدا نکرده است و تنها در تهران بود که توانستم گروهی از دوچرخه سواران را ملاقات کنم. جالب اینجاست که من در حالی وارد ایران شدم که تایر جلویی دوچرخه ام کاملا صاف شده بود و هنوز هم از زنده ماندنم متعجبم.
زیرساخت پیشرفته تهران
تهران با زیرساخت های تقریبا پیشرفته اش، تجربه ای جالب به همراه داشت. من در این شهر شبکه ی مترویی را دیدم که خیلی تمیزتر و ارزانتر از لندن بود و خدمات خوبی را به مردم ارائه می داد.
برخورد ایرانیان با انگلیسی ها
برخورد ایرانیان با من که اهل انگلیس بودم کمی عجیب بود و دوگانگی در رفتار آنها کاملا احساس می شد. از یک سو آنها دوست داشتند تا با من ارتباط برقرار کنند تا هم زبان انگلیسیشان را محک بزنند و هم در مورد تاریخ و فرهنگ من بدانند اما از سوی دیگر نسبت به دولت انگلیس حس بدی داشتند و معتقد بودند که این کشور همچون یک روباه مکار تمام تلاش خود را می کند تا ایران را کشوری ضعیف نگه دارد.
نمی توان آنها را به خاطر این حس بد سرزنش کرد. انگلیس در سال 1813 با حقه بازی های خود کاری کرد تا بخشی از قلمروی ایران به روسیه واگذار شود. در ادامه و در سال 1925 دولت این کشور، رضاخان پهلوی را بر روی تخت پادشاهی ایران نشاند و بعدها وی را در سال 1941 برکنار کرد.
مهم تر از همه ی اینها در سال 1953 انگلیس و آمریکا کودتایی را علیه نخست وزیر وقت، محمد مصدق ترتیب دادند و اتفاقاتی را در صنعت نفت ایران رقم زدند. بعد از آن هم با حمایت محمدرضا پهلوی سرنوشت ملت ایران را تغییر داد.
ربکا از بازگشتش به ایران می گوید…
ایران کشوری متنوع و پیچیده از نظر فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی بود که من فرصت دیدنش را پیدا کردم. این کشور به حدی جذاب، پیچیده و رنگارنگ است که فکر می کنم در دو ماه اقامتم فقط توانسته ام گوشه ی کوچکی از آن را درک کنم. شاید باید باری دیگر به ایران سفر کنم تا بیشتر و بیشتر با آن آشنا شوم…
سخن آخر
از خواندن خاطرات ربکا لذت بردید؟
تا به حال با گردشگران خارجی برخورد داشته اید؟
فکر می کنید چرا تصور آنها نسبت به ایران تا این حد منفی است؟
نظراتتان را با ما در میان بگذارید…