سرویس سیاست مشرق - همواره یکی از مهمترین مدعاهای حلقه انحرافی شکل گرفته در دولتهای دهم این بوده که انحراف یک برچسب است که مخالفین سیاسی آقای احمدینژاد برای از میدان به در کردن وی و متفرق کردن هوادارانش ساختهاند و اساساً انحرافی در افکار و عقاید این حلقه وجود نداشته و این حلقه بهترین منادیان و معتقدان اسلام ناب، مکتب امام خمینی (ره) و گفتمان اتقلاب اسلامی بوده و هستند.
به تازگی کتابی به نام «روایت انحراف» توسط پژوهشگران «اندیشکده ولاء» و درباره عقاید و افکار حلقه موسوم به «حلقه انحرافی» تألیف شده است. در این کتاب که به زودی به زیور طبع آراسته و روانه بازار نشر خواهد شد، تلاش گردیده تا فراتر از تحلیلهای سیاسی راجع به حلقه آقای احمدی نژاد و دوستانش، به بررسی افکار و عقاید وی و این حلقه پرداخته شود. کنکاشی که میتواند نسبت عقاید و افکار این حلقه با مکتب «اسلام ناب» را که انقلاب اسلامی تعین یافته وجه نهضتی آن در عصر کنونی است را مشخص نماید. سایت «خبری-تحلیلی مشرق» گزیدهای از این کتاب را برای آشنایی بیشتر کاربران گرامی با جریان انحراف منتشر خواهد کرد.
آنچه پیشرو دارید بخش دوم گزیده این کتاب است که منتشر میشود. در بخش نخست اظهارات اسفندیار رحیممشایی و اکبر جباری دربارهٔ عقیدهٔ تعدد برداشتها از خداوند مرور شد.
**********
به طور خلاصه بعضی فیلسوفان در کنار برخی جامعهشناسان و مردمشناسان خدا را یک امر مخلوق بشر و یک موجود ذهنی در نظر گرفتهاند. برخی از مردمشناسان و جامعهشناسان غربی با استناد به نتایج به دست آمده از برخی مطالعات پیرامون آداب و رسوم و عقاید مذهبی اقوام گذشته کوشیدهاند تبیینی مادیگرایانه و ضددینی از گرایش انسان به خدا بدهند.
آنان مدعی شدهاند که انسان در سیر تاریخ، خدا را به گونههای مختلفی تصور کرده و بر اساس همان تصورات نیز به دعا و نیایش و ارتباط با خدا پرداخته است. به عبارت دیگر خدا ساخته و پرداختهٔ ذهن بشر است. یعنی گرایش بشر به خدا چیزی جز گرایش و پرستش موجودی که در ذهن انسانها ساخته شده نیست!
جباری با تأسی و به پیروی از فیلسوف ملحدی چون فویرباخ میگوید که خدا در واقع مفهومی است که ذهن انسان آن را ساخته است. وی معتقد است که شیئیت در ذات خود مخلوق است و اعتقاد همواره به چیز و شیء تعلق میگیرد. خواه این چیز مادی باشد، خواه غیرمادی. وی در یادداشت دیگری که به مناسبت فوت «استفان هاوکینگ»، فیزیکدان انگلیسی منتشر کرد، «ایرانیان» را متهم به تلقی «شیءانگارانه» و «ذهنی» از خدا کرده و مینویسد:
«آنچه اکنون در تصور و تخیل ایرانیان درباره خدا حضور دارد، نوعی از "شئ انگاری" درباره خداست. از همین رو فیزیک به مثابه یک سخن معیار درباره شئ و "موجود" مقبول میافتد. این شئانگاری و یا به تعبیر هیدگر، تلقی آنتیک (موجود انگارانه) مختص خداناباوران (Atheist) نیست و بلکه به طور ویژه نزد خدا باوران یافت میشود.»
وی نه تنها ایرانیان را که اساس یکتاپرستی را حامل این شیءانگاری از خدا دانسته و به نفی چندخدایی توسط ادیان یکتاپرست ایراد وارد میکند:
«اساساً مفهوم یکتاپرستی در تطور تاریخی خود حامل این شئ انگاری بوده است. وقتی میگوییم خدایان را کنار نهیم و خدای واحد را بپرستیم، آیا این بدان معناست که همه خدایان جز یکی را نفی کنیم و تنها آن یکی را نگاهداریم؟ آن یک خدا که نه دیدنی است و نه شنیدنی و تنها به زور و ضرب استدلال فیلسوفان و متکلمان میتوان وجودش را ثابت کرد. این چه معاملهایست؟»4
جباری تلاش کرده است با مغالطاتی شبهفلسفی و لفاظی و بازی با مفاهیمی مثل «وجود» و «موجود» به رد خدایی که ادیان یکتاپرست درباره آن سخن میگویند پرداخته و به جای آن بحث موهومی چون ایمان به گشودگی به ساحت جهان و وجود بپردازد.
پاسخهای دقیق و متقنی به ادعاهای جباری میتوان داد که موضوع این مکتوب نیست. از آن جمله اینکه اگر خدا ساخته ذهن انسان است، چطور ذهن انسان که متناهی و ناقص است، توانسته مفهوم نامتناهی و کاملی چون خدا را به تصور درآورد؟
البته از منابع دینی و آثار اندیشمندان اسلامی پاسخهای دقیقی به بافتههای صوفیانه جباری میتوان داد، ولی حتی فیلسوف غربی چون «رنه دکارت» که از قضا نقش بهسزایی در بسط تفکر انسانگرایی در غرب داشته نیز به این شبهه پاسخ داده، آنجا که گفته است ممکن نیست روح انسان از آن حیث که چنین است، بتواند جهت کافی یا وجه تبیین معنی کمال باشد. حواس ما و تخیل ابداعی ما هیچ یک نمیتواند موجب چنین معنی خارقالعادهای که در نوع خود یکی بیش نیست و سراسر فکر ما را فرا میگیرد بشود. بر فرض اینکه مفهوم خدا را ما خودمان ساخته باشیم، این کار را میبایست با ابتناء به قدرتی که داشتهایم و منشاء آن، وجود متعال بوده است کرده باشیم. به قول دولوباک 7 ممکن است بگویید که این انسان است که آسمان را صورتِ خدایی داده است، اما باید دید که معنی خدا بودن را از کجا آورده است تا به انسان منسوب دارد؟ یعنی معنی خدا را چنان که هم اکنون هست نمیتوان مخلوق مستقل عقل انسانی دانست.
اومانیسم به جای خداگرایی
اندیشه انسانگرایانه حلقه انحراف صرفاً در سخنان آنان بازتاب نداشته و برای فهم وجود این نگاه، صرفاً نیاز به مداقّه در سخنان مبهم یا بعضاً غامض برای عموم مردم در بین اعضای این حلقه نیست، چرا که گاهاً برخی از چهرههای این حلقه به صراحت و بدون هیچ ابایی خود را معتقد به «اومانیسم» معرفی کردهاند. برای نمونه اسفندیار رحیممشایی صراحتاً به اومانیسم معتقد است و به آن اذعان میکند و بر این اساس میگوید که نباید خدا را محور عالم قرار داد. وی در یک سخنرانی در تاریخ 29 اردیبهشت ماه 1392 میگوید:
«اگر اومانیسم میگوید انسان، محور عالم است، ما نباید بگوییم خدا محور عالم است. خدا محور عالم نیست؛ بلکه خالق عالم است. خدا در عالم نیست؛ بر عالم است. در عالم، انسان محور است.»
مشایی معتقد است چون خدا در عالم نبوده و بر عالم است، بنابراین انسان در عالم محور و اساس است! بر این اساس وی صراحتاً معتقد است که ما باید به اومانیسم تأسی کرده و به پیروی از آن، انسان را محور عالم قرار دهیم! نکته بسیار مهم این سخنان مشایی در این است که وی عالمانه و عامدانه از واژه «اومانیسم» استفاده میکند وگرنه میتوانست صرفاً از کلیدواژه همیشگی «انسان» استفاده نماید.
در واقع مشایی در استفاده از اومانیسم، همان معنایی را اراده میکند و در نظر دارد که این واژه در غرب به آن دلالت دارد. وی حتی با این استدلال که «حکومت دینی در غرب، منفور است» -که در بطن خود این معنا را دارد که به جای حکومت دینی، «اومانیسم» در آنجا محبوبیت دارد- توصیه به استفاده از انسانگرایی به جای تبلیغ حکومت دینی و تکیه بر آموزههای دینی کرده و میگوید این رویکرد برای اصلاح ذهنیت مردم اروپا به خاطر سابقه زشت کلیسا است:
«الان در دنیا نگاه سنتی قدیم درباره ما حاکم است؛ به گونهای که حکومت ما در دنیا یک حکومت دینی تبلیغ میشود که این نوع حکومت به خاطر سابقه زشت کلیسا در اروپا در دنیا تقریباً منفور است ... این ذهنیت را باید اصلاح میکردیم؛ بنابراین شروع به کار کردیم و از انسان سخن گفتیم.»
در واقع مشایی میگوید که به خاطر ضدیت مردم اروپا با حکومت دینی و دین، بهتر است ما به جای تأکید بر اینها از اومانیسم سخن بگوییم! برای فهم بهتر افکار مشایی ضروری است معنای واژه «اومانیسم» واکاوی شود.
واژه «اومانیسم» در لغت به معنای انسانگرایی یا انسانمداری است و در معنای خاص خود، جنبشی فلسفی و ادبی است که در نیمه دوم قرن چهاردهم در ایتالیا پدید آمد و به کشورهای دیگر اروپا کشانده شد. هدف این جنبش آن بود که با توجه به متون کلاسیک فرهنگ باستانی یونان و روم هم چون «ویرژیل» و «هومر» که مبناهایی ملحدانه و مشرکانه داشتند، دانش، بینش، زندگی اخلاقی و دینی انسانها را فارغ از آموزههای دین مسیحیت برپا دارد.
اما اومانیسم معنای عام و متداولی نیز دارد که فراتر از یک جنبش خاص ادبی هنری بوده (البته آن جنبش یکی از نمودهای آن است)، بلکه عبارت است از یک شیوه فکری و نگرشی که انسان را مدار عالم دانسته و عقل خودبنیاد انسانی را برتر از هر چیزی چون وحی تلقی کرده و خواهان حاکمیت کامل و مطلق العنان آن بر زندگی بشر شده است. این معنای از اومانیسم، یکی از مبانی و زیرساختهای دنیای مدرن به شمار میآید و اساس مکاتب مختلف غربی از رنسانس تاکنون بوده است، هر چند که ظهور و بروز آن در برخی مکاتب فلسفی و سیاسی نظیر پراگماتیسم، اگزیستانسیالیسم، پرسیونالیسم، مارکسیسم و لیبرالیسم بیشتر بوده است. بنا بر نگرش اومانیستی، خدا میبایست از صحنه معادلات بشری حذف شده و به جای آن، انسان در مرکز بنشیند که در این صورت زندگی بشری از قید و بندهای دینی آزاد شده و به شکوفایی خواهد رسید.
میتوان عصر مدرن در غرب را که از حدود نیمه قرن چهاردهم میلادی به بعد ظهور کرده است، دوران اومانیسم به معنای بشرمداری یا انسانسالاری نامید. در این دوره «انسان» بهماهو انسان، مبنا و معیار همه چیز پنداشته شده و به تعبیری انسان به جای خدا مینشیند. در این باره «مارتین فویرباخ» فیلسوف آلمانی ماتریالیست قرن نوزدهم میگوید: «برای بشر، خدا همان بشر است.» و نیز «مارتین هایدگر» نیز در تعریف عصر مدرن که دوران سیطره اومانیسم است، مینویسد: «دورانی که ما آن را مدرن میخوانیم، با این حقیقت تعریف میشود که انسان، مرکز و ملاک تمامی موجودات است.»
محوریت تمام عیار و همه جانبه انسان در تفکر اومانیستی و در حقیقت تکیه زدن انسان به جای خدا در این تفکر تا بدان حد است که «ژان پل سارتر» اعلام میدارد: «فلاسفه اومانیسم برای رهایی از چنگال خداپرستی، تصور نوعی وجود متعالی را کنار نگذاشتند، بلکه صرفاً نام آن را تغییر دادند.»
«کالین براون» در این باره میگوید: «انسانگرایی خود، نوعی دین است، زیرا نوعی اعتقادنامه دارد. با این همه، دینی است بدون خدا، اگر هم خدایی وجود داشته باشد، شناختنی نیست، و نباید او را به حساب آورد. انسان باید فقط برای انسان، زندگی کند، زیرا انسان، چه بخواهد و چه نخواهد، در دنیا فروافکنده شده و باید خود را حفظ کند. انسان به معنای واقعی، خودش خالق خودش است؛ باید معیارهای خودش را به وجود آورد؛ باید هدفهای خودش را تعیین نماید، و باید خودش، راه را به سوی آنها بگشاید.»
با توجه به آنچه گذشت، اومانیسم را در مقابل اصالت خدا به اصالت بشر نیز تعریف نمودهاند.
در اندیشه اسلامی، انسان دارای کرامت ذاتی و اشرف مخلوقات است، اما این مقام و منزلت را تنها در ذیل بندگی خداوند به دست میآورد؛ حال آن که در اندیشه اومانیستی، بشر اصل و مدار عالم فرض شده و عقل خودبنیاد بشری، مستقل از وحی به عنوان راهنما و معلم زندگی وی تعیین میگردد. به این دلیل، اومانیسم در مقابل خداگرایی قرار دارد.
ادامه دارد...